
از قدیم گفتهاند: «گذشته چراغ راه آینده است!» البته بستگی به این دارد که هر کدام از این واژهها را در چه راستائی «تحلیل» کنیم. برخی با دیدن این جمله، «گذشته» را ایدهآل تصور کرده، آیندة خود و جامعه را در آئینة همین «گذشته» به تصویر میکشند. برخی دیگر اصولاً اقتداء به این جملة کوتاه را نشانة «خشکفکری» و عقبماندگی میدانند. مسلماً تحلیلهای دیگری نیز وجود دارد، ولی یک اصل را در همینجا عنوان کنیم که بشر و جامعة بشری یک تسلسل است، نه یک گسست! خلاصة کلام با تکیه بر هیچ ترفندی، از نوع فلسفی، سیاسی، عملیاتی، مذهبی و ... نمیتوان در یک جامعه تأثیراتی را که تحولات تاریخی و تجربیات گذشته بر اذهان مردم گذاشته زدود. بشر هر قدر که خود را «امروزی»، «مدرن»، متفکر و فیلسوف قلمداد کند، آگاهانه و یا ناخودآگاه پای در گذشتههای خود و جامعهاش دارد.
از اینرو تحلیل ما از جملة کوتاهی که در بالا آوردیم، این خواهد بود که اگر آگاهانه و یا ناخودآگاه همگان پای در گذشتهها داریم، و از چنگال این «جبر» تاریخی و فرهنگی خلاصی متصور نیست، حداقل تلاش بخرج دهیم تا تأثیرات گذشتهها را هر چه جامعتر بشناسیم و امروز خود را، هر چند تحت این تأثیرات، تا حد امکان از اشتباهات واضح و پررنگ گذشتگان به دور نگاه داریم. البته این فقط یک تلاش خواهد بود، میدانیم که احتمال دستیابی به یک نگرش صددرصد عینی غیرممکن است. این بحث در تمامی موارد، حتی در مورد گزینههائی که فیزیکدانها در آزمایشات خود به کار میبرند صادق خواهد بود، و بر خلاف آنچه بسیاری میپندارند، گزینههای «دانشمندان» هر چند بازتابی است از قوانینی که بر روابط میان اعداد و اجسام و مجموعهها به صورت «علمی» حاکم شده، نهایت امر بر تجربیات فردی و فرهنگی همان عالمان تکیه میکند. حال اگر در بحث تجربیات علمی از قبیل فیزیک و شیمی، که به قولی «عینیترین» علوم به شمار میروند محقق درگیر ارزشهای شخصی و اجتماعی و تاریخی خود شود، پر واضح است که این تأثیر در بررسی احوالات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به مراتب پررنگتر خواهد بود.
اگر به دنبال این مقدمه بخواهیم پای در بحث مسائل اجتماعی و سیاسی کشور ایران بگذاریم، نیازمند شناخت عمیقتری از تجربیات گذشتهایم. ولی این تجربیات ابعادی وسیع دارد، از جنبش مزدکیان یا شاید حتی پیش از آن آغاز میشود، و تا آنروز که ستارخان محلات تبریز را از دست غلامان استبداد بیرون کشید ادامه مییابد. سپس طی مبارزات جسته و گریختة ایرانیان با استعمار و عوامل استعمار همین روند تا به امروز به صور مختلف ادامه یافته! حال بررسی این تجربیات را از کجا میباید آغاز کرد، و در کدام نقطه پایان داد؟ از نظر نویسنده در بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی ایران میباید تجربیات را در محدودة آنچه «شهرنشینی» نوین و تحولات وابسته به این نوع «شهرنشینی» میخوانیم محدود نمود.
همانطور که در مطالب پیشین آوردیم، در کمال تأسف تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور ایران نه بر پایة تغییر شیوة تولید ایجاد شده، و نه در پی تغییرات پایهای در ساختار حکومت؛ جامعة ایران صرفاً در سایة یک اقتصاد وابسته به تولید و فروش نفت خام متحمل فهرستی از «تغییرات» شد، و در چارچوب همین تغییرات تودههای روستائی پس از جدائی از زمین آبااجدادی خود حاشیهنشین شهرها شدند! گروهی از همین روستائیان طی گذشت چند نسل موفق شدهاند که از طریق راهیابی به ساختارهای دولتی، انتظامی، و یا مجموعههائی که در حواشی یک اقتصاد مصرفی و بر محور «بازار» و بازارچهها شکل گرفته، نهایت امر حلبیآبادها را ترک کرده، به تدریج «شهرنشین» شوند! ولی در همینجا عنوان کنیم، همانطور که پیشتر نیز گفتهایم «شهرنشینی» در جامعة ایران را نمیباید همتراز با پدیدهای به نام «شهروندی» قرار داد. چرا که ایرانی «شهرنشین» را نمیتوان «شهروند» تلقی کرد؛ زنجیرهای فکری و عقیدتی نظام «ارباب و رعیتی» هنوز بر دست و پای این به اصطلاح «شهرنشینان» سنگینی میکند، تا حدی که در عمل راهنمای رفتار اجتماعی، سیاسی و حتی اخلاقیات عمومی نزد اینان است. ایرانی هنوز از مرحلة ارباب و رعیتی پای بیرون نگذاشته.
طبیعی است که در این ساختار اجتماعی، تحولات سیاسی و دیگر تغییرات نیز تحت تأثیر فرهنگ عمومی، یا به صراحت بگوئیم «نبود فرهنگ» عمومی قرار خواهد گرفت. «سیاست» در جامعة ایران، در شرایطی که قلب اقتصاد و امورمالی کشور در شهرهای بزرگ از قبیل تهران، اصفهان و تبریز میطپید، در افکار عمومی نتوانسته بود از جایگاهی برخوردار شود که «سیاست» در معنای واقعی میباید اشغال کند. میدانیم که در کشور ایران به یمن ترجمههائی که از آثار غربیها صورت گرفته، واژة «سیاست» در ترادف با «پالیتیکس» در زبان انگلیسی قرار میگیرد! ولی آیا این همسانی و ترادف درست است؟ در شرایطی که ریشة لغوی «پالیتیکس» در زبانهای اروپائی به واژة یونانی «پولیس» به معنای «شهر» باز میگردد، که به معنای «علم» هماهنگ کردن امکانات اجتماعی، اقتصادی و غیره جهت دستیابی به اهدافی است که در قاموس شهروندان «ارزشمند» تلقی میشود، در غیبت مهمترین عنصر این ساختار یعنی «شهروند»، علم سیاست در ایران چه معنائی میتواند داشته باشد؟
از طرف دیگر، کم نیستند نمونههای «ادبی» در آثار سیاستمداران قدیم ایران، که در آنها «سیاست» در ترادف با «مجازات» مجرمان و یا خاطیان قرار گرفته! در نتیجه از آغاز کار بالاجبار میباید قبول کرد که ما ایرانیان «اسب سیاست» را در این کشور آنطور که باید و شاید «نعل» نکردهایم. هم مفاهیم علم سیاست را به صورتی «فلهای» از غرب به عاریت گرفتهایم، و هم مانند فردی که نه لابراتوار دارد، نه ابزار بررسی و نه حتی «اهداف» مشخص علمی، نقش فیزیکدان و شیمیدان را بر عهده گرفتهایم.
خلاصة کلام علم سیاست در کشور ایران نیز درست در کنار دیگر علوم نشست. به طور مثال، اگر صنایع در مفهوم واقعی کلمه نداریم، همانطور که میبینیم لشکر مهندس کم نمیآوریم. اگر خدمات شهری، بانکی، بهداشتی و ... وجود خارجی ندارد، در عوض میدان شهرداری، بانکهای رنگارنگ و بیمارستانهای خوش و آب رنگ در همة شهرها حضور دارند! اگر وزارت دادگستری کارش آنقدر آشفته و درهمبرهم است که کلاهمان هم آنجا بیافتد به سراغش نمیرویم، در عوض قوة قضائیه، ساختمانهای مختلف وزارت دادگستری و بناهای گوناگون و دادگاههای چپ و راست کم نداریم. در چنین ساختاری که فقط میتوان آنرا استعماری، واگرفته از یک فهرست روابط غیرانسانی، و خصوصاً سرکوبگر تحلیل کرد، «مفاهیم» جای خود را در عمل به «ظواهر» داده. و پرواضح است که «سیاست»، هم در مفهوم «امروزی» آن، و هم در مفهوم سنتی از این قاعدة «ظاهرالصلاحی» مستثنی نماند.
در جامعهای که «سیاست» را در کتب دانشگاهی با تکیه بر آثار و عقاید ارسطو، توکویل و یا مونتسکیو تدریس میکنند، در میدان عمل، سیاست همان است که خواجه نظامالمک در سیاستنامه گفته، یعنی «مجازات»! و اینجاست که مرزهای تفکر سیاسی در هم فرومیپاشد. نوعی اسکیزوفرنی یا «چندپارگی روانی» بر فضای فکری حاکم خواهد شد، و نتیجة آن گمگشتکی جوانان و خصوصاً تحصیلکردهترها است. کسانیکه با تکیه بر همان «مفروضات» اکتسابی در نظام آموزشی همه روزه تلاش دارند به نحوی از انحاء موجودیت خود، و ارتباط اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی و ... را در بطن این نظریهها «توضیح» دهند. مشخص است که چنین «توضیحی» غیرممکن خواهد شد.
ولی نمیباید در تحلیل شرایط خاص کشور ایران صرفاً به این نمونه بسنده کرد، «چندپارگی روانی» نزد جوانان و متخصصین، یکی از خصوصیات اصلی در تمامی رژیمهای استعماری در سراسر جهان شده. و در همین راستا بود که تفکر «سیاسی» در جامعة ایران راه خروج از «بنبست» استعماری را در بازگشت به گذشته، بازگشت به اصول «انسانساز» اسلام و سنتهای کهن «صدراسلام» یافت! البته در همینجا بگوئیم که این «بازگشت» در حد خود بازتابی بود از بیسوادی مزمن حاکم بر حوزههای علمیه، و سادهاندیشی کودکانه نزد روشنفکران و سیاسیون دینی و غیردینی. چرا که «چندپارگی روانی» در فضای اجتماعی کشورهای جهان سوم، برخلاف تمامی تبلیغاتی که بوقهای استعماری طی سه دهة گذشته به راه انداختهاند به هیچ عنوان «فرهنگی» نیست.
این «چندپارگی» در عمل ریشه در شیوة تولیدی دارد که فهرستی از محصولات مصرفی را به همراه فرهنگ برخاسته از هر یک از آنان همه روزه بر این جوامع تحمیل میکند. به طور مثال، در جوامعی که تا دیروز پشم و شیرشتر مهمترین «محصولات» به شمار میرفت، به یکباره شاهدیم که سیل تلفنهای همراه با ارزش اضافة صنعتی و علمی «سرسامآور» بر تودههای مردم میتازد. گسترش غیرقابل تصور ارتباطات، بر پایة استفاده از همین تلفنها، در چنین جوامعی «پیامی» به همراه خواهد آورد که فقط «اسکیزوفرونی» جامعه را صد چندان میکند. هر چند در جواب این سئوال که چرا این جوامع با چنین ساختارهای شکننده و سنتی، خود را اینگونه به دست محصولات و ارتباطاتی میدهند که برخاسته از فرهنگهائی بینهایت توسعهیافتهتر است، همیشه باید گفت: نیازهای مالی و اقتصادی آنان که این «ابزار» را تولید میکنند، موتور اصلی این «ارتباطات» شده، آنان تولیدکنندهاند و ما بالاجبار مصرفکننده.
زنی را تصور کنیم با چادر سیاه سوار شتر، که شوهرش هر شب وی را بر اساس «روابط سنتی» در دین مبین اسلام به باد کتک میگیرد. دولت هم این زن را نصف مرد به شمار میآورد. حال استفادة این زن فلکزده و شترسوار از تلفن همراه «مجاز» است یا خیر؟ مسلماً حجج اسلام، همانها که عمری نان انگلیس و آمریکا را در قم و مشهد میخورند خواهند گفت، «تلفن اگر جهت صحبت کردن با افراد محرم باشد اشکالی ندارد!» بر اساس این «فتوی»، زن مذکور در صورت استفاده از تلفن همراه تحت تأثیر «فرهنگ» غرب قرار نمیگیرد! ولی میدانیم که چنین نیست. چرا که «فرهنگ»، در هیچ زبان و در هیچ کشوری، بر خلاف آنچه در ایران بسیار مرسوم شده رفتار و کردار و اعتقادات عوامالناس نیست؛ فرهنگ توجیه خود را نه از دهان این و یا آن آخوند، که از پیامی به دست میآورد که خود مستقلاً میسازد.
فرهنگ مجموعهای است که میباید خود در ساختارهائی توجیهپذیر پیامآور باشد. این «پیام» ساخته شده، صیقل خورده، و نهایت امر از قدرت انتقال برخوردار خواهد شد. و مسلماً به دلیل گسترش «ارتباطات» در بطن زندگی همان زن «فرضی»، نوشیدن شیرشتر و کتک خوردن از همسر به تدریج قابلیت توجیهپذیری خود را از دست خواهد داد. در نتیجه ارتباطات، در نمونهای که ذکر کردیم، حتی با همان به اصطلاح «محارم» قادر است «پیام» مستقل خود را بسازد.
در پایان، باز هم نگاهی به اصول کلی در علم سیاست ایران خواهیم داشت. جای تعجب و پرسش ندارد، حکومتی که در ایران با آن روبرو هستیم دست نشانده است. چرا که از یک سو با سرکوب عمومی زمینة فراگیرتر شدن «چندپارگی روانی» جامعه را فراهم میآورد، و به قولی «قبر خود را به دست خود حفر میکند»، و از سوی دیگر فراهم آوردن بازار مصرف محصولات غربی در رأس وظایفاش قرار گرفته. این رژیم آن زمان که «چندپارگی روانی» جامعه بیش از حد عمق گیرد، خود از درون دچار فروپاشی خواهد شد. چرا که برخلاف آنچه عنوان میشود، «شخصیتها» در این رژیم مفلوک خود بیش از دیگران در مسیر تهاجم این «اسکیزوفرنی» قرار دارند؛ ناباوری از آنچه خود «تبلیغ» میکنند، نخست دامنگیر خودشان خواهد شد، و اسکیزوفرنی به جانشان چنگ خواهد انداخت. اینان حکم گلة گاوی را دارند که کامیونی آنها را به سوی کشتارگاه میبرد، شاید راضی و خرسند هم باشند، چرا که از سرنوشت محتومی که برایشان رقم خورده بیاطلاعاند.
مسلماً با نگریستن در آئینة توهمات این انساننماها نمیتوان مشکلات جامعة ایران را به تحلیل کشید. اما برای اجتناب از اطالة کلام بالاجبار بحث در مورد علوم سیاسی، در چارچوبی که بتواند تأثیرات این «اسکیزوفرنی» فروپاشاننده را در نظریهپردازی به حداقل برساند، به وقت دیگری موکول میکنیم.

...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر