۲/۰۳/۱۳۹۵

گزینة جنگ!


سئوالی که اینک از منظر منطقه‌ای حائز اهمیت شده،  این است که تا چه حد می‌توان شرایط آیندة خاورمیانه را «صلح‌آمیز» پیش‌بینی نمود؟   به عبارت ساده‌تر،  اگر قرار باشد بن‌بست‌های استراتژیک به شیوه‌ای که شاهدیم در هر گام تشدید شود،   در چه مرحله‌ای قدرت‌های بزرگ به این صرافت خواهند اوفتاد که می‌باید از جنگ‌های نیابتی در منطقه «استقبال» به عمل آورده،   دولت‌های ضعیف‌تر را رسماً به درون یک درگیری‌ نظامی گسترده با یکدیگر بکشانند؟   هر چند در شرایط فعلی این گزینه دور از احتمال بنماید،  بررسی دقیق مسائل منطقه به هیچ عنوان چنین گزینه‌ای را مردود نمی‌کند.   وبلاگ امروز را به بررسی این گزینه که مسلماً از منظر انسانی ناپسندترین نیز هست،   اختصاص می‌دهیم.      

در این راستا نخست نگاهی به آرایش نیروهای نظامی و سیاسی منطقه می‌اندازیم.  سپس منافع گستردة استراتژیک هر کشور عمده را می‌شکافیم،   و نهایت امر به نقش قدرت‌های بزرگ نگاهی شتابزده خواهیم داشت.  پس ابتدا بپردازیم به آرایش نیروهای نظامی و سیاسی. 

در منطقة خاورمیانه،  خصوصاً پس از فروپاشاندن حکومت بعث عراق توسط ارتش آمریکا،  وزنه‌های نظامی که از دوران «جنگ‌سرد» تشکیل شده بود،   به طور کلی پای به دیگرگونی گذارد و شاید آنچه امروز تحت عنوان جنگ‌های «تروریستی» و «مذهبی» در خاورمیانه به راه اوفتاده،   تا حد زیادی پیامد همین فروپاشاندن جنایتکارانه باشد.   پیش از حملة صدام حسین به کویت در تاریخ 11 مردادماه 1369،  خطوط استراتژیک به شیوه‌ای ترسیم شده بود که عربستان،  عمان و شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس،  یا منطقة «ارتجاع» با وابستگی مستقیم و «رسمی» به سرمایه‌داری آنگلوساکسون،   در کنف حمایت واشنگتن روزگار می‌گذراندند،   و به قولی «آب توی دل‌شان تکان نمی‌خورد!»  ولی حملة صدام حسین به کویت که از قضای روزگار همزمان با سفر جیمز بیکر،  وزیر امور خارجة جرج بوش (پدر) به اتحاد شوروی وقت صورت گرفت،   بر این رابطة «مقدس» نقطة‌ پایان گذارد؛  کشورهای دیگر «اجازه» یافتند که به جان نوکران آمریکا بیافتند!  و دولت عراق که جدا کردن یک بخش از خاک کشور و ایجاد امیرنشین کویت توسط ارتش انگلستان را نپذیرفته بود،  پای در مسیر «جدید» گذارد.   همین حمله،   که مسلماً بازتاب تغییر اساسی در استراتژی ایالات‌متحد در خاورمیانه بود،   بسیاری داده‌های منطقه‌ای را نیز واژگونه کرد،  و سرفصل نوینی از روابط «واشنگتن ـ لندن» شد؛   سرفصلی نوین از برخورد اینان با آنچه در نظام رسانه‌ای «جهان اسلام» می‌خوانند.    

در عمل،  حملة صدام حسین به کویت،‌  «آرامش» دیپلماتیک منطقه را که بیشتر به سکون مرداب شباهت داشت،  و به صورت حمایت بی‌قیدوشرط و بی‌پرده توسط «خط ارتجاع» از سیاست‌های واشنگتن بروز می‌کرد بر هم زد.  و امروز به صراحت،  می‌توان اذعان داشت که،   این «تغییر» پس از حملة مغول نقطة عطفی است در منطقه.     

در امتداد همین «حمله» بود که تروریسم «اسلام سیاسی»،   که آمریکا پیشتر با تکیه بر جفنگیات شیعی‌مسلکان و چرندیات وهابیون،   ملت‌های ایران و افغانستان و پاکستان را با آن به خاک‌وخون کشیده بود،  نهایت امر تبدیل شد به «کارت ویزیت» ایالات‌متحد و لندن در تمامی کشورهای منطقه.   شاهد بودیم که در خاورمیانه آمریکا دست‌ها را بالا زد و هر جا جمعی جوجه مسلم پیدا کرد،  زیر بال‌وپرشان را گرفت و اینان را به قدرت‌های سیاسی،  تشکیلاتی و نظامی تبدیل نمود.  در عمل،  وجود حزب بعث عراق در صحنة سیاسی،  و عدم اطاعت شخص صدام حسین،   یکی از مهم‌ترین راه‌بندها در برابر موفقیت سیاست آمریکا به شمار می‌رفت،  و به همین دلیل نیز جرج والکر بوش با هزار دوز و کلک پروندة عراق را به تروریسم و سلاح‌های کشتارجمعی سنجاق کرده،   رژیم بعث را از میان برداشت.

ولی بازتاب‌های «اسلام پناهی» استراتژیک که از آستین واشنگتن بیرون آمد،  قابل پیش‌بینی بود؛  آشوب‌سازی به نام دین،   ایجاد درگیری‌های منطقه‌ای،  قومی و مذهبی؛  فروپاشاندن رژیم‌های خارج از «خط نوین واشنگتن» با توسل به اوباش اسلامگرای شهری؛  و ... و اینهمه تحت عنوان «حمایت از مردم!»  اینچنین شد که خط کهن «ارتجاع» جای خود را به تدریج به «خط نوین ارتجاع» سپرد؛   این‌بار «ارتجاع» مورد حمایت واشنگتن در خاورمیانه،   نه با دشداشه،  کادیلاک،  ولخرجی‌های میلیونی،  ویلاهای میلیاردی و دلارهای نفتی و اسلام سنتی که با پیشانی‌های داغ‌گرفته از مُهر نماز،   رایحة تعفن «اسلام سیاسی»،   درویش‌بازی و ساده‌زیستی مزورانه،  حجاب‌اجباری،  زن‌ستیزی علنی،  و خصوصاً عملیات فالانژهای چماق‌کش شهری سازمان یافت.   این تجربة موفق که پیشتر توانسته بود ایران و افغانستان را به مخروبه تبدیل کند،   اینک اسب‌شاهوار سیاست‌های استراتژیک واشنگتن در تمامی مناطق مسلمان‌نشین بود.   

با این وجود،  علیرغم موفقیت‌های «چشمگیر» سازمان سیا در سر هم کردن «اسلام سیاسی»  هنوز چند لایه از استراتژی‌ها در منطقه لاینحل باقی مانده بود؛   مهم‌ترین‌شان وجود رژیم بعث سوریه و سیاست‌های ظاهراً لیبرالی و مشکل‌آفرین دولت آتاترکی‌های آنکارا بود.  و نهایت امر دولت اسرائیل نیز در این سیاست آنقدرها جائی نداشت و می‌بایست «آپ‌دیت» می‌شد.   تلاش‌های آمریکا در این زمینه‌ها آغاز شد.   جنگ و برادرکشی در سوریه تحت عنوان «مخالفت مردم» با استبداد بشار اسد،   توسط مزدوران مسلحی که ارتش آمریکا از حلبی‌آبادهای اروپای غربی به سوریه ارسال می‌کرد،   به راه اوفتاد.   در ترکیه نیز،  عملاً همان «قانونک» اساسی مضحک جناب ‌سرهنگ‌های سازمان ناتو را به تعطیل کشاندند و رجب طیب اردوغان،  فوتبالیست سابق «فِنِربچه» را در این پروسه بر تخت سلطان عثمانی نشاندند!   ولی سیاست اسرائیل پای در گل داشت،  چرا که می‌بایست بر مجموعة سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا تکیه می‌کرد،   و به دلیل شکست اسلامگرائی در مصر،  و سپس عقب‌نشینی‌های آمریکا در اسلام‌نوازی‌های سوری و ترک،  سرنوشت نتانیاهو در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده بود.   در همین راستاست که،   دولت نتانیاهو بی‌هدف و بی‌برنامه و سرگردان در انتظار «موفقیت» نهائی اربابان آنگلوساکسون‌اش در دیگر میادین،  سال‌هاست در انتظار نشسته!   بله،   حکایت دولت نتانیاهو،   همچون بی‌بی‌گوزک سلیمان است.   نتانیاهو که سال‌هاست مرده،   همچون سلیمان بر عصای آتلانتیسم تکیه کرده و بِروبِر به «مردم» نگاه می‌کند.  و از آنجا که هنوز موریانه به جان عصای کذا نیافتاده همه می‌پندارند که ایشان زنده‌ تشریف‌ دارند!

همانطور که گفتیم،   کودتای نظامیان مصر جهت پایان گذاردن بر بلبشوئی که محمد مرسی،  رئیس‌جمهور منتصب محفل کلینتن‌ها در اینکشور به راه انداخته بود،  در عمل نقطة آغازین عقب‌نشینی سیاست‌های واشنگتن به شمار می‌رود.   در مصر،   واشنگتن مجبور شد جهت حفظ تتمة زرادخانة سیاسی‌‌اش محفل اخوان‌المسلمین و اوباش اسلامگرای شهری را به حاشیه امن براند،  و به حساب خود به این وسیله از برخورد مستقیم «اسلامگرائی با  اروپا» جلوگیری به عمل آورد.  هر چند این «محاسبه» چند صباح بعد نادرستی‌اش در بوتة آزمایش به اثبات رسید،   و شکست غربی‌ها در جبهة سوریه نشان داد که تقابل «فاشیسم اسلامی با اروپا» صرفاً از جبهة مصر عبور نمی‌کند؛   ترکیه،  سوریه،  لبنان،  و حتی بیغوله‌نشین‌های اروپائی هر یک می‌تواند این «تقابل» را به معرض نمایش بگذارد.  
     
تا حال از عقب‌نشینی ایالات‌متحد در خاورمیانه بارها و بارها سخن گفته‌ایم.   و نمایة مشخص این عقب‌نشینی‌ها همانطور که نمونه‌های مصر و سوریه نشان داد،  خروج حاکمیت‌ها از سیطرة تروریسم اسلام سیاسی است.   در مصر «خروج» حاکمیت از ساختار اسلامگرائی در چارچوبی زیرجلکی صورت گرفت؛   ولی در سوریه این خروج می‌تواند بسیار «چشم‌گیرتر» و رادیکال‌تر انجام شود.   چرا که در مصر،   هم تقابل «ارتش ـ اسلامگرائی» روبنائی بود،   و هم ساختار ارتش دست‌نشاندة واشنگتن و لندن در اینکشور با حزب لائیک بعث قابل مقایسه نیست.   به همین جهت است که واشنگتن از شکست سیاست‌اش در مصر کم‌تر سخن به میان می‌آورد و سعی دارد آن را «بزک» کند.  از سوی دیگر،   دولت مصر پای به دوران حسنی ‌مبارک گذارده،   و این ساختار هنوز می‌تواند پاسخ مناسبی به برخی مطالبات آتلانتیسم در منطقه ارائه دهد.  ولی بر عکس،   در سوریه مسئله به مراتب بغرنج‌تر شده.   دولت بعث سوریه که ملایان جمکران تلاش دارند آن را به هر ترتیب ممکن به «شیعه‌بازی» و ملاپرستی بچسبانند،   نمی‌تواند به هیچ عنوان در ساختاری که مد نظر ایالات‌متحد است موجودیت داشته باشد؛  خلاصه بگوئیم از منظر آمریکا همان سرنوشتی می‌باید شامل حال بشار اسد شود که واشنگتن برای صدام حسین در نظر گرفته بود.  آمریکا نمی‌تواند سوریة «بعثی» را در نقشة راه‌خود در منطقه «منظور» کند،   و به همین دلیل است که مسکو سر «آب‌قنات» سوریه نشسته،  و حاضر نیست بر سر اینکشور با آمریکا معامله نماید.  

از سوی دیگر،  مسئلة سوریه با موجودیت ترکیه،   سکوی پرش نظامی سازمان ناتو در خاورمیانه ارتباط پیدا کرده.   حفظ حکومت مسخرة رجب اردوغان در ترکیه،  آنهم در همسایگی بشار اسد که در جنگی خونین پوزة آنکارا را،   هر چند با کمک روسیه همه‌روزه بر خاک می‌مالد،   برای واشنگتن غیرقابل تحمل است.  خصوصاً که اینک ترکیه تحت فشار دو قدرت نظامی روسیه و سوریه ساندویچ شده و نمی‌تواند از این مهلکه جان سالم به در برد.  ولی باز هم مهم‌تر از سرنوشت ترکیه،   مسئله اسرائیل است.  تا زمانیکه تکلیف سیاستگزاری‌های نوین و «خط‌سازی‌های» واشنگتن در منطقه نهائی و اجرائی نشود،  دولت اسرائیل نیز قادر نیست در زمینة داخلی و یا حتی ارتباط با محافل حامی اسرائیل در آمریکا دست به ابتکار عمل بزند. 

با این وجود،   به بن‌بست واشنگتن در «ترکیه ـ  سوریه ـ اسرائیل» می‌باید لایة دیگری را نیز افزود:   لایة شکست آمریکا در ادارة امور «خط سابق ارتجاع»،  یعنی عربستان،  شیخ‌نشین‌ها و عمان!   این خط «سابق» که به دلائلی،   امروز عراق و اردن نیز به تدریج پای در آن گذارده‌اند،    از حیطة سیاستگزاری‌های واشنگتن بیرون می‌خزد،  و شاهدیم که باراک اوباما در سفر خود به عربستان با عدم استقبال مقامات رسمی اینکشور روبرو شد: 

«[...] بر خلاف تشریفات مرسوم،  نه نمایندة خاندان سلطنتی عربستان سعودی و نه استاندار ریاض در فرودگاه پایتخت عربستان از رئیس‌جمهور امریکا  استقبال نکرد.»
منبع:  سپوتنیک،  2 اردیبهشت‌ماه 1395

این رفتار با رئیس جمهور ایالات‌متحد،  آنهم در عربستان سعودی غیر قابل تصور بود،  و از منظر دیپلماتیک «توهین مستقیم» تلقی می‌شود.   تجربه نشان داده که،  آمریکا در سیاست خارجی خود از یک خط استراتژیک مشخص دنباله‌روی می‌کند،  و به این ترتیب رئیس‌جمهور آیندة اینکشور هر که باشد امکان ندارد اهانت مستقیم به سلف‌اش را از سوی مقامات رسمی دیگر کشورها «زیرسبیلی» در کند.   به عبارت ساده‌تر،   اگر عربستان دست به چنین عمل توهین‌آمیزی زده،   در واقع خود را برای خروج تمام و کمال از سیطرة سیاسی و اقتصادی آمریکا آماده ‌می‌کند.   مسئله به درگیری‌های «ریاض ـ واشنگتن» در دورة ریاست جمهوری اوباما محدود نخواهد ماند.  و پس از این برخورد عربستان با واشنگتن،  «خطی» که شکست آمریکا در ماجراجوئی‌های منطقه‌ای به وجود آورده،‌   مسلماً در دیگر کشورهای منطقه،  خصوصاً عراق،  اردن و شیخ‌نشین‌ها به سرعت «طرفداران» و پیروانی‌ پیدا خواهد کرد.

دقیقاً وحشت از همین پیروان روزافزون «خط نوین» است که باعث انتقاد علی خامنه‌ای از «دولت فاسد» شده!    بله،   رهبر جمکران که در رأس یک حکومت فاسد و دست‌نشانده قرار گرفته،   ‌از «دولت فاسد» عربستان به هیچ عنوان خوشش نمی‌آید!   خامنه‌ای در دیدار با گروهی اوباش که از آنان تحت عنوان دانش‌آموز نام برده‌اند،  ضمن چرندبافی‌های مرسوم ملایان پیرامون «دشمن‌شناسی» و مبارزه با این،  و به زیر آب کردن سر آن،  و کشتن حسن و بریدن سر حسین و ...  حکومت عربستان را به صورت غیرمستقیم مورد تهاجم قرار داده:   

«[...] دولتی فاسد حزب‌الله را محکوم می‌کند؛  به درک!  [خامنه‌ای] اگر چه به صراحت نام نبرده که کدام دولت را مدنظر دارد،  اما عربستان سعودی در ماه‌های اخیر موج بزرگی را علیه حزب‌الله لبنان به راه انداخته است.»
منبع:  رادیوفردا،  2 اردیبهشت‌ماه 1395

ولی نگرانی علی خامنه‌ای به هیچ عنوان ارتباطی با «محکومیت» حزب‌الله ندارد.  این حزب‌الله بارها و بارها از سوی محافل،  دولت‌ها و تشکل‌های متفاوت به تروریسم متهم شده،  و عکس‌العمل تندی هم از سوی حکومت اسلامی شاهد نبوده‌ایم.   همین سرکار علیه «موگرینی»،   وزیر امور خارجة اتحادیه اروپا،   که چند روز پیش با چادر آبی‌آسمانی‌شان در تهران جولان می‌دادند و تبلیغ اسلام و حجاب «مفرح» می‌فرمودند،   ماه‌هاست که نام حزب‌الله را در فهرست تروریست‌ها به ثبت رسانده‌‌اند.   اگر خامنه‌ای اینهمه عاشق پشم‌وریش حزب‌الله شده بود،   چرا گریبان اتحادیة اروپا را نگرفته؟   بله،  همانطور که می‌توان حدس زد وحشت خامنه‌ای دلیل دیگری دارد،   وی در جبهه‌های جدیدی که به وجود آمده،   جائی برای حکومت جمکران می‌جوید،  و در شرایط فعلی نمی‌تواند عضویت و نقش‌پذیری جمکران را در این میانه تأمین کرده،  برای سیاست‌های منطقه‌ای تروریسم اسلام سیاسی امتدادی بیابد. 

در مطلب امروز از بن‌بست آمریکا و بلا‌تکلیفی مهره‌های واشنگتن در جبهة «سوریه،  ترکیه،  اسرائیل» سخن گفتیم؛   بن‌بست آمریکا در جبهة «خط ارتجاع سابق» ـ  شیخ‌نشین‌ها،  عربستان، عراق و ... ـ   را نیز شکافتیم؛  حال ببینیم حکومت جمکران در شرایطی که این جبهه‌ها به تلاطم افتاده‌اند،   در کدام یک از آن‌ها خواهد توانست برای خود «لانه» ساخته و موجودیت‌اش را حفظ کند.   به صراحت بگوئیم،  در هیچکدام،   و مشکل خامنه‌ای دقیقاً همین‌جاست.  و برای حل همین مشکل نیز حسن روحانی را به ترکیه فرستاده بودند.

امید حسن روحانی به این بود که در نشست استانبول به عنوان قاضی نهائی،   ورای درگیری‌های منطقه نقش ریش‌سپیدی «جهان اسلام» را در درگیری «ترکیه ـ سوریه» برای جمکران تأمین کند،   ولی با بیرون انداختن «مؤدبانة»‌ وی و ظریف از اجلاس «سران کشورهای اسلامی»،   این گمانه که حکومت جمکران بتواند در این جبهه باقی بماند و از آن بهره‌برداری نماید،  به بایگانی سپرده شد.   این «اخراج محترمانه» یک‌بار دیگر به ما یادآوری کرد که،  ادعای رسانه‌های غرب در مورد حمایت حکومت اسلامی از حزب بعث سوریه، یک بی‌بی‌گوزک ابله‌فریب بیش نیست.   این بی‌بی‌گوزک که توسط شبکة خبرسازی سازمان سیا سر هم شده،  چنین القاء می‌کند که ملایان طرفدار حزب بعث سوریه‌اند!   ولی در واقع،   اگر حکومت اسلامی جمکران می‌توانست برای خود جائی در جبهة «سوریه ـ ترکیه ـ  اسرائیل» نگاه دارد،  اینکار را فقط از طریق حمایت ترکیه می‌توانست عملی ‌کند به همین دلیل نیز صلح‌طلبی حسن روحانی در نشست سران کشورهای اسلامی «علنی» شده،   نه در ارتباط با سوریه.   ولی دیدیم که ترکیه از نیازهای جمکران در این نشست حمایت نکرد،  و جمکران را به دلیل دخالت در امور کشورهای منطقه محکوم هم کردند!    

اشتباه نکنیم!  در واقع،  همین تلاش‌ها پیشتر نیز در مورد «خط نوین» صورت گرفته بود.   بله،  پیش از «نشست» بی‌نتیجة استانبول نیز حکومت جمکران تلاش داشت دست در دست عربستان بگذارد،  هر چند حملة اوباش «ناشناس» حکومت به سفارت عربستان سعودی،   نقطة عطفی در تلاطمات سیاسی بین جمکرانی‌‌ و وهابی شد،  و شاهراه نزدیکی با ریاض را به روی حکومت اسلامی بست.   و دقیقاً به دلیل بسته شدن تمامی راه‌ها به روی حکومت جمکران است که عشق حزب‌الله اینچنین به دل علی خامنه‌ای اوفتاده.   به عبارت ساده‌تر،  پس از شکست‌های استراتژیک ایالات‌متحد،   تنها راه نفوذ جمکران به سیاست‌های منطقه مسیر حزب‌الله لبنان خواهد بود.   از این دروازة «گشوده» است که حکومت اسلامی خواهد توانست اوباش و لات‌ولوت به درون لبنان،  سوریه و مصر ‌ارسال کرده،   تحت عنوان مبارزه با تکفیری‌ها در عمل برای «اسلام سیاسی» در منطقه دست به زمینه‌سازی و سربازگیری بزند.   و در شرایطی که شورای همکاری‌های خلیج‌فارس به سرعت از سیاست‌های آمریکا فاصله می‌گیرد،   طبیعی بود که این شورا نوک سرنیزه را متوجه گلوگاه همین «حزب‌الله» کند،   و پس از لغو ارسال میلیون‌ها دلار سلاح از سوی عربستان به لبنان،   موضع تخاصمی نیز بر علیه حزب‌الله اتخاذ نماید:     

«شورای همکاری خلیج فارس اکنون گروه حزب‌الله،  شاخة نظامی آن،  رهبران این گروه و تمامی شاخه‌های منشعب و وابسته را در [فهرست گروه‌های تروریستی] قرار داده است.»
منبع:  بی‌بی‌سی،  ‌2 مارس 2016

در آغاز مطلب امروز اشارة مختصری به امکان جنگ فراگیر در خاورمیانه کردیم و تا این مرحله صرفاً به تشریح نقشة «سیاسی ـ نظامی» منطقه پرداخته‌ایم،  در نتیجه با تکیه بر داده‌های بالا اینک نگاهی به دلائل این «جنگ» احتمالی بیاندازیم.   همانطور که خبرگزاری‌ها اطلاع داده‌اند،  به همراه سوریه،   چند کشور دیگر نیز از حضور در نشست سران اسلامی در شهر استانبول سر باز زده‌اند؛   مصر و اردن مهم‌ترین‌شان به شمار می‌روند،   و کشورهای عراق،  ایران،  پاکستان نیز علیرغم شرکت در این نشست،   آنقدرها نتوانستند از نتایج «سازندة» آن بهرهمند شوند.  در نتیجه،  عملاً مصر،  سوریه و اردن در جبهة مخالف ترکیه نشسته‌اند.   

ولی زمینة جنگ منطقه‌ای در هر حال می‌باید بر امکانات نظامی سازمان ناتو در کشور ترکیه،  عضو رسمی این سازمان تکیه داشته باشد.  و نقش آنکارا در پروسة «سیاسی ـ نظامی‌ای» که تحت عنوان «پناه دادن» به آوارگان عراقی،  سوری و کرد علم شده،  به بهترین وجه نشاندهندة مواضع آتی ترکیه در حوادث نظامی منطقه است.   همانطور که شاهدیم‌،  آلمان فدرال که نزدیک‌ترین کشور اتحادیة اروپا به هیئت حاکمه فعلی ترکیه به شمار می‌رود جهت تقویت نقش «سیاسی ـ نظامی» آنکارا از هیچگونه همراهی‌ای با اسلامگرایان ترک رویگردان نیست.  حتی نقض آشکار «آزادی بیان» در نظام رسانه‌ای آلمان نیز اخیراً توسط آنجلا مرکل برای حمایت از دولت اردوغان «اجرائی» شده،   و دولت آلمان طنزپردازی که اردوغان را به سخره گرفته «مجازات» کرده!   تلاش آتلانتیسم بر این متمرکز شده که برای دولت اردوغان زمینه‌ای فراهم آید تا بتواند از آوارگان جنگ‌های اخیر منطقه ـ  این جنگ صرفاً به جبهة سوریه محدود نمی‌ماند ـ   لشکری برای جنگ‌سازی سازمان دهد.  و صدالبته اینکار مستلزم سرمایه‌گزاری کلان اتحادیة اروپا،  خصوصاً آلمان فدرال خواهد بود.      

در نتیجه،  یک طرف «جنگ» کذا روشن است،  ترکیه و ارتش‌های «مردمی» آنکارا!   این ارتش‌ها می‌تواند کرد،  ترکمن و یا حتی داعشی باشد.   هر کدام یک گوشة جبهة جنگ را می‌گیرند و به ولی‌نعمت‌ خود امکان می‌دهند تا با گسترش بحران پول بیشتری به جیب بزند.  ولی این سیاست یک مشکل ایجاد خواهد کرد،   چرا که،   اینبار نقش ترکیه و اسرائیل در جنگ‌ علنی شده،   و با علنی شدن این نقش،  آلمان فدرال و متحدان‌اش نیز رسماً پای به جبهة جنگ خاورمیانه خواهند گذارد!    

حال «طرف» دیگر این جبهه را نیز بررسی کنیم.   همانطور که دیدیم،   دولت‌های وابسته به «خط سابق ارتجاع» که بالاتر فهرست‌‌شان را نیز آوردیم،  به دلیل چرخش به سوی سیاست مسکو تلاش دارند گزینة جنگ آمریکائی را دور زده،  خود را از شر سیاست‌های واشنگتن برهانند.  از سوی دیگر،  راه نزدیک شدن حکومت جمکران به این دولت‌ها از سال‌ها پیش مسدود شده،  و تلاش‌های آمریکا برای نزدیک کردن این جبهه به حکومت جمکران به هیچ عنوان «سازنده» نبوده.  باراک اوباما در سفر اخیر خود به عربستان از دوستی جمکرانی و وهابی حرف زده:  

«اوباما:  آمریکا و کشورهای شورای همکاری منفعتی در مناقشه با ایران ندارند»
منبع:  رادیوفردا،  22 آوریل 2016

ترجمة اظهارات اوباما‌ به زبان استراتژیک چنین خواهد بود:  راه را برای ورود آمریکا و ایران به «جبهة جدید» باز کنید چرا که منافع آمریکا ایجاب می‌کند شیخ‌نشین‌ها نیز در درگیری و جنگ با حکومت اسلامی و آمریکا همکاری کنند!   حال اگر روسیه در برابر حضور «جبهة جدید» در جنگ آمریکائی سد ایجاد نماید،   طرف دیگر جبهه‌ای که آمریکا خواهد ساخت فقط می‌تواند متشکل از حکومت جمکران،   متحدان عراقی جمکران،  و لشکر پناهندگانی باشد که از جنگ‌های کشورشان به ایران پناه آورده‌اند و شامل سیاست سربازگیری سپاه پاسداران شده‌اند.   بله،  در شرایط فعلی،  در اینسوی جبهه نیز یک دولت وابسته به غرب ـ  حکومت‌ جمکران ـ  را داریم که دست در دست اوباش شیعة عراقی و حزب‌الله لبنان پشت سر یک «لشکر مردمی» دیگر پای به میدان گذارده.   جالب اینکه،‌   اینبار به دلیل وابستگی «نظامی ـ اطلاعاتی» شبه‌نظامیان عراقی به سازمان ناتو،   لندن و واشنگتن مستقیماً پای در درگیری نظامی می‌گذارند!  در نتیجه،  برخلاف تبلیغاتی که به راه اوفتاده،  تلاش روسیه بر این متمرکز خواهد شد تا در تقابل با گسترش نفوذ جمکرانی‌ها،  سوریه را هر چه بیشتر به «خط نوین» نزدیک کند،   نه به تهران.      

حال باید پرسید به چه دلیل یک درگیری گستردة نظامی قابل پیش‌بینی می‌تواند باشد.  به استنباط ما،  بن‌بست آمریکا و انگلستان در منطقة خاورمیانه بیش از این نمی‌تواند ادامه یابد.   غرب عملاً از منطقة خاورمیانه بیرون رانده شده‌،  ولی تمامی دولت‌های این منطقه به صورت ساختاری وابسته به آتلانتیسم باقی مانده‌اند؛   این یک بام و دو هوا،  با در نظر گرفتن بن‌بست‌های اقتصادی جهان سرمایه‌داری قابل دوام نیست. 

طی سال‌های گذشته،  فشارهای مسکو جهت متوقف کردن فروپاشانی‌های سیاسی‌ای که واشنگتن در خاورمیانه آغاز کرده بود،  چندین کودتا،  یا همان «حرکت‌های مردمی» در ایران،  سوریه،  عراق،  ترکیه،  بحرین،  عربستان و ...  را ابتر کرده،   ولی این فشارها نتوانسته طبیعت این رژیم‌ها و وابستگی‌شان به آتلانتیسم را تغییر دهد.  خلاصه بگوئیم،   بشار اسد،  خامنه‌ای،  اردوغان و ... امروز به همان اندازه نوکران غرب‌‌اند که دیروز بوده‌اند.  ولی نمی‌توانند آنچنان که باید و شاید به سیاست‌های آمریکا انعکاس منطقه‌ای بدهند.  این مسئله می‌تواند برای آیندة منطقه نگران‌کننده باشد،  خصوصاً که اینک آمریکا عملاً در تمامی جبهه‌ها به بن‌بست رسیده و نیازمند تجدید حیات سیاسی شده.  تاریخ معاصر،  از آغاز جنگ دوم جهانی به ما یادآوری می‌کند که ایالات‌متحد همیشه خط «تجدید حیات» سیاسی‌اش را در مرداب جنگ جستجو نموده.  و حوادث پس از جنگ اول نشان داد که،   هیئت حاکمة آمریکا به دور از اقتصاد جنگ ناتوان و فرتوت ‌شده،   قابلیت عکس‌العمل را از دست می‌دهد.   باید دید این هیئت حاکمه در راه تجدید حیات سیاسی‌اش که مسلماً از طریق «جنگ‌سازی» اجرائی خواهد کرد،   کدامین «شخصیت» را برای ریاست‌جمهوری آینده از صندوق‌ها بیرون می‌کشد،   و این به اصطلاح «شخصیت»،  جهت تجدید حیات سیاسی آمریکا به کدامین مناطق ارجحیت می‌دهد.  هر چند که فشار مسکو جهت جلوگیری از جنگ گسترده در خاورمیانه قابل توجه است،   شرایط ویژة این منطقه،   خصوصاً بن‌بست علنی واشنگتن،   خاورمیانه را در کمال تأسف به بهترین گزینه جهت آغاز درگیری گسترده تبدیل کرده.   

   


هیچ نظری موجود نیست: