همزمان با تغییرات «کلان ـ استراتژیک» خاورمیانه، که پیامد
منطقی فاصله گرفتن حاکمیت ایالاتمتحد از مواضع اسلامنوازانة کاخسفید است، بار دیگر شبکة فارسیزبان «بحرانسازی»
اجتماعی، یا بهتر بگوئیم شبکهای که در
قالب سایتهای زنجیرهای «شبهاوپوزیسیون» و رادیوهای «خبری»، تحت
زعامت بیبیسی به جبههسازی سیاسی در ایران مشغول شده، به شیوهای خلقالساعه دست به طرح مسائل
انحرافی زده. بله، اینبار
شبکة کذا به طرق مختلف در «بوق و بیرق» روشنفکری و دینمداری روشنفکرانه و تفاوتهای
تکفیریان با غیرتکفیریان و برتری اسلام خوب بر اسلام داعش میدمد. تو گوئی در آخوندیسم و «نوچهآخوندیسم» شیعیمسلک
یا سنیباور، «نگرشهای» اجتماعی و سیاسی
متفاوت هم میتواند وجود داشته باشد، و یا اینکه این «تفاوتها» در حوصلة مباحث
روشنفکرانه هم میگنجد!
البته میتوان تا آخر دنیا و مادامی که خورشید از شرق میدمد و در غرب آرام میگیرد،
پیرامون این «تفاوتهای» فرضی کنکاش
کرد. چرا راه دور برویم، حتی سگهای گله «کلکدخدا» و یا گربههای خانة
خالهخانمها نیز نهایت امر هر یک با دیگری تفاوتهائی دارد، چه رسد به ملایان و بچهملایان این حوزه و آن
سوراخ؛ یا پاسداران این مسجد و آن
محراب! ولی سئوال ما اینجاست؛ این مباحث انحرافی و پوچ، به چه دلیل در این مقطع ویژه همچون آوار بر سر
ملت ایران خراب شده؟ و چرا این مواضع بار دیگر توسط افراد و شبکهها
و محافلی که هر یک در حد خود در حمایت از ملا و آخوند و کثافاتی از این قبیل کم
«عرق» نریخته، از پستوی «تاریخ معاصر
ایران» بیرون کشیده میشود؟ شاهدیم که، یکی خواستار «احترام» به روشنفکر دینی شده؛ دیگری خود را با «استاد» سروش عزیزش «طاق»
زده، و به قولی دمب خود را با دمب «استاد»
در پشقاب انداخته، تا نانی به تنور
چسبانده باشد؛ آن دیگری «معتقد» است که
وظیفة روشنفکر «دماسنجی» اجتماعی است، نه
باد انداختن در بادبان؛ و ... ولی هیچکدام از این حضرات نمیگوید به چه
دلیل در این مقطع ویژه دستهائی نامرئی بار دیگر «توپ روشنفکری» را به میدان سیاست
ایران پرتاب میکند. و اینکه نهایت امر
«خروجی» از این مبحث چیست و چه میتواند باشد؟
برای خروج از این مبحث انحرافی چه بهتر که ریشههایاش را بشکافیم، و در همینجا به دور از رودربایستی بگوئیم، این نوع
«مباحث» در شرایطی که فاشیسم دینی بیش از یکصدسال است ایران را به باد تهاجم و
تاراج گرفته، از پایه و اساس جفنگگوئی
است. بلندگویان و میدانداران این بساط جملگی از
اعضای «شریف» محفل شیخوشاه تشریف دارند؛
و برای اثبات این مدعا استدلال کم نخواهیم آورد. اینان
که تلاش دارند توپ فاشیسم دینی را با قلمی کردن به اصطلاح «مقالات» و یا برگزاری
مصاحبه، در نقطة پنالتی «حکومت اسلامی» بنشانند، همچون کودک «خطاکاری» که انگشت مربائیاش را
از ترس مادر در جیب قائم کرده، میدانند که خلافکارند. با این تفاوت که ملت ایران، نه ننه و للة این حضرات است؛ و نه در مقطع تاریخی فعلی این امکان وجود دارد
که اینان با طرح این جفنگیات فضای اجتماعی ایران را به رنگ و نیرنگ استعمار بیالایند.
خلاصه بگوئیم، این جماعت که بساط
روشنفکری دینی و «احترام» به دینداران و متفکران دینی به راه انداختهاند، و قصد دارند با حذف «روشنگری» اجتماعی و سیاسی
و محدود کردن آن به عملکرد یک رژیم استبدادی،
نقش انسان را در جامعه به حداقل برسانند، علیرغم یک من ریشوپشم و هزار فکلکراوات و خروارها
ادعا، ناشیانه تلاش میکنند به مخاطب چنین
بباورانند که گویا فاشیسم مذهبی در ایران «هدیة» آیتالله خمینی و «انقلاب اسلامی»
است! پوچبافان حرفهای که دست به این نوع گزافهگوئی
پدیدهشناسانه زدهاند، خصوصاً در مقطع
فعلی، اگر سر در آخور استعمار ندارند از کجا الهام میگیرند؟
به
صراحت بگوئیم، اگر بعضیها میخواهند
استبدادی را که قشر آخوند پس از کودتای 22 بهمن در کشور حاکم کرده تنها نماد
تاریخی «فاشیسم مذهبی» تعریف کنند، مسلماً دستهای «از ما بهتران» تعاریف استبداد
رضاشاهی و آریامهری را از ذهنشان زدوده و «مفاهیم» نوینی در چنتهشان گذاشته!
برخورد منصفانه با تاریخ معاصر ایران ابعاد دیگری از این مبحث را مطرح خواهد
کرد. تاریخ معاصر به ما یادآوری میکند که، فاشیسم مذهبی جزءلاینفک حاکمیت استعماری در
ایران بوده، و این سیرة نکبت و ادبار از
کودتای میرپنج تا هم امروز بر جامعة ایران سایه افکنده. فاز نخست این فاشیسم را به صورت استبداد سربازخانهای
پهلویها تجربه کردیم، و اینک در فاز دوم
آن یعنی در قلب استبداد قشر آخوند و دیکوتومی استعماری «مسجد ـ روسپیخانه» دست و
پا میزنیم. فاشیسم نخستین و ثانویه در
ایران، اجزاء مکمل یکدیگر شده، و در ساخت و پرداخت نگرش اجتماعی جامعه عملاً
از یکدیگر انفکاکناپذیرند.
از روزی که میرپنج در قزوین تحت نظارت کلنل آیرونساید انگلیسی بر علیه سلطنت
سنتی قاجارها کودتا کرد، و در تهران اطلاعیة «حکم میکنم» را به دیوار
چسباند، و تحکم نمود که «جمله رعیت» میباید
از قوانین اسلامی پیروی کند، جامعة ایران
پای در فاشیسم دینی گذارده بود. فاشیسمی
که پس از کودتای 22 بهمن 57 که باز هم توسط یک نظامی خارجی ـ ژنرال هویزر آمریکائی ـ سازماندهی شد، در عمل همان «اطلاعیه» را اینبار به اسم
قانون اساسی حکومت اسلامی به دیوارهای تهران چسباند. طی
یکصدسال گذشته، جامعة ایران خارج از
فاشیسم هیچ پدیدهای را در عمل تجربه نکرده،
و اگر کسانی سعی دارند روشنفکری را خارج از این تجربة واقعی «تعریف» کنند، چه بهتر
که نخست تکلیفشان را با فاشیسم روشن نمایند.
در غیراینصورت دستمالی کردن «ایدئولوژیک» فقه و فقیه، شیعی و سنی،
روشنفکر و تیرهاندیش و ... جز
نکبت و ادبار برای ملت ایران ارمغانی نداشته و نخواهد داشت.
حال که با این مقدمة طولانی موضع خود را پیرامون معنای تاریخی و اجتماعی
«فاشیسم دینی» در ایران معاصر روشن کردیم،
بپردازیم به کنکاش پیرامون واژة روشنفکر.
نخست بگوئیم، روشنفکر در جامعة ایران مفهومی متفاوت با جوامع
غرب دارد. در غرب تمامی کسانی که از طریق فعالیت
دماغی امرار معاش میکنند، «انتلکتوئل» یا روشنفکر به شمار میآیند. در این راستا پزشک، مهندس،
وکیل، ملا، روزنامهنویس،
و ... همه روشنفکر شمرده میشوند! ولی در ایران به هیچ عنوان جامعه پای در چنین
استنباطی از این واژه نگذاشته. در جامعة
ایران روشنفکر فردی است که بتواند حرفی نو، برخوردی تازه،
نگرشی متفاوت، و یا حتی جهانبینیای
فراگیرتر و کاملتر از دیگران ارائه دهد، و یا ـ
این شق مهمتر دیگر شقهاست ـ ادعا
داشته باشد که قادر به ارائة چنین نگرشی خواهد بود.
در نتیجه، روشنفکر ایرانی همان است که در غرب بیشتر فیلسوف
دولتی میخوانند. کسی که به صورتی کارورزانه
با مفاهیم سیاسی، نظریهپردازیهای
اجتماعی، و یا تحلیلهای نوآورانة
استراتژیک برخورد کرده، تلاش دارد بین «مفاهیم» نظری، وروند
مسائل اجتماعی و سیاسی و استراتژیک، ارتباطی تنگاتنگ خلق کند، و یا این ارتباط را «کشف» کرده و به عموم معرفی
کند. ولی آنچه مسلم است اینکه، در این راستا «روشنفکر» مورد نظر نهایت امر پای
در نوعی «جانبداری» سیاسی، اگر نگوئیم
وابستگی محفلی خواهد گذارد. چنین روشنفکری
توجیهگر میشود، نه روشنگر و تحلیلگر. در این
نوع برخورد، روشنفکر با نگرش منطقی، یعنی روشنگری پیرامون موضوعات علمی، اجتماعی، هنری و ... وداع کرده، پای در
محافل سیاسی و منافع قشرهای متفاوت میگذارد. در این
چارچوب روشنفکر کارمندی است که با بهرهگیری از «توانمندیهای» نظری، و دانش گستردة اجتماعی و سیاسیاش به توجیه
عملکرد سیاستمداران مینشیند؛ در خدمت
سیاست است.
در ایران نیز این نوع روشنفکری را، هم در دوران آریامهری، و هم
در دوران استبداد آخوندی تجربه کردهایم. وظیفة این نوع روشنفکر، همچون وظیفة
فیلسوفهای دولتی و یا محفلی غرب تولید انبوه «توجیهات سیاسی» است. اینان نوعی ماشین توجیهکننده هستند. و محافل از طریق توجیهات اینان، در هر
مقطع برای مواضعشان نزد قشرهای متفاوت اجتماعی کسب مشروعیت مینمایند. خلاصه بگوئیم،
اگر توجیهگر حاکمیتهای سنتی و قرونوسطائی آخوند و ملا بودند، روشنفکری جدید نوعی «آخوندیسم مدرن» به شمار میرود.
اگر ملایان برای مواضع خان بزرگ و سلطان
«مشروعیت» تأمین میکردند، در ایران روشنفکر کارش توجیه مواضع حکومتهای
کودتائی، وابسته و یا «انقلابی» است.
به همین دلیل است که پس از کودتای 22 بهمن 57 شاهد حضور روشنفکران رنگارنگ هوادار
استبداد آخوندی بر صفحة تلویزیونها و یا در صدر مجالس و محافل میشویم؛ اینان خود را روشنفکر «غیرغربی» میخواندند و
معیارشان هم «اسلام» بود! این جماعت چه
عمامهای و چه کلاهی دست به همان رشته عملیاتی میزدند که فیلسوفان اندیشهفروش
غرب در آن تخصص داشتند. این روشنفکران
علاوه بر مزایا و خانه و خودرو و امکانات،
حقوق میگرفتند تا سیاستهای
حاکمیت را نزد خلقالناس «توجیه» کنند. البته این روشنفکران با انواع غربیشان تفاوت
داشتند، و این تفاوت نه در نفس عمل اینان
که صرفاً به دلیل طبیعت استبدادی حکومت آخوندی بود. چرا که،
حکومت اسلامی فقط برای یک یا چند کانال نزدیک به قدرت به «روشنفکری» میدان
میداد؛ دیگران در ردة «دشمن» طبقهبندی
میشدند! و اگر کسی خارج از محدودة مورد
نظر قدرت کودتائی حرف میزد دشمن به شمار میرفت. میدانیم
که، استبداد تکمرکز، فراگیر و خودتوجیه است، و حق
موجودیت برای دیگران قائل نیست!
خلاصه در آغاز کودتای ملائی 22 بهمن 57،
ارتش شاهنشاهی به ملایان فقط سرنیزة آمریکائی را «هدیه» نداد، عارضة روشنفکری آریامهری را هم تقدیم اینان کرد.
همان روشنفکریای که به غلط در ایران به
روشنگری، و تحلیلگری معروف شده، ولی در
عمل جز ریختن آب به آسیاب قدرت استعماری وظیفة دیگری برای خود نمیشناسد. جلال آلاحمد، که طی دوران آریامهری یکی از بوقهای
پوپولیسم کور و مردمفریب بود، در شاهکار
عوامفریبی خود: «در خدمت و خیانت روشنفکران» چنین مینویسد:
«روشنفکر ایرانی هنوز از جمع خلایق بریده است دستی به مردم ندارد و ناچار خود
را هم دربند مردم نمیداند. به مسائلی میاندیشد
که محلی نیست وارداتی است و تا روشنفکر ایرانی با مسایل محلی محیط بومی خود آشنا
نشود و گشاینده مشکلات بومی نشود وضع از همین قرار هست که هست.»
منبع: در خدمت و خیانت
روشنفکران، جلال آل احمد
با کمی تعمق در مورد سطور فوق میتوان به عمق آشفتگی فکریای که سادهاندیشی آلاحمد
در آن دست و پا میزد پی برد. اینکه جامعة بشری مشکلاتاش «وارداتی» است، و «بومی» نیست چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟
مهم این است که، مشکلات
را باید حل کرد، چه بومی و چه
وارداتی. در ثانی، از آلاحمد باید پرسید از روشنفکر چه انتظاری
دارد؟ روشنفکر در نگرش وی «پیغمبری» شده
که گویا قرار است از گرد راه برسد و مشکلات بشریت را «حل» کند؟ در کدام کشور دنیا و در کدام سنت تفکر اجتماعی
و فلسفی و هنری، جز کلیگوئیهای ادیان
پرمدعا و ضداجتماعی ابراهیمی میتوان چنین «حبلالمتینهائی» یافت؟
ولی مشکلات پدیدهشناسانه اظهارات آلاحمد به مراتب از آنچه در ظاهر به نظر
میرسد فراتر میرود. چرا که، اگر آلاحمد میخواهد روشنفکر مشکلات جامعة
خود را «حل» کند، این واقعیت را نادیده
میگیرد که عبارت «مشکلات جامعه» به هیچ عنوان عمومیت و جهانشمولیت ندارد. انسان
در هر جایگاهی که قرار گیرد، فقط گسترة ویژهای از مشکلات را میبیند که همان جایگاه بخصوص در برابرش قرار خواهد
داد. به عبارت دیگر، اظهارات آلاحمد فقط عمق یکسونگری و سادهاندیشی
وی را به نمایش گذارده. آلاحمد قادر
نیست ابعاد پیچیدة یک جامعة بشری را متصور شود،
در نتیجه میخواهد با خلاصه کردن پیچیدگیهای اجتماعی، و تکیه بر کلیگوئی و گنگگوئی فقط حرف خود را
بر کرسی بنشاند. ولی جامعة بشری برخلاف توهمات
آلاحمد «خلاصه شدنی» نیست؛ ابعاد گسترده و مشکلات پیچیدة یک جامعه را نیز
نمیتوان با لفاظیهای گنگ به حاشیه راند.
غرض از ارائة نمونة آلاحمد در این وبلاگ، فقط این
بود که تا حدودی به آشفتگی فکریای اشاره کنیم که عدم شناخت از واژة «روشنفکر» در
ایران به وجود آورده. در همین
راستا، در جامعة ایران عدم شناخت از واقعیتها، محدودیتها
و مناسبتهای روشنفکری، نهایت امر به امیدهای واهی میدان داد. امیدهائی که در عمل هم کاربرد دولتمدارانة
روشنفکری به شیوة غرب را به مضحکه کشاند، و هم نقش روشنگر اجتماعی، فلسفی و هنری تحلیلگران مستقل را به ایدئولوژیسازی، و فروافتادن در دامان گنگگوئی و پیغمبرسازی محدود
کرد.
این نوع برخورد «کلانپوشالی» جامعة ایران را در مردابی فروانداخت که «روشنفکری مخالفخوان» آریامهری طی دهه 1340، با
تکیه بر امثال آلاحمد راهگشای آن شده بود. روشنفکر
در این مرداب خود را موظف دید که، هم به
روشنفکری دولتی پشت کند، و هم با دست
کشیدن از روشنگری اجتماعی، سیاسی و فرهنگی
و فلسفی، در جایگاهی ضداجتماعی قرار
گیرد، و روشنفکری را هر چه بیشتر به مأموریت
«پیامبرگونه»، یعنی ایدئولوژیسازی و مبارزة گنگ و نامفهوم
سیاسی و عوامفریبی تبدیل کند. آنهم در کشوری که عمده سیاستگزاراناش از
یکصدسال پیش اجنبیها بودهاند. در این
راستا، روشنفکری آلاحمدی علیرغم ادعایاش
نه به «مردم» خدمت کرد و نه مشکلات بومی را حلوفصل نمود، خود تبدیل شد به خادم ایدئولوژی؛ نه
ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی ضداجتماعی!
این نوع روشنفکری پیامبرگونه نه فقط تفکر انسانی را در دوری باطل به تباهی میکشاند، که نوعی ایدهآلیسم کور را نیز با خود به دنبال
میآورد. پیام این ایدهآلیسم این است که حاکمیت بعدی به آرمانهای
روشنفکر ما «لبیک» خواهد گفت! نتیجتاً این نوعی مارکسیسم است بدون انسانمحوری؛
نوعی سلطنت است بدون قانونمداری؛ نوعی آزادی است بدون حقوق مدنی؛ نوعی
دینباوری است، بدون احترام به انسانیت؛ و ...
و خلاصه بگوئیم پدیدهای است ضداجتماعی،
همه چیز هست و هیچ نیست. همان فاشیسمی است که امروز با پوست و گوشت خود
آن را لمس میکنیم.
با نیمنگاهی به تاریخ ایران، به
صراحت میبینیم، در جامعة ما از منظر تاریخی بحث و درگیری
ایدئولوژیک پیرامون «قدرت» هیچگاه مطرح نشده. در
نتیجه، در قلب جامعه نقطهنظرهای
«روشنفکرانه» اصولاً نمیتوانست موضوعیت داشته باشد. در ایران، «قدرت» در کورهراه سنتی حاکمیتهای قرونوسطائی
اسیر باقی مانده بود، و پدیدة «روشنفکر»
به شیوهای که امروز در کشور رایج شده، به هیچ عنوان پیشینة ایرانی ندارد. هر چند
روشنگری در مفاهیم انسانی، فلسفی، اجتماعی و گاه اخلاقی در جامعة ایران حضور داشته،
و امروز هم حاضر است.
به طور مثال بسیاری محققان با مطالعة آثار سعدی شیرازی نگرشهای وی را دههها، اگر نگوئیم سدهها از همدورهایهایاش جلوتر
و «آوانگاردتر» تحلیل کردهاند. و بیدلیل
نبود که پس از پایان جنگ اول جهانی، بر سر در جامعة ملل در شهر ژنو، نه سخنان نغز شکسپیر و نه نقلقولهای
ولتر، که شعر سعدی شیرازی را حک کردند. ولی ملت
ایران هیچگاه از سعدی به عنوان «روشنفکر» سخن نخواهد گفت، چرا که، ارتباط
اندامواری بین نظریات وی و چگونگی شکلگیری و راهبری جامعه و به طور خلاصه
«حاکمیت» وجود ندارد.
در نتیجه، آلاحمد و پیروان «مخلص» وی در جای دیگری نیز
بند را سخت آب دادهاند؛ همانجا که هیچ متفکر معاصر ایرانی جهت ارائة
چندوچون آن به خود زحمت روا نداشته. بله، اینان که به قول خودشان قصد «حل مشکلات بومی» و
غیروارداتی را دارند، از فقدان مزمن روشنفکری بومی و ریشههایاش هیچ
نمیگویند. در هیچیک از آثار اینان، به پدیدة روشنفکر بومی اشاره نمیشود. دلیل هم
روشن است، نبود پدیدة روشنفکر بومی راهگشای حضور قدیسهای شیعیمسلکان جهت اشغال جایگاه روشنفکری
سنتی شده بود. این است دلیل التقاط
روشنفکری معاصر دولتی با قدیسهای شیعیمسلکی. قدیسانی
که با ساختار اجتماعی پیچیده بیگانه بوده و دربهدر به دنبال جامعة سادهشده و
اسطورهای میگردند.
ولی از آنجا که، ساختار اجتماعی پیچیده نمیتواند با تکیه صرف بر
قدیسان به عملکرد روشنفکری دولتی برسد، و در فضای سیاست سنتی ایران نیز جائی برای
برخورد روشنفکرانه به شیوة مطلوب آلاحمدها وجود نداشته و نخواهد داشت، عمال
حکومت اسلامی دست به ابتکار جالبی زده و از آستینشان عبارت «روشنفکر دینی» را
بیرون کشیدند.
خلاصه بگوئیم، دریافت از واژة
«روشنفکر» در ایران معاصر، از قرونوسطی و
یا عهد باستان به ما به ارث نرسیده. جامعة ایران به دلائل تاریخی هیچگاه با چنین
نظریهپردازیهائی روبرو نبوده؛ و مفهوم
روشنفکر به شیوهای که حتی شخص آلاحمد در جامعه مطرح میکند صددرصد «معاصر» است، یعنی
همان عارضة بیارزش و «وارداتیای» است که قرار شده کسی برای آن ارزش قائل
نشود! میبینیم که،
نهایت امر «کجفهمی» آلاحمد و
پیروان وی از شناخت فرهنگ غرب، به کجفهمی
از پایههای فرهنگ ایرانی نیز منجر شده.
ولی چه شد که استبداد انسانستیز قشر آخوند به این صرافت افتاد که میباید
«روشنفکر» از آن خود نیز داشته باشد؟ این
نیاز بازتابی بود از استخوانی شدن بنیاد فاشیسم مذهبی. این
حکومت پس از کودتاهای متعدد، از سال 1357 کل فضای جامعه را تحت سلطة عامل
استبداد قرار داد و به این توهم دچار شد که پابرجا و استوار است و میتواند
«روشنفکر» هم داشته باشد. البته روشنفکر مورد نظر اینان همچون فیزیکدان و
حقوقدان و جامعهشناس و ... میبایست الزاماً اسلامی باشد. در نتیجه،
شبکة شوم «شیخوشاه» همانطور که بالاتر گفتیم، عبارت پوچ و ابلهانة
«روشنفکردینی» را با الهام از محافل دینپرور غرب مطرح کرد.
در آغاز غائلة ملایان، «روشنفکر» مورد تهاجم رژیم و هواداران چپگرا و
راستگرای آن قرار گرفته بود. پوپولیسم کور و فاشیسم دستنشانده کار را بجائی
رسانده بود که، هر کس لباس مرتب میپوشید، سخن شایسته میگفت، با ادب
و متانت در جامعه رفتار میکرد، از لاتبازی
و «زنانه مردانه» کردن و پلیدیهای ملائی حمایت به عمل نمیآورد، روشنفکر و در نتیجه «غربزده» بود، و خوناش هم حلال! ولی زمانیکه
با توسل به این انگها ملت را با همکاری اربابانشان تا آنجا که ممکن بود سرکوب
کردند، و سیاستهای اجنبی مهرههای محبوب
خود را در رأس امور جاسازی نمودند، استبداد ملائی دریافت که بدون «روشنفکر» گاری
شکستهاش به مقصد نمیرسد. بله، همانطور
که بالاتر گفتیم روشنفکر دولتی کاربرد حیاتی دارد، عاملی است جهت توجیه عملیات دولت، و حتی
حکومت دستنشاندة ملائی هم نمیتواند از آن بینیاز باشد.
در نتیجه، اوباش حکومت اسلامی جهت
تأمین «سیالشکر» توجیهکنندگان حرفهای مورد نیازشان دست به دامان نانخورهای آماده
به خدمت در دانشگاههای خارج و داخل شدند،
و مشتی اوباش را پیرامون عارضة «اسلامسیاسی» بسیج کردند. اینان با الهام از عباراتی از قماش «دمکرات
مسیحی» و «اگزیستانسیالیست کاتولیک»، و
... که در اوج جنگ سرد توسط سازمان سیا در
اروپا «خلق» شده بود، بر لشکر آدمخواری که بسیج کرده بودند عناوین «روشنفکر
دینی»، دینباور، دینمدار، دینخواه،
و دینپرور و غیره گذاردند!
آنچه امروز در پوچبافیها و جفنگگوئیها و وراجیهای این جماعت، چه در
خارج و چه داخل میبینیم، هیچ نیست جز بازتابی از همان کجفهمیها و تخرخرهای
آلاحمدی. سادهاندیشیهائی که در گذشته راه به منجلاب برد.
و از آنجا که، در
قاموس این جماعت سرنوشت ملت ایران جز منجلاب وابستگی به جمبول و عموسام نیست و
نخواهد بود، بساط بحث شیرین پیرامون
روشنفکر از رادیوفردا آغاز شد و مثل طاعون به دیگر سایتها سرایت کرد. میباید
از کسانیکه امروز پیرامون ملا و مسجد و قرآن و نهجالبلاغه مرقد مطهر و دستک مقدس
ساختهاند سئوال کنیم. شما که
با چنین آسودگیخاطر ایرانیات و به قول خودتان «هویت ایرانی» را به مذهبی وصله
کردهاید که اگر بخواهیم خوشبین باشیم، حداکثر سیصدسال قدمت تاریخی دارد، چگونه از وابستگی فرهنگی سه هزار سالة ایرانیان
به سنت پادشاهی سخنی نمیگوئید، و چگونه
است که به این سادگی فئودالیسم شش هزار سالة اقوامی را که در این سرزمین زیستهاند
در ساختار این به اصطلاح «هویت» به هیچ میانگارید؟ اگر تلاش دارید یک سنت را به زیان دیگر سنتها
به ارزش بگذارید، مسلماً دلیلی وجود دارد. و از منظر ما دلیل روشن است. آتلانتیسم در تبلیغاتاش قصد دارد ملیت
ایرانی، ایرانیت و فرهنگ ایرانیان را با
استبدادی که اینک توسط قشر آخوند بر ملت ایران حاکم کرده، هماهنگ و همسو بنمایاند. این دلیل
و دیگر دلائل را ناظران بیغرض و بیمرض بخوبی میشناسند، و مسلم بدانیم که دیر یا زود ملت ایران نیز با
مأموریت واقعی این «سیالشکر» ـ روشنفکران
دینی ـ آشنا خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر