۳/۰۷/۱۳۹۵

دیلینگ و دیانت!




در ادبیات نوظهور سیاسی ایران،   با واژة مرکب،   نامأنوس و تازه واردی به نام «دمکراسی‌خواهی» برخورد می‌کنیم.   واژه‌ای که شاید بهتر باشد در معنا و مفهوم‌اش تا حدی کنکاش کنیم.   چرا که،   واژة دمکراسی خود،   فی‌نفسه طی تاریخ جهت تشریح و توضیح بسیاری شرایط سیاسی ـ  گاه در تضاد کامل با ایدة معاصر دمکراسی ـ  به کار گرفته شده.   به طور مثال حکومت یونان باستان،  نظام‌های معاصر ترکیه،  یونان و ... که با نیروی نظامی اداره شده و می‌شوند،  و بسیاری رژیم‌های دیگر در این راستا برخاسته از دمکراسی قلمداد شده‌اند.  کار این نوع برخورد‌ نهایت امر به مضحکه نیز رسیده.   و به طور مثال برخی مورخان و «صاحب‌نظران» لویاجرگة افغان،   تعدد مراجع تقلید شیعی،  و یا مجالس مشورتی قبائل بیابانگرد و جنگلی را نیز نمونه‌های دیگری از «دمکراسی» معرفی کرده‌اند!  

البته پس از انقلاب بلشویک‌ها و شکل‌گیری اتحادشوروی نیز تعاریف نوینی از «دمکراسی»‌ ارائه شد.   انقلابیون لنینیست به نظریة «دمکراسی» ابعاد انسان‌شناسانة مارکسیستی،  برخوردهای تاریخ‌محور مارکس را نیز افزودند.  به این ترتیب،   در دوران جنگ سرد «دمکراسی» ارث پدری کشورهائی شد که شیوة تولید سرمایه‌داری داشتند،  و «جامعة دمکراتیک» و «دمکراسی خلقی» نیز در منطقة نفوذ «شیوة تولید دولتی» و استالینیستی قرار ‌گرفت!

در جامعة ایران،   پیش از کودتای 22 بهمن 57 و حتی طی ماه‌های اولیة برقراری حکومت ملائی،  تمامی تشکل‌ها از راست‌افراطی تا چپ‌ لنینیستی با «دمکراسی» مخالف بودند.   طی این دوره،   انواع فحش و ناسزا در ذم و محکومیت «دمکراسی» را در ادبیات سیاسی این تشکل‌ها می‌شنیدیم و می‌خواندیم.   عوامل حکومت جمکران و ملایان به نوبة خود از این قافلة تحجر عقب نبودند.   همانطور که می‌دانیم این حضرات برای سر بریدة امام حسین «کودتا» فرموده بودند،   در نتیجه دمکراسی برای‌شان اصولاً خلاف اسلام بود.   نزد ملایان احدی حق نداشت از دمکراسی نام ببرد،   چه رسد به اینکه از آن دفاع هم بکند!   در جمع استالینیست‌ها و چپ‌نمایان انقلابی نیز طرفداری از دمکراسی به معنای پشت کردن به خلق و منافع طبقة «زحمت‌کش» تحلیل می‌شد؛   پاسخ به چنین «حمایت» خائنانه‌ای گاه پوزخند،  و گاه مشت و لگد و فحش و ناسزا بود.   شاه‌اللهی‌های ناکام نیز که می‌دانیم از دوران میرپنج دشمن سرسخت دمکراسی بودند.   اینان کودتای 22 بهمن و آخوندبازی منتج از آن را نیز «نتیجة دمکراسی» تحلیل می‌کردند؛   جملگی در انتظار میرپنج جدید و کشیدن تسمه از گردة ملت بودند.   ولی در آن روزها احدی نمی‌پرسید،  در مملکتی که دو نفر بر سر پیچیدن یک ساندویچ کالباس به «توافق» نمی‌رسند،  چنین اجماع فلسفی،  عقیدتی و سیاسی‌ گسترده‌ای چگونه در سطح جامعه به وجود آمده؟    بله،  «ضدیت با دمکراسی» آن روزها حکم حجرالاسود را داشت که از آسمان بر سر ملت می‌افتد؛   خلق‌الناس فقط حق داشت به نیت زیارت،  آن را دستمالی کرده،  احیاناً به سروصورت‌‌اش بمالد.   

ولی نهایت امر،  پس از آغاز سرکوب‌های «انقلابی» که بهتر است آن‌ها را تصفیه‌های «کودتائی» بنامیم،   گروه‌گروه جماعاتی که در آغاز غائلة 22 بهمن 57 چشم نداشتند حامیان دمکراسی را ببینند،   به دلیل دریافت توسری از عوامل سازمان سیا که حامی حکومت ملائی بودند،   به حامیان دمکراسی تبدیل شدند!   و هر چند این حمایت بیشتر در مرحلة «مردم را اذیت می‌کنند؛  مردم را کتک‌ می‌زنند؛  و ... » بروز می‌کرد،  نشان می‌داد که تمامی حامیان استبداد و حکومت‌های مشت ‌آهنین فقط «مشت» خودشان را قبول دارند،  و اگر نوبت به دریافت توسری و مشت آهنین دیگری برسد سریعاً طرفدار «دمکراسی» خواهند شد!   در واقع «دمکراسی» برای اینان پای گذاردن به دایرة قدرت معنا می‌داد،  نه قبول حضور مخالف و فعالیت گروه‌های مخالف در جامعه!   حضرات حاضر بودند در صورت امکان نقش خمینی،  خامنه‌ای،  میرحسین موسوی و حتی اسمال‌تیغ‌زن را هم ایفا کنند؛  به شرط آنکه تیغ را خودشان بزنند!   این برخورد ماکیاولیستیک با دمکراسی تأثیرات بسیار سوء در جامعة ایران باقی گذاشت،  و واژة دمکراسی را باز هم بیشتر در ابهام فرو برد.   

 پس از فروپاشی دیکتاتوری کارگری یا دمکراسی‌های «خلقی» در اتحادشوروی و اروپای شرقی و پیامدهای آن،  و خصوصاً به دلیل پایان یافتن «جنگ ایدئولوژیک»،  واژة دمکراسی نیز در ارتباط با مسائل استراتژیک جهانی ابعاد نوینی یافت.   واژة دمکراسی میدانی شد جهت تاخت‌وتاز و توجیهات و تشریحات نوینی که محافل متفاوت همه روزه «اختراع» می‌کردند.   کار بجائی رسید که مفهوم حقوقی و پایه‌ای دمکراسی که برخاسته از مدرنیته،  یعنی تقبل فردیت،  آزادی بیان فرهنگی،  ادبی،  هنری،  سیاسی و اقتصادی است،   در ابهام بیشتری فرورفت.  در انتهای کار،  این واژه که به تدریج از معنا و مفهوم اصلی‌اش تهی شده بود،  ابزار کار هر کس‌وناکسی می‌توانست باشد!         

در ادامة همین روند پوچ‌سازی،  استالینیست‌های حزب توده،‌  آپاراچیک‌ها و مذهب‌باوران افراطی مجاهدین خلق،   لنینسیت‌ها،‌  آخوندهای مُکلای جبهة ملی و نهضت عاظادی،   و حتی تیغ‌کش‌های میرپنجی نیز تبدیل شدند به حامیان دوآتشة «دمکراسی!»   دلیل نیز روشن بود،   دیواره‌های امنیتی فروریخته بود،  و دیگر امکان نداشت با تکیه بر یک اردوگاه ـ  غرب یا شرق ـ  به طور کلی ارتباط با دیگر اردوگاه‌ها را به تعطیل کشاند.  روابط ملت‌ها علنی و گشوده‌تر بود،   ارتباطات به شدت گسترش یافته بود،   و حامیان اصلی استبداد دیگر امکان نداشتند مستقیماً مسئولیت تئوری‌های استبدادی را تقبل کنند.  خلاصه،   همة دست‌اندرکاران استبداد،  در این دوران جدید دست‌های خون‌آلودشان را در دستکش مخملین «دمکراسی» پنهان کردند.   در رأس‌ اینان هیئت‌حاکمة ایالات‌متحد بود که پس از پایان جنگ دوم،  از تمامی کودتاها،  جنگ‌ها،  آدمکشی‌ها و خصوصاً «کودتاهای انقلابی» در اردوگاه سرمایه‌داری حمایت می‌کرد،   در نتیجه رهبری عملیات پوچ‌سازی و توجیه‌نامه نویسی را نیز برعهده گرفت.

در چارچوب این توجهیات «نوآورانه» که بر پیکر دمکراسی می‌تاخت،   همان‌ها که استبدادهای مورد نظر آتلانتیسم را مستقر می‌کردند،  اینبار با تکیه بر اوباش‌پروری،   مردم‌باوری،  عوام‌پرستی،  هیاهو،  غوغا و آشوب عمومی زنگولة جدیدی به تابوت دمکراسی که دیگر از هر گونه معنا و مفهوم تهی شده بود آویزان کردند.  و آنچه امروز در ادبیات فاشیست‌زدة زبان فارسی «دمکراسی‌خواهی» می‌نامند،   «دیلینگ دیلینگ» همین زنگولة لعنتی است.   همین نوای شیرین دیلینگ دیلینگ،   به ایالات‌متحد اجازه می‌دهد ملای خودفروخته‌ای همچون حسن روحانی را در سطح جهانی «بزک» کرده،   به حامیان «دمکراسی» بفروشد!   همین آوا‌ است که به ایالات‌متحد امکان می‌دهد،   اوباش مسلحی را که از طریق دزدی نفت و فروش برده و موادمخدر،   بر علیه یک دولت عضو سازمان ملل در خاک سوریه مسلح و بسیج کرده،   «ائتلاف نیروهای دمکراتیک سوریه» بنامد:  

«ائتلاف نیروهای دموکراتیک سوریه با پشتیبانی هوائی آمریکا به گروه حکومت اسلامی در نزدیکی شهر رقه حمله کرد»
منبع:  رادیوفردا،  5 خردادماه 1395

می‌بینیم،  زمانیکه واژة دمکراسی را از مفهوم واقعی‌اش تهی می‌کنیم،  می‌توان آتیلای خونخوار را نیز طرفدار دمکراسی جا زد؛   مشکلی ایجاد نمی‌شود،  چرا که معنای دمکراسی به طور کلی در ابهام فرواوفتاده.   همانطور که می‌توان حدس زد،  و نهایت امر تلاش‌های کودتائی یانکی‌ها در اوکراین،  مصر،  عراق،   لیبی و ... بارها و بارها نشان داده،   ایجاد ابهام در واژة دمکراسی و هم‌سنگ قرار دادن «دمکراسی» با اضدادش:  مردم‌باوری،  لات‌بازی و هیاهو و غوغاسالاری،   به استراتژی تبلیغاتی ایالات‌متحد تبدیل شده.   و در قفای ظاهر «شیرین‌بیان» این نوع تبلیغات آنچه اهمیت دارد بُرد استراتژیک واشنگتن در داده‌های جهانی است.   این نوع «دمکراسی» که فاقد هر گونه بُعد انسانی،  حقوقی و تاریخی است،   در آغاز هزارة سوم میلادی ابزار و بهانه‌ای است جهت گسترش سیطره و نفوذ مالی و سیاسی‌ آمریکا.   ولی مسلماً این «بهانه‌یابی‌ها» پشت مرزهای ایران متوقف نشده و نخواهد شد.   به همین دلیل است که یک شبکة گسترده،  تحت نظارت سازمان سیا،  اعمال مهره‌های آشکار و نهان واشنگتن را در پوشش «دمکراسی» به فروش گذاشته،   و برای رادیوفردا « دیلینگ،  دیلینگ» می‌نویسد.         

رادیوفردا هم به شیوة مرضیه،  آستین‌ها را بالا زده،  و با انتشار مطلبی تحت عنوان «سه گرایش درونی بلوک دموکراسی‌خواهی ملی»،  تلاش کرده تحرکات سیاسی در متن جامعة ایران را در تحرکات عوامل حکومت جمکران «خلاصه» کند.   در این مرحله،   با تکیه بر مقدمة طولانی‌ای که در بالا آورده‌ایم سعی خواهیم داشت تا حد امکان از جزئیات تبلیغات رادیوفردا کشف رمز کنیم. 

نخست در مورد نویسندة مطلب رادیوفردا چند خطی توضیح بدهیم.   رضا علی‌جانی یکی از وابستگان به محفل «ملی‌ ـ  مذهبی‌ها» است،  و واقعیت را بخواهیم مشکل می‌توان برای این «شبکه مبهم»،   ویژگی خاصی تعیین نمود.  شاید وابستگی به این «جریان» بهترین وسیله جهت عدم ارائه موضع مشخص این‌ فرد باشد.   چرا که،  واژة «ملی ـ مذهبی» فی‌نفسه،  خصوصاً در مورد کشوری که ملیت‌اش در تضاد تاریخی با عامل مذهب قرار گرفته،  جز ابهام نیست!  به هر تقدیر همانطور که می‌توان حدس زد نویسندة مطلب رادیوفردا از جمله حامیان انقلاب روح‌الله خمینی و «اسلام سیاسی» است؛   یا حداقل موضع‌گیری نحلة «ملی ـ مذهبی» در جریانات سیاسی کشور حمایت از انقلاب خمینی را به زیر سئوال نمی‌برد.   بهتر بگوئیم،  مطلب را فردی قلمی کرده که طرفدار اسلام سیاسی است؛   طرفدار انقلاب روح‌الله خمینی است؛  از زن‌ستیزی یعنی از حضور روحانیت شیعه در تصمیم‌گیری‌های سیاسی،  فرهنگی،  اجتماعی و حتی قانونگزاری کشور حمایت می‌کند؛   و مسلماً با آنچه تحت تأثیر شریعت و کتاب‌دعا و زیارت‌نامه تحت عنوان «قانون اساسی» بر ایرانیان حاکم شده مخالفت اساسی و پایه‌ای ندارد.  حال با توجه به حکومت بی‌چون‌وچرای ملایان بر ایران باید پرسید،   «درد» ایشان چیست و به چه دلیل زحمت نگارش «مطلب» کذا را بر خود هموار کرده‌اند؟ 

مطلب کذا در نخستین مرحله،  تلاش دارد تا به قول نویسنده «سه گرایش داخلی جدید» ـ   انتخابات‌محور،  جامعه‌محور و ترکیبی ـ  را در زمینة «دمکراسی‌خواهی» به عنوان جریانات برخاسته از تحولات اخیر معرفی کند.  پر واضح است که واژگان مورد استفاده در این متن فقط ظاهر پیچیده دارد،  فاقد عمق است.   به عبارت ساده‌تر،  برخورد سیاسی،   تشکیلاتی و سازمانی این جنبش‌های به اصطلاح «دمکراسی‌خواه» با نماد‌های «ضددمکراسی» در قلب رژیم سیاسی ملایان،   در مطلب مذکور به هیچ عنوان مورد بحث قرار نمی‌گیرد.

متن به 3 گروه اشاره دارد؛  گروه اول،  انتخابات‌محور است و محافظه‌کار خوانده می‌شود.  و به ادعای نویسنده،   جهت بهبود مسائل کشور ـ  مسلماً در مسیر دست‌یابی به «دمکراسی» ـ  بیشتر تمایل دارد بر قدرت دولت تکیه کند،   و مذاکرات را در رأس هرم قدرت ـ  رهبر،  ریاست مجلس خبرگان و ... ـ  دنبال نماید.   گروه دوم همان جنبش سبز است که امثال موسوی و کروبی در رأس آن می‌نشینند.   افرادی که برخورد انتقادی با «رهبرکنونی» دارند و به گواهی نامه‌های شخص میرحسین موسوی «رهبر قبلی» را می‌پرستند!   گروه سوم هم «مخلوطی» است از دو جریان فوق!   خلاصه می‌بینیم که،  برخلاف ظاهر پرطمطراق متن،  اصل مطلب،   یعنی بررسی و تحلیل در مرحلة جنینی متوقف مانده.    به عبارت ساده‌تر،  در این مطلب دو یا سه محفل حکومتی که جملگی سر در آخور یک تشکیلات واحد دارند،‌  به عنوان نحله‌های متفاوت «دمکراسی‌خواهی» معرفی شده‌اند،   و نویسنده کوشیده از طریق «بازی» با کلمات،   جنگ‌های زرگری و برادرانة سه محفل کذا را با افزودن شاخ‌وبرگ و پرگوئی و حاشیه‌پردازی و « دیلینگ، دیلینگ» به دمکراسی «وصله» کند.   ولی به استنباط ما،   اینگونه «پرداخت‌ها» را منطقاً گزافه‌گوئی می‌خوانند،  نه تحلیل.  

در ثانی،  این سئوال مطرح می‌شود که ادعاهای نویسنده مبنی بر وجود و یا عدم وجود این و یا آن جریان،   و یا حمایت‌های عمومی از این و یا آن گروه «دمکراسی‌خواه» چه مبنائی جز ادعا دارد؟!  روشن‌تر بگوئیم در جامعه‌ای که سرکوب و سانسور،  از ایجاد تشکل‌های حزبی و صنفی ممانعت می‌کند،   و هر گونه اطلاع‌رسانی به صورت علمی و آماری را به تعطیل کشانده،   نویسندة‌ مطلب با توسل به کدام ابزار ادعا می‌کند که فلان و یا بهمان جریان از حمایت عمومی برخوردار نیست:

«این گرایش در رابطه با سیاست‌های منطقه‌ای حکومت ایران موضع روشن و مخالفت فعالی دارد.   رویکرد تحلیلی در رابطه با وقایع داخل کشور و از جمله موضع نسبتا حمایتی ـ  انتقادی با تأکید بیشتر روی ناتوانی‌ها و ضعف‌های دولت دارد.   مدافع نوعی جمهوری‌خواهی ملی (حال با نقطه عزیمت‌های مختلف فکری غیرمذهبی و مذهبی) است.  اما از عقبه اجتماعی قوی و گسترده‌ای برخوردار نیست.»   
منبع:  رادیوفردا،  6 خردادماه 1395

اطمینان خاطر نویسنده از آنچه «عقبة» یک جریان نامعلوم عنوان می‌کند،   بسیار مسئله‌ساز می‌شود.   اگر کسی می‌تواند با چنین صراحتی در مورد بود و نبود جریانات سیاسی اطلاع‌رسانی کند،   چرا در مورد تمامی جریانات سیاسی این عمل را صورت نمی‌دهد؟  ولی بررسی تحلیلی جریانات سیاسی در ایران غیرممکن است.   در نتیجه،   زمانیکه از جزئیات جریانات سیاسی سخن می‌گوئیم،   برخلاف تحلیل‌های استراتژیک و یا تجریدی و فلسفی نمی‌توان بدون تکیه بر آمار سخنی شایسته بر زبان راند و دلیل هم روشن است.  جریانات سیاسی بر خلاف مواضع استراتژیک قدرت‌های بزرگ «سیاله‌» است و بررسی‌شان فقط با تکیه بر آمار،   آنهم به صورت زمان‌دار امکانپذیر می‌شود.   به عبارت دیگر،  تحلیل یک جریان سیاسی در جامعه فقط در زمان و مکان مشخص صورت می‌گیرد،   زمان‌شمول نیست،   چرا که متغیر است.   در نتیجه،  برخلاف آنچه می‌نماید،  نویسندة مطلب کذا به دلیل آنکه به جزئیاتی ‌پرداخته که هیچگونه اطلاع صریحی از آن‌ها نمی‌تواند داشته باشد،  تحلیل نکرده؛  بیشتر قصه بافته.  

ولی اینکه رادیوفردا چنین «اثری» را منتشر می‌کند،   و به آن بازتاب می‌دهد،  دیگر قصه نیست.  و فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد؛   شبکة تبلیغاتی ایالات‌متحد پشت همین نوع «توجیه‌نامه‌ها» نشسته.  به عبارت دیگر،  آمریکا تلاش دارد تا به سیاست‌های مجموعة کودتائی حکومت جمکران،   در چارچوب منافع خود هر چه می‌تواند میدان دهد.   واشنگتن ناامید از جلب حمایت مخالفانی که طرفدار دمکراسی‌اند،   در قلب همین حکومت ملائی با چراغ‌موشی به دنبال آلترناتیو می‌گردد.  و انتشار قصه‌هائی از این قماش در یکی از سایت‌های رسمی سازمان سیا،   به صراحت نشان می‌دهد که برداشت واشنگتن  از «دمکراسی»،  چیزی نیست جز پوپولیسم!    

نام این به اصطلاح گروه‌های «دمکراسی‌خواه» را هر چه می‌خواهید بگذارید:   محافظه‌کار نیم‌بند،   سبز تندرو،   بنفش مایل به قرمز و ... فرقی نمی‌کند.   مهم این است که اینان جملگی در درون یک ساختار استعماری،  وابسته و سرکوبگر به گرد یکدیگر می‌چرخند،  و از آنجا که چاقو دسته‌اش را نخواهد برید،  نهایت امر با هم کنار خواهند آمد.  ولی تا آنجا که به طرفداران دمکراسی مربوط می‌شود،   آنچه «قانون اساسی» حکومت اسلامی می‌خوانند و ظاهراً سه گروه مطلب کذا طرفدار آن به شمار می‌روند،  جفنگ‌نامه‌ای است که فقط قشر ملای کم‌سواد و آلوده به هزار فساد مالی و اجتماعی بر آن نام «قانون» گذارده.   پرواضح است که،   ور رفتن با جریانات «برادرانة» درون حکومت اسلامی توسط شریعتی‌شناسان،   و شیرین‌زبانی‌های «ملی ـ  مذهبی‌‌ها» نخواهد توانست مسیر تاریخی یک ملت را اینچنین به جفنگ‌ بیالاید و زنگوله‌ به تابوت دمکراسی آویزان کند. 

حال که به زنگوله‌ پای تابوت دمکراسی رسیدیم،   ببینیم اصولاً اتلاق نام دمکراسی بر یک پدیده،  و یا روند سیاسی از چه شروط اساسی و پیش‌فرض‌های غیرقابل عدولی برخوردار می‌شود؟   نخست بگوئیم،  دمکراسی نمرده،   و تابوتی که این مقاله با میخ‌وچکش سازمان سیا برای‌اش سر هم کرده،   منزل‌گه خودشان خواهد شد.   در ثانی،  چگونه می‌توان بدون قبول بُعد اصلی و اساسی انسان‌محوری و اومانیسم،   از دمکراسی سخن به میان آورد؟  به عبارت دیگر،   چگونه می‌توان،  هم چارچوب حاکمیت الهی،  قرآنی و وحی و جبرئیل و مأموریت پیامبر،   و امام زمانی که ته چاه نشسته و ...  را قبول داشت،   و منویات این پرسوناژ‌های موهوم را بر سرنوشت ملت تببین کرد،  و هم خلق‌الناس را به پای صندوق‌های رأی فرستاد تا «سرنوشت‌شان» را تعیین کنند؟  اشتباه نکنیم،   مسئله در این مقطع به هیچ عنوان بحث پیرامون «جبر و اختیار» نیست؛   روحانیت شیعه،  همچون رهبران دیگر ادیان و مذاهب،  به هیچ وجه اعتبار کافی جهت پای گذاردن در بحث سیاست کشور را ندارد.   چرا که پای گذاردن اینان در این میانه،   به «تضادی» دامن خواهد زد که خروجی نخواهد داشت.   این همان تضادی است که حکومت اسلامی جمکران از نخستین روزهای موجودیت‌اش با آن روبرو شده،  و نه تنها تاکنون پاسخی بر این پرسش نیافته،  که تلاش کرده از طریق سرکوب مخالفان،   این بن‌بست را هر چه بیشتر به حاشیه براند؛   باشد تا در رأس هرم قدرت باقی مانده،   از امکانات مالی و اجتماعی آن محظوظ گردد!   

صریحاً بگوئیم،  مشکل «جنبش سبز»،   بنفش و دیگر رنگ‌ها و اصلاح‌طلبی و اصولگرائی به هیچ عنوان دمکراسی نیست،   مشکل اینان یافتن راهی است جهت ادامة حیات حکومتی که نمی‌تواند تضاد بنیادینی را حل کند که خود به آن دامن زده:   تضاد ادارة کشور با تکیه بر «وحی‌باوری» و هم‌ساز نشان دادن وحی و احکام الهی با «انسان‌محوری.»   زمانیکه خمینی جفنگی به نام «جمهوری اسلامی» را از چنته بیرون کشید،   در واقع آغازگر همین بحران شد.   و همان روزها مصطفی رحیمی،‌  آنچه را امروز در این وبلاگ آورده‌ایم،  به زبانی دیگر به رشتة تحریر در‌آورد.   نتیجه‌اش آن شد که دیدیم:   زندان،  گوشه‌نشینی،  سرکوب،  ممنوع‌القلم شدن و ... و نهایت امر سقوط از پشت بام!   حال نوچة همان وحشی‌هائی که رحیمی را سرکوب کردند،   تحت حمایت آمریکا جفنگ‌گوئی‌های امام خمینی‌اش را تداوم می‌بخشد،  و تحت عنوان «سه گرایش درونی بلوک دموکراسی‌خواهی ملی» یک بار دیگر در چارچوب منافع آتلانتیست‌ها تضاد بنیادین حکومت اسلامی،   یعنی تضاد حاکمیت انسان بر سرنوشت‌اش را با حاکمیت وحی بر سرنوشت انسان‌،  به حاشیه می‌راند.   هدف از نگارش چنین مطالبی تحمیل ابهام بر سیاست،   یعنی ایجاد ترادف میان گنگ‌پرستی دینی با سیاست است.   بهتر بگوئیم،  مطلب کذا  با «دیلینگ،‌  دیلینگ» همان شعار مضحک و فرسودة آخوند مدرس یعنی،  «سیاست ما عین دیانت ماست!» را بازتولید می‌کند.         


هیچ نظری موجود نیست: