۳/۰۸/۱۳۹۳

کربلای وست‌پوینت!




شبکة تبلیغاتی غرب که در مورد کنفرانس امنیت بین‌المللی در مسکو «سکوت» اختیار کرده، به جنجال پیرامون چپ‌نمایان وطنی مشغول شده.  آتلانتیسم به دلیل شکست مفتضحانة سازمان ناتو در سوریه،   و سپس در اوکراین،  سعی دارد «چپ‌نمایان وطنی» را که مواضع‌شان در مورد فدراسیون روسیه به امپریالیسم آمریکا نزدیک است،   تحت عنوان حمایت از «مردم» اوکراین،   و حتی دفاع از «مارکسیسم» و طبقة کارگر و غیره به عنوان «چپ‌گرا» جا بزند.   در وبلاگ امروز ابتدا می‌پردازیم به بازاریابی غرب برای نوعی «چپ‌گرائی» ویژه،  یا بهتر بگوئیم «چپ‌نمائی» در میان قشرهای مشخصی از جامعة ایران.   سپس نگاهی خواهیم داشت به تبعات کنفرانس «امنیت بین‌المللی» در مسکو.   کنفرانسی که چند و چون آن به طور کلی از سوی خبرگزاری‌های غربی «نادیده» انگاشته شد،   هر چند تمامی رهبران کشورهای عمدة آسیا در آن حضوری چشم‌گیر داشتند.   پس برویم به سراغ «چپ‌های» وطنی!

موضع‌گیری ما در مورد جریان چپ غیرروسی در ایران،   در مطالب فراوانی در این وبلاگ مطرح شده.   به طور خلاصه بگوئیم،   پس از کودتای 28 مرداد 1332،  حضور گستردة شبکة «نظامی ـ امنیتی» آمریکا در ایران،   مخالفت با کودتا را در دانشگاه‌ها و محافل روشنفکری کشور در انحصار چپ‌های استالینیست و وابسته به مسکو قرار داده بود.   در نتیجه،   تحلیل ما از شکل‌گیری جریانی به نام چپ‌های غیرروسی این است که جریان مذکور توسط ایالات متحد در ایران به راه افتاده بود.   دلیل نیز واضح است؛   آمریکا نمی‌توانست آلترناتیو سیاسی رژیم کودتائی آریامهر را در ید اختیار مسکو قرار دهد،‌   در نتیجه به ابزاری جهت منزوی کردن حزب توده در محافل دانشجوئی و روشنفکری نیاز داشت.   نیازی که بخوبی برآورده شد و دیدیم که طی به اصطلاح «انقلاب شکوهمند اسلامی»،‌   حزب توده که پس از کودتای 28 مرداد همه‌کارة محافل روشنفکری و دانشگاهی به شمار می‌رفت،   در برابر آخوندها «هیچ‌کاره» از آب درآمد. 

جهت اجتناب از اطالة کلام،   بگوئیم ما همین مختصر را به صراحت نشاندهندة «چرائی‌هائی» می‌بینیم،   که موضع‌گیری‌های نزدیک به آخوندیسم از جانب «چپ‌وطنی» را طی بحران‌سازی‌های کودتای 22 بهمن 57 به همراه آورد.    اگر حزب توده به دلیل مواضع دیکته‌ شده از جانب مسکو ـ  اتحاد شوروی برای خروج شاه از ایران تأئیدیة خود را به واشنگتن سپرده بود ـ   به سوی حمایت نظری از «آخوندیسم» کشیده شد،   مشکل «چپ‌وطنی» با حزب توده تفاوت داشت.  «چپ‌های وطنی» به دلیل وابستگی‌های ساختاری و تشکیلاتی به محافل تصمیم‌گیرنده در غرب،   خواه ناخواه به ابزاری جهت قوام و دوام حکومت ملائی تبدیل شدند. 

روند دگردیسی فضای سیاسی از «چپ‌گرا» به «پوپولیسم ملائی»،   از آغاز غائلة 22 بهمن شدت گرفت،   و بررسی دقایق آن زمینة مناسبی جهت تحلیل‌ها و تحقیقات تاریخی خواهد بود.   هر چند به استنباط ما هنوز جهت دستیابی به چند و چون قضیه خیلی زود است.   چرا که،  تا عوامل کلیدی این سیاست در صحنة مراکز تصمیم‌گیری جهانی باقی مانده‌اند،  این مسائل سر به مهر خواهد ماند.   ولی سرفصل تداخل «مارکسیسم و فاشیسم دینی»،‌  این دگردیسی مسخره،   از دیرباز توسط «دست‌های مشخصی» در فضای «چپ‌گرائی» کشور گشوده شده بود؛   و اگر اوج آن را در 22 بهمن دیدیم،  نمی‌باید ریشه‌های‌اش را نادیده انگاشت.   زمانیکه نماد به اصطلاح افتخارآفرین «چپ‌وطنی»،  یعنی خسرو گلسرخی،  در محاکمه‌اش می‌گوید،  «من از علی به سوسیالیسم رسیده‌ام» و این اظهارات به کرات از تلویزیون کودتای 22 بهمن پخش ‌شد،  مشکل می‌توان ارتباط آخوندیسم با چپ‌وطنی را نادیده گرفت.   

مسلماً یک نظریه‌پرداز و یا حتی یک فعال سیاسی آگاه از مسائل ایدئولوژیک نمی‌تواند از یک حکمران قرن هفتم میلادی که زندگی،   آثار و نظرات‌اش بیشتر جنبة اسطوره و قصه و حکایت دارد تا واقعیت تاریخی،  درسی بگیرد!  چه رسد به اینکه از این به اصطلاح «درس» به سوسیالیسم هم برسد.   بی‌رودربایستی بگوئیم،   موضع‌گیری‌هائی از این دست کودکانه و نابجاست.   ولی «چپ‌وطنی» یا در کمال بی‌اطلاعی پای در این تله گذارد،   و یا به خیال خود با زرنگی قصد بهره‌برداری از شرایط واپس‌ماندة نظری در کشور را داشت.    زرنگ‌های «وطنی» شاید بر این استنباط بودند که با تکیه بر احساسات مذهبی شیعی‌مسلکی و دامن زدن به اسطوره‌های «حق‌طلبی» گلة موهوم امام و پیغمبر و قدیس و غیره،   راحت‌تر خواهند توانست توده‌ها را به دنبال خود بکشانند.   ولی اشتباه کردند و به چاله افتادند،   هر چند آنان که چپ‌وطنی را در این بیراهه انداختند به هیچ عنوان اشتباه نمی‌کردند.   از منظر تاریخی اینان همان اشتباهی را بر «چپ‌وطنی» تحمیل کردند که در اروپای دهة 1920 نمونه‌های هولناک‌اش به برقراری رژیم‌های آلمان نازی و فاشیسم‌های ایتالیا،  اسپانیا و پرتغال انجامید.   و در عمل ثابت کرد،   زمانیکه چپ به حساب خود با «خوش‌نیتی» پای در مسیر «فریب توده‌ها» می‌گذارد،   بازنده خواهد شد.   چرا که،   مذهب و بنیادهای فئودال و سنتی با سهولت بیشتری می‌توانند توده‌ها را فریب دهند و آنان را بر علیه «کفار» بسیج کنند!

مسائلی که مربوط به ریشه‌یابی‌های تاریخی و اجتماعی می‌شود،   به مراتب از آنچه بالاتر گفته‌ایم فراتر می‌‌رود،   ولی در همینجا به بررسی این لایه خاتمه می‌دهیم،   چرا که بررسی عوام‌فریبی چپ‌وطنی از اهمیت بیشتری برخوردار است.   در کمال تأسف،   مرده‌ریگ این نوع «چپ‌وطنی» با تاریخچه‌ای نه چندان درخشان و افتخارآفرین همچنان با ملت ایران همراه است.   و تلاش‌های حزب توده جهت نزدیک شدن هر چه بیشتر به محافل مذهبی و چسباندن «دین به حق»،   و تحلیل «حق» در چارچوب سوسیالیسم،  و ... همه و همه به این دلیل به راه افتاده که چپ‌وطنی به نعلین آخوند چسبیده،  و تشکیلات حزب توده وحشت دارد در این زمینة «مهم» و سرنوشت‌ساز از رقیب عقب بیفتد.  حال باید بپرسیم مگر چند نوع «مارکسیسم ـ لنینیسم» می‌تواند  وجود داشته باشد؟   بله،   اشتباه نکنیم،   چپ‌وطنی و مسکوویت علیرغم سکوت «شیرینی» که در سایت‌های‌شان در قبال هم پیشه کرده‌اند،   رقیب‌اند و چشم دیدن یکدیگر را ندارند.   و در صورت فراهم آمدن زمینة مناسب،   میان‌شان همان وحشیگری‌ای حاکم خواهد شد که بین «مجاهد» و «ملا» به راه افتاد.   خلاصه اگر «سوسیالیسم» را نمی‌توان از علی یاد گرفت،   در عملکرد سیاسی و نظامی آنحضرت،   قتل‌عام مخالفان از جایگاه «والائی» برخوردار است،   و فراگیری حذف مخالف نیز شیوه‌ای است بدوی که به سواد و فلسفه و دودچراغ خوردن نیاز ندارد!
         
جهت بررسی گسترده‌تر مواضع «چپ‌وطنی»،   به یک نمونه از برخورد اینان با مسائل بین‌المللی می‌پردازیم.   طی روزهای اخیر شاهد موضع‌گیری «چپ‌وطنی» پیرامون بحران اوکراین هستیم.  بحرانی که در حال حاضر امکان تعیین مسیر و ریشه‌یابی‌های‌اش اصولاً وجود ندارد.    در آغاز این «بحران»،   حکومت اسلامی،  مخالف‌نمایان آخوندی خارج از مرزها،   و حتی شبکه‌های ایرانی‌نمای نزدیک به یانکی‌ها در کالیفرنیا و واشنگتن،‌  یا به طور خلاصه‌تر همان محفل «شیخ‌وشاه» سعی کرد به طور کلی بحث و گفتگو پیرامون این «بحران» را به نوعی زیرسبیلی درکند.   دلیل هم روشن بود،   شیوة تحلیل شبکة «شیخ‌وشاه» از حکومت جمکران گرفته تا محافل کالیفرنیائی وطنی فقط یک مسیر می‌توانست داشته باشد:   دنبال کردن گام به گام سیاست آمریکا در اوکراین.   راه دیگری به روی اینان گشوده نبود،   و با در نظر گرفتن فضای استراتژیک بین‌المللی چنین راه‌کاری نتیجه‌ای جز آبروریزی در پی نمی‌آورد.   پس چه بهتر که سکوت اختیار کنند.   ولی نهایت امر،   فشار دیپلماتیک برای نخستین بار حکومت اسلامی را از درون شبکة «شیخ‌وشاه» بیرون کشید،   و در این بحران‌ بین‌المللی جمکرانی‌ها موضعی جدا از شبکة همزاد کالیفرنیائی‌‌شان گرفتند.   این مسئله از اهمیت فراوان برخوردار است.      

ولی شاهدیم،  در شرایطی که دولت آخوندی در ایران به صراحت تغییر موضع را قبول کرده،  شبکة شاه هنوز به سکوت خود پیرامون اوکراین ادامه می‌دهد،  و «چپ‌وطنی» در مسیری گام برمی‌دارد که نهایت امر به توجیه سیاست یانکی‌ها منتهی خواهد شد.   برای اینان تحولات در اوکراین به معنای چپاول ملت اوکراین توسط «امپریالیسم» آمریکا و روس،   و سرکوب «جنبش‌های کارگری» است!   باید اذعان کنیم که چنین برخوردی آنقدرها پایه و اساس ندارد!   جنبش کارگری‌ای در میان نیست؛   و اگر آمریکائی‌ها در ادامة شیوه‌های مرضیه‌شان از امر مقدس «چپاول» همچون دیگر مناطق در اوکراین نیز حمایت به عمل می‌آورند،   روسیه در ارتباط با منطقه‌ای که سده‌هاست قسمتی از خاک اینکشور به شمار رفته،  و همگنی‌‌های فرهنگی،  مالی و اقتصادی‌اش مسکو را تا گریبان با منافع آن همآوا کرده،   نمی‌تواند سیاست واشنگتن و لندن را دنبال کند.   

در مورد بحران در جمهوری‌های پساشوروی بارها و بارها نوشته‌ایم،   و این «بحران‌ها» را یا ساختاری و یا دست‌ساز معرفی کرده‌ایم.  «ساختاری» از منظر آنچه در منطقه طی سده‌ها در جریان بود،  و دست‌ساز از منظر منافع غرب در اروپای شرقی و آسیای شمالی.  چرا که،   این بحران‌سازی ساخته و پرداختة سیاست‌های گسترش‌طلبانه غرب است،   که بر فراز آن‌،   ایالات متحد و اتحادیة اروپا با مشتی ادعای پوچ مبنی بر اینکه «کشور‌های مستقلی» در این مناطق وجود دارد،   به آن دامن می‌زنند.   در اینجا به طور خلاصه بگوئیم،   ادعای اینکه این «جمهوری‌ها» از ملت‌های مجزا و دولت‌های مستقل تشکیل شده،   گزافه‌ای است که نهایت امر سیاست آمریکا‌ را در فردای فروپاشی اتحاد شوروی توجیه می‌کند.   اوکراین روی کاغذ ایالتی از اتحاد شوروی بوده.   و فقط در تبلیغات استالینیسم آدمخوار پدیده‌ای به نام «ملت اوکراین» وجود خارجی پیدا کرده،   تا به این ترتیب الحاق ملت‌ها به شبکة اتحاد شوروی پدیده‌ای «طبیعی» جلوه‌گر شود!   ولی اوکراین در گسترة شبکه‌های خدماتی،  راه‌آهن،  صنایع،  زبان،  مراکز فناوری و ...  هیچگاه یک کشور مستقل نبوده.   امروز نیز رئیس‌جمهور «منتخب» اوکراین،   پترو پروشنکو به صراحت اذعان دارد که بدون هم‌یاری روسیه کشورش نخواهد توانست از بحران پای بیرون بگذارد.   ولی چپ‌وطنی همچنان بر طبل مخالفت با امپریالیسم روس و آمریکا می‌کوبد.   آنچه «چپ‌وطنی» را در این میانه به «هذیان‌گوئی» انداخته،   نیاز دکان آمریکا به این «دعوا» است.   این است دلیل هذیانگوئی «چپ‌وطنی» مبنی بر اینکه،  بساطی به نام «جنبش‌کارگری» در اوکراین وجود دارد که خواستار بازگشت به دوران «نورانی بلشویسم» است!  خلاصه بگوئیم،  اینجا هم گویا بعضی‌ها «از علی به سوسیالیسم رسیده‌اند!»

هدف ما از بررسی موضع مضحک «چپ‌وطنی» پیرامون بحران اوکراین این است که نشان دهیم تا چه حد،  ایدئولوژی «چپ‌نمائی» برای یانکی‌ها می‌تواند کارساز باشد.   و اینکه به طور کلی برخوردهای ایدئولوژیک،   اگر از موضع نادرست استراتژیک پای به میانة میدان بگذارد با چه سهولتی خواهد توانست از یک نگرش «ایدئولوژیک» وسیله‌ای جهت تحمیق و سرکوب ملت‌ها بسازد.   از قضای روزگار چنین جبهه‌ای در حال حاضر در برابرمان در ایران گشوده شده.

خارج از موضع‌گیری‌های رایج آخوندیسم،   که با تکیه بر ساخت‌وپرداخت یک شبه‌ایدئولوژی از شیعة اثنی‌عشری به راه افتاده،   برخورد شبه‌ایدئولوژیک دیگری که در کشور رایج شده به «چپ‌های‌‌وطنی» تعلق دارد.   در کمال تعجب این برخورد نیز در همان راه باریکة «مبارزات چریکی» و تلاش جهت فروپاشانی حکومت و برقراری یک «دیکتاتوری کارگری» ناب خلاصه می‌شود!  بی‌تعارف بگوئیم،   امروز فقط یک بیمار مالیخولیائی می‌تواند از یک چنین «پروسة سیاسی‌ای» حمایت به عمل آورد.   چرا که،   زمینة عملی این نوع سیاستگزاری به طور کلی از میان رفته،   و اعتبار بلشویسم و لنینیسم مخدوش شده.   در نتیجه،  به استنباط ما،   اگر هنوز محافلی دست‌اندرکار چنین پروژه‌های «پرآب‌وتابی» باقی مانده‌اند فقط و فقط به دلیل برخورداری‌شان از حمایت فرامرزی است.   حمایتی که از روز نخست از پروژة «چپ‌وطنی» صورت گرفت،   و در کمال تأسف منبع الهام این پروژة انسان‌ستیز در واشنگتن نشسته.

طی چند دهة گذشته دیدیم که چگونه یانکی‌ها با حمایت از پروژة «چپ‌وطنی» توانستند بحران سیاسی‌ای که از طریق آن مهره‌های وابسته به خود را در ایران جابجا می‌کردند،  به «انقلاب اسلامی» تبدیل کنند.   امروز نیز تلاش یانکی‌ها در مسیرهای مشابه هم‌چنان ادامه دارد.   و مهم‌ترین لایة این استراتژی چیزی نیست جز مبارزه با استقرار دمکراسی در ایران از طریق ایجاد شکاف بین جنبش‌های مترقی ایرانی و سیاست‌های منطقه‌ای فدراسیون روسیه.   اگر محفل شیخ در داخل مجبور شده مواضع‌اش را با روسیه هماهنگ نشان دهد،   ذهن و دلش با «محفل شاه» است.   محفلی که در کالیفرنیا و واشنگتن با زدن به نعل و به میخ دل‌ یانکی‌ها را به دست می‌آورد،‌   و با شعارهای دهان‌پرکن «ناسیونالیستی» از قماش «کورش‌کبیر» و «منافع ملی» و غیره در واقع به مسکو پارس می‌کند!   منطقاً جنبش‌های مترقی داخل ایران می‌باید حساب‌شان را از ایندو محفل سرسپرده جدا کنند.  ما بارها عنوان کرده‌ایم که به دلائل منافع برخاسته از همجواری،   از گسترش سیاست‌های فدراسیون روسیه در منطقه حمایت به عمل می‌آوریم.   نمونه‌های این سیاست را از طریق تضعیف اسلام سیاسی در سوریه و ترکیه می‌بینیم.   

ولی آمریکائی‌ها برای ملت ایران همین «حکومت اسلامی‌» را می‌خواهند.  حکومتی که خودشان به قدرت رسانده‌،   و طی چندین دهه از موجودیت‌ نکبت‌بارش حمایت هم کرده‌اند‌.   در سیاست خارجی ایالات متحد آلترناتیو دیگری جز جنگ،  استبداد و سرکوب برای ایران نمی‌باید جستجو کرد.    بهترین گزینة یانکی‌ها برای ایرانی دولتی است از قماش روحانی و یا خاتمی،  آنهم فقط به این شرط که پس از چند ماه امثال احمدی‌نژاد و سعید جلیلی را جایگزین اینان کنند.

فروافتادن در شعارهای تکراری «چپ‌نمائی»،  و به عقب راندن مطالبات دمکراتیک انسان‌محور در ایران فقط به معنای بوق‌زدن جهت قوام و دوام سیاست خارجی آمریکاست.   بی‌دلیل نیست که در تبلیغاتی که «چپ‌وطنی» خیلی به آن دامن می‌زند،   مرتباً امپریالیسم «روس و آمریکا»‌ همزمان محکوم می‌شوند!   در صورتیکه ایندو جریان سرمایه‌داری،   حداقل تا آنجا که به منافع ملی ما ایرانیان مربوط می‌شود،   به هیچ عنوان سیاست مشابهی در منطقه ندارند.   کاسة داغ‌تر از آش شدن،   و کوفتن بر طبل «انترناسیونال کمونیست» که دهه‌هاست از میان رفته،   برای ملت ایران هیچ دستاوردی نخواهد داشت.   نتیجة این «چپ‌نمائی‌ها» نیز برای ایرانیان همان دستاورد «علی» است در راه برقراری «سوسیالیسم!»

البته بی‌توجهی به شرایط استراتژیک منطقه نزد هم‌وطنان،‌  تا حد زیادی ساخته و پرداختة سانسورهای شبکة آتلانتیسم خبری است.   به طور مثال،   روز 2 خردادماه سالجاری در مسکو «نشست امنیت بین‌المللی» بر پا شد که در آن 400 مقام بلندپایه از بیش از 30 کشور جهان شرکت کرده بودند.  با این وجود،   عملاً هیچیک از خبرگزاری‌های غرب گزارشی از این نشست بسیار با اهمیت منتشر نکرد!  چرا که،   آمریکا و سازمان ناتو در  این مذاکرات حضور نداشتند.   هر چند بسیاری کشورهای نزدیک به سیاست‌های غرب از جمله آلمان و پاکستان در این نشست حضور به هم رسانده بودند.   ولی مهم‌تر از برگزاری این نشست،  تبعات آن است،   که تقریباً در تمامی مناطق جهان شاهدش هستیم.  

نزدیک شدن هند به پاکستان و بنگلادش،  دشمنان دیرینه‌ای که انگلستان پس از استقلال شبه‌قاره،  برای دهلی‌نو دست‌وپا کرده بود،   مسلماً از جمله مهم‌ترین تبعات این نشست می‌باید تلقی شود.   از سوی دیگر،   پس از برگزاری این نشست شاهد سفر غیرمترقبة باراک اوباما به افغانستان و موافقت دولت ایالات متحد با تمدید حضور ارتش آمریکا در اینکشور می‌شویم:       

«اوباما خواهان حضور ده هزار نیروی آمریکائی در افغانستان تا ۲۰۱۶ شد.»
منبع:  بی‌بی‌سی،  27 مه 2014
  
بارها در مورد سیاست آمریکا در افغانستان مطالبی مطرح کرده‌ایم،  و مسئله مهم همان است که اینک به استنباط ما،   باراک اوباما از روی ناچاری پذیرفته.   یعنی «تمدید» حضور نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان.   در شرایطی که هند و چین با قدرت به استراتژی‌های منطقه‌ای بازگشته‌اند،   تمدید حضور ارتش آمریکا در همسایگی سه قدرت جهانی ـ  روسیه،  هند و چین ـ   فقط به این معناست که ارتش ایالات متحد تا سال 2016،   «گروگان» ارتش‌های سه کشور مذکور باقی خواهد ماند.

و تبعات این شرایط و تأثیری که بر استراتژی‌های نظامی جهانی می‌گذارد،   به منطقة افغانستان محدود نمی‌شود.  هر بحران نظامی در مناطق دیگر نیز می‌تواند کار «گروگان‌ها» را در افغانستان به تنگنا بکشاند و اینان «زیر چک» قدرت‌های بزرگ ابزاری جهت باج‌گیری شوند.   جالب اینکه،   ریاست جمهوری ایالات متحد مجبور شده این «گروگانگیری» را با مهر تأئید رسمی واشنگتن «جایز» و قابل‌قبول نیز معرفی کند.   می‌بینیم که علیرغم سانسور گستردة اخبار استراتژیک از سوی خبرگزاری‌های غرب،   تبعات سیاستگزاری‌های مسکو و قدرت‌های منطقه‌ای چگونه سیر تحولات را تغییر می‌دهد و آمریکائی‌ها که خود را آماده کردند بودند سال 2104 از افغانستان خارج شوند فعلاً تمدید حضورشان را،   آنهم با چنین شرایط خفت‌باری تا پایان 2016 «قبول» کرده‌اند. 

از سوی دیگر،   پس از برگزاری نشست امنیت بین‌المللی در مسکو،   شاهد حضور اوباما در دانشکدة نظامی وست‌پوینت و سخنرانی‌ وی هستیم.   طی این سخنرانی اوباما تلاش کرد تا شکست‌های استراتژیک کاخ‌سفید را به عنوان «سیاست مطلوب ریاست جمهوری» به خورد خلق‌الله دهد!   به عبارت دیگر،   ایشان بجای قبول شکست،   سیاست‌هائی را که مجبور شده‌اند به دلیل فشارهای بین‌المللی بپذیرند،   به عنوان سیاست‌های کاخ‌سفید جا زدند:  

«علیرغم اخطارهای اسرائیل،  ایالات متحد و دیگران،  برنامه‌های هسته‌ای ایرانیان به صورت پیوسته طی سال‌ها پیشرفت داشت.   ولی در آغاز دورة ریاست جمهوری من با ایجاد یک ائتلاف ایران را تحریم اقتصادی کردیم،   و اینک امکان را داریم تا مشکلات را به صورت مسالمت‌آمیز حل کنیم[...]»
منبع: واشنگتن‌پست،  28 مه 2014

باید به باراک اوباما تبریک گفت،  ولی حداقل روش حزب دمکرات در عراق،  سوریه،  لیبی،  و ...  به صراحت نشان داده که تحریم اقتصادی به هیچ عنوان به مذاکرات مسالمت‌آمیز منتهی نمی‌شود.   شاید بهتر باشد از اوباما بپرسیم چرا چنین راه‌حل فرخنده‌ای ـ  مذاکرات مسالمت‌آمیز ـ  در مورد دیگر کشورهای منطقه و شمال آفریقا انتخاب نشده،   و یا به چه دلیل هنوز در برنامة ایالات متحد چنین مذاکراتی گنجانده نشده؟   از این گذشته،   اگر آمریکا به مذاکره و دیپلماسی علاقمند است،   چرا برای تهاجم نظامی به سوریه،   اسرائیل را تحت فشار قرار داده؟   جالب اینجاست که در پی مخالفت اسرائیل با تهاجم نظامی به سوریه،   همین آمریکا به تهدید اسرائیل مشغول شده:  

«همزمان با مخالفت اسرائیل برای حمله به سوریه،    آمریکا نبردی جدید علیه تل‌آویو آغاز کرده.»
منبع:  ورلدتریبیون،  27 مه 2014

مسلماً برای این سئوالات پاسخی  نخواهیم داشت.   ولی آنچه تاریخ معاصر از دوران باراک اوباما به ثبت خواهد رساند،   نه تلاش کاخ‌سفید در راه صلح‌جهانی،   که پافشاری باراک‌ اوباما در راه تداوم سلطه و «برتری‌طلبی» واشنگتن در سطح بین‌المللی خواهد بود.   تلاشی که با شکست کامل روبرو  شده،  و شعارهای پوچ اوباما در دانشکدة وست‌پوینت هم نمی‌تواند این شکست را جبران کند:

«[...] بر پایة هر معیاری آمریکا هیچگاه تا به این حد قدرتمند نبوده[...]»    
منبع:  نیویورک تایمز،  28 مه 2014

جالب اینکه شعارهای فوق را باراک اوباما در شرایطی بر زبان رانده که رشد ناخالص ملی ایالات متحد در 6 ماهه اول سال یک درصد کاهش نشان می‌دهد!



هیچ نظری موجود نیست: