۱/۲۷/۱۴۰۴

عکس گرگ و ژئوپولیتیک!

 

 

طی روز‌های اخیر،  موضع‌گیری‌های دولت ترامپ پیرامون جنگ اوکراین،  تعرفه‌های گمرکی،  مبارزه با هژمونی تکنولوژیک و تجاری چین،  و خصوصاً آنچه «برنامۀ اتمی ایران» معرفی می‌شود، رأس خبرهای جهانی را به خود اختصاص داده.   ورای تمامی ابعاد فنی،  سیاسی و اقتصادی‌ای که در این موضع‌گیری‌ها مطرح است،    این اصل غیرقابل تردید است که دستگاه ترامپ علاقۀ فراوانی به اشغال صدر خبرهای جهانی از خود نشان می‌دهد،  و سخنان ضدونقیض و تغییر مواضع جنجالی ترامپ این تمایل را به صراحت به نمایش  گذارده.   با این وجود،‌   علیرغم این نمایشات تبلیغاتی و تغییراتی که هر لحظه می‌تواند شرایط سیاسی و اقتصادی را دچار بحران‌های نوین کند،   در مطلب امروز سعی خواهیم داشت تا نیم‌نگاهی به موضع‌گیری‌های ترامپ بیاندازیم.  نخست می‌رویم به سراغ جنگ اوکراین.

 

‌شبکۀ خبرسازی جهانی در مورد اوکراین تلاش فراوان به خرج ‌داده تا مذاکرات پیشنهادی کاخ‌سفید با کرملین را نشان «حسن‌نیت» واشنگتن در حل‌وفصل بحران نظامی در اروپای شرقی جا بزند.   حال آنکه اصل مطلب در واقع جز این‌هاست.   آمریکا در تقابل با منافع کرملین در اروپای شرقی،  در گام نخست و در دوران اوباما و بایدن گزینۀ کودتا و درگیری نظامی را عامدانه برگزید؛   طی چند سالی که این گزینه‌ها روی میز بود و به صور مختلف اعمال می‌شد،   ندای صلح و مصالحه‌ به هیچ عنوان از واشنگتن به گوش نمی‌رسید.  تغییر مواضع آمریکا در مورد جنگ اوکراین نشان می‌دهد که گزینه‌های کودتا و نظامی واشنگتن در اوکراین شکست خورده است.  و دقیقاً به همین دلیل بود که هیئت‌حاکمۀ ایالات‌متحد،   با حذف دمکرات‌ها،   دونالد ترامپ را با سروصدای فراوان و هیاهوی تبلیغاتی،  ظاهراً تحت عنوان صلح‌طلبی و در واقع جهت پایان دادن به بحرانی که کاخ‌سفید دیگر قادر به کنترل آن نیست از صندوق‌ها بیرون کشید.

 

با این وجود،   تلاش جهت صلح هر چه باشد،  از دیرباز یک اصل کلی بر تمامی بحران‌های «نظامی ـ سیاسی» حاکم بلامنازع است؛   آنچه در میدان جنگ از دست رفته،   با مذاکره و صلح بازنمی‌گردد.   به عبارت ساده‌تر،  اگر آمریکا تغییر مواضعی اینچنین وسیع صورت داده،  فقط به این دلیل است که در پروندۀ اوکراین شکست خورده؛   نتیجتاً گزینۀ دیگری جز قبول شکست از سوی واشنگتن روی میز مذاکرۀ «آمریکا ـ روسیه» قرار نخواهد گرفت.  نمی‌باید مقهور تبلیغات رسانه‌ها شد،   مذاکرات آمریکا با کرملین فقط در چارچوب همین پذیرش شکست قرار می‌گیرد. 

 

از اینرو،   واشنگتن تلاش دارد تا پرونده‌های متفاوتی را همزمان به جنگ اوکراین سنجاق کند.  باشد تا از این طریق،   هم شکست علنی خود و متحدان‌اش در اوکراین را تا حد امکان به پشت صحنه براند،   و هم با دادن امتیاز در میادین دیگر،  مواضع روسیه را در اوکراین نرم‌تر کرده،  و تا حد امکان سنگرهای باقی‌ماندۀ غرب را در این جبهه از «گزند» محفوظ نگاه دارد.  از سوی دیگر،  اینک که آمریکا در اوکراین به زانو اوفتاده،  روسیه نیز به نوبۀ خود تلاش دارد مواضع اساسی سیاست جهانی‌اش را در جوف پروندۀ اوکراین به هر ترتیب ممکن به خورد واشنگتن بدهد.   

 

حملات نمایشی ترامپ به دولت‌های اروپائی از طریق وضع تعرفه‌های گمرکی کمرشکن،   مقابله با هژمونی صنعتی،  تولیدی و تجاری چین،   و خصوصاً «مبارزه» با برنامۀ هسته‌ای ایران در واقع به همین دلیل به پروندۀ جنگ اوکراین سنجاق شده.   تا آنجا که به روابط ویژۀ اروپای غربی با ایالات‌متحد مربوط می‌شود،  آنقدرها نیازمند مراجعه به منابع تاریخی و نظامی‌ نیستیم.   چرا که پس از پایان جنگ دوم جهانی،  آمریکا به عنوان صاحب‌اختیار دولت‌های اروپای غربی پای به میدان گذارد،   و تا به امروز این رابطه همچنان دست‌نخورده و محفوظ باقی مانده است.   روند مسائل طی سالیان دراز چنان کرده که هم آمریکا به این رابطه نیازمند شده،   و هم اروپائیان غربی جز وابستگی تام‌وتمام به واشنگتن راه دیگری در برابر خود ندارند. 

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل چماق کاخ‌سفید با این صراحت برای کوبیدن بر فرق اروپای غربی بلند شده،   و تولیدات صنعتی،  صادرات،  واردات و ... را هدف قرار داده.   نخست بگوئیم،  چماق کذا،   همچون بسیاری چماق‌های دیگر که ترامپ از کیسه بیرون کشیده و خواهد کشید،  صرفاً «مجازی» و تبلیغاتی است.  تا به امروز،  نه تعرفه‌های گمرکی نوینی بر اروپائیان اعمال شده  ـ  خود وی این تعرفه‌ها را به مدت 90 روز معلق کرده ـ  و نه حمایت نظامی سازمان آتلانتیک شمالی از اروپای غربی در برابر آنچه «تهدید» نظامی روسیه می‌نامند به زیر سئوال رفته.   در برنامۀ ترامپیست‌ها،   تنها موضوعی که هنوز در میانۀ میدان سیاست اروپا قابل رویت باقی مانده،  حمایت «تبلیغاتی» کاخ‌سفید از «پوپولیست‌های» برتری‌طلب سپیدپوست،   یا همان فاشیست‌های اروپائی است.  و این «هیاهو» نیز مسلماً هدفی جز باج‌گیری بیشتر از هیئت‌حاکمه‌های اروپائی دنبال نمی‌کند.  

 

خلاصه بگوئیم،   موضع‌گیری‌های گمرکی و نظامی و امنیتی ترامپ در مورد اروپا همان است که بالاتر عنوان کرده‌ایم؛   سروصدای فراوان جهت پوشش تبلیغاتی و به حاشیه راندن عقب‌نشینی از برابر روسیه در اروپای شرقی.  به عبارت ساده‌تر،  ترامپ عکس گرگ ـ  تعرفه‌های گمرکی،  فاشیست‌ها و عدم حمایت نظامی ـ  را به گوسفندان اروپائی‌اش نشان می‌دهد،  باشد تا گلۀ وحشت‌زده،  به عقب‌نشینی‌های کاخ‌سفید در جبهۀ اروپای شرقی «رضایت» دهد.        

 

از سوی دیگر،  موضع‌گیری‌های ترامپ در مورد چین نیز تا حدودی بازتابی است از همین شکست نظامی.  فراموش نکنیم که روابط روسیه و چین ویژگی‌هائی از آن خود دارد،  و ایندو کشور که پیش‌تر دو قدرت جهان کمونیسم به شمار می‌رفتند،  روابط‌شان از فراز و نشیب‌های بی‌شماری عبور کرده.   خلاصه بگوئیم،  تاریخچۀ این روابط با آنچه «اخوت و برادری ایدئولوژیک» و یا حُسن‌همجواری می‌نامند بسیار فاصله دارد.   روسیه شکست ارتش سرخ در افغانستان را نتیجۀ عملیات هماهنگ «پکن ـ واشنگتن» می‌داند،   و چین نیز هنوز فراموش نکرده که چگونه مسکو در معرکۀ‌ جنگ‌های کره و ویتنام،  واشنگتن را به جان انقلاب مائوئیست‌ها انداخته بود. 

 

در نتیجه،  با در نظر گرفتن این پیشینۀ ملتهب،  امروز ترامپ سعی دارد تا با اعمال فشار بر چین،   به زبان بی‌زبانی به روسیه تفهیم کند که تمایلی به نزدیک‌تر شدن به چین ندارد،  و خواستار تکرار تجربۀ تلخ شکست ارتش سرخ در افغانستان نیست!   بله،  ورای مسائل اقتصادی‌ای که باند ترامپ پیرامون قدرت تجاری چین در بوق می‌اندازد،   مخالفت‌های ترامپ با چین و حملات بی‌مهابای وی بر هژمونی صنعتی و تجاری اینکشور می‌تواند به نوبۀ خود ابزار مناسبی باشد جهت حفظ هماهنگی «واشنگتن ـ مسکو» در زمینۀ مذاکرات پیرامون مسئلۀ اوکراین.   

 

از شما چه پنهان،  مذاکرات «هسته‌ای» ملایان با واشنگتن نیز دقیقاً بر پایۀ همین پیش‌فرض‌ها می‌تواند مورد تحلیل قرار گیرد.   فراموش نکرده‌ایم که ترامپ شخصاً آمریکا را از توافق «برجام» خارج کرد،  و تحریم اقتصادی ایران را تشدید نمود.  وی در دورۀ نخست ریاست‌جمهوری‌اش برجام را نافی منافع ایالات‌متحد معرفی می‌کرد،   و گروهی از هواداران وی نیز مسئلۀ گسترش نفوذ سیاسی تهران در منطقه،  و خصوصاً برنامه‌های موشکی و فضائی ملایان را بهانه کرده،   نادیده گرفتن این موارد را در برجام دلیل مخالفت ترامپ معرفی می‌کردند!   ولی امروز شاهدیم که واشنگتن بدون در نظر گرفتن موضع‌گیری‌های «نظامی ـ ایدئولوژیک» ملایان در منطقه،  و خصوصاً بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به برنامۀ موشکی ایران پای به میدان مذاکراتی گذارده که پیشتر آن را نافی منافع آمریکا می‌دانست.   حال این پرسش مطرح می‌شود که به چه دلیل واشنگتن امروز مذاکرات را صرفاً به «نیروی نظامی هسته‌ای» محدود کرده‌؟  و این تغییر موضع چه معنائی دارد؟ 

 

برخی به این نظریه میدان می‌دهند که به دلیل عقب‌نشینی‌های تهران در سوریه،   لبنان،  فلسطین،  و خصوصاً بمباران‌ ممتد یمن توسط نیروی‌هوائی آمریکا،  دیگر تهران فاقد عمق استراتژیک در منطقه است.   اینان معتقدند که تهران تمامی متحدان منطقه‌ای خود را به دلیل حملات آمریکا از دست داده،  و امکان بازپس‌گرفتن این مواضع غیرممکن است.   و به این دلیل است که واشنگتن با خیال راحت‌تری پای به مذاکرات گذارده!    البته این مسئله هنوز باقی است که «تغییرات» فوق،  در حال حاضر به هیچ عنوان شامل برنامۀ موشکی تهران نمی‌شود؛  این برنامه همچنان فعال است و هر روز ابعاد وسیع‌تری نیز به خود می‌گیرد.   

 

با این وجود،   به استنباط ما نظریۀ فوق یک واقعیت غیرقابل تردید را در مورد رژیم ملایان به زیر سئوال ‌برده؛   حکومت اسلامی توسط باند «ارتش شاهنشاهی ـ ساواک» به قدرت رسیده،   و اگر در این میانه هژمونی این رژیم به زیر سئوال رفته،  به این معناست که کفۀ ترازوی آمریکا در قلب این رژیم سبک‌تر ‌شده است.   پس بجای رصد شرایط سیاسی و نظامی در فلسطین،  سوریه،  لبنان و باب‌المندب بهتر است بپرسیم،   چه پیش آمده که در ایران چنین بلائی بر واشنگتن نازل شده است؟! 

 

طی نیم‌قرن گذشته،  تهران ملازده در منطقۀ خاورمیانه و برخی مناطق آفریقا،  نقش شاگرد قهوه‌خانۀ عموسام را برعهده گرفته بود.   طی این دوره حکومت ملایان در تمامی طرح‌های واشنگتن «پلان‌ ب» را در دست داشت،  و از عملی کردن آن نیز به هیچ عنوان کوتاه نمی‌آمد.  این رژیم به صورتی علنی،   در سطح جهان بارها و بارها اعلام داشته که حامی نهضت‌های اسلامی است.   و کیست که نداند حفظ ویژگی «اسلامی» در تحولات خاورمیانه معنائی جز ریختن آب به آسیاب انگلستان و آمریکا ندارد. 

 

ولی همانطور که شاهدیم،   امروز «خروجی» اوکراین می‌رود تا فصل نوینی در برابرمان بگشاید.   عقب‌نشینی آمریکا از اوکراین پیامدهای بیشماری در سطح دیپلماتیک و ژئوپولیتیک به ارمغان خواهد آورد.  و همانطور که بالاتر نیز اشاره کرده‌ایم،  هر چند تغییر مواضع آنی و هوسبازانۀ کاخ‌سفید پیرامون مسائل جهانی همچنان امکان‌پذیر است،   در مرحلۀ فعلی می‌توان اطمینان داشت که حداقل برگ‌های تاریخ معاصر ایران،   تا آنجا که به پدیدۀ شوم «انقلاب ملایان» مربوط می‌شود،  ورق خورده است.   فصول جدیدی در راه است؛   می‌باید در انتظار گشوده‌ شدن‌شان باشیم.   به عبارت ساده‌تر،  بازی موذیانۀ «اسلام راستین» که از کشور ایران مهرۀ بی‌ارادۀ سیاست‌های آمریکا در منطقۀ خاورمیانه ساخته بود،   به تدریج به مرحلۀ پایانی‌اش نزدیک می‌شود. 

 

 

 

 

 

 

 

 


۱/۰۳/۱۴۰۴

آیرون‌ساید و آفریکانر!

 

 

پس از ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید و انتشار برنامه‌های جنجالی وی پیرامون امور اقتصادی و بین‌المللی و خصوصاً روابط آ‌مریکا با ایران،   گروهی که خود را «اوپوزیسیون» حکومت اسلامی معرفی می‌کنند بادی در غبغب‌ انداخته‌،  توهم قبضۀ قدرت مطلق در ایران به جان‌شان اوفتاده است!   در این میانه رضا پهلوی،  بیش از دیگران میدان گرفته.  وی در ارتباط با آنچه «آیندۀ کشور» می‌خواند،  در نشست‌ با جوجه‌های رنگارنگ کاخ‌سفید که تحت عنوان خبرنگار،  تحلیل‌گر،  صاحب‌نظر،  سیاستمدار و ... پای به صحنه می‌گذارند،  «بیانات ملوکانۀ» مبسوطی به خورد عوام‌الناس می‌دهد.  در مطلب امروز یکی از مصاحبه‌های جدید ایشان را با مارک دوبوویتز،   مدیرعامل بنیاد «دفاع از دمکراسی‌ها» مورد بررسی قرار می‌دهیم.   ولی در این چارچوب لازم است نخست پدیدۀ دمکراسی را در مقام سیاست حاکم بر امور یک کشور تا حد امکان بشکافیم.   و نهایت امر نیم‌نگاهی نیز به مواضع اعلام شدۀ رضاپهلوی در ارتباط با سیاست ایران بیاندازیم.   ولی چه بهتر که در آغاز سخن سری به حضرت دوبوویتز بزنیم!

 

از شما چه پنهان مارک‌ دوبوویتز یک آفریکانر است و متولد جهان آپارتاید!   ایشان از جمله سرمایه‌دارانی هستند که همچون دیگر آفریکانرها دلباختۀ نژادبرترند!   در واقع دوبوویتز «داداش کوچیکۀ» ایلان ماسک،   نوچۀ دونالد ترامپ به شمار می‌رود.  وی همچون ایلان‌جان تبعۀ آفریقای جنوبی و کشور کاناداست،   و در حال حاضر نیز به دلائل مبهم در ایالات‌متحد به فعالیت‌های گستردۀ سیاسی،  دانشگاهی و حقوقی مشغول شده!   دوبوویتز در عین حال مدیرعامل دکه‌ای است که تابلوی «حمایت از دمکراسی‌ها» را نیز بر در ورودی‌اش الصاق کرده‌اند.  و در کارنامۀ‌ چنین «شخصیت» جهان‌گستری،   فقط مصاحبه با رضا پهلوی کم بود که خوشبختانه این نقصان نیز با الطاف ملوکانۀ خاندان «جلیل» سلطنت مرتفع شده است.   ولی اینکه به چه دلیل رضا پهلوی،  هم خودش را طرفدار «دمکراسی» جا زده،  و هم در کنار اوباشی نشسته که در دوران بروبیای «کیپ‌تاون» ایرانیان را به رستوران‌ها و فروشگاه‌های سفیدپوستان راه نمی‌دادند،   مسئله‌ای است که نیازمند توضیح خواهد بود.   از سوی دیگر شاهدیم که دمکراسی مورد نظر رضاپهلوی آش در هم جوشی است همچون اسلام مطلوب خمینی.  این دمکراسی «من‌درآوردی» مجموعۀ ضدونقیضی است از سیاست‌های دونالد ترامپ،  حمایت از آمریکای سپید،  مخالفت با برجام،  ستایش دستگاه آخوندنواز پهلوی اول و دوم،  و خصوصاً دمیدن در تنور تهدید جنگ بر علیه ملت ایران.  در اینجا چه بهتر که آفریکانر ارجمند را در جهان سپیدپوستان خوشبخت رها کرده،   بپردازیم به بررسی آنچه در بالا تحت عنوان پدیدۀ دمکراسی در مقام سیاست حاکم بر امور یک کشور مطرح کردیم.

 

برخلاف آنچه نخستین مترجمان زبان فارسی از ادبیات غرب برای‌مان سوغاتی آورده‌اند،  دمکراسی به معنای «مردم‌سالاری» نیست!    «مردم‌سالاری» نه تنها نفی کامل دمکراسی،   که نطفۀ ننگین پوپولیسم و استبداد به شمار می‌رود،  و از منظر حقوقی همان است که استبداد اکثریت می‌نامند.   در دمکراسی‌های جهان و کتُب حقوقی‌‌شان در همۀ زمینه‌ها،  حتی طی رأی‌گیری‌های رایج در مدارس و دبیرستان‌ها،  «مردم‌سالاری» و استبداد اکثریت رسماً نافی دمکراسی معرفی ‌شده است.   به عبارت دیگر،  مشروعیت اکثریت فقط و فقط در گرو تأئید حقوق اساسی و بی‌قیدوشرط اقلیت است،   در غیراینصورت اکثریت کذا مشروعیت نخواهد داشت.  روشن‌تر بگوئیم در یک دمکراسی،  هیچ گروهی حق ندارد تحت عنوان برخورداری از «اکثریت»،  حقوق قانونی اقلیت را نفی کند.  

 

به زبان ساده‌تر،  حقوق اقلیت در یک دمکراسی فراگیر است.    اکثریت حق ندارد اعطای این حقوق را به گروه‌های مختلف نژادی،  دینی و قومی و یا حتی زبانی نوعی «لطف و عنایت» اکثریت به ضعفا تلقی و تحلیل نماید.   چرا که اکثریت امروز در یک دمکراسی،  در صورت تغییر در مسیر افکارعمومی،  معنائی جز اقلیت فردا نخواهد داشت.  خلاصه بگوئیم  اگر در مجالس مقننه‌ای که طی یکصدوپنجاه سال گذشته در کشور ایران با احکام مسخرۀ سلطنت مشروعه و ولایت‌فقیه بپا کرده‌اند،   نمایندگان ارامنه،  زرتشتیان،  کلیمیان و ... را هم ‌نشانده‌اند و به آنان «حق رأی» ‌داده‌اند،  در واقع دمکراسی را عملاً در کشور ایران نفی ‌کرده‌اند.  چرا که مقام این نمایندگان فی‌نفسه نافی موضع یک ایرانی برخوردار از حقوق انسانی است.   این افراد نه به عنوان ایرانی که تحت عنوان اقلیت مذهبی ـ  ارمنی،  زرتشتی و یهودی ـ در مجالس مقننه حضور یافته‌اند،  و این پروسۀ قرون‌وسطائی،  اهانت سازمان‌یافتۀ دولت به این شهروندان به شمار می‌رود.

 

خلاصه بگوئیم از منظر تاریخی،   دستیابی به دمکراسی در جامعه آنقدرها هم که بعضی‌ها تصور کرده‌‌اند،   قضیۀ «هلو برو تو گلو نیست!»  روغن کرچک هم نیست که اگر هر شب به کلۀ کچلی بمالند،  زلف‌علی شود.  دمکراسی نیازمند پایه‌ریزی بنیادهای قدرتمند حقوقی،  صنعتی،  مالی و خصوصاً آموزشی جهت هدایت جامعه به سوی روند مسئولیت‌پذیری و شکوفائی است.   و پر واضح است که در این مسیر پرتلاطم،  و در حین شکل‌گیری بنیادهای اقتصادی،  مالی و خصوصاً حقوقی،  قدرت‌های جهانی،  و در رأس‌شان دولت فخیمۀ ایالات‌متحد مهم‌ترین راه‌بند و سرسخت‌ترین دشمن دمکراسی در ایران باشند.   

 

چرا که شکل‌گیری بنیادهای قدرتمندی که منافع مالی و اقتصادی ایران را تأمین نماید،‌  و روند رشد اجتماعی را تضمین کند،   سنگی است که در سفرۀ قدرتمداران جهانی می‌افتد.  و اینان با تمام قوا از پایه‌ریزی،  رشد و شکوفائی این بنیادها جلوگیری خواهند کرد.   از اینرو تکیۀ برخی افراد و گروه‌ها به دولت‌های حاکم در واشنگتن جهت دستیابی به دمکراسی در ایران از آن حکایت‌هاست که فقط خاله‌قزی‌ها باور می‌کنند. 

 

البته در مصاحبه‌ها و افاضات سیاست‌بازان «تازه سر از تخم به درآورده»،   سخن گفتن و حتی تجلیل از «دمکراسی» بسیار رایج است؛  روح‌الله خمینی نیز زمانی که ملیجک‌های سازمان سیا ـ  بنی‌صدر، ‌ یزدی و قطب‌زاده ـ  وی را در پاریس زیر درخت سیب نشانده بودند،  خیلی  دمکراسی، دمکراسی می‌کرد.   ولی دمکراسی،  برخلاف بلشویسم،  فاشیسم و استبداد رضاخانی و ... شیوۀ حکومت فردی،  گروهی و یا حزبی نیست؛  حاکمیت قوانین انسان‌محور بر کل جامعه است،   و فقط در روند تحکیم سیاست‌ دولت حامی دمکراسی قابل رویت خواهد بود.   خلاصه،   واژۀ دمکراسی نمی‌تواند زینت‌بخش کلام حاکمان،  و یا آندسته از فرصت‌طلبانی باشد که از طریق بازی با کلمات می‌خواهند خود را وجیه‌المله جا بزنند.  حال که تا حدودی تضاد دمکراسی و مردم‌سالاری را نشان دادیم،  چه بهتر که نیم‌نگاهی به رضاپهلوی و اظهارات‌اش بیاندازیم.

 

در گام نخست ببینیم برداشت رضا پهلوی از دمکراسی چه می‌تواند باشد؟  همانطور که بارها دیده و شنیده‌ایم،   وی پیوسته از «خدمات» پدر و پدربزرگ‌اش ستایش به عمل آورده،   و در هیچ مرحله‌ای حاضر نشده از استبداد سیاه رضاشاهی و قتل‌عام نویسندگان و شعرای صدرمشروطه در دوران وی انتقاد به عمل آورد.  از سوی دیگر،  از عملیات سرکوبگرانۀ ساواک آریامهری و سیاست‌های «ایران ‌بر باد ده» امثال هویدا،  آموزگار و ... در بیانات «سرنوشت‌ساز» ایشان اثری نمی‌یابیم.   سوای اظهارات موهن همسر رضا پهلوی در مورد تشکل‌های سیاسی و مخالفان آریامهر،  سئوال اصلی اینجاست که عبارت «حمایت از دمکراسی» در کلام چنین افرادی چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟           

 

داده‌های امروز ـ  مصاحبه‌ها،  نوشتارها،  اظهارات بادمجان‌دورقاب چینان و ... ـ  نشاندهندۀ این امر است که برای رضاپهلوی و اوباشی که سازمان سیا در داخل و خارج از مرزها به دور وی جمع کرده،  دمکراسی جز بازسازی شرایط خفقان،  سرکوب،  گسترش زن‌ستیزی و اسلام‌پروری‌های «زیرجلکی» به شیوۀ دوران آریامهر معنا و مفهوم دیگری ندارد.  برای پهلوی‌پرستان که فضای اینترنت را به منجلاب متعفنی تبدیل کرده‌اند،  حکومت امثال میرپنج و آریامهر همان دمکراسی است!   و در این فضای زهرآگین،  زمانی که رضاپهلوی سخن از دمکراسی به میان می‌آورد،   برداشت استبدادی وی از نوع حکومت کاملاً روشن است.  رضا پهلوی در بخشی از مصاحبه‌اش با دوبوویتز می‌گوید:

 

«[...] بسیاری از دشمنان پدر من امروز می‌خواهند با من همکاری کنند[...]»

منبع:  اتاق خبر من‌وتو،  21 مارس 2025   

 

اتفاقاً هم‌سوئی فدائیان خیمۀ ولی‌فقیه با فدائیان پهلوی موضوعی است که در وبلاگ‌های متعدد آن را به دفعات تحلیل کرده‌ایم.  «اهداف» این افراد،  که هر از گاه بادبان‌ به سوی شیخ و یا شاه می‌چرخانند،‌   برخلاف ادعای رضاپهلوی به هیچ عنوان از «مشروعیت» برخوردار نیست.   چه آن‌ها که کورکورانه،  و به دلائلی مبهم و گاه صرفاً جهت پیروی از تمایلات عوام،  در خیابان‌ها پرسه زده و چند صباحی عربدۀ «مرگ بر شاه» ‌سر داده‌اند،   و چه آنان که سال‌های دراز با اوباش ولایت‌فقیه همکاری‌های نزدیک داشته‌اند،  اگر امروز آماده به خدمت در درگاه رضاپهلوی شده‌اند،  فقط به این معناست که او را نمایندۀ شایسته‌تری جهت عملی کردن اهداف مستبدانه‌شان تشخیص داده‌اند. 

 

حال این سئوال مطرح می‌شودکه چگونه می‌توان انتظار داشت چنین افرادی حامی دمکراسی باشند؟  اینان به گواهی سوابق‌شان هیچ ارزشی برای دمکراسی،  آزادی بیان،  آزادی زنان و به طور کلی «حقوق‌انسانی» قائل نبوده‌اند،   و هر گونه اظهارنظری در این زمینه‌ها را محکوم می‌دانسته‌اند.    چه پیش آمده که امروز حامی «حقوق بشر» شده‌اند؟  حمایت چنین مجموعۀ استبدادپرستی از دمکراسی حکایت «نجاری بوزینه» است.   باری رضا پهلوی در بخش دیگری از مصاحبه‌اش با دوبوویتز،  ایرانیان را به دو گروه تقسیم می‌کند.  گروهی که متنبه شده‌ و می‌داند آریامهر خوب بوده،  و گروهی که باید تنبیه شود.  مجاهدین خلق به گروه لازم‌ال‌تنبیه تعلق دارد:

 

«گروهی [سازمان مجاهدین خلق] خود قسمتی از مشکل‌اند؛  حاضر نیستند مواضع‌شان را تغییر دهند.‌   ولی گروهی هستند که می‌خواهند تغییر موضع بدهند.  من وقتم را برای گروه نخست تلف نخواهم کرد.»  

همان منبع

 

البته به عنوان حامی دمکراسی با اهداف و کنُش‌های سازمان مجاهدین خلق مخالفت اصولی دارم.   ولی سخنان رضا پهلوی در مورد این گروه افاضات روح‌الله خمینی را تداعی می‌کند،   آن زمان که می‌گفت:  «قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند!»   در کمال تأسف،  رضا پهلوی می‌رود تا خود تبدیل به مشکل اصلی بر سر راه استقرار دمکراسی در کشور ایران شود.   وی که مدعی حمایت از «مفاد اعلامیۀ حقوق‌بشر» و دمکراسی است،   همزمان مهم‌ترین،  سازمان‌یافته‌ترین و پرجمعیت‌ترین تشکل سیاسی معاصر،  یعنی سازمان مجاهدین خلق را  از دمکراسی‌اش «اخراج» می‌کند،‌   مگر اینکه سازمان مذکور سه اصل اساسی را تأئید نماید:

 

«تمامیت ارضی،  حقوق بشر،  دمکراسی»

همان منبع

 

البته نمی‌توان این سه اصل را به زیر سئوال برد،   ولی باید پرسید چرا در فردای جنبش «زن،  زندگی، آزادی» رضا پهلوی را در کنار تجزیه‌طلبانی از قماش مهتدی می‌بینیم؟   در هر حال،   این سه پایۀ‌ ملوکانه خود می‌تواند در کشاکش سیاست کشور تبدیل شود به نوعی «اسلام»،  ویراست روح‌الله خمینی!   به یاد داریم که خمینی پیش از به قدرت رسیدن،   با سه اصل ملوکانه‌ای که رضاپهلوی در اینجا عنوان می‌کند مخالفتی ابراز نداشته بود.   ولی در آغاز کار،   زمانیکه رعایت حقوق‌بشر تهدید منافع آمریکا در ایران شد،   دادوفریاد خمینی را شنیدیم که،   «این حقوق بشر آمریکائی است،  اسلامی نیست!»   بعد هم ایشان به پیروی از پهلوی دوم احزاب را منحل کردند،   و در مورد دمکراسی گفتند،  «اسلام حزب ندارد!»  و اما تمامیت ارضی ایران نیز ربطی به مترسک‌های لندن و واشنگتن در کشورمان ندارد.   از دیرباز،   از دوران فتحعلی‌شاه قاجار،   تمامیت ارضی کشورمان در گرو اعمال فشار مسکو بر سیاست‌های انگلستان و سپس آمریکا بوده.   دولت و ارتش ایران در این میانه هیچ نقشی نداشته،  ندارد و به احتمال زیاد در آینده نیز نخواهد داشت. 

 

بله،   همانطور که می‌بینیم،‌   تبلیغاتی که محافل آفریکانر با توسل به رضاپهلوی به راه انداخته‌اند چیزی نیست جز ایدئولوژی‌سازی و رهبرتراشی؛   ملغمه‌ای است از آریامهریسم با چاشنی ینگه‌دنیاپرستی.  در چنین ایدئولوژی‌ متعفنی،   دمکراسی و حقوق‌بشر صرفاً در چارچوب منافع رژیم استبدادی‌ای که مد نظر این محافل است می‌تواند در ایران اعمال شود. به عبارت دیگر،  بی‌خیال دمکراسی و حقوق‌بشر!   همانطور که گفتیم،  تمامیت ارضی نیز از سوی واشنگتن و مسکو مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛   نه رضاپهلوی،  نه بابابزرگ،  نه باباجان‌شان و نه آفریکنرها در این زمینه حق اظهارنظر نمی‌توانند داشته باشند.           

 

ظاهراً محافل آمریکائی،   جهت تجدیدفُراش دست رضاپهلوی را گرفته و به میانۀ بساطی آورده‌اند که به صراحت بگوئیم،   «مرد این میدان نیست!»  رضاپهلوی نه شناخت عمیقی از تاریخ ایران دارد،   و نه از شناخت لازم جهت نظریه‌پردازی برخوردار است.  چند جمله‌ای حفظ کرده،   اینجا و آنجا طوطی‌وار تکرارشان می‌کند.  این نوع آرایش سیاسی اگر در دوران آریامهر و خمینی توانست در ایران برای چند فرصت‌طلب زمینۀ قدرت،   و برای ینگه‌دنیا آقائی به همراه آورد،  بازتولید ‌آن امروز ناممکن است.  از سوی دیگر،   برداشت رضاپهلوی از تغییر رژیم در ایران بر روند قدرت‌گیری روح‌الله خمینی متکی شده.   اگر خمینی را ژنرال هویزر با نوعی کودتای 28 مردادی به قدرت رساند،   به رضاپهلوی نیز چنین حالی کرده‌اند که با کمک مشتی اصلاح‌طلب و اصولگرای ناراضی و چند رأس پاسدار و بسیجی خواهد توانست به «اهداف بزرگ» خاندان پهلوی وجاهت دوباره اعطاء کند.   

 

ولی نه ایران و ایرانی در شرایط 22 بهمن و 28 مرداد است،  و نه جهان در شرایط ژئوستراتژیک دوران کارتر و آیزونهاور.   برای تغییر شرایط در کشور ایران نیازمند تینک‌تنک‌های قدرتمند و روابط گسترده در سطح بین‌المللی با قدرت‌های جهانی،   و نه صرفاً با باند دونالد ترامپ هستیم.  صرفاً این روابط،  تحت نظارت کامل تینک‌تنک‌ها خواهد توانست به حرکت‌های سیاسی در کشورمان سازماندهی و مدیریت لازم را اعطا کند،  و این مکانیزم به هیچ عنوان در حیطۀ امکانات و درک‌وفهم پهلوی‌پرستان نیست.

 

نوروز فرخنده باد!

 

 

 

 

 

 

 


۱۲/۲۲/۱۴۰۳

پوکر و پاک‌باخته!

 

 

چند صباحی پس از ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید شاهد تغییراتی بنیادین در گفتگوی  سیاسی واشنگتن و مسکو هستیم.   در نخستین روزهای پیروزی ترامپ،   نشریات آنگلوساکسون و وابستگان جهانی‌شان سعی در القاء این ایده داشتند که پوتین و ترامپ بر سر اوکراین توافق‌هائی اساسی کرده‌اند،   و اینکه در عرض چند روز «قضیۀ» اوکراین حل‌وفصل خواهد شد!    البته فراموش نکنیم که هدف این تبلیغات فراهم آوردن زمینه‌های مناسب برای گردنکشی و باج‌گیری واشنگتن بود؛  با مقولۀ «صلح» کاری نداشت.  با این وجود،  کار در اوکراین گره‌هائی دارد که قضیه به این سادگی حل نخواهد شد،  و شرایط کنونی به صراحت نشان می‌دهد واژۀ «صلح» که در گفتمان دولت‌های اوکراین،  اعضای اتحادیۀ اروپا،  واشنگتن و خصوصاً مسکو مرتباً تکرار می‌شود،  برای هر کدام از اینان معانی متناقض و متنافری دارد که منطقاً‌ هیچکدام به یکدیگر ارتباطی نخواهد داشت.  در مطلب امروز سعی می‌کنیم واژۀ جادوئی «صلح در اوکراین» را تا حدودی بشکافیم،  باشد تا درک بیشتری از مسائل جهانی پیدا کنیم.

 

نخست نگاهی به باند زلنسکی بیاندازیم.  زلنسکی و همراهان‌اش در سال 2019 با شعارهای مردم‌پسندی از قماش مبارزه با فساد و حمایت از ملت اوکراین و ... رئیس دولت قبلی ـ پوروشنکو ـ  را در انتخابات شکست داده،  از صندوق‌های رأی بیرون آمدند.  ولی اینکه چگونه فردی فاقد هر گونه سابقۀ‌ سیاسی،  و بدون نگرشی متقن و پایدار از امور یک کشور می‌تواند در انتخابات ریاست‌جمهوری اینچنین پیروز میدان شود،  فی‌نفسه مطلبی است که مسلماً نیازمند بررسی است.  ولی آن روزها به دلائلی احدی به این مسائل نپرداخت.  با این وجود برخوردهای بعدی باند زلنسکی با سیاست‌های جهانی به صراحت نشان داد که وی «کودک» تازه‌پای کودتای میدان است؛   آمادۀ همکاری با سازمان‌های اطلاعاتی غرب؛  مترصد راه انداختن بحران‌های «سیاسی ـ نظامی» در مرز روسیه؛  حامی گروه‌های نئونازی،  و خصوصاً طرفدار کشاندن روسیه به درگیری‌های نظامی!  و مسلماً برای چنین گروهی،  واژۀ «صلح» معنا و مفهوم ویژه‌ای دارد.

 

از آنجا که زلنسکی در سرطویلۀ مرکزی حزب‌ دمکرات آمریکا نعل شده،   و زین‌وبرگ‌اش را باراک اوباما و جو بایدن اهداء کرده‌‌اند،  به صراحت می‌توان دریافت که میدان تاخت‌وتازش بیشتر در اطراف اهداف جهانی حزب دمکرات آمریکا باید باشد.   باندی که زلنسکی را به قدرت رسانده،   از ژئواستراتژی شرق اروپا برداشت مشخصی دارد،   و مسلماً این ژئواستراتژی به باند زلنسکی القاء می‌کند که تمامی مناطق اوکراین می‌باید از سلطۀ نظامی روسیه خارج شود،  و روس‌زبانان ساکن اوکراین یا به طور کلی استفاده از زبان روسی و پیروی از خطوط فرهنگی و تاریخی و وابستگی‌ها به روسیه را کنار بگذارند،  یا اوکراین را ترک کنند!  خلاصه بگوئیم،  هدف حزب دمکرات آمریکا در اوکراین پاک‌سازی فرهنگی، تاریخی و زبانی است!  از سوی دیگر،  اهداف نظامی نیز در این میانه کم نیست؛   پیوستن اوکراین به سازمان ناتو؛  عضویت در اتحادیۀ اروپا؛  میدان دادن به نئونازی‌های اروپائی در مرزهای غربی روسیه،  و ... در نتیجه زمانیکه زلنسکی سخن از «صلح» به میان می‌آورد سخنانش انعکاس همین اهداف است.         

 

البته کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا نیز از «صلح در اوکراین» کم سخن نمی‌گویند.   و هر چند اکثر اهداف باند زلنسکی مورد تأئید اینان قرار دارد،  مسائل ویژه‌ای نیز برای خیمه‌نشینان اروپائی مطرح است.   چرا که اینکشورها تمایل دارند آمریکا همچنان به نقش ژاندارم و «حافظ صلح» در قارۀ اروپا ادامه دهد،   و عملیات نظامی،  اطلاعاتی و ضداطلاعاتی آمریکائی‌ها همچنان ادامه یابد.   به عبارت دیگر،  اروپا می‌خواهد همچون دوران جنگ‌سرد سرمایه‌داری آمریکا به «ویترین‌سازی» در اروپای غربی مشغول باشد!   

 

ولی از منظر تاریخی،  این «ویترین‌سازی» ابزاری بوده جهت تبلیغات ضدشوروی،  و امروز که بلشویسم رخت از جهان بربسته،  مشکل بتوان واشنگتن را قانع کرد که با هزینۀ صدها میلیارد دلار در سال از کشورهائی دفاع نظامی و امنیتی به عمل آورد که نهایتاً آنقدرها هم برای دوام و بقاء عموسام و آمریکا «پستان به تنور» نمی‌چسبانند.  از سوی دیگر در شرایط فعلی،  و در میدان جنگی که غرب عملاً در برابر روسیه بازندۀ آن شده،   اروپائیان بیشتر امید دارند که آمریکا همچون نمونۀ ویتنام از جان و دل در این جنگ شرکت کند.  باشد تا اروپائی‌ها بتوانند،   هم واشنگتن را به خاطر تشدید جنگ و نامردمی‌ها و خونریزی‌های‌اش سرزنش و فحش‌کش نمایند،  و هم به ریزه‌خواری از سفرۀ همین جنگ مشغول باشند!  در نتیجه،   صلح در خیمۀ اتحادیۀ اروپا معنای‌اش لنگر انداختن در دوران «جنگ‌سرد» است؛  دورانی که عملاً سپری شده.  حال نیم‌نگاهی بیاندازیم به مفهوم «صلح در اوکراین» از دید خیمه‌نشینان عموسام. 

 

اینان می‌خواهند با یک تیر چندین و چند نشان بزنند.  در وحلۀ نخست،  صلح کذا قرار است واشنگتن را از شر هزینۀ کلان نظامی که خرج‌ حمایت از اروپای غربی می‌شود خلاص کند،  ‌ و اجازه ندهد که هزینه‌های نجومی امروز افزایش یافته و نهایت امر شامل سرمایه‌گزاری‌های نوین در زمینۀ اطلاعاتی و نظامی در اروپای شرقی نیز بشود!   در وحلۀ بعد،  واشنگتن  قصد دارد زمینۀ‌ مساعدی فراهم آورد تا با نواختن سرنای «حملۀ احتمالی روسیه» به اروپا،   سرمایه‌های کلان در بانک‌های اروپائی را در مسیر خرید خنزرپنزرهای پنتاگون به حرکت در آورد.  و طبیعی است که این سیاست سقوط سطح زندگی در اروپا را به همراه بیاورد و به دنبال آن شاهد مهاجرت کارورزان و متخصصان اروپائی،  دست‌دردست سرمایه‌ها و کارآفرینی‌های‌شان به آمریکا باشیم.   پروسه‌ای که می‌تواند فضای صنعتی و علمی آمریکا را به نحوی «شایسته‌»،   آنچنان که باند ترامپ آرزو دارد متحول نماید.   قضیۀ گرین‌کارت پنج میلیون دلاری را که فراموش نکرده‌ایم!

 

هدف دیگری که واشنگتن در پروسۀ «صلح اوکراین» دنبال می‌کند،‌  خلاصی از وزنۀ سنگین شکست نظامی در اینکشور است.  آمریکا عملاً با خروج از پروندۀ اوکراین و گذاردن آن روی میز اروپائی‌ها تلاش می‌کند سرشکستگی هزیمت نظامی در اینکشور را به گردن اروپائی‌ها بیاندازد.  همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم،   جنگ اوکراین ماه‌هاست که در عمل به نفع روسیه پایان یافته،  و اگر رسانه‌های غرب همچنان در بوق‌ جنگ می‌دمند،   فقط به این دلیل است که واشنگتن می‌خواهد فهرست مناسبی از «بازندگان جنگ» تهیه کرده،  در برابر مسکو روی میز بگذارد.  ولی هدف مهم‌تری که واشنگتن از پروسۀ «صلح» در اوکراین دنبال می‌کند،  به دست آوردن «دل» مسکوست.               

 

حملات تند لفظی ترامپ و معاون‌اش به زلنسکی در برابر خبرنگاران،  رها کردن اروپائیان به دست قضا و قدر،   قربان‌صدقه رفتن ‌از پوتین و اهداف وی در «رسانه‌ها»،  و ...  صرفاً یک معنا و مفهوم ژئواستراتژیک می‌تواند داشته باشد؛   ایجاد شکاف در اتحاد «مسکو ـ پکن» و نزدیک‌تر کردن اهداف مسکو به مطالبات ضدچینی واشنگتن در آ‌سیای جنوب شرقی.  آمریکا می‌پندارد که نهایت امر با ترفند قرون‌وسطائی «تفرقه‌بیانداز و حکومت‌کن»،   شکاف مناسب در اتحاد چین و روسیه ایجاد خواهد شد،   و واشنگتن با اعمال فشار بر پکن،  خواهد توانست اهداف پرشمارش را در اقیانوس آرام،  دریای چین و حتی اقیانوس هند محقق کند.      

 

حال چه بهتر که در این تحلیل سخنی از «صلح» مطلوب مسکو نیز به میان آوریم.   می‌دانیم که روسیه به سنت نامیمون دوران بلشویسم در زمینۀ اطلاع‌رسانی خست فراوانی به خرج می‌دهد.   و به دلیل این نارسائی مزمن عملاً از آنچه در قلب سیاست روسیه می‌گذرد اطلاع موثقی در دست نیست.   نتیجتاً در تحلیل مواضع مسکو می‌باید بر روند «طبیعی» مطالبات جاری اینکشور تکیه داشت.  مطالباتی که نشان می‌دهد پس از فروپاشی اتحادشوروی،  روسیه با جمهوری‌های پساشوروی‌اش دست به پوکری سیاسی زده است.   هم از آن‌ها در برخی مقاطع «حمایت» می‌کند،   هم به هیچ عنوان حاضر به قبول مسئولیت در قبال سرنوشت‌ این ملت‌ها نیست.  به عبارت ساده‌تر،  این جمهوری‌ها برای مسکو تبدیل به کارت‌های پوکری شده‌اند که هر از گاه از آستین کرملین در برابر رقبا بیرون کشیده شده روی میز مذاکرات می‌نشینند.  و شاهدیم که علیرغم هم‌بستگی‌های مذهبی،  فرهنگی،  تاریخی،  نژادی،  زبانی و ...  ملت اوکراین نیز قربانی همین پوکر سیاسی شده است. 

 

روند مسائل نشان می‌دهد که برای مسکو سرنوشت ساکنان اوکراین هیچ اهمیتی ندارد.   مهم این است که اینکشور وسیع به جانب سیاستی که نهایت امر امنیت روسیه را مخدوش می‌کند متمایل نشود.   حضور اتحادیۀ اروپا و سازمان ناتو در اینکشور از یک سو،  و برقراری بده‌بستان‌های زیرزمینی با محافل نئونازی و ضدروسی در اروپا که منجر به تشکیل اسکادران‌های ضدروسی در مرزهاخواهد شد از سوی دیگر،   از جمله مسائلی است که می‌تواند خشم مسکو را شدیداً برانگیزد. 

 

حال که به صورتی شتابزده تحلیل مقولۀ «صلح‌طلبی در اوکراین» را مرور کردیم،   نیم‌نگاهی بیاندازیم به موارد تلاقی منافع قدرت‌های بزرگ در این میانه.   چرا که به طور مثال،  در صورت تحمیل پیش‌فرض‌های واشنگتن به اروپا،  قضیۀ اوکراین،  تا آنجا که به منافع روسیه مربوط می‌شود به این سادگی‌ها مورد بحث قرار نخواهد گرفت.   اگر قرار باشد اروپا را آمریکا به سرزمین سوخته تبدیل کند،   روسیه نیز به نوبۀ خود از سفرۀ اروپای غربی «سهم شیر» را خواهد طلبید!   به عبارت دیگر،  قسمت اعظم اروپای شرقی و مرکزی می‌باید «سهم» مسکو شود،  هر چند ظاهراً این «معامله» هنوز در واشنگتن آنقدرها گوش‌شنوا ندارد.   

 

بررسی دیگر موارد تلاقی منافع قدرت‌ها را از آمریکا شروع کنیم که در پی ایجاد شکاف در اتحاد ژئواستراتژیک روسیه و چین است.  در همینجا بگوئیم،  چنین شکافی در شرایط فعلی غیرقابل تصور می‌نماید.  چرا که دقیقاً به دلیل جنگ اوکراین،  جنگی که حزب دمکرات آمریکا در به راه انداختن‌اش تلاش فراوان به خرج داد،  روسیه از منظر ژئوپولیتیک به شدت به چین وابسته شده است،   و ایجاد شکاف میان ایندو قدرت عمدۀ جهانی،   در شرایط فعلی غیرممکن می‌نماید.     

 

از سوی دیگر،  رها کردن اروپا توسط آمریکا در چارچوب برنامه‌های «مهاجرتی» که باند ترامپ روی کاغذباطله‌های‌شان طراحی کرده‌اند،  بیش از اندازه خوش‌بینانه می‌نماید.  اروپائی‌ها علیرغم وابستگی عمیق به سیاست، حمایت نظامی،   اقتصاد و امورمالی واشنگتن،   از جمله کشورهای صنعتی پیشرفته به شمار می‌روند.   این گزینه همیشه وجود دارد که ساختارهای صنعتی،  علمی و حتی تجاری،  در هنگامۀ خروج آمریکا از اروپا، ‌  آنچنان که دونالد ترامپ پیش‌بینی کرده،  عمل نکنند.  اروپا با پای گذاردن در این پروسۀ تاریخی ممکن است خود نهایت امر به یک‌پا «مدعی» تبدیل شده،  سرنیزه‌اش را نه صرفاً به سوی مسکو،  که به جانب واشنگتن نیز نشانه رود.   امکان گسترده‌شدن اتحادهای درونی در اروپا،  دست‌در‌دست ساختارهائی فرامرزی می‌تواند تحولات گسترده‌ای از نظر سیاسی و اجتماعی و ... در این قاره به وجود آورد که حساب‌های چرتکه‌ای ترامپ را بکلی بر هم زند.   روشن‌تر بگوئیم،  این امکان وجود دارد که خروج آمریکا از اروپا بیش از آنچه به اروپائی‌ها ضرر برساند،  ‌خِسران و بحران برای ینگه‌دنیا به همراه آورد.

 

از سوی دیگر،  این امکان نیز دور از ذهن نمی‌نماید که اهداف روسیه بیش از آنچه آمریکا پیش‌بینی کرده،   با الهامات ملت‌های منطقۀ خاورمیانه،  آسیای مرکزی و خصوصاً شرق دور هماهنگی نشان دهد.   نتیجتاً زیرپای آمریکا در این مناطق آنقدرها هم سفت و محکم نیست که ترامپ تصور کرده.   این الهامات می‌تواند به نحوی عمل کند که کشورهای ژاپن،  کرۀ جنوبی و خصوصاً ایران و افغانستان و پاکستان بیشتر به سوی مسکو کشیده شوند تا به جانب آمریکا!‌   با در نظر گرفتن تمامی این گزینه‌ها در همینجا به صراحت بگوئیم،  ترامپ پوکر سیاسی‌ای را آغاز کرده که مشخص نیست برای آمریکا بُردی به همراه آورد.  از این گذشته، پوکر کذا می‌تواند حتی بحران فزاینده‌ای،  برای ترامپ نه صرفاً در درون مرزهای ایالات‌متحد که در سطح بین‌المللی نیز بپا کند.   به طور مثال در همین چارچوب نیم‌نگاهی به حکومت ملایان در ایران انداخته،   گزینه‌های موجود این حکومت را در چارچوب سیاست‌های فعلی آمریکا بررسی کنیم.

 

همانطور که می‌دانیم،  نه صرفاً از منظر اقتصادی که از تمامی جنبه‌های حیاتی،  حکومت ملایان همان حکومت آریامهری است به علاوۀ چند ریش‌وپشم و عمامه و چادرسیا.  حکومت کذا همچون دوران پهلوی بر دو پایۀ اساسی تکیه کرده،  حمایت آمریکا و گسترش رابطۀ تجاری و مالی با مراکز سرمایه‌داری اروپا!  و دقیقاً به دلیل همین وابستگی شاهدیم که دولت ملائی پس از سال‌های متمادی تحمل محدودیت‌های گستردۀ تجاری،  مالی و اقتصادی از سوی غرب،  هیچ تلاشی جهت خروج از چنبرۀ‌ مالی و تجاری غربی‌ها از خود نشان نمی‌دهد.   به صراحت بگوئیم،  اینان تا مغز استخوان به غرب وابسته‌اند،   و همچون سگی که از صاحبش هر نوع خفتی را به جان می‌خرد،   اینان نیز حاضر به ترک درگاه عموسام نمی‌شوند.   ولی شرایط در حال تغییر است،‌  و خصوصاً پس از جنگ اوکراین تغییرات عمده‌ای به وجود آمده.  

 

مسکو،  ظاهراً به دلائل ژئوپولیتیک به هیچ عنوان حاضر نیست شاهرگ ارتباطی‌ای که از طریق ایران،  می‌تواند روسیه را به دریای عمان و اقیانوس هند متصل ‌کند از دست بدهد.  اگر این شاهرگ از دست مسکو به طور کلی خارج شود،  مسلم بدانیم که پایان روسیه،  در صورت کنونی نزدیک خواهد بود ـ  تجزیۀ کشور روسیه به چندین کشور کوچک‌تر!   البته عکس‌العمل غیرانسانی و تحیرآور روسیه در سوریه نشان داده که تحلیل شرایط با تکیه بر خطوط ژئواستراتژیک مسکو آنقدرها هم پایه و اساس ندارد،   ولی همانطور که بالاتر گفته‌ایم در نبود اطلاعات موثق از استراتژی‌های مسکو،  جهت تحلیل،  جز تکیه بر این خطوط چاره‌ای نیست.  در نتیجه،  به استنباط ما جهت حفظ شاهرگ ارتباطی کذا جنگی خاموش در درون ساختار حکومت ملائی در جریان اوفتاده است.  مسکو لایه‌های وابسته به آمریکا را در درون حاکمیت ملائی هدف گرفته،‌  و آمریکا نیز تلاش دارد تا با تکیه بر تبلیغات بازوهای اطلاعاتی‌اش در ایران خزعبلات‌ مورد نظرش را به جامعۀ ایران تزریق نماید.   ولی در این میانه آمریکا دچار مشکلی اساسی شده،  چرا که پای در وقفه‌ها و سکته‌های مقطعی ‌گذارده.   

 

به طور مثال،   روزگاری شبکه‌های نفوذی غرب در ایران از زلنسکی به عنوان «قهرمان ملت اوکراین» یاد می‌کنند؛   اوکراین را «شهید» راه حق می‌نمایانند،  و به دلیل حمایت ظاهری ملایان از روسیه،  دولت‌ اوکراین را می‌ستایند،  و ...  و چند صباح بعد به دلیل تغییر خط سیاسی واشنگتن،  همان‌ها زلنسکی را به باد فحش‌وناسزا می‌گیرند!   این نوع برخوردهای دوگانه که بازتاب دینامیسم سیاسی حاکم بر جامعۀ آمریکاست،  در عمل شامل تمامی موارد سیاسی،  فلسفی و اقتصادی در ایران شده است،   و نهایت امر نوعی سردرگمی نزد عوام‌الناس ایجاد کرده.  همان عوام‌الناسی که قرار است روی کاغذباطله‌های سازمان سیا جهت پاسداری از منافع آمریکا،   روز و روزگاری به خیابان‌ها بریزند و باز هم به قول خودشان «انقلاب» کنند!  پر واضح است که این نوع «بحران‌سازی» سیاسی در شرایط فعلی به هیچ عنوان به نفع آمریکا تمام نخواهد شد،  و بُرد نهائی از آن مسکوست.