۷/۱۲/۱۳۸۵

روز از نو، روزی از نو!



دمکراسی در حکومت اسلامی «بیداد» می‌کند! پس از «افشاگری‌های» نظامی از جانب هاشمی رفسنجانی، سخنان محموداحمدی‌نژاد، رئیس «جمهور» حکومت اسلامی، در تقبیح اعمال او و محکوم کردنش به «خود شیرینی برای دشمنان»، هر چند بار دیگر، عمق شعور فرهنگی مقام شامخ ریاست‌جمهور را به منصة ظهور رساند، خود حکایتی است از «مبارزة» سیاسی در بطن حاکمیت جهت دستیابی به «تقرب‌هائی» فرامرزی که اینک پس از فروپاشی بحران دست‌ساز «هسته‌ای»، می‌رود تا عامل تعیین کننده‌ای در سرنوشت حاکمان «صفویان دوم»‌ در تاریخ ملت ایران شود. حکومت اسلامی نتوانست از «بحران هسته‌ای» استفاده‌ای را ببرد که از روز نخست برنامه‌ریزی شده بود. و دلیل این شکست، مقاومت‌های سرسختانة قدرت‌های منطقه در برابر پیشرفت سیاست آمریکا بود. ولی پای بیرون گذاشتن از «بحران هسته‌ای»، برای حاکمیتی که جز بحران هیچ عاملی برای حفظ موجودیت‌اش ندارد، فقط به معنای خلق بحرانی دیگر است. بحرانی که از نظر سیاست داخلی از ابعادی به مراتب گسترده‌تر از نوع «هسته‌ای»‌ آن برخوردار بوده، و نیازمند «سیاست‌مداری‌ای» به مراتب عمیق‌تر خواهد بود. باید دید دولت‌مداران «فاشیسم مذهبی»، که تا حال «تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن»، مسیر منحصر به فرد زندگی‌ سیاسی‌شان بوده، تا کجا قادرند در ارتباط با مسائل داخلی و سیاست‌گذاری‌های خارجی، سکان کشتی طوفان زدة حکومت اسلامی را آنچنان که باید و شاید در پنجة «تدبیر» گیرند، هر چند که واژة «تدبیر»، برای اینان همیشه، چون «گردکان بر گنبد است.»

اکبر هاشمی بهرمانی، معروف به «رفسنجانی»، یکی از پرنفوذترین مهره‌های رژیم حکومت اسلامی است. وی از اولین روز‌های شکل‌گیری این حاکمیت در رأس تشکیلات «امنیتی و سرکوب» قرار گرفت، و پس از هر «تصفیة» خونین، موضع فردی که بعدها خود را «سردار سازندگی» لقب داد، مستحکم‌تر شده. در نخستین روزهای غائلة 22 بهمن، این آخوند «ناشناس»، در کنار «ناشناس‌ترهای» دیگری چون علی‌خامنه‌ای، محمد بهشتی و دیگر عاملان استبداد «ولایت فقیه»، در مجموعه‌ای به نام «شورای انقلاب» موضعی کلیدی به خود اختصاص داد؛ موضعی که بعدها نردبان رشد نفوذ سیاسی وی شد. بهرمانی،‌ به معنای کامل کلمه یک «دگراندیش‌کش» است، به زبانی ساده‌تر، عاملی است نشاندار در پیشبرد سیاست‌های فاشیستی غرب در کشور ایران!

در آغاز غائلة 22 بهمن، تبلیغات سیاست‌های غربی مسیری روشن می‌پیمود: حمایت از جبهة جنگ غرب بر علیة شوروی در افغانستان! و بهرمانی «جوان»، در این راه فداکاری‌ها کرد. نقش سرکوبگرانه‌ای که وی جهت خدمت به سیاست غرب، در ایران و منطقه به عهده گرفت، در تاریخ معاصر شاید با نقش‌ خودفروختگانی چون امیرعباس هویدا (نخست‌وزیر مادام‌العمر محمدرضا پهلوی)، ارتشبد نصیری (رئیس ساواک شاه)، سپهبد زاهدی (عامل کودتای 28 مرداد)، و افرادی چون قره‌باغی و فردوست (عاملان کودتای 22 بهمن)، قابل قیاس باشد.

بهرمانی در دوره‌های فترت حکومت اسلامی، پیوسته نقشی «سرنوشت‌ساز» بر عهده داشته. در دورة جنگ 8 ساله، موقعیت وی، با چپاول و پایه‌ریزی یک امپراتوری مالی کاملاً مستحکم شد؛ وی اولین «مجلس شورای» اسلامی را در همگامی کامل با دولت «میرحسین موسوی» رهبری کرد، و پس از جنگ، دو دوره به مقام ریاست «جمهوری» دست یافت! دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، از نظر «آزادی‌های سیاسی» شاید یکی از تیره‌ترین سال‌های تاریخ معاصر ایران باشد. رفسنجانی به معنای تمامی کلمه یک «فاشیست متعهد» است، و برای پیشبرد منافع حاکمیت از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کند: از سازش و همکاری با عوامل حزب توده گرفته، تا بازداشت و شکنجة سران همان تشکیلات، و دستور قتل‌عام نویسندگان عادی کشور؛ هیچ عملی از این «جانور سیاسی» ـ لقبی که روزنامة فرانسوی لوموند به وی داده ـ دور از انتظار نیست!

ولی برخورداری از شهرت در نظامی غیرمردمی، عملاً به معنای «نبود‌ مقبولیت» اجتماعی است. و در همین راستا می‌بینیم که «حاج بهرمانی»، پس از عضویت در «شورای انقلاب»، تصدی پست وزارت کشور، چند سال رهبری مجلس، و خصوصاً دو دوره تکیه بر پست به اصطلاح «انتخابی» ریاست «جمهوری»، در اوج هیاهوی «اصلاح‌طلبی‌های» نوچة دیرین خود، محمدخاتمی، حتی از شهر تهران نیز نمی‌تواند با تکیه بر آراء عمومی، نمایندة مجلس شود! در همان روزها گروهی بودند که ندای «مرگ» زندگینامة سیاسی‌ هاشمی را سر دادند؛ کسانی که معتقد بودند داستان زندگی سیاسی او دیگر در هم پیچیده است، و شاهد بازگشت‌اش نخواهیم بود. ولی امروز می‌بینیم که بار دیگر هاشمی صحنه‌گردان سیاست داخلی شده، و جنگ «زرگری» ایشان در جبهة «مهرورزی»‌، تبدیل به یکی از موضوعات «داغ» در رسانه‌های استعماری از قبیل بی‌بی‌سی، رادیو فردا، سی‌ان‌ان، و ... شده است.

ولی نباید از آنچه پیش آمد متعجب شویم، اینک که نقش اساسی «مهرورزی»، نقشی که از روز نخست می‌باید وی ایفا می‌کرد ـ فراهم آوردن زمینة جنگ در منطقه ـ رو به ضعف نهاده،‌ و پس از شکست در لبنان دیگر غرب به هیچ ترتیب نمی‌تواند یک جنگ استعماری را با همکاری عوامل داخلی خود بر ملت ایران تحمیل کند؛ جای تعجب ندارد که به گزینة «ایده‌آل»‌ خود در دوران «صلح»: هاشمی بهرمانی بازگردد! نفرت عمومی از این فرد در ایران، از نظر غرب هیچ ارزشی ندارد؛ در چشم استعمار، ملت ایران هنوز صغیر و مهجور است! اینان به فکر خود «راه» نمی‌دهند که ایرانی بتواند «حرفی» برای گفتن داشته باشد! غرب از نظر سیاسی، مردم، احساسات و امیال آنان را به هیچ می‌انگارد؛ غرب بر اساس کاغذپاره‌هائی که بر میزهای طراحی خود پهن کرده، «مطمئن» است که بهرمانی با تکیه بر یک شبکة فساد مالی گسترده در کشور ـ کارگزاران سازندگی، و شاخه‌های مختلفی که هر یک نامی بر خود گذاشته‌اند ـ و شبکة فرامرزی آن که‌ از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس تا قلب پایتخت‌های غرب راه می‌برد، «بهترین» مهره برای پیشبرد مقاصد و امیال استعمار است. غرب اینک انتظار دارد که بهرمانی، تحت عنوان «تجارت آزاد، اسلامی، سالم و سازنده»، ساختارهای استعماری را در ایران و منطقه جهت حفظ موقعیت مالی غرب تقویت کند. موقعیتی که «جنگ» می‌بایست تأمین می‌کرد، و فقط به همین دلیل است که «فوت» در آستین گشاد «استاد» می‌کنند! مجموعة «خاتمی ـ رفسنجانی»، که می‌تواند همزمان «اصول‌گرا» و «اصلاح‌طلب»‌ معرفی شود؛ هم می‌تواند میراث خوار «سازندگان» باشد، و هم ریزه‌خوار سفرة «اصلاح‌طلبان‌»، امروز «آب به دهان آمریکا انداخته»، و تبدیل به «ایده‌آل» ینگه‌دنیا شده است: سفر خاتمی به آمریکا، و نازوکرشمه‌های رفسنجانی از همینجاست!

ولی غرب شاید یک عامل را نمی‌بیند، همان عاملی که خاک در چشمان «مهرورزی»‌ و سیاست جنگ‌طلبی کرد: سیاست دوران جنگ سرد باز نخواهد گشت. مهرورزی، سردار سازندگی، سردار فرهیختگی، اینان همگی مهره‌های جنگ سرداند؛ اگر با مهرورزی نتوانستند «جنگ» به راه بیاندازند، رفسنجانی را نیز نمی‌توان «ارباب» نشاندار آمریکا در منطقه کرد. ولی چه باید کرد؟ ستاره‌های حکومت اسلامی رو به افول‌اند، و غرب، بیچاره و حیران، انگشت به دهان مانده، چرا که از پی دهه‌ها جنایت در این سرزمین، جز «اینان» کسی در دستگاه‌اش نمانده‌اند!





هیچ نظری موجود نیست: