۵/۱۰/۱۳۸۵

تشکل‌های سیاسی در آیندة ایران


منطقة خاورمیانه شاهد تحولات چشمگیری است. خلاصه کردن این تحولات در واژه‌هائی پوچ و بی‌معنی از قبیل «نبرد حزب‌الله»، «موشک‌های اسلام علیة کفر»، و ... که از جانب برخی رسانه‌های خارجی و داخلی در بلندگوها گذاشته شده صرفاً ساده‌کردن معادلات است؛ ساده کردن معادلات و نهایت امر منحرف کردن افکار عمومی! این امر که برای نخستین بار دولت دست‌نشاندة اسرائیل به کشوری حمله‌ور می‌شود و جوابی هر چند مختصر ولی در خور می‌یابد، نشاندهندة تغییرات اساسی در وزنه‌های سیاسی منطقه است. این تغییرات مسلماً در ابعاد دیگری خود را به نمایش خواهد گذاشت، و نامه‌هائی که اخیراً از جانب برخی «زندانیان سیاسی» در افشاء «دیگران» به بیرون از زندان اوین «ارسال»‌ شده، و خصوصاً مقالة مطول و فراگیری که به قلم رئیس‌دانا، در مورد سیاست‌های اقتصادی جاری در یکی از محافظه‌کارترین و دولتی‌ترین نشریات اینترنتی به چاپ رسیده، نشان می‌دهد که حتی «مرده‌شور هم به زاری و فغان افتاده». این فروپاشی،‌ که در حال حاضر به «محافل» حاکمیت محدود مانده، به دلیل تغییرات وسیع در استراتژی‌های منطقه، مسلماً دیر یا زود شامل حال کلیة سازمان‌های سیاسی ایران خواهد شد، سازمان‌هائی که همگی پای در راهبردهای جنگ سرد دارند. در این میان این سئوال مطرح است که آیندة این تحولات، تا آنجا که به کشور ایران مربوط می‌شود، چه‌ها می‌تواند باشد؟ شاید در بطن همین برخورد است که نقش سازمان‌ها و احزاب سیاسی ایران از اهمیت برخوردار خواهد شد، چرا که بنیادهای سنتی ـ بازار، حوزه، دربار ـ که دهه‌ها ایران معاصر را از دستیابی به هر گونه پویائی تاریخی بازداشته‌اند، دیگر نمی‌توانند در تاریخ ملت ایران نقشی فراگیر بیابند، آیندة ایران امروز بیش از پیش بر عملکرد فعالان سیاسی تکیه خواهد داشت.

اگر یک مورخ روزی و روزگاری، قصد تهیة تاریخچه‌ای از احزاب و سازمان‌های سیاسی در ایران داشته باشد، تلاش فراوانی نمی‌باید به خرج دهد. این تاریخچه، هر چند که اوراقی به خون خفته است، از فصولی بسیار محدود برخوردار خواهد شد؛ احزاب سیاسی در ایران عموماً به سه دسته تقسیم می‌شوند: احزاب و سازمان‌های بی‌ریشة حکومتی،‌ تشکیلات «سیاسی‌ـ نظامی و قومی»، و نهایت‌امر سازمان‌های براندازی. آنزمان که مشروطه‌طلبان در بطن تحولات کشور دست به برپائی «انجمن»‌ می‌زدند، شاید نمی‌دانستند که «انجمن»، جهت حفظ موجودیت سیاسی و اجتماعی خود به پایگاهی بیش از «حسن‌نیت» پایه‌گذارانش نیازمند است. ارتباطات مالی، اقتصادی، عقیدتی، راهبردی و خصوصاً بین‌المللی، که دوام و بقاء یک «انجمن» را تضمین می‌کنند، در آنروزها آنقدرها مورد توجه قرار نگرفت. با این وجود، پیشینان را نمی‌باید در این مورد سرزنش کرد، ملت ایران که از بطن یکی از سنتی‌ترین نظام‌های استبداد ایلاتی پای به قرون نوین می‌گذاشت، مسلماً نمی‌توانست از تحولات جهان نوین در زمینة سیاست، امور اجتماعی و سازماندهی عرصه‌های وسیع جمعیتی ـ شهرهای چند صد هزار نفره، کارگاه‌های وسیع و خدمات شهری و کشوری ـ چشم‌انداز روشنی داشته باشد. ولی این سخن را در مورد اخلاف آنان، کسانی که در دهه‌های بعد دست به فعالیت‌های سیاسی زدند، دیگر نمی‌تواند صحت داشته باشد. اینان که اغلب تحصیلکرده‌های دانشگاه‌های غرب و یا شرق بودند، از نظر دماغی بخوبی در موضعی قرار داشتند که بتوانند نقش کلیدی تشکیلات و احزاب سیاسی را در سازماندهی زندگی اجتماعی در قرون جدید دریاب‌اند، و اگر در عملکردهای‌ اینان طی دهه‌های طولانی، نقائصی اینچنین عمیق می‌توان دید، این امر صریحاً نشانه‌ای است از عدم لیاقت‌شان.

در این تاریخچة کذا از احزاب و سازمان‌های سیاسی، مسلماً صفحات زیادی نیز به بررسی انواع «حکومتی» این تشکیلات در ایران اختصاص نخواهد داشت. چرا که تشکیلات حکومتی، چه در بطن سوسیالیسم علمی،‌ چه در «دمکراسی‌های» غربی، و چه در نظام‌های استبدادی جهان سوم، همگی از ویژگی یکسانی برخوردارند: استخوانی بودن‌! این واقعیت را امروز، که از فروپاشی حاکمیت شوروی سال‌ها می‌گذرد، به جرأت می‌توان اعلام داشت که در بطن حزب کمونیست اتحاد شوروی،‌ همان روابط «ارباب‌ـ‌رعیتی‌ای» حاکم بود که در حزب «ایران نوین» در زمان اعلیحضرت محمدرضا پهلوی جریان داشت. در این میان، به طور مثال، مطالعة خاطرات و مصاحبه‌های شوارناتزه، آخرین وزیر امور خارجة اتحاد شوروی بسیار الهام‌بخش می‌شود. آنان که مسائل جهان سیاست را نه بر اساس «نظریات کلی، علمی و سیاسی» که بر پایة تجربیات جاری ارزشیابی می‌کنند، در این مصاحبه‌ها زمانی که شوارناتزه از اولین دیدار خود با صدرهیئت رئیسة اتحاد جماهیر شوروی می‌گوید چه خواهند دید: «در برابر عظمت برژنف دست‌هایم به لرزه افتاده بود!» بله، «عظمت برژنف» دست‌های ایشان را به لرزه در آورده بود، و در کشوری دیگر عظمت «امام» هم، اگر به مصاحبه‌های آقای «معین‌فر»، اولین وزیر نفت «انقلاب» مراجعه کنیم، «زبان در دهان خشک» می‌کرد. واقعیت این بود که نه «امام» از چنان جاذبه‌ای برخوردار بود که زبان در دهان خشک کند، و نه آقای «برژنف» ـ در اوج افتضاح جنگ خونین افغانستان ـ «عظمتی» داشت؛ در واقع، اگر زبان در کام خشک می‌شد، و اگر دستان به لرزه می‌افتاد، به دلیل بی‌مایگی، انفعال و کاسه‌لیسی زیردستان بود.

آنان که مرگ نظام‌های «ارباب رعیتی» را در جهان، به عناوین مختلف پیوسته «جشن‌» می‌گیرند، فراموش کرده‌اند که این ارتباط «انسان ستیز» را نمی‌باید صرفاً در رابطة «مالک ـ کشاورز» خلاصه کرد. امروز، در بطن پیشرفته‌ترین نظام‌های بوژوازی جهان غرب همین رابطة نامیمون در میان کادرهای بالای احزاب کاملاً رایج است؛ آنجا که اهداف و آرمان‌ها جای خود را به مصلحت‌جوئی‌ها، تعظیم‌ها و تکریم‌ها می‌دهد. در جهان سوم آنان که به این مصلحت‌جوئی‌ها تن نمی‌دهند، جان بر کف دارند و در نظام‌هائی «انسانی‌تر»، از میدان سیاست به بیرون از دایرة قدرت پرتاب خواهند شد! ولی مسلماً این نوع برخورد با مشکلات اجتماعی و سیاسی در یک کشور، در هنگام ارائة یک نظریة سیاسی «مضحک» به نظر می‌آید. هیچ نظریه‌پردازی در حیطة علوم سیاسی، عنصر تعیین کنندة «تعظیم و تکریم» و «کاسه‌لیسی» را در بطن نظریه‌پردازی‌های خود مورد «مطالعه» قرار نخواهد داد، ولی نباید فراموش کرد که، این نوع «مضحکه»، امروز به بسیاری نظام‌ها سیاسی از پایه و بنیاد شکل داده، و نتایج ملموس همین «مضحکه‌»‌ را همه روزه می‌توان در ترهات جورج بوش‌ها، افاضات بلر‌ها، سخنرانی‌ها و نامه‌نگاری‌های احمدی‌نژادها و ... در سطح جهان شاهد بود.

پس اگر در این مختصر سخن از «احزاب» به میان آمد، احزاب وابسته به حاکمیت نمی‌تواند مورد نظر باشد. چرا که این «تشکیلات» صرفاً‌ نمایه‌ای از تاریخچة «غارنشینی» انسان‌‌ها است، و از اینرو نمی‌تواند «نظریه‌پردازی» شود. ولی از طرف دیگر، همین «قدمت» و ریشة تاریخی‌اش باعث ‌شده که مشکل «کاسه‌لیسی»‌، «خضوع» و «سرسپردگی» عملاً تا امروز لاینحل باقی بماند. جهت خلاصه کردن بحث، تحلیل نمونه‌های تاریخی دیگر احزاب در کشور را به روزی دیگر واگذار می‌کنیم، ولی این مطلب را باید یادآور شد که،‌ نظریه‌های نوین در علوم سیاسی، هر چند که در کلام بسیاری صاحب‌نظران این تمایل وجود دارد که‌ «علوم سیاسی» را شاخه‌ای مرده به شمار آورند، می‌باید بر «سازماندهی‌های پویای اجتماعی» تکیه کند، سازماندهی‌هائی که تکیه بر جنبش پیوستة اجتماعی، عقیدتی و سیاسی دارند. این ویژگی را صرفاً می‌توان در بطن سازماندهی‌های جوانان، دانشجویان، کارگران، روشنفکران، هنرمندان،‌ روزنامه‌نگاران، خرده‌اصناف و به طور اعم «آزادیخواهان» یافت. در این راستا،‌ بنیادهائی که از فهرست و تاریخچة «منافع» و «مناصب» برخوردارند، حتی زمانی که سخن از علمیت و فناوری به میان می‌آید ـ نمونة کادرهای علمی دانشگاهی و مجموعه‌های بزرگ صنایع ـ نمی‌توانند کارساز مسائل سیاسی و سازماندهی‌های کشوری باشند، چرا که اینان، هر یک در بطن خود، مجموعه‌ای «بسته» را تشکیل می‌دهند.

ایران فاقد ساختارهای عظیم و مستقل اقتصادی، تولیدی، علمی و صنعتی است، و اگر صنعت نفت را که مستقیماً به دست استعمار مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد، از این بحث جدا کنیم، عملاًً چیزی در دست باقی نخواهد ماند، ‌ از اینرو جنبش سیاسی نوین در ایران بیش از هر کشور دیگری نیازمند دریافت این واقعیت است که پایه‌ریزی ساختارهای سیاسی دیگر نمی‌تواند چون گذشته به صورتی «محفلی» و «سنتی» صورت گیرد. ولی این سئوال باقی می‌ماند: در شرایط فعلی، سازمان‌های سیاسی در کشور ایران تا چه حد قادرند این نیاز نوین در ادارة امور کشور را باز شناسند؟

هیچ نظری موجود نیست: