آیا درگیری میان ایالات متحد و انگلستان در خاورمیانه بالا خواهد گرفت؟ این سئوال، علیرغم قرائنی مثبت، در حال حاضر، نمیتواند پاسخ صریحی داشته باشد. کشور انگلستان به عنوان ابرقدرت «سابق»، تمامی پایگاههای استعماری خود را پس از جنگ جهانی دوم به آمریکا تحویل داد، و در قبال این سخاوتمندی، از همکاری نزدیک با واشنگتن، طی جنگ سرد برخوردار شد. نتیجة این همکاری «نزدیک»، امروز شرکت لندن در «اشغال» عراق است، اشغالی که شاید، در چارچوب منافع دراز مدت لندن میبایست از آن احتراز میشد. ولی تبعات برخورداری از حمایت سیاست واشنگتن، فقط محدود به بهرهبرداری از «منافع» نمیشود، «شرکت» در این قمار خطرناک سیاسی نیز، که امروز نتایج منفی آن در تمامی ابعاد، شامل حال کشور انگلستان شده، خود بازتابی است از همان حمایتهای همهجانبهای که ایالات متحد طی سالها به انگلستان ارائه داده است.
امروز، انگلستان به هیچ عنوان نمیتواند ادعا کند، که همچون سالهای آغازین قرن بیستم، در مرتبة یک قدرت «جهانی» قرار گرفته. انگلستان کشوری است که با مشکلات کشورهای «صنعتی جهان دوم» دست و پنجه نرم میکند، پیری مزمن نیروی کار، نارضایتی روزافزون طبقات «کمدرآمد»، نداشتن یک سیاست کلی در برابر «معضل» مهاجرت، که هم شدیداً نیازمند آن است و هم نهایتاً قادر به ادارة بهینة آن نیست، و ... صرفاً گوشة کوچکی از مشکلات اینکشور را به نمایش میگذارد. مشکلاتی که با سیاستهای سرکوبگرانة «بانوی آهنین»، طی دو دهة 1980 تا 2000، سعی بر سرپوش گذاشتن بر آنها شده بود. بیدلیل نیست که حزبکارگر، پس از پیروزی، عملاً پای جای پای مارگارت تاچر میگذارد، چرا که قبول مشکلات «واقعی کشور انگلستان»، برای این «غولفرتوت»، به مثابه قبول فرو افتادن از مرتبة یک قدرت تعیین کنندة جهانی، به جایگاه یک کشور «جهان دوم» بوده است.
به عبارت سادهتر، این «غول فرتوت»، که امروز، تحت حمایت و در همگامی با «ابرقدرت» آمریکا، یک کشور پرجمعیت و کهنسال جهان را به «اشغالنظامی!» خود در آورده، در هیچ معیاری از «ابعاد» یک قدرت استعماری برخوردار نیست. مشکلات انگلستان را در مجموع، میتوان همان مشکلات «قارة اروپای غربی» به شمار آورد، و نهایت امر، تا چند سال دیگر، این «غولفرتوت»، مجبور به «تشییعجنازة» لیره استرلینگ و قبول یورو به عنوان پول رایج خود نیز خواهد شد. حال این سئوال را میتوان مطرح کرد که، حزب حاکم کارگر تا چه زمانی میتواند، برخورد «اقتدارگرایانة» انگلستان با مسئلة «اشغال» نظامی عراق را، هم در سطح جهانی حفظ کند، و هم «بازتابهای» این سیاست اشغالگرانه را در داخل به خورد رأیدهندگانش دهد؟
تخریب وجهة شیعیان از صورت «حاکمان مطلق» آیندة عراق، و تبدیل آنان به «عضوی» از جامعة اینکشور ـ مطلبی که پیشتر به مناسبت تغییر نخست وزیر عراق در همین وبلاگ مطرح شد ـ نشان میدهد که انگلستان دیگر نمیتواند دستمایة «سنتی» خود در منطقه را، در معادلات سیاسی در راه حمایت از سیاستهای آمریکا به ارزش گذارد. در چند روز گذشته شاهدیم که عملاً حملات بر علیة نیروهای انگلیسی، مستقر در بصره و جنوب عراق شدت گرفته، و این سئوال مطرح میشود که سیاستی که در قفای این حملات ایستاده از کدام منبع «حمایت» میشود، و اینکه، چرا تا چند ماه پیش این حملات وجود خارجی نداشتهاند؟
در این میان، فروپاشیدن دولت بلر نیز مشکل را دوچندان کرده، چرا که این دولت، امروز در مقام یک دولت «دوره انتقال» پای در میدان سیاست انگلستان میگذارد، و نه به عنوان دولتی که به دنبال «امتداد» خط سیاسیای از آن خود باشد. در اخبار همین چند روز، شاهدیم که به طور مثال، دادگاههای انگلستان دعوی بومیان جزیرة «دیگو گارسیا» در مورد حق بازگشت به موطن خود را تأئید کردهاند. با در نظر گرفتن اینکه این بومیان را ارتش آمریکا، از جزیرهای «اخراج» کرده، که قوانین انگلستان هنوز بر آن حاکماند، پیروزی «حقوقی» بومیان در دادگاههای انگلستان، در برابر ارتش آمریکا را میتوان بازتابی از تقابل دو کشور دانست. چرا که، این رأی در شرایطی صادر میشود که، هنوز نظامیان آمریکا، مستقر در «امپراتوری بریتانیا» از حق کاپیتولاسیون برخوردارند! و چنین شرایطی فقط این ظن سیاسی را تقویت میکند که، ضربة حقوقی انگلستان در اقیانوس هند به ارتش آمریکا ـ در مورد دیگوگارسیا ـ فقط میتواند با جلب حمایت روسیه و هند صورت گرفته باشد.
حال باید دید دولت «تضعیف» شدة بلر، چگونه میتواند در برابر نفوذ این «حمایتها» ـ حمایتهائی که شاید از روز نخست خواستار آن نیز نبوده ـ که وابستگیهای هماهنگ با خود را نیز به بطن سیاست انگلستان به ارمغان خواهند آورد، مقاومت کرده، به حمایت از مواضع ایالات متحد در عراق، و خصوصاً در افغانستان ـ هند دعوت انگلستان به شرکت در نیروهای چند ملیتی افغانستان را نیز رد کرد ـ ادامه دهد. جبهة «ضدجنگ عراق» که لیبرالدمکراتهای انگلستان، علیرغم وابستگیهای عمیقشان به واشنگتن در لندن «گشودهاند»، نشان میدهد که جبهة «پس از جنگ عراق»، حداقل در انگلستان گشوده شده؛ و اینکه، این جبهه، خارج از شرکت «ضدجنگهای حزبکارگر» تشکیل خواهد شد، این نیز، نشان دیگری از فروپاشی حزب کارگر است. حزبی که، پس از گذشت دههها فعالیت سیاسی، دیگر نه انگلستان به وجود آن نیاز دارد و نه آمریکا!
امروز، انگلستان به هیچ عنوان نمیتواند ادعا کند، که همچون سالهای آغازین قرن بیستم، در مرتبة یک قدرت «جهانی» قرار گرفته. انگلستان کشوری است که با مشکلات کشورهای «صنعتی جهان دوم» دست و پنجه نرم میکند، پیری مزمن نیروی کار، نارضایتی روزافزون طبقات «کمدرآمد»، نداشتن یک سیاست کلی در برابر «معضل» مهاجرت، که هم شدیداً نیازمند آن است و هم نهایتاً قادر به ادارة بهینة آن نیست، و ... صرفاً گوشة کوچکی از مشکلات اینکشور را به نمایش میگذارد. مشکلاتی که با سیاستهای سرکوبگرانة «بانوی آهنین»، طی دو دهة 1980 تا 2000، سعی بر سرپوش گذاشتن بر آنها شده بود. بیدلیل نیست که حزبکارگر، پس از پیروزی، عملاً پای جای پای مارگارت تاچر میگذارد، چرا که قبول مشکلات «واقعی کشور انگلستان»، برای این «غولفرتوت»، به مثابه قبول فرو افتادن از مرتبة یک قدرت تعیین کنندة جهانی، به جایگاه یک کشور «جهان دوم» بوده است.
به عبارت سادهتر، این «غول فرتوت»، که امروز، تحت حمایت و در همگامی با «ابرقدرت» آمریکا، یک کشور پرجمعیت و کهنسال جهان را به «اشغالنظامی!» خود در آورده، در هیچ معیاری از «ابعاد» یک قدرت استعماری برخوردار نیست. مشکلات انگلستان را در مجموع، میتوان همان مشکلات «قارة اروپای غربی» به شمار آورد، و نهایت امر، تا چند سال دیگر، این «غولفرتوت»، مجبور به «تشییعجنازة» لیره استرلینگ و قبول یورو به عنوان پول رایج خود نیز خواهد شد. حال این سئوال را میتوان مطرح کرد که، حزب حاکم کارگر تا چه زمانی میتواند، برخورد «اقتدارگرایانة» انگلستان با مسئلة «اشغال» نظامی عراق را، هم در سطح جهانی حفظ کند، و هم «بازتابهای» این سیاست اشغالگرانه را در داخل به خورد رأیدهندگانش دهد؟
تخریب وجهة شیعیان از صورت «حاکمان مطلق» آیندة عراق، و تبدیل آنان به «عضوی» از جامعة اینکشور ـ مطلبی که پیشتر به مناسبت تغییر نخست وزیر عراق در همین وبلاگ مطرح شد ـ نشان میدهد که انگلستان دیگر نمیتواند دستمایة «سنتی» خود در منطقه را، در معادلات سیاسی در راه حمایت از سیاستهای آمریکا به ارزش گذارد. در چند روز گذشته شاهدیم که عملاً حملات بر علیة نیروهای انگلیسی، مستقر در بصره و جنوب عراق شدت گرفته، و این سئوال مطرح میشود که سیاستی که در قفای این حملات ایستاده از کدام منبع «حمایت» میشود، و اینکه، چرا تا چند ماه پیش این حملات وجود خارجی نداشتهاند؟
در این میان، فروپاشیدن دولت بلر نیز مشکل را دوچندان کرده، چرا که این دولت، امروز در مقام یک دولت «دوره انتقال» پای در میدان سیاست انگلستان میگذارد، و نه به عنوان دولتی که به دنبال «امتداد» خط سیاسیای از آن خود باشد. در اخبار همین چند روز، شاهدیم که به طور مثال، دادگاههای انگلستان دعوی بومیان جزیرة «دیگو گارسیا» در مورد حق بازگشت به موطن خود را تأئید کردهاند. با در نظر گرفتن اینکه این بومیان را ارتش آمریکا، از جزیرهای «اخراج» کرده، که قوانین انگلستان هنوز بر آن حاکماند، پیروزی «حقوقی» بومیان در دادگاههای انگلستان، در برابر ارتش آمریکا را میتوان بازتابی از تقابل دو کشور دانست. چرا که، این رأی در شرایطی صادر میشود که، هنوز نظامیان آمریکا، مستقر در «امپراتوری بریتانیا» از حق کاپیتولاسیون برخوردارند! و چنین شرایطی فقط این ظن سیاسی را تقویت میکند که، ضربة حقوقی انگلستان در اقیانوس هند به ارتش آمریکا ـ در مورد دیگوگارسیا ـ فقط میتواند با جلب حمایت روسیه و هند صورت گرفته باشد.
حال باید دید دولت «تضعیف» شدة بلر، چگونه میتواند در برابر نفوذ این «حمایتها» ـ حمایتهائی که شاید از روز نخست خواستار آن نیز نبوده ـ که وابستگیهای هماهنگ با خود را نیز به بطن سیاست انگلستان به ارمغان خواهند آورد، مقاومت کرده، به حمایت از مواضع ایالات متحد در عراق، و خصوصاً در افغانستان ـ هند دعوت انگلستان به شرکت در نیروهای چند ملیتی افغانستان را نیز رد کرد ـ ادامه دهد. جبهة «ضدجنگ عراق» که لیبرالدمکراتهای انگلستان، علیرغم وابستگیهای عمیقشان به واشنگتن در لندن «گشودهاند»، نشان میدهد که جبهة «پس از جنگ عراق»، حداقل در انگلستان گشوده شده؛ و اینکه، این جبهه، خارج از شرکت «ضدجنگهای حزبکارگر» تشکیل خواهد شد، این نیز، نشان دیگری از فروپاشی حزب کارگر است. حزبی که، پس از گذشت دههها فعالیت سیاسی، دیگر نه انگلستان به وجود آن نیاز دارد و نه آمریکا!
ولی، تا زمانی که قانوناً قدرت در انگلستان در دست حزبکارگر است، نه تنها برای حفظ موجودیت خود تمامی تلاشهای سیاسی را صورت خواهد داد، که در بطن این تلاشها میتواند با نزدیک شدن به قدرتهای بزرگ جهانی، بر معادلات قدرت که به دست واشنگتن در مراودات سیاسی نگاشته شده، تا حد امکان تأثیر گزارده، و نهایت امر زمانی که حس کند دیگر رابطه با واشنگتن عملاً غیر ممکن شده است، خود زمینهساز گذاردن نقطة پایان بر ماه عسل چند دههای انگلستان با ایالات متحد شود. حال باید دید تداوم این سیاست تا چه مرحلهای از جانب طرفهای دیگر مورد حمایت قرار میگیرد، و در راه به قدرت رسیدن «جبهة ضدجنگ» متشکل از لیبرالدمکراتهای آمریکائی در انگلستان سنگاندازی خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر