۴/۰۱/۱۴۰۲

شیعی، بهائی، رجوی!

 

 

روز سه‌شنبه 30 خردادماه سالجاری،  فرمانداری پاریس به دلائل امنیتی،  گردهمائی سالانۀ اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین خلق را در این شهر ممنوع می‌کند!   سپس پلیس آلبانی با حکم دادستانی و با اطلاع قبلی وارد اردوگاه سازمان مجاهدین خلق می‌شود،   و مورد تهاجم ساکنان‌اش قرار می‌گیرد.  در این درگیری یک مجاهد کشته و چندین تن نیز زخمی می‌شوند.   مجموعه عملیات اخیر علیه این سازمان اسلام‌گرا با واکنش‌های متعددی در سطوح مختلف روبرو شده.  برخی این عملیات را نتیجۀ «سازش» دولت فرانسه با ملایان عنوان می‌کنند،  گروهی نیز معتقدند که برخورد تند با مجاهدین جهت به ارزش گذاردن سلطنت‌طلبان و مرکزیت دادن به جریان رضاپهلوی است.  و از آنجا که،  این واکنش‌ها نه ریشه‌های اصلی بحران فعلی را می‌کاود و نه خطوطی را که سرنوشت این سازمان را رقم خواهد زد ارائه می‌کند،  وبلاگ امروز را به تحلیل این تحولات اختصاص می‌دهیم. 

 

در این راستا نیازمند آشنائی با تاریخچۀ این سازمان طی بحران «انقلاب اسلامی» خواهیم بود،   سپس خاستگاه واقعی،  و نه تخیلی این تشکیلات را مورد بررسی قرار می‌دهیم.  در پایان نیز نگاهی خواهیم داشت به ارتباط این سازمان با دیگر مخالفان حکومت اسلامی و خصوصاً با ساختار ولایت‌فقیه.   پس نخست برویم به سراغ «تاریخچه!»

 

با وجود تشابهات ایدئولوژیک بین روحانیت شیعه و سازمان مجاهدین خلق،‌   برخلاف آنچه اغلب از سوی سلطنت‌طلبان مطرح می‌شود،   این سازمان به هیچ عنوان نقش تعیین‌کننده‌ای در «انقلاب اسلامی» ایفا نکرده.  دلیل هم اینکه شمار فعالان‌اش طی آشوب‌هائی که به کودتای 22 بهمن 57 منتهی شد،  بسیار قلیل بوده است.  مشکل بتوان پذیرفت که در یک حرکت سیاسی در گستره‌ای به وسعت کشور ایران،  این تعداد اندک نقش قابل اعتنائی ایفا کرده باشد.   با این وجود،  چند عامل در روزهای بعد از کودتای 22 بهمن،  باعث شد که «نقش» این سازمان در مسائل سیاسی کشور کلیدی شود.

 

نخست اینکه رادیوهای غربی که در دوران غائلۀ «انقلاب اسلامی» برای حکومت ملایان و نگرش‌های «دینی» حوزوی،  تبلیغات گسترده‌ای به راه انداخته بودند،  به نحوی از انحاء ابزاری نیز جهت توجیهات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین و دیگر عناصر اسلامگرا فراهم می‌‌آوردند.  عوام‌الناس هم به دلیل بیگانگی با تجزیه و تحلیل دکترین‌های سیاسی،‌  ریشه‌های تاریخی،  ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و غیره،‌ تحت تأثیر این تبلیغات،  در مخیله‌‌شان «اسلام» را ایده‌آلیزه کرده و تمامی ایده‌آل‌های شخصی،  خانوادگی،  محفلی،  گروهی و حتی طبقاتی خود را در آن می‌دیدند!   در نتیجه،  ایجاد «محبوبیت» برای روحانیت شیعه و حکومت اسلامی که هدف اصلی رادیوهای غربی به شمار می‌رفت،   به دلائل تاریخی و اجتماعی برای امثال سازمان مجاهدین خلق نیز منبع تأمین محبوبیت و وجاهت «مردمی» شده بود!   خلاصۀ کلام،   دکترین مجاهدین به صورت غیرمستقیم مورد «الطاف» تبلیغاتی عموسام نیز قرار ‌‌گرفت!    

 

پس از تحکیم پایه‌های کودتائی حکومت اسلامی،  دیری نگذشت که چهرۀ واقعی ملایان شیعه نمایان شد.  و با اوج‌گیری انحصارطلبی،  زن‌ستیزی،  سرکوب و سانسور و خصوصاً تحجر و توحش ملای شیعه،  کاخ پوشالی ایده‌آل‌های اسلامی عوام نیز بر سرش فروریخت.   خلق‌الله در شرایطی آرمان‌های‌اش را از دست می‌داد،   که نه امکان داشت به دوران سلطنت بازگردد،   و نه می‌توانست در کنف حمایت سازمان‌هائی از قماش جبهۀ ملی،  نهضت‌آزادی،  حزب توده و ... که همکار و همآوای ملایان بودند،  ملجاء و پناهگاهی بیابد.   از سوی دیگر،  تضاد ملایان با مجاهدین خلق هر روز علنی‌تر می‌شد،  چرا که هم‌سانی‌های ایدئولوژیک مجاهدین با ملاجماعت نهایت امر تبدیل به عامل خطرناکی  برای ملایان شده بود.  این امکان وجود داشت که مجاهد لقمۀ لذیذ حکومت و چپاول را از دهان ملا در آورده و به دهان خود بگذارد.   از اینرو شدت عمل بر علیه سازمان مجاهدین خلق در دستور کار ولی‌فقیه قرار گرفت.  

 

پر واضح است که شدت عمل حکومت منفورالملۀ ولایت فقیه بر علیه مجاهدین خود ابزاری شود جهت توجیه «حقانیت‌» این سازمان!   نتیجتاً عوام‌الناس،  خصوصاً جوان‌تر‌ها که پیشتر تبلیغات عموسام با «اسلام سیاسی» آندکترینه‌شان کرده بود،  در واکنش به فروپاشی آرمان‌های افلاطونی‌شان و در مسیر مخالفت با حکومت ملا،   به سرعت جذب سازمان مجاهدین خلق شدند.   و این بود دلیل افزایش نجومی شمار فعالان و هواداران این سازمان پس از دستیابی ابوالحسن بنی‌صدر به مقام ریاست جمهوری.  ولی این افزایش نجومی بیش از آنچه نشانۀ اعتقاد به بنیادهای سیاسی و فکری این سازمان باشد،   بیشتر بازتاب بیم‌ونگرانی جوانان از آینده‌شان در حکومت ملایان بود. 

 

ناکامی بنی‌صدر در شطرنج سیاسی،  به فرار وی و سازمان مجاهدین از ایران انجامید.  به این ترتیب،  مجاهدین درگیر بده‌بستان‌های سیاسی‌ای شدند که نهایت امر تیرخلاص را بر پیکرشان شلیک کرد.   خلاصۀ کلام،   صحنه‌آرائی‌ها،  تبلیغات پیرامون ترورهای «منتسب» به اینان در ایران،  فعالیت مداوم خیابانی و تظاهرات در اروپا و آمریکا و ... نتوانست یک واقعیت سیاسی و ساختاری را کتمان کند،   و آن اینکه،   سازمان مجاهدین خلق زائده‌ای است بر پیکر «انقلاب اسلامی!»   این تشکیلات نمی‌تواند آرمان‌ها،  ایده‌آل‌ها و خیزش‌هائی را رهبری کند که بر علیه دکان ولایت فقیه و روحانیت شیعه بر پا می‌شود.   به عبارت ساده‌تر،  هماوائی سیاسی این سازمان با «آرمان‌های اسلامی» که طی بلوای 22 بهمن ابزار محبوبیت‌اش شده بود،   نهایت امر عاملی بازدارنده شد در نقش‌آفرینی آ‌یندۀ سیاسی‌اش.

 

از این مرحله به بعد سازمان مجاهدین خلق ابزاری بود در دست سیاست‌بازان غربی.  از این سازمان هر آنچه ‌خواستند ساختند،  و جهت چک‌وچانه‌ با یکدیگر،  امتیازگیری و باجگیری از حکومت تهران،   نسق‌کشی در داخل و خارج مرزها و ... مجاهدین خلق وجه‌المصالحه می‌شدند.  به قولی نقش «مرغ» ایفا می‌کردند؛  هم در عروسی و هم در عزا سرشان را می‌بریدند!  ورود پلیس آلبانی به محل اقامت اعضای این سازمان که از سوی سفارت آمریکا در آلبانی هم مورد حمایت قرار گرفته،  یک‌بار دیگر نشان داد که چرخش‌ها در سیاست بین‌المللی،   چگونه رابطۀ حاکمیت‌های غربی را با این سازمان دیگرگون می‌کند. 

 

این سازمان تشکلی است مسلح،  و رهبران‌اش پس از خروج از کشور می‌بایست این اصل را  منطقاً در نظر می‌گرفتند که ابزاری خواهند شد جهت باج‌گیری و سیاست‌گزاری در کف محافل خارجی.   ولی اینان بجای تقسیم سازمان به گروه‌های «اتمیزه» و پنهان کردن‌‌شان از رصد دولت‌های میزبان و عرصۀ فعالیت‌های سیاسی محلی،   قدرت فرضی تشکیلات‌شان را هر چه بیشتر به «نمایش» گذاردند!   و آنچه امروز بر اینان می‌رود،   نتیجۀ محاسبات غلط رهبران این تشکل سیاسی و بده‌بستان‌های محفلی‌شان است.   اما از آنجا که به استنباط ما نقش مجاهدین خلق در سیاست کشور،  حداقل طی نیم قرن آینده در ابهام کامل فروافتاده،  این نوع بررسی‌ها را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم،  و می‌پردازیم به ارتباط این تشکل با دیگر احزاب و گروه‌های سیاسی.

 

در بررسی سرنوشت تشکل‌های سیاسی یک اصل را هیچگاه نمی‌باید فراموش کرد و آن اینکه،   «یک جریان سیاسی ضعیف می‌شود؛  قدرت می‌گیرد؛  ولی‌هیچگاه کاملاً از بین نخواهد رفت!»    ولی در سایۀ تبلیغات غرب و پهلوی‌پرستان،  در مورد مجاهدین خلق یک واقعیت به سکوت برگزار شده.   و آن اینکه،  خاستگاه واقعی این سازمان نه تعالیم مارکس و انگلس است،  و نه بازخوانی قرآن و نوآوری‌های دینی؛   خاستگاه واقعی اینان همان مرداب متعفن روحانیت شیعۀ اثنی‌عشری است،  که پیوندی ناگسستنی با پهلوی نیز دارد.   جالب اینکه،  ‌ وابستگی این سازمان به دکترین تشییع و اعتقادات و مبانی دین اسلام،   به مراتب از امثال اسماعیلیه و بهائیت نیز عمیق‌تر است.   به عبارت ساده‌تر اینان حتی در حد این فرقه‌ها خود را از روحانیت شیعۀ کلاسیک جدا نکرده‌اند.  در نتیجه از منظر تاریخی سازمان مجاهدین حتی در حد یک فرقۀ «سیاسی ـ  عقیدتی» نیز موجودیت ندارد.   با این وجود،  به استنباط ما  این سازمان در کنف حمایت برخی سیاست‌های جهانی،  خواهد توانست همچون اسماعیلیه و بهائیت،  در قوالبی محدود و سکتاریست به موجودیت خود ادامه دهد و همچون اینان،  نه صرفاً با حاکمیت در ایران که با دیگر حاکمیت‌های منطقه‌ای و حتی جهانی ارتباطاتی نیز برقرار نماید. 

 

مسلماً بسیاری از اعضای این سازمان،   در صورت چرخش‌های تعیین‌کننده در سیاست داخلی و خارجی حکومت ملایان این تمایل را خواهند داشت که در قفا جذب حکومت اسلامی فعلی شوند؛   گروه دیگری نیز به سوی سلطنت‌طلبی و یا حتی «مارکسیسم ـ  لنینیسمی» بدوی کشیده خواهند شد که احزاب تندرو چپ علم کرده‌اند.   در هر حال،  دوران موجودیت این سازمان تحت عنوان یک جریان سیاسی «قائم به ذات» دیگر سپری شده است.  در مخالفت با این نگرش برخی چنین می‌گویند که،   «اگر شیعه که روزگاری کافر و مستوجب مرگ بود حاکم ایران شد،  چرا مجاهد حاکم نشود؟!»    البته این بیانات از منظر تاریخی صحت دارد،  ولی از زاویۀ پدیده‌شناسانۀ هزارۀ سوم بکلی بی‌پایه و مردود است.   در تاریخ تمدن بشر،  دوران مذهب‌سازی،  فرقه‌بازی و دین‌پردازی سپری شده.   بشر امروزی جهت خروج از بن‌بست دین‌خوئی از ابزارهای نوینی برخوردار است که در قرون‌وسطی در دست نداشت؛   «آزادی بیان»،   دمکراسی،  لائیسیته و تعالیم متفکران مدرنیته،‌   به بشر امروز هر آنچه جهت خروج از این بن‌بست نیاز دارد اهداء کرده‌.   و اگر ایرانی واقعاً می‌خواهد در تلاشی تاریخی از سیطرۀ عرب‌پرستی‌‌ای که چهارده قرن است چون موریانه بر پیکرش می‌تازد نجات یابد،‌  بالاجبار می‌باید مسیر متمدنانه‌تری برگزیده،   دست از مذهب‌تراشی و  فردستائی و ایدئولوژی‌پرستی و فرقه‌گرائی بشوید.

 

 

 

 

        

 

 

 

     

 

 

 

 

 

 

 

      


هیچ نظری موجود نیست: