۵/۰۵/۱۴۰۴

فدائیان دور باطل!

 

 

همانطور که می‌دانیم،  کودتای 13 ژوئن سالجاری،  که با برنامه‌ریزی‌های نتانیاهو و ترامپ و البته همراهی چاکرانۀ حکومت ملایان،  قرار بود برای ملت ایران حکومتی «مطلوب» تعیین کند،   با شکست روبرو شد.   از اینرو شبکۀ بجامانده از کودتاچیان در داخل کشور،  دست در دست مهره‌های پیشخدمت‌مسلکِ ساکن کشورهای غربی،‌  سیرک نوینی با شعار «برای نجات ایران» به راه انداخته‌اند تحت عنوان « همایش مونیخ!» 

 

جالب اینجا است که در این به اصطلاح «همایش» تمامی سیاهی‌لشکری که پیشتر،   هم برای ملاممد خاتمی و دوم خردادی‌ها،‌  و هم برای جنبش‌سبز و میرحسین موسوی دکانداری ‌می‌کردند حضور یافته‌اند!   از شما چه پنهان،  امروز این به اصطلاح «فعالان سیاسی» که بهتر است از آنان به عنوان واپس‌گرایان سیاست‌زده یاد کنیم تحت رهبری ولیعهد پهلوی‌ها می‌خواهند «کاری کنند،  کارستان» و خلاصه ایران را نجات دهند!

 

شعارهای این به اصطلاح «همایش» که با حضور گروه قلیلی برگزار شد،   از قماش همان شعارهای خررنگ‌کنی بود،  که پیشتر روح‌الله خمینی و حواریون‌اش در نجف و نوفل‌لوشاتو به ملت ایران حقنه می‌کردند.   به عنوان مثال،  در گام نخست حاضران در همایش کذا، یک «رهبر ملی» مشخص فرمودند؛  رضا پهلوی!   در گام بعد،  حضرات لطف کرده به صور متفاوت مشتی  فحش و فضاحت نثار مخالفان همین «رهبر ملی» نمودند.

 

 و در شرایطی که «نه به باره،  نه به داره،  اسمش خاله موندگاره»،  نوری‌زاده که نور به قبرش بباره،  دست پیش گرفت تا پس نیفتد و از قافلۀ رهبرسازی و دشمنی با دمکراسی عقب نماند.  از اینرو فحش مفصلی نثار حزب توده کرد،   و همزمان تمام مخالفان سیاست‌های دوران پهلوی را در کاسۀ‌ حزب «توده» گذاشت: 

 

«ضدیت با خاندان پهلوی و شاهزاده رضا پهلوی،  ویروسی است که از حزب توده به‌ جامانده است [...]»

منبع: گویانیوز،  26 ژوئیه 2025

 

بله به این ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که مصطفی رحیمی و صادق هدایت و میرزادۀ عشقی هم توده‌ای بودند و هیچکس نمی‌دانست!  خلاصه از نبوغ رجاله‌ و بادمجان دورقاب‌چین و خاله خان‌باجی و ... هر چه بگوئیم کم گفته‌ایم!   باری پس از بلبل زبانی نوری زاده،   نوبت رسید به گوگوش،  خوانندۀ تصنیف «با نگاهت این روزا داری منو چوب می‌زنی،  بزن! بزن!» ایشان نیز ضمن حمایت از کسانی که بمباران ایران توسط‌ ارتش اجنبی را «راه نجات» معرفی کرده بودند،  در حالیکه زیر لب زمزمه می‌کردند، «بزن! بزن!» ایران را مادری زخم‌خورده خواند و خواهان شادابی مام‌وطن شد!  علیاحضرت سابق هم زیر چاقوی جراح محبوب‌شان آخرین لیفتینگ‌ها را‌ متحمل می‌شدند،  بیکار نماندند؛  فریاد برآوردند:

 

«مردم ایران سزاوار آزادی و رفاه‌اند و از فداکاری آن‌ها برای بازپس‌گیری حقوقشان حمایت [می‌کنم و] تأکید کردند که پشتیبان انقلاب ملی ایران‌اند»

همان منبع

 

خلاصه مامان‌جون رهبر ملی هم «انقلابی» از آب در آمده بود!   در همین حیص و بیص بود که حاجیه شیرین عبادی،   جارچی محفل نوبل و مدعی «عدم تضاد اسلام با دمکراسی»،   دست به عملیات سرنوشت‌سازی زد.   اگر فراموش نکرده باشیم،‌  ایشان در دوران جنبش‌سبز خیلی انقلابی شده بودند!   از اینرو پس از دخالت شخص احمدی‌نژاد جهت حذف مدارک و سخنرانی‌های‌شان در تجلیل از حزب رستاخیز فرموده بودند:  «مرده‌شور اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر را ببرند!»  ولی خوب از آنجا که گذر پوست به دباغخانه‌ است،  سروکلۀ‌ شیرین عبادی در «دکان» ولیعهد همان شاهنشاه آریامهر آفتابی شده.   ایشان تعارف و مجامله را هم کنار گذارده،  و ضمن رجوع به اصل‌شان می‌‌فرمایند:

 

«اگر متحد شویم دست در دست هم پیروز خواهیم شد»

همان منبع

 

هر چند مشخص نیست «پیروزی» از منظر ایشان چیست،  و دست در دست چه کسانی می‌خواهند بگذارند،‌  اهداف‌شان کاملاً روشن و واضح و مبرهن است.  ولی چه بهتر که ما جهت حفظ پرستیژ محفل رسوای نوبل،  و به ویژه حفظ آبروی ملا و خاخام وکدخدا ـ  سه‌پایۀ استعمار و استحمار و استثمار ـ  در این مورد سکوت اختیار کنیم!‌  

 

 جالب‌تر اینکه،  در شرایطی که همین چند ساعت پیش دو تن از مخالفان حکومت ملایان را به اتهام واهی هواداری از گروه رجوی در ایران اعدام کرده‌اند،  گروه کثیری از «زندانیان سیاسی»،  از قعر سیاه‌چال‌‌های جمکران برای این «همایش نجات‌بخش» فیلم و نامه و مقاله و شعر و ... فرستاده‌ بودند؛   حتماً زندانیان «پارتی‌دار و خوش ذوقی» باید باشند.

 

از بررسی جزئیات سیرک بیخ دیواری مونیخ اجتناب می‌کنیم.  ولی این مطلب را نمی‌توان کتمان کرد که اکثریت قریب‌به‌اتفاق شرکت‌کنندگان «فعال» در سیرک کذا همان‌ها بودند که برای روح‌الله خمینی کفن ‌پوشیدند؛  عربدۀ مرگ بر شاه سر ‌دادند؛  شاپور بختیار را نوکر بی‌اختیار ‌خواندند؛  برای خمینی آهنگ «آقا جوون» خواندند،  و ... و اینک باید پرسید چه شده که این حضرات «انقلابی» اینچنین بکسوات کرده،  دنده عقب می‌زنند و خواهان بازگشت به دوران «شاه‌بازی» شده‌اند؟   

 

حالا بعضی‌ها ایراد خواهند گرفت که دوران «شاه بازی» تمام شده،  ‌ و رضا پهلوی هم بارها گفته که «خواستار مقام سیاسی نیست!»   ولی تجربۀ تلخ «ایران نوین» ثابت کرده که اولاً کسانی چون رضا پهلوی تصمیم‌گیرنده نیستند؛   تصمیمات سیاسی کشور در رده‌های دیگری گرفته شده به اینان ابلاغ می‌شود.  در ثانی،  سخنرانی‌هائی از قماش آنچه از زبان رضا پهلوی می‌شنویم فقط به معنای این است که سخنران محترم مایل است «همه کاره» باشد،  هر چند مسئولیتی هم در هیچ موردی نپذیرد!   نوعی آریامهر دوم،  یا خامنه‌ای و خمینی فکل‌کراواتی!   

 

البته فراموش نکنیم که ملت ایران خیمه‌شب‌بازی مونیخ و دیگر تحرکات پس‌روانه از این قماش را مدیون عملکرد مزورانه و موذیانۀ حکومت ملایان خودفروخته‌ای است که طی نیم‌قرن گذشته با ارائۀ تصویر کاذب «دشمن» از پهلوی،   لحظه‌ای از توجیه و تطهیر این حکومت استبدادی،  پلیسی و دست‌نشانده غافل نبوده‌اند. 

 

حضور خیل «زندانیان سیاسی» در سیرک مونیخ به صراحت نمایانگر رواج بساط سلطنت‌طلبی در بندهای زندان سیاسی رژیم نفرت و استبداد ملائی است.   این پروپاگاند حاکم در زندان‌های رژیم نفرت‌پرور ملایان است که این چنین بازتاب یافته.  ملایان جهت حفظ موجودیت انگلی‌شان دست به دامان پهلوی‌ها شده‌اند،  و اگر فوت‌کردن در آستین «دستاوردهای» چشم‌گیر سلطنت پهلوی را بیشتر مدیون بنگاه‌های سخن‌پراکنی سازمان سیا هستیم،   زمینه‌سازی جهت توجیه عملی استبداد آریامهری در داخل،  و توسط ساواک ملایان  صورت می‌گیرد. 

 

رابطۀ‌ پهلوی و ملا مسئلۀ‌ جدیدی نیست.  ساواک آریامهر،   تشکل تحت فرمان لندن و واشنگتن،   در دوران جنگ سرد هم اوباش اسلام‌گرا و چماقداران چپ‌نما را به عنوان «زندانی سیاسی» و مخالفان استبداد به عوام‌الناس حقنه کرده بود.   در هر حال در گردهمائی مونیخ، رضا پهلوی  ادعا کرد که بیش از 50 هزار تن از مقامات حکومت اسلامی و نیروهای نظامی‌اش به وی گرویده‌اند.  و به استنباط ما این آمار و ارقام کاملاً منطقی است.  هر چند گرویدن این گلۀ بی‌همه‌چیز به فردی که ادعای استقرار دمکراسی و حمایت از حقوق انسان‌ها دارد،  به هیچ عنوان «افتخارآفرین» نیست؛  مفتضحانه است: 

 

«شاهزاده رضا پهلوی اعلام کرد تاکنون دست‌کم 50 هزار تن از مقام‌های حکومتی و نیروهای نظامی جمهوری اسلامی برای کمک به براندازی حکومت به کارزار «همکاری ملی» پیوسته‌اند.»

همان منبع

 

در روندی که رضا پهلوی تحت عنوان «همکاری ملی» پای در آن گذارده،  این واقعیت اینک غیرقابل تردید شده که در قاموس وی و حواریون‌اش،  حکومت آیندۀ ایران چیزی نخواهد بود جز امتدادی بر همین حکومت ملایان.   بی‌تعارف بگوئیم،   طرفداران این بساط، علیرغم هارت‌پورت‌های «دمکرات‌منشانه» و ادعاهای دهان‌پرکن جز این نمی‌خواهند،‌  و در صورت پیروزی نیز جز این در چنته نخواهند داشت!‌   چرا که اینان اگر دیدگاه‌هائی هم‌ساز با «دمکراسی»،  حمایت از حقوق انسانی،   آزادی‌های فردی و ...  می‌داشتند،  حاضر نمی‌شدند فعالیت ایران‌ستیزانه و غیرانسانی‌ کسانی را لاپوشانی کنند که سال‌های‌سال رسماً از به زیر پای گذاردن همین حقوق حمایت کرده‌اند،   و در برقراری و گسترش استبداد خمینی لحظه‌ای درنگ ننموده‌اند.  

 

طرفداران رضا پهلوی اگر واقعاً هوادار دمکراسی می‌بودند به خود اجازه نمی‌دادند به صرف اینکه دشمنان دمکراسی امروز تفنگ‌شان را از این شانه به آن شانه انداخته‌اند،  آنان را «آزادیخواه» جا بزنند.   بله برنامه‌ای که ارباب رضا پهلوی در برابرش گذارده‌،   فقط معنای در دست گرفتن قدرت مطلق دارد؛   هدف دیگری نیز در کار نیست،  و بهترین ابزار برای قدرت مطلقه همین اراذل و اوباش‌اند.  همان‌ها که به ارادۀ لندن و واشنگتن،  پهلوی اول و دوم را به قدرت رساندند؛  بعد هم از کشور با آن افتضاح اخراج‌شان کردند.     

 

با این وجود به صراحت بگوئیم،   پرت‌وپلا گوئی رضاپهلوی و حواریون‌اش به کنار،‌  رخدادها را می‌باید در مقطع دیگری مورد بحث قرار دهیم.   به عبارت ساده‌تر،  پس از شکست کودتائی که قرار بود همین 50 هزار تن کذائی مهره‌های تبلیغاتی و هیاهوسالاری خیابانی‌اش باشند،   دولت‌های حامی «استبداد نوین» در ایران می‌خواهند از عناصر همین کودتای شکست‌خورده،  یک جریان سیاسی «خلق» کنند!  رضا پهلوی را هم گذاشته‌اند در رأس همین جریان. 

 

در مطالب این وبلاگ بارها گفته‌ایم،‌  که اگر خواستار برقراری حکومتی انسانی،  متکی بر مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر هستیم،   الزاماً می‌باید از پیروی توصیه‌ها و نسخه‌های مراکز استعماری و طرح‌های سازمان‌های اطلاعاتی دست برداریم.   هیچ دولت بیگانه‌ای جهت بهبود شرایط ایران پستان به تنور نخواهد چسباند؛   آنچه تا حال دیده‌ایم و مسلماً در آینده نیز خواهیم دید تکرار همین اصل کلی است که دمکراسی را می‌باید ایرانیان برای بهبود شرایط زندگی خودشان تأمین کنند.   و اینکه تأمین این شرایط معمولاً به معنای کاهش منافع کشورهای سلطه‌گر خواهد بود.  

 

از سوی دیگر،   و از همه مهمتر این است‌که  مشکل ایران به هیچ عنوان سیاسی نیست!  با سیاست و سیاست‌بازی هم نمی‌توان مشکلات اجتماعی،  اقتصادی و بنیادین را در ایران حل کرد.  با گشودن «دریچۀ» سیاست،  دسته‌بازی و لشکرکشی و هیاهو و تعیین حکومت و سقوط دولت و ...  راه بجائی نمی‌بریم؛‌   مشکلات موجود را تمدید می‌کنیم.  سیاسی کردن مسائل مملکت،  عملی است همچون اسلامی کردن‌شان.  با ایجاد دوقطبی‌های کاذب،   مفاهیم را از محتوا تهی می‌کند و مطالبات واقعی ملت را به حاشیه می‌راند.   همانطور که حکومت ملایان نیز با اسلامی کردن مسائل جامعه دست به پوچ‌سازی زد.   سیاسی‌کاری امثال رضا پهلوی نیز نهایت امر جز پوچ‌سازی هدف دیگری دنبال نمی‌کند!

  

 

 

 

 

 


۴/۳۱/۱۴۰۴

رستاخیز روباه پیر!

 

 

پس از ناکامی دولت ترامپ و نتانیاهو در تحکیم پایه‌های استراتژی نوین آمریکا در منطقه که می‌بایست با نوعی کودتای «نظامی ـ مذهبی» رژیم ملایان را جایگزین کند،   همانطور که دیدیم سروصدای میرحسین موسوی،  جلاد دهۀ 1360 نیز بلند شد.  موسوی و باند ملاممد خاتمی در واقع سیاهی‌لشکر انگلستان در تهران‌اند،  و به دلیل وابستگی‌های حزب دمکرات آمریکا به انگلستان،  روابط نزدیکی نیز با سیاست‌های استعماری این حزب آمریکائی دارند.  دقیقاً به همین دلیل است که دنبالیچۀ سفارت انگلیس،  پاسدار علی لاریجانی سراسیمه به مسکو می‌شتابد!   در مطلب امروز ابتدا نیم‌نگاهی خواهیم داشت به پدیدۀ کودتای نظامی،  و تبعات کودتای ناکام اخیر در ایران.   سپس آرایش نوین سیاست غرب و نانخورهای‌اش را در ایران و منطقه تا حد امکان تحلیل خواهیم کرد.  پس ابتدا بپردازیم به «کودتا!»

 

همانطور که بارها گفته‌ایم،  تکیه‌گاه اصلی کودتا یک شاخۀ عملیاتی در ردۀ بسیار بالای نظامی است.  شاخۀ کودتا در وحلۀ نخست با حذف فیزیکی و یا بازداشت نظامیان بلندپایه،    حاکمیت بلامنازع خود را بر تمامی شبکۀ «نظامی ـ انتظامی» تأمین می‌کند،   سپس پای به مرحلۀ‌ «مردمی‌نمائی» خواهد گذارد.  در این مرحله است که اعضای دون‌پایه‌تر شبکۀ «نظامی ـ انتظامی» به صورت سازماندهی شده،  دست به تحرکات توده‌ای در سطح شهرهای عمدۀ کشور زده،   اعدام‌های دستجمعی،  تظاهرات،  تحرکات گستردۀ دانشجوئی،  درگیری‌های نمایشی،  انفجار و آتش‌سوزی و حتی قتل‌های خیابانی و ... به راه می‌اندازند،  باشد تا فضای اجتماعی تا حد امکان مشوش شود،  و عوامل کودتا بتوانند آنطور که شایسته است این فضا را اشغال کنند.   نتیجۀ منطقی این عملیات که عملاً جهت به نمایش گذاردن «محبوبیت» فرضی کودتاچیان به راه می‌افتد روشن است.   شبکه‌های مخالف سیاسی،  هنری،  عقیدتی و ...  در سطح جامعه منکوب،  منزوی و متواری خواهند شد!   پس از موفقیت در این مرحله است که کودتاچیان نیازمند مشروعیت می‌شوند.  در این مرحله،   شخصیت‌های مذهبی،  هنرمندان شناخته شده،  نویسندگان صاحب‌نام و ...  هر کدام به دلائلی ـ  فردی و یا محفلی ـ  پای به عرصۀ توجیه کودتا و تأئید عملیات کودتاچیان می‌گذارند.  

 

با این وجود،   پس از پایان جنگ اول جهانی،   به دلیل رشد سرسام‌آور قدرت عملیاتی و اقتصادی چند کشور در سطح جهان،  کودتا که سابقاً می‌توانست یک فعل‌وانفعال درونی تلقی شود،  جنبۀ جهانی پیدا کرد.   پس از این دوره،   یک اصل کلی در تمامی کودتاها غیرقابل تغییر باقی ماند؛  حمایت یک قدرت خارجی!   بله،  پس از میعاد جنگ اول جهانی،  کودتاچیان بدون حمایت یک قدرت تعیین‌کنندۀ خارجی،  هیچگاه قادر به حفظ سکان قدرت نبوده‌اند.

 

از سوی دیگر،  الگوی «ضدکودتا» نیز دقیقاً از همان روند کودتا پیروی می‌کند که بالاتر عنوان کردیم.   به عبارت ساده‌تر،  ضدکودتا در وحلۀ‌ نخست شاخۀ عملیاتی ردۀ بسیار بالا را هدف گرفته،  عوامل کلیدی را در این شاخه «حذف فیزیکی» می‌کند.   در مرحلۀ‌ بعدی،  فرماندهی رده‌های پائین‌تر را حذف کرده،   و به این ترتیب از تحرکات اجتماعی گسترده‌ای که برنامه‌ریزی شده جلوگیری به عمل خواهد آورد.   نتیجۀ منطقی این عملیات نیز کاملاً قابل پیش‌بینی است؛  سناریوی ایجاد تنش،  وحشت‌ اجتماعی،  درگیری‌های گستردۀ خیابانی و ... قابل اجرا نخواهد بود.  در چنین شرایطی می‌توان گفت که «ضدکودتا» پیروز شده،  و می‌تواند بر مشروعیت گذشتۀ‌ رژیم تکیه نموده،   از کسب مشروعیت نوین بی‌نیاز باشد!

 

از اینرو،   با تکیه بر الگوی رفتاری کودتا،  هر گاه یک تحرک کودتائی پیروز ‌شود طبیعی است که گروهی فرماند‌هان نظامی به صورت علنی و یا «پنهانی» امور کشور را در دست گیرند.  در نمونۀ کودتای سوم اسفند، کلنل رضاخان،  و پس از کودتای 28 مرداد 1332،  سرلشکر فضل‌الله زاهدی به صورت علنی قدرت را در دست گرفتند.   ولی در نمونۀ کودتای 22 بهمن 57،  که مدفوعات غرب و شرق از آن به عنوان «انقلاب اسلامی» یاد می‌کنند،   حسین فردوست و قره‌باغی به صورت «پنهانی» در رأس قدرت نظامی نشستند.   با این وجود،   در هر سه مورد،  پیروزی کودتا به تغییر کلی در ساختار قدرت منجر شد.   

 

حال بپردازیم به شکست کودتا یا پیروزی «ضدکودتا!»   در این حالت ساختار دولت بلاتغییر می‌ماند،  هر چند گروهی از فرماند‌هان ردۀ بالای نظامی که خواهان به دست گرفتن قدرت بوده‌اند،  حذف خواهند شد.   به همین دلیل نیز در نخستین مطلب در مورد کودتای ناکام 13 ژوئن سالجاری اشاره کردیم که به دلیل نبود هر گونه تغییری در ساختار قدرت دولت،‌   فرماندهانی که امروز حکومت ملائی آنان را «شهدای نظام» معرفی می‌کند،   همان فرماندهان کودتای ناکام هستند!   

 

فراموش نکنیم که کودتا همیشه با رهبران نظامی‌اش حاکم خواهد شد.  به طور مثال،  نتانیاهو و ترامپ برای تشکیل دولت کودتا به تهران نمی‌آیند.   و در شرایط کنونی که کودتا به عیان شکست خورده،   شاهدیم که دولت ملایان هیچ اشاره‌ای به دستگیری «رهبری کودتا» نمی‌کند!  حال این سئوال منطقی مطرح می‌شود که مگر این کودتا رهبر نداشته؟!   دولت ملایان بجای پاسخ به این سئوال،‌  با گرفتن انگشت اتهام به سوی اسرائیل‌ و ایجاد ابهام،  گنگ‌گوئی،  چرندبافی و ...  تلاش دارد تا همکاری گروه‌های مختلف نظامیان و پاسداران با چرخۀ کودتا را به حاشیه براند.    دلیل هم روشن است؛‌   علنی کردن لایه‌های کودتائی به صراحت نشان خواهد داد که ساختار حکومت ملائی خودش دست ‌در دست کودتا داشته!  ‌ اینک نگاهی بیاندازیم به تبعات کودتای ناکام!

 

نیازی نیست که بگوئیم ترامپ خواهان کودتای نظامی در ایران بوده؛   عدم پیروزی این عملیات نیز معنائی جز تضعیف سیاست ترامپ در ایران و به طور کلی در کل خاورمیانه نخواهد داشت.   با این وجود،  روشن است که برخی پایتخت‌های بزرگ جهان با این کودتا مخالفت کرده‌اند،   ولی در داخل کشور،  ‌ به دلیل وابستگی ساختاری حکومت ملایان به غرب،  مشکل بتوان طیف واقعی حامیان و مخالفان کودتا را دقیقاً مشخص کرد.   طی تقریباً نیم‌قرن که از برقراری مضحکه‌ای به نام حکومت اسلامی می‌گذرد،  ساختار قدرت آنچنان لغزنده،‌  نامتعادل و متزلزل باقی مانده که حتی علی‌ خامنه‌ای را نیز می‌توان طرفدار کودتا معرفی نمود!  یا اینکه با توجه به سفر ناگهانی حسن روحانی به قم،  می‌توان تصور کرد که گروه عمده‌ای از روحانیون حاضر در رأس هرم قدرت،  در صورت پیروزی کودتا خود را جهت ایفای نقش «مشروعیت‌بخشی» مذهبی از پیش آماده کرده بودند.    

 

از اینرو شکست کودتا همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم،   موضع علی خامنه‌ای و به طور کلی روحانیت شیعه را در ایران به شدت تضعیف کرده است.   وابستگی این حضرات به شبکۀ‌ کودتا امروز در افکارعمومی کشور،  خصوصاً نزد آنان که از جمله «فدائیان» اسلام راستین به شمار می‌روند واضح‌تر از آن است که قابل کتمان باشد.  از سوی دیگر،   عدم معرفی رهبران کودتا؛   لاپوشانی حکومت در مورد فعالیت‌های «شبکۀ نفوذ صهیونیسم» در ایران؛  تزلزل دولت در روابط بین‌المللی؛  عروج مضحک و دوبارۀ امثال علی لاریجانی در مقام «سیاستگزار»،   و ... سئوالاتی مطرح می‌کند که پاسخ منطقی و اساسی به آن‌ها برای حاکمیت حکم زهر هلال را دارد.   در نتیجه،  حکومت ترجیح ‌داده در مورد این مسائل سکوت کامل اختیار کند؛  و این سکوت به هیچ عنوان به نفع طیف روحانی حاکم تمام نخواهد شد.   

        

تضعیف نقش روحانیت شیعه در حکومت ایران به صورت منطقی دو گزینه را در برابر ملت قرار خواهد داد.   گزینۀ نخست اوج‌گیری نظامیگری است،   و گزینۀ دیگر گشایش فضای اجتماعی و خروج از دین‌پناهی.  گزینۀ کودتا و نظامیگری همانطور که دیدیم شکست خورده،   ولی شاهدیم که علی خامنه‌ای با تلاشی مذبوحانه گزینۀ دوم را نیز نفی می‌کند!  وی با بیرون کشیدن کارت روحانیون و شخصیت‌های شناخته شده و مورد تنفر عمومی و قرار دادن‌شان در رأس امور به زبان‌بی‌زبانی می‌گوید،‌  گزینۀ‌ کودتای نظامی شکست خورده،   ولی حکومت اسلامی در برابر گزینۀ‌ گشایش فضای اجتماعی خواهد ایستاد و همچنان  به «موج‌سواری» بر گردۀ انقلاب اسلامی ادامه می‌دهد.   ولی پر واضح است که این روند قابل دوام نیست.  خصوصاً که فضای منطقۀ خاورمیانه نیز به دلیل شکست کودتای کلیدی‌ای که در ایران سازماندهی شده بود،  پای در زلزله‌ای بنیادین گذارده.

 

سیاست منطقه‌ای دونالد ترامپ و دولت فعلی اسرائیل ـ   اینان روی برگ برندۀ کودتای 13 ژوئن سرمایه‌گزاری کلانی کرده بودند ـ‌   اینک در بن‌بست قرار گرفته.  این یک واقعیت غیرقابل تردید است که دولت اسرائیل در ساختار کنونی‌اش فقط می‌تواند از طریق گسترش تعرض نظامی به موجودیت‌اش ادامه دهد.  ولی گزینۀ گسترش تعرض نظامی از سوی تل‌آویو و حمایت از آن توسط واشنگتن در سربالائی تحولات منطقه به شدت به نفس‌نفس اوفتاده. خلاصه بگوئیم،  اگر سیاست تعرض نظامی تل‌آویو به نقطۀ پایان برسد،‌  هم نتانیاهو سقوط خواهد کرد،‌   و هم دونالد ترامپ می‌باید با سیاست منطقه‌ای آمریکا در خاورمیانه وداع کند.    و در صورت وقوع چنین «فاجعه‌ای»،  خصوصاً از نقطه‌نظر مالی واشنگتن هزینۀ بسیار سنگینی خواهد پرداخت.   چرا که دولت‌های چین، ‌ روسیه و هند به تدریج در خاورمیانه و بر سر منابع نفت و گاز این منطقه جای پای‌شان را محکم می‌کنند.  و اگر از منظر اقتصادی آمریکا خود آنقدرها نیازمند منابع انرژی نباشد،   با استقرار میان دولت‌های منطقه و مصرف‌کنندگان جهانی انرژی،   برای خود اهرمی قدرتمند جهت گسترش نفوذ سیاسی و نظامی‌ فراهم آورده.   با فروپاشی نفوذ کذا،   هژمونی آمریکا در بسیاری از مناطق دیگر نیز به نقطۀ پایان خواهد رسید. 

 

به همین دلیل شاهد اوج‌گیری سیاست لندن ـ  اعزام لاریجانی ـ  به مسکو هستیم.  فراموش نکنیم لاریجانی همان کسی است که در بحران جنبش‌سبز،  در مقام رئیس مجلس ملایان،  حتی پیش از تأئید شورای نگهبان پیروزی میرحسین موسوی را به صورت رسمی تبریک گرفته بود!   به استنباط ما دولت کارگری انگلستان که امروز رهبری شاخۀ دوم سیاست محافل غرب را در جهان در دست گرفته،  علیرغم تقابل منافع با روسیه در اوکراین،  تلاش دارد با بیرون کشیدن کارت همکاری‌های مقطعی با مسکو،  سیاست آمریکا را در خاورمیانه تا حد امکان از گزند قدرت‌های جهانی محفوظ نگاه دارد.  و به هر ترتیب که شده،  دین تاریخی خود را به واشنگتن،   در ازای کودتای 28 مرداد ادا کند.   روشن‌تر بگوئیم،   لندن ترامپ را به حاشیه می‌راند؛   با حمایت از ایدۀ «فلسطین مستقل» زاویه‌ای تند بر علیه نتانیاهو ایجاد می‌کند؛  و با علم به اینکه عدم حمایت مسکو و پکن از کودتا،   به شکست آن منجر شده، مهرۀ‌ شناخته شده محفل حامی کودتا را جهت مذاکره و هماهنگی با روسیه به  مسکو اعزام می‌نماید،  و  ... و اینهمه صرفاً جهت حفظ حیات سیاست واشنگتن در منطقه که منبع تغذیۀ مناسبی برای لندن نیز به شمار می‌رود. 

 

باید دید مسکو و پکن در برابر این بازی سیاسی نوین چه عکس‌العمل‌هائی نشان خواهند داد.  پر واضح است که حداقل مسکو،  به دلائل ژئوپولیتیک آنقدرها در راه موفقیت سیاسی روحانیت شیعه پستان به تنور نخواهد چسباند.   ولی تجربه نشان داده،   آنهنگام که بتواند از روحانیت ـ  چه شیعه و چه سنی ـ  چماقی جهت پیشبرد مطامع منطقه‌ای‌اش بسازد،   در به کارگیری آن کوچک‌ترین تردیدی به خود راه نمی‌دهد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


۴/۲۸/۱۴۰۴

قیچی استعمار و رفراندوم!

 

 

 

پس از طوفان سهمگینی که به دلیل شکست کودتای 13 ژوئن در ایران به راه اوفتاد،  و منطقه و بسیاری کشورها را در تلاطم فرو برد،‌   اینک پای به نوعی آرامش پس از طوفان گذارده‌ایم.   ولی نمی‌باید دچار توهم شد،  چرا که این آرامش گذراست.    بازندگان توطئۀ کودتا ‌خیز برداشته‌‌اند تا به حساب خود «آب رفته را به جوی» بازگردانند؛   برندگان نیز آنقدرها سرخوش و بی‌خیال نیستند،   چرا که می‌دانند،  «گرگ زخمی» از گرگ گرسنه به مراتب درنده‌ترست.   در حال حاضر چند جبهۀ شناخته شدۀ سیاسی را در داخل و خارج مرزها می‌توان رصد کرد،   و مسلماً جبهه‌های دیگری که به چشم نمی‌آیند در سایه‌ها همچنان فعال‌اند.   در مطلب امروز نیم‌نگاهی به سلوک سیاسی جبهه‌هائی‌ می‌اندازیم که قابل رویت‌اند،   و نقش‌شان را در افق تغییرات ژئوپولیتیک منطقه دنبال می‌کنیم.  پس نخست برویم به سراغ ملایانی که در رأس حکومت جمکران نشسته‌اند!

 

از آنجا که حاکمیت فعلی در کشور ایران خود دست‌پروردۀ سازمان‌های اطلاعاتی غرب به شمار می‌رود،  مشکل بتوان تضادی بنیادین میان اهداف کودتای ناکام و مطالبات واقعی این حاکمیت مشاهده نمود.   به عبارت ساده‌تر،  ملایان بیش از آنچه با کودتا و کودتاچیان به قولی «زاویه» داشته باشند،   از شکست کودتا نگران شده‌اند.   چرا که پیروزی کودتا می‌توانست برای گروه‌ کثیری از اینان در رأس هرم قدرت،   نوعی زنگ ‌تفریح به شمار آید.   ابزاری شود جهت تسویه حساب‌های فردی و گروهی؛   تصفیه‌های سیاسی،  بازسازی‌های ایدئولوژیک استعماری؛  حساب‌سازی‌ها و لفت‌ولیس‌ها،  سفرها و حذف برخی مهره‌ها و جابجائی برخی دیگر جهت بهینه کردن ارتباطات با سازمان‌های اطلاعاتی غرب و ...  از اینرو به صراحت شاهدیم که به طور مثال علی خامنه‌ای،  رهبر حکومت ملایان پس از شکست کودتا هیچگونه تلاشی جهت تغییر مسیر حاکمیت به خرج نداده.   ورای آن،   سعی دارد افکار عمومی را نیز هر چه بیشتر تحریک کند.  

 

به عنوان نمونه،  در بیانات علی خامنه‌ای پس از شکست براندازی،  به آنچه دولت و حکومت مورد تأئیدش،  «نفوذ عوامل اسرائیل» می‌نامند، هیچ  اشاره‌ای نمی‌بینیم.    البته پیشتر هم بارها گفته‌ایم که مسئلۀ‌ «عوامل نفوذی اسرائیل» در ایران بازی سیاسی‌ای است که ملایان عالماً و عامداً برای تطهیر خود از طریق گرفتن انگشت اتهام به سوی دیگری به راه انداخته‌اند.  این عوامل به اصطلاح نفوذی،   جز مقامات حکومت‌ نیستند.   در نتیجه،  اینجا سئوالی مطرح می‌شود؛  سکوت علی خامنه‌ای را در اینمورد چگونه می‌توان تحلیل کرد؟  آیا وی با سکوت در این موضوع به زبان بی‌زبانی وابستگی حاکمیت ملایان به آمریکا و اسرائیل را «کلید» زده؛   آن را «طبیعی» جلوه می‌دهد؟    یا اینکه قصد دارد با تهییج و تحریک مخالفان واقعی وابستگی به آمریکا،   اینان را بر علیه دولت و حکومت به شورش و عملیات ایذائی وادار نماید؟   بالاخره تکلیف ملت ایران با آنچه اینان «عوامل نفوذی اسرائیل» معرفی می‌کنند،  چیست؟!  و نقشی که دولت در برابر این «پدیده» بازی می‌کند چگونه می‌باید تحلیل شود؟     

 

از سوی دیگر،  شاهدیم که سازمان تبلیغات اسلامی تریبون نماز جماعت تهران را به آخوند صدیقی سپرده.   نیازی نیست که بگوئیم از این «سازمان استعماری» انتظار معجزه نداریم.  ولی در شرایط حساس کنونی،‌   این عمل جز توجیه‌ تلاش‌های کودتائی منتسب به آمریکا و اسرائیل هیچ پیام دیگری نمی‌تواند داشته باشد!  به صراحت بگوئیم،  حاکمیت با این عمل به مردم اعلام می‌دارد،  فردی که خود و نزدیکان‌اش تا زیر مژگان در مرداب فساد مالی  مغروق‌اند،  و حتی پرونده‌شان نیز در جریان است،  امام جمعۀ شما خواهد بود!  حاکمیت به صراحت می‌گوید،‌  بدانید و آگاه باشید که چنین است و جز این نخواهد شد!  حاکمیت به زبان‌ بی‌زبانی می‌گوید،   فاسد و فاسدپروریم،    زورگو و زورگیر؛   قلندر در برابر ملت‌ایم‌،  و همانطور که دیدید دریوزه و فراری از برابر دشمن!   بله،  معنای این نوع پیام‌ها روشن است؛   اینان به صراحت از ملت می‌خواهند تا در میعادهای کودتائی آتی جهت بیرون کشیدن کشور از منجلاب چنین دستگاه زبون و فاسدی به جرگۀ کودتاچیان بپیوندند!

 

در کنار قلندرهای «پوشالی‌ای» که علی خامنه‌ای در رأس‌شان ایستاده،   دکانی نیز به نام «اصلاح‌طلبی» افتتاح شده!   جماعت اصلاح‌طلب تلاش دارد تا بحران را «خانگی» بنمایاند.   به عبارت دیگر،   اینان مشکل را نه در روابط استعماری‌ای که منجر به کودتای 22 بهمن 57 شد،   که در شیوۀ عمل چند تن در رأس حکومت می‌بینند.  ولی این جماعت نیز در عمل،   جز کودتاچی نیستند!   چرا که طی 8 سال دولت ملاممد خاتمی،  اصلاح‌طلبان که هم دولت و هم مجلس را در دست داشتند،  جز بحران‌سازی‌های اجتماعی و سیاسی ـ  قتل‌های زنجیره‌ای،  ضرب‌وشتم و قتل در خوابگاه دانشجویان،  قتل روزنامه‌نگاران،  تعطیلی روزنامه‌ها،  و ... ـ   هیچ دستاوردی نداشتند.   نهایت امر عطاءالله مهاجرانی،   رئیس کودتاچیان اصلاح‌طلب را نیز می‌بینیم که امروز در شهر لندن لنگر انداخته و به اسلام‌پناهی مشغول است!        

 

و اما سردستۀ کنونی این جماعت اصلاح‌طلب،   میرحسین موسوی است که پیشنهاد می‌کند تا ملت با یک رفراندوم نوع حکومت را «مشخص» نماید!   موسوی گویا نمی‌داند که رفراندوم در هر حال در سنت سیاسی دمکراسی‌ها،   جهت تعیین نوع حکومت برگزار نمی‌شود.  از این گذشته،   برگزاری رفراندوم در شرایطی که هیچ حزب و جریان قابل اعتنای سیاسی در کشور وجود ندارد،   و رسانه‌ها از هر قبیل در کنار رادیو و تلویزیون و حتی اینترنت در محاق سانسور حاکمیت اوفتاده چه معنائی می‌تواند داشته باشد جز عوام‌فریبی؟   بله،   این ملایان بودند که با لات‌بازی،  پدیدۀ رفراندوم «آری یا نه به جمهوری اسلامی!» را خلق کردند؛   نتیجۀ هولناک‌اش را نیز امروز شاهدیم.   خلاصه بگوئیم،  بازی کردن و وررفتن با «ابزار دمکراسی» به هیچ عنوان به استقرار دمکراسی منجر نمی‌شود.  شاید نیم‌نگاهی به تحرکات اصلاح‌طلبان در این مرحله ضروری باشد.    

 

به استنباط ما،  اگر در دوران ملاممد خاتمی،   اصلاح‌طلبان به دنبال کودتای «نظامی ـ مذهبی» و کشیدن «انقلاب اسلامی» به جانب غرب،  و خصوصاً خروج از جرگۀ نفوذ روبه‌رشد روسیه بودند،   امروز نیم‌نگاه‌شان به سلطنت‌طلب‌هائی است که خارج از مرزها در آغوش سازمان سیا «پروار» می‌شوند.   از اینرو در کمال تعجب «رفراندوم» پیشنهادی میرحسین موسوی،  با آشی که رضا پهلوی تحت عنوان «رفراندوم» و تعیین سرنوشت برای ما ملت روی بار گذارده هماهنگی نشان می‌دهد!  البته اگر فراموش نکرده باشیم،  اعلیحضرت آریامهر هم برای انقلاب سفیدی که جان‌. اف. کندی فرمان‌اش را صادر کرده بود،‌ «رفراندوم» بر پا فرمودند! 

 

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   برگزاری رفراندوم،‌   آنهم جهت تعیین سرنوشت ملت هیچ معنا و مفهومی نمی‌تواند داشته باشد.   موضوع مورد اعتنا در یک «رفراندوم» نمی‌تواند تمامیت یک حکومت و مسائل یک کشور را بازتاب دهد.   رفراندوم عموماً بر سر موضوعات «حاشیه‌ای»،   اگر نگوئیم کم‌اهمیت برگزار می‌شود،  نه جهت تعیین سرنوشت ملت‌ها.  باری حّب زهرآگین رفراندوم را نخست آریامهر و سپس خمینی و لات‌ولوت‌های‌اش پیشتر در ایران به خورد ملت داده‌اند،  و امروز می‌باید با صدای رسا به تمامی آن‌هائی که برای «رفراندوم» خیز برداشته‌اند بگوئیم،  دکان‌تان را تخته کنید،  دیگر بس است!

 

ولی شکست کودتا در کشور آمریکا نیز تلاطم قابل توجهی به راه انداخته.   پس از آنکه گند این کودتای «آمریکائی ـ اسرائیلی» در آمد،  به ناگاه گریبان دونالد ترامپ را نیز در مسئلۀ «پدوفیلی» گرفته‌اند.    بله،   روزنامۀ وال‌ستریت جورنال،  یکی از مهم‌ترین نشریات وابسته به راست‌گرایان و جمهوری‌خواهان،   و مدیریت‌اش،   یعنی روبرت مرداک که خود از مهم‌ترین شخصیت‌‌های جمهوریخواه به شمار می‌رود،  پروندۀ «پدوفیلی» را زیر دماغ ترامپ گذاشته‌اند.  به صراحت بگوئیم،   اگر این اتهامات،  حتی در حدی تلویحی مورد تأئید مقامات حقوقی قرار گیرد،   شکست ترامپ در انتخابات میاندوره‌ای کلید خواهد خورد!  و پایان ترامپیسم را پیش از خروج ترامپ از کاخ‌سفید شاهد خواهیم بود.    

 

شاید به همین دلیل است که بار دیگر سروصدای اصلاح‌طلبان را در ایران می‌شنویم  ـ   اصلاح‌طلبی در واقع در دوران بیل کلینتن،  جهت گسترش ارتباط غرب با ایران و کشاندن این روابط به درون جمهوری‌های مسلمان‌نشین و سابقاً‌ شورائی پایه‌ریزی شده بود.   و هر چند در همان دوران نیز اصلاح‌طلبان کاری از پیش نبردند،   امروز دیگر شرایط هیچ ارتباطی با دوران کلینتن ندارد.    اوکراین در آتش جنگ می‌سوزد؛  اسرائیل در جنگی فرسایشی،  نخست در غزه و لبنان،  سپس در ایران،   و اینک در سوریه گرفتار آمده؛   قدرت اقتصادی چین کمر آمریکا را شکسته،  و در این میانه حکومتی متمایل به غرب،  و گریزان از دمکراسی در ایران تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهد تا کارت‌های مورد نظر آمریکا ـ  سلطنت‌طلبی اسلامی،  اصلاح‌طلبی،  اصول‌گرائی، اسلام‌گرائی،‌  و ... ـ  را همچنان زنده نگاه دارد.          

 

در واقع حکومت ملایان و اصلاح طلبان به صورت دو تیغۀ قیچی عمل می‌کنند.  تیغۀ حکومت در مسیر تحریک افکارعمومی و ایجاد خشم و نفرت،  و اصلاح‌طلبان و شاه‌الله در  راه «نجات فرضی» ایرانیان!    تحرکات حکومت با تیز و آروغ رهبر،‌   در مورد «پیروزی بر آمریکا و اسرائیل»،   و به ویژه نادیده گرفتن قربانیان آنچه جنگ 12 روزه می‌خوانند آغاز شد.  سپس با تریبون دادن به آخوند صدیقی،   ‌و ابقاء جنتی و دیگر اوباش منفور ملت در شورای نگهبان ادامه یافت.   همزمان شاهد کشتار سازمان‌یافتۀ‌ غیرنظامیان توسط نیروهای انتطامی هستیم؛   شلیک به سرنشینان اتومبیل‌ها و سپس یافتن «مأموران خاطی!»    وظیفۀ‌ الهی این مأموران ارعاب ملت است!   عملیات خرابکارانه ـ   انفجار و آتش‌سوزی‌ ـ   و انتساب آن به اسرائیل،  و ایجاد اختلال در شبکۀ توزیع آب‌ و برق و ... و به ویژه کوفتن بر طبل «امکان تهاجم نظامی دوبارۀ اسرائیل» بخش دیگری از تحرکات حکومت است.   اینهمه با هدف عاصی کردن مردم و هی کردن‌شان  به سوی «ناجیان» فرضی.   «ناجیانی» که در داخل و خارج مرزها بر طبل «رفراندوم» می‌کوبند!           

 

بله،  علیرغم تمامی توضیحاتی که در بالا آوردیم،  مسئلۀ امروز ایران همان است که پس از فروپاشی اتحاد شوروی بوده.   آمریکا نمی‌خواهد در ایران دست از اسلام بشوید؛   روسیه جهت گسترش «سیاسی ـ اقتصادی» کشورش نیازمند حفظ روابط گستردۀ تجاری با ایران است؛   چین به دنبال لنگرگاه‌های نظامی و استراتژیک در دریای عمان و خلیج‌فارس است؛   و ...  از اینروست که حکومت ملایان دست‌نشاندۀ غرب جهت لبیک به مطالبات واشنگتن،   ایران را هر دم از یک بحران به بحران دیگری فرومی‌اندازد.   باشد تا مخالف‌نمایان‌اش در داخل و خارج بتوانند،  رفراندوم را به عنوان  «راه  نجات ایران» ارائه دهند و کشور را به مسیر مطلوب آمریکا هدایت نمایند!

 

 

 

 

 

 

              

 

  

 

 

 

 

              

 

 


۴/۲۶/۱۴۰۴

«قحبۀ پیر» و رفراندوم!


 

پس از ناکامی در اجرای طرح کودتا،  طرحی که با همکاری سازمان سیا،  دولت اسرائیل و خصوصاً شبکۀ «دولتی ـ نظامی» حکومت ملایان سازماندهی شده بود،    سیاست منطقه به یک‌باره پای در تلاطمی پایه‌ای گذارده.  حملات بی‌سابقۀ پهپادی بر علیه شرکت‌های نفتی غرب در کردستان عراق،   حملۀ «منتسب» به اسرائیل به مرکز فرماندهی نظامی در همسایگی کاخ ریاست‌جمهوری سوریه،   سفرهای آشکارونهان «مقامات» پاکستانی به ایران و ... جملگی نشان از تغییرات سیاست‌های جهانی در منطقۀ خاورمیانه دارد.  ولی شاید مهم‌ترین تغییری که می‌باید مورد بحث قرار داد پروژۀ بیرون کشیدن دوبارۀ کارت سوختۀ میرحسین موسوی و جریان جنبش‌سبز است.   حضور دوبارۀ جنبش‌سبز در گفتمان سیاسی ایران به صراحت نشان می‌دهد که ترامپ،  ناامید از برنامه‌های خود به زرادخانۀ حزب دمکرات،  یعنی خیل اصلاح‌طلبان دخیل بسته.  در مطلب امروز تلاش می‌کنیم نقش جنبش‌سبز را تا حد امکان بشکافیم.      

 

ریشۀ بحرانی را که «جنبش سبز» نام گرفته،  می‌باید در اعتراض عمومی به انتخابات ریاست جمهوری ـ 23 خردادماه سال 1388 ـ جستجو کرد.   در این میعاد،   در اعتراض به پیروزی احمد‌ی‌نژاد حرکتی وسیع در سطح کشور به راه اوفتاد،  و پر واضح است که رقیب وی،   میرحسین موسوی به صورت «طبیعی» خود را در رأس این جریان گستردۀ سیاسی ببیند!   به همین دلیل نیز جنبش‌سبز به پروندۀ سیاسی میرحسین موسوی سنجاق شد،‌  ولی واقعیت جز این است!  چرا که از دیرباز در حکومت ملایان انتخابات مضحکه‌ای خیابانی بوده؛   احدی برای آن اهمیت ملی و میهنی قائل نبوده و نیست.   و در عمل جنبش‌سبز تحرکی سیاسی بر علیه حکومت اسلامی،  قانون اساسی،  ولایت‌فقیه و کل نظام ملائی می‌باید تلقی گردد.  مسائلی که به هیچ عنوان در پروندۀ سیاسی امثال میرحسین موسوی و هم‌پالکی‌های‌اش نمی‌تواند جائی داشته باشد.  در واقع  میرحسین موسوی در این گیرودار تبدیل شده بود به شمشیری دولبه!   از یک‌سو نمایندۀ خودخواندۀ نظام ولایت‌فقیه بود،   و در رأس جنبشی اعتراضی سعی داشت آن را به بیراهه بکشاند.   و از سوی دیگر،  در میدان سیاست جهانی غرب،   عاملی بود مطلوب جهت ایجاد بحران و فراهم آوردن زمینۀ فروپاشانی و کودتای نظامی در همین حکومت!  ولی هماهنگی موسوی با سیاست‌های جهانی غرب،  و خصوصاً شکست‌ همین سیاست‌ها در ایران،   حکومت ملایان را مجبور کرد تا از وی شخصیتی «حصرنشین» بسازد!  

 

حصرنشینی میرحسین موسوی بیشتر به این دلیل است که وی اصولاً فاقد شخصیت سیاسی است.   سطح اطلاعات و دانش سیاسی موسوی ابتدائی، کودکستانی و در واقع بدوی است! علاوه بر بدویت،  ‌ این شخصیت فرهیخته  فاقد قدرت کلام نیز هست،  و به هیچ عنوان شخصیتی فره‌وش تلقی نمی‌شود.   چند اطلاعیه‌ای که موسوی در آغاز جنبش‌سبز صادر کرده بود،   بی‌بُتگی و بدوی‌ات نگرش سیاسی‌اش را عملاً به اثبات رساند.   از این رو «اربابان» با الهام از مثل معروف،‌  «تا مرد سخن نگفته باشد،  عیب و هنرش نهفته باشد» به این نتیجه رسیدند که موسوی بهتر است حرف نزند!   خلاصه بگوئیم،  اولیای امور نقش وی را در مقام «مجسمۀ اعتراضی» به مراتب «سازنده‌تر» تلقی کردند.     

 

ولی از همان دوران،  اگر موسوی در خفقان «مصلحتی» سیاسی به سر می‌برد،  شمشیر دولبه‌اش در نقش‌آفرینی‌های سیاست خیابانی حضور فعال دارد.  در هر برهه‌ای که ملت ایران بر علیه حکومت ملائی دست به اعتراض می‌زند،   موسوی و طرفداران نشاندارش ـ اصلاح‌طلبان و باند ملاممد خاتمی ـ  جهت ابتر کردن حرکت اعتراضی ملت پای به میدان می‌گذارند.  وظیفۀ اینان سنجاق کردن اهداف مبتذل اسلامی،  انقلابی،  بومی و عرفی و خصوصاً ملائی به هر حرکت اعتراضی ملت است.  هرگاه تحولات اجتماعی از بوتۀ آزمایشات ملی سر برون آورده،   نهایت امر سنت‌های قرون‌وسطائی ـ  دینی،  عرفی، سنتی،‌  استبدادی و ...  ـ  را تهدید می‌کند،   و زمینه‌ساز جنبش «مدرنیته» در کشور می‌‌شود،   نقش مخرب موسوی و گروه وابسته به وی کلیدی خواهد شد.

 

در همین راستا،‌  به هیچ عنوان جای تعجب نیست که پس از شکست کودتای مضحکی که برنامه‌اش را دونالد ترامپ و نتانیاهو مشترکاً پایه‌ریزی کرده بودند،   شاهد آفتابی شدن سروکلۀ آقای موسوی نیز بشویم.   طی تاریخ بارها به صراحت دیده‌ایم که چگونه کودتاهای نظامی مسیر تحولات اجتماعی را در کشورهای متفاوت تغییر داده‌اند.   در کشور خودمان کودتاهای سوم اسفند،  25 شهریور،   28 مرداد و خصوصاً 22 بهمن 57 را شاهد بوده‌ایم؛  نتایج هولناک‌شان را نیز متحمل شده‌ایم.   ولی آنچه در تاریخ ملت‌ها کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد،  تأثیر کودتاهای ناکام است.   بله کودتای پیروز سرنوشت‌ساز است،  ولی فراموش نکنیم که نوع شکست‌خورده‌اش نیز در همان مقیاس سرنوشت‌ساز خواهد بود.

 

نخست ببینیم موسوی در بیانیه‌اش چه می‌گوید؟  وی که امروز بیش از 84 سال از عمر پربار و پرافتخارش می‌گذرد،  خواستار رفراندوم،   برگزاری انتخابات جهت تشکیل مجلس موسسان و خصوصاً تدوین قانونی اساسی‌،   هماهنگ با جامعۀ امروز ایران می‌شود!  این نگرش در ظاهر کاملاً «منطقی» می‌نماید،  ولی از آنجا که فردی چون موسوی چنین بیانیه‌ای صادر کرده جای سئوال باقی است.   موسوی طی زندگی‌ سیاسی‌اش به صراحت نشان داده که دشمن ایران و طرفدار پوپولیسم و مردم‌ستائی است؛   رهبری استبدادی را تأئید می‌کند؛   اعتنائی به مبانی اعلامیۀ جهانی حقوق بشر ندارد؛  اعدام‌های دستجمعی نگران‌اش نمی‌کند؛   از تقلب و رأی‌سازی ـ  دوبار بیرون کشیدن علی خامنه‌ای به عنوان رئیس‌جمهور از صندوق‌ها در دوران نخست‌وزیری‌اش ـ  ابائی ندارد؛  و ...  حال باید پرسید  چه شده که چنین «شخصیت» متقلب،  فرصت‌طلب و سرکوبگری که حتی قانون حجاب اجباری نیز از ابداعات او و همسرش به شمار می‌رود،   اینچنین رنگ عوض کرده و از خود تصویر انسانی ارائه می‌کند؟ 

 

بله،  از شما چه پنهان،   امثال موسوی درس‌شان را خوب بلدند!  برای این جماعت فرصت‌طلب و سرکوبگر ابزار متفاوتی که در دمکراسی‌ها جهت بررسی افکارعمومی و قرار دادن حاکمیت در مسیر مطالبات اجتماعی به کار گرفته می‌شود ـ  رفراندوم،  انتخابات،  تشکیل مجالس مقننه و موسسان و ... ـ   بهترین ابزار جهت برقراری پوپولیسم،  سرکوبگری و انسان‌ستیزی است.  ولی جهت اطلاع «جناب مهندس» در همینجا عرض کنیم،‌   سازوکار ابزار متفاوت دمکراسی زمینۀ سیاسی و اجتماعی لازم را نیز می‌طلبد؛   این ابزار می‌باید در حیطه‌ای بسیار کنترل شده مورد استفاده قرار گیرد.   از سوی دیگر،  صاحب‌نظران،   پروسۀ رفراندوم را در عمل یکی از خطرناک‌ترین شیوه‌های مراجعه به افکارعمومی معرفی می‌کنند.   چرا که سازوکار رفراندوم می‌تواند ضدحقوقی باشد؛   به  الهامات پوچ و پوچ‌سازی‌ها،  توهمات و احساسات عوام‌الناس مشروعیت قانونی و وجاهت حقوقی اعطاء کند.  و از قضای روزگار،   اگر رفراندوم یک روند شناخته شده در دمکراسی‌هاست،  به کارگیری آن در شرایط نامناسب می‌تواند جهت تحمیق انسان‌ها و پایمال کردن حقوق انسانی،   به یکی از شناخته‌شده‌ترین سازوکارهای تاریخ تبدیل شود.  

 

به طور مثال،  اگر امروز ملت ایران اینچنین به زنجیر یک حاکمیت تمامیت‌خواه و بی‌لیاقت گرفتار شده،    اینهمه را مدیون همان پروسۀ رفراندوم ضدحقوقی‌ای هستیم که پس از سقوط پهلوی،  با سرعتی چشم‌گیر توسط دولت موقت مهدی بازرگان و شخص روح‌الله خمینی برگزار شد.   بله در آن دوران،  و در جامعۀ سرکوب شدۀ آریامهری،   اگر در هنگامۀ ورود به «دروازه‌های تمدن بزرگ» طی ساعات متمادی از نعمت آب و برق بی‌نصیب بودیم،  در عوض مسجدسازی و روضه‌خوانی،  ملاپرستی و آخوندپروری‌ کاملاً به راه بود.   دولت امیرعباس هویدا هر کجا کم ‌آورد،  یک مسجد و حسینیه‌ با چند سر آخوند پدوفیل و منحرف و خودفروخته کاشه کرد.   شبکۀ‌ تبلیغاتی ساواک هم از این بساط کعبۀ آمال،‌  و از آن جانوران،   شخصیت‌های سرنوشت‌ساز اجتماعی،  فلسفی و سیاسی تحویل جوانانی ‌داد که اگر از نعمت نوشتن و خواندن به زبان مادری‌شان آنقدرها بهرهمند نبودند،   در سرسپردگی تام و تمام به اوهام و خرافات و هیاهوی پوچ دین‌پناهی روزگار می‌گذراندند.   این چنین بود که هیاهوی دین‌پناهی سراسر کشور را فراگرفت،‌  و امروز شاهدیم که امثال میرحسین موسوی،  که خود محصول همین جوسازی استعماری است،   در شرایطی که در 84 سالگی ادعای سخنگوئی نسل‌ جوان کشور را دارد،   همچنان با قرقره کردن آیات نامفهومی از کتاب قصه‌ای که قرآن کریم می‌خوانند سخن‌‌اش را آغاز می‌کند.   آیا واقعاً فردی به نام میرحسین موسوی،  و طرفداران‌اش می‌دانند با چه جامعه‌ای روبرو هستند؟   به صراحت بگوئیم،  خیر!     

 

پر واضح است که پس از ناکامی کودتای آمریکائی 23 خرداد،  حکومت ملایان پای در بحرانی ساختاری بگذارد؛  این بحران از هم اکنون آغاز شده،  و هر دم عمق و سرعت بیشتری خواهد گرفت.   امروز نقش نیروهای نظامی و انتظامی،  و عملکرد هماهنگ دستگاه دولت و تشکل‌های مختلف سیاسی ـ  چه در داخل و چه در خارج ـ  جهت تأمین زمینۀ مساعد برای این کودتا غیرقابل انکار است.   انتساب عملیات ایذائی در داخل مرزها ـ   انفجارها،  عملیات حذفی،  بمب‌گزاری‌ها و ... ـ  به عوامل اسرائیل مسخره‌ است؛  نان قرض دادن به تل‌آویو است.   اسرائیل نه چنین لوژیستیک گسترده‌ای دارد،   و نه قادر خواهد بود اینگونه عملیات را 2 هزار کیلومتر دورتر از مرزهای‌اش «مدیریت» کند.  این عملیات تحت نظارت ارتش،  سپاه پاسداران،   دولت و تشکیلات بسیج به پیش رانده شد؛   البته اینهمه تحت نظارت آمریکا و با پول آمریکا! 

 

اینجاست که شاهد حضور دوبارۀ «جناب مهندس» و پیشنهادات اسلامی و انسان‌سازشان  می‌شویم!   دلیل هم کاملاً روشن است.  می‌باید در شرایطی که حکومت دست‌نشاندۀ‌ اسلامی جوانان کشور را با «آمریکن دیریم» در برابر کنسولگری‌های آمریکا به صف کرده،  رفراندوم هم به راه بیاندازیم!   اصلاً پیشنهاد می‌کنیم «آق مهندس» در رفراندوم‌شان بپرسند:   «کجا می‌خواهید بروید،  تا از دست ملا خلاص شوید،  کالیفرنیا یا استرالیا؟!»  و در صورت برگزاری موفقیت‌آمیز این رفراندوم،‌  مجلس موسسان را هم تشکیل خواهیم داد.   اعضای مجلس مشخص‌اند؛  مجلسی متشکل از آخوندهای فکل‌کراواتی با یک پای‌ در عمق مرداب متعفن دین مبین،  و پای دیگر در گرو روسپی‌خانه،   در کنار خواهران دینی با بینی‌های ‌بریده و لبان سیلیکونی،   ملبس به آخرین مُد لس‌آنجلس،   و خصوصاً همگی‌ تحت تعالیم فلاسفۀ مکتب چلوکبانی‌های ورشکستۀ آمریکا و ...    اینان برای‌مان قانون اساسی جدیدی خواهند نوشت!  قانون اساسی‌ای ملهم از مک‌کارتیسم آمریکائی،  با سُس دین مبین و تشیع دوازده امامی!   بله،    این چشم‌اندازی است که امثال میرحسین موسوی در برابر ملت ایران ترسیم می‌‌کنند.   ولی برای‌شان خبرهای بدی آورده‌ایم.  

 

اگر دوران بروبیای اسلام «ضداستبداد» و دین‌مبین به سر آمده،  برقراری «دین رسمی» به شیوه ساسانی نیز دیگر در این مُلک غیرممکن است.   اگر گوش شنوا دارید خواهید شنید که ایرانی با صدای رسا فریاد می‌کند:  نه سلطنت دینی،  نه چریک دینی،  نه سیاست‌مدار دینی!  از اینرو،   میرحسین هم بجای سرازیر کردن  اشک تمساح برای آیندۀ کشوری که در ویرانی‌اش لحظه‌ای تردید به خود راه نداده،   چه بهتر که امروز به فکر کفنی خوشدوخت و سنگ قبری متناسب با «خدماتی» باشد که به ملت ایران ارائه کرده.