۱۰/۲۶/۱۳۸۷

خاتمی روی «تخته»!



وبلاگ امروز را به بررسی دو مطلب جداگانه اختصاص می‌دهیم. مطلب نخست دنباله‌ای خواهد بود در ادامة وبلاگ گذشته پیرامون تحولاتی که در شرایط استراتژیک جهانی شاهد‌ هستیم. مطلب دوم اشاره‌ای است گذرا به سیاست داخلی در حکومت اسلامی.

پس ابتدا نگاهی داشته باشیم به تحولات استراتژیک!‌ در شرایط فعلی همانطور که در مطلب پیشین نیز عنوان کردیم در سطح جهانی سه جبهه در برخوردهای استراتژیک قابل تشخیص‌ است: جبهة بحران گاز در اروپا، جبهة جنگ در نوار غزه، و نهایت امر بحرانی با پتانسیل نظامی بر محور تعیین بهای نفت. اینکه هر کدام از این جبهه‌ها در واقع شامل چند شاخة فرعی خواهد شد جای بحث و گفتگو دارد. ولی همانطور که پیشتر نیز عنوان کردیم، بحران گازطبیعی بین روسیه و دیگر کشورهای اروپائی همچنان پا بر جا مانده و امکان دسترسی به یک «توافق» سریع عملاً غیرممکن شده. دلیل نیز همان است که پیشتر عنوان کرده بودیم: موجودیت هر کدام از این سه جبهه به دیگر جبهه‌ها وابسته شده. در عمل این سه «قلة رفیع» که در حد خود «اوج» بحران استراتژیک جهانی را نشان می‌دهند، در عمق آب‌های نیلگون سیاست جهانی به صخره‌ای زیرآبی تکیه دارند که در بطن خود تضادهای مالی، اقتصادی و حتی بازاریابی‌ها و تولیدات صنعتی را متبلور کرده. تضادی که نهایت امر به مرده‌ریگ «جنگ‌سرد» باز می‌گردد.

در دنبالة رشد همین تضادها امروز شاهدیم بانک‌جهانی، که در میان بنیادهای رنگارنگ بین‌المللی و مالی بیش از دیگران به سیاست‌های کاخ‌سفید متکی است، در آمار خود رسماً آلمان را از مرتبة اقتصاد سوم جهان به زیر آورد و چین را بجای اینکشور نشاند! بله، بر اساس این «آمار» چین پس از آمریکا و ژاپن سومین اقتصاد جهان است!‌ اینکه این «آمار» اصولاً از چه اعتبار و صحتی برخوردار باشد جای بحث دارد، چرا که معمولاً دسترسی به عمق و ریشة سیستم‌های «حسابداری» در اینگونه بنیادها کار ساده‌ای نیست؛ اظهارات مجریان امور در این بنیادها بیش از آنچه بازتابی از «واقعیات» باشد، نشان می‌دهد که خواست سیاست‌های جهانی در چه مسیری متحول خواهد شد. اگر یک بنیاد مالی همچون بانک‌جهانی که صددرصد به ایالات متحد وابسته است، چین را بجای آلمان فدرال قرار می‌دهد، نشان آن است که آمریکا قصد دارد روابط حسنة اقتصادی و مالی خود را با چین بیش از این‌ها گسترش دهد. و از سوی دیگر نشان از بحرانی دارد که بین برلین و واشنگتن در حال شکل‌گیری است. این بحران در عمل «شاخه‌ای» است از همان بحران «گاز طبیعی» که در حال حاضر در قلب اروپا در جریان افتاده. برای توضیح بیشتر یادآور شویم که به طور مثال، محدودیت صادرات گازطبیعی روسیه به اروپا، به صورتی کاملاً «تصادفی»، شامل صادرات گاز به آلمان فدرال نمی‌شود!‌

از طرف دیگر سقوط ارزش اوراق بهادار در بورس‌های اروپای غربی، ژاپن و ایالات متحد همچنان ادامه دارد، و علیرغم دخالت‌های غیرمستقیم و گاه «مستقیم» دولت‌ها جهت حفظ ارزش این اوراق، افزایش ارزش آن‌ها در حال حاضر نمی‌تواند قابل پیش‌بینی باشد. این روند در کشور انگلستان امروز تبدیل به یک بحران گستردة مالی شد و نهایت امر دولت خود را موظف دید که مسئولیت قروض شرکت‌هائی را که در رده‌بندی مالی «کوچک» و یا «متوسط» ارزیابی می‌شوند به صورت رسمی «تقبل»‌ کند! و با اینکار فرضاً از فروپاشی این شرکت‌ها که در بطن روابط کاری در اروپای غربی «شغل‌ساز» معرفی می‌شوند جلوگیری کرده، و تا حدی مانع گسترش بحران شود. ولی دولت برای اجرای چنین تصمیماتی مسلماً بر بودجة ملی تکیه خواهد کرد، و راه دیگری نمی‌توان متصور بود جز اینکه این «حمایت‌ها» در عمل به خرج مردم انگلستان یعنی با تکیه بر مالیات عمومی اعمال شود! عملی که نهایت امر سرمایه‌گذاری‌های دولت را در بخش‌های عمومی از قبیل آموزش و پرورش، خدمات بهداشتی، خدمات رفاهی، و ... کاهش خواهد داد و به نوبة خود در این بخش‌ها ایجاد بی‌کاری گسترده خواهد کرد.

همانطور که در اینمورد ویژه به صراحت می‌توان دید، سازوکار سرمایه‌داری به هیچ عنوان نتیجة یک مدیریت «نخبه» و کارآمد نیست! سرمایه‌داری برای آنکه در قدرت باقی بماند و بتواند «نیازهائی» را که به دست خود در بطن جامعه ایجاد کرده «ارضاء»‌ کند،‌ نیازمند چپاول ملت‌های دیگر و تزریق نقدینگی و قدرت مصرف در درون مرزهاست. زمانیکه این سازوکار عملی نشود، حمایت دولت از یک «قشر» بخصوص به هیچ صورت نمی‌تواند از گسترش بحران جلوگیری کند. امروز طبقة شرکت‌داران «کوچک» و «متوسط» مورد حمایت حزب کارگر قرار گرفته‌اند؛ دیروز شاهد بودیم که شرکت‌های بزرگ و چندملیتی از این اقبال برخوردار می‌شدند. فردا ممکن است همین حزب به قول اروپائی‌ها «پول از پنجره به بیرون بریزد»، یا اینکه دست به حمایت مالی از توده‌های مردم و بینوایان بزند!‌ ولی حتی این «معجزات» نیز در سرنوشت این نظام‌ تغییری ایجاد نخواهد کرد. همانطور که سرمایه‌های چپاول شده در این نوع شیوة تولید از خارج «وارد» می‌شود، بحران نیز از همین مسیر پای به درون این سیستم‌ها می‌گذارد، در نتیجه اولین درس اقتصاد سرمایه‌داری این اصل را الزامی می‌کند که بحران را در درون مرزها نمی‌توان حل و فصل کرد! حل این بحران نیازمند «جنگ»، خصوصاً جنگ‌های استعماری است!

ولی در نظر داشته باشیم که بحران فعلی بورس خود شاخکی از بحرانی شده که در رابطه با تعیین قیمت نفت در سطح جهان به راه افتاده. روزهای متمادی است که شاهدیم تلاش‌های آمریکا برای پائین آوردن قیمت نفت خام در مرحله‌ای متوقف ‌می‌ماند. می‌دانیم که حزب دمکرات، درست برخلاف جمهوری‌خواهان، در سیاستگذاری‌های جهانی خود خواهان نفت خام به قیمت بسیار نازل است؛ این بهای «ایده‌آل» در شرایط فعلی حول 10 دلار برای هر بشکه تخمین زده می‌شود! ولی تحقق این امر امروز کار مشکلی شده!‌ چرا که در بازارهای بورس اروپای غربی، همه روزه نفت‌خام به دلیل تعلیق صادرات گاز روسیه افزایش قیمت نشان می‌دهد، و سقوط قیمت نفت که در اواسط روز، یعنی با باز شدن بازار بورس نیویورک آغاز می‌شود قادر نیست به صورت پایدار قیمت نفت را کاهش دهد. چرا که «سقوط» قیمت نفت در فردای همانروز، از طریق فشاری که روسیه بر اقتصادهای اروپائی وارد می‌آورد جبران خواهد شد. این بازی «موش‌وگربه» که مدت‌هاست به راه افتاده باعث شده که بهای نفت حول محور 35 تا 40 دلار در هر بشکه نوسان داشته باشد، و با در نظر گرفتن بهای ایده‌آل نفت برای آمریکائی‌ها، این «نرخ» در اقتصاد آمریکا فاجعه‌آفرین خواهد شد.

از طرف دیگر عربستان سعودی، یار دیرینة کاخ‌سفید در قیمت‌گذاری‌های استعماری برای نفت و گاز، امروز مستقیماً خود را «هدف» استراتژیک و اقتصادی روسیه، چین و هند می‌بیند!‌ شیخ‌های عربستان دیگر نمی‌توانند همچون گذشته با تکیه بر حمایت‌های هسته‌ای ایالات متحد در صحنة قیمت‌گذاری نفت کارت‌های آمریکا را تحویل توده‌های مردم در کشورهای نفتخیز بدهند. به همین جهت کارتل اوپک طی چند هفتة گذشته توانست با سهولت بیشتری، پائین آوردن سقف تولید را اعمال کند؛ هر چند دولت‌ها در کشورهای نفتخیز قادر نباشند از این سیاست به صورتی واقعی و در عمل بهره‌ای ببرند!‌ این سیاست همانطور که توضیح دادیم تحت فشار روسیه اعمال می‌شود و طبیعی است که نتیجه‌اش هر چه باشد نصیب مسکو شود!

اما در این میان نقش کشور اسرائیل جالب توجه است!‌ برای آنکه استدلال‌ها مطول نشود فقط جنگ فعلی را در نوار غزه مورد بررسی قرار می‌دهیم، ولی مسلم است که این سیاست از چندین سال پیش، خصوصاً پس از فروپاشی «تساهال» در جنگ 33 روزه در حال شکل‌گیری است. امروز از طریق فشار مسکو، اسرائیل تبدیل به عاملی جهت اعمال فشار بر برخی محافل غربی شده، و دلیل فریادهای حسنی‌مبارک و دیگر سردمداران «جهان عرب» در مخالفت با جنگ غزه فقط همین است. اسرائیل امروز همان نقشی را در سیاست‌گذاری‌های جهانی پیدا کرده که القاعده، طالبان و دیگر تشکیلات دست‌ساز آمریکائی‌ها بالاجبار 6 سال پیش «تقبل» کردند. به عبارت ساده‌تر همانطور که آمریکا نهایت امر مجبور شد تحت عنوان «مقابله» با القاعده و طالبان در قسمتی از استراتژی‌های جهانی خود تجدید نظر پایه‌ای کند، امروز نیز تحت عنوان مخالفت با «جنایات اسرائیل»، درست در چاهی فرو افتاده که پیشتر حکومت اسلامی و دیگر نانخورهای پنتاگون را ته آن انداخته بود: چاه ویلی به نام «نبرد با اسرائیل»!

به صراحت دیدیم که حکومت اسلامی علیرغم هارت‌وپورت‌های «خررنگ‌کن» و تبلیغات مسخره‌ای که بر محور «نبرد با اسرائیل» به راه انداخته بود، نه تنها از زبان علی‌ خامنه‌ای که «رهبر» تندروهای مذهبی معرفی می‌شود مجبور شد «غلط‌کردم‌نامه» صادر کرده کفن‌پوش‌های حزب‌اللهی را از خیابان‌ها جمع‌آوری کند، که حتی در چارچوب یک سیاست هماهنگ جهانی، یعنی سیاستی که مستقیماً توسط آمریکا سازماندهی شده بود نتوانست یک قایق موتوری و چند محموله پنیسیلین و آسپیرین به غزه ارسال دارد! ولی می‌باید به صراحت اذعان داشت که این شکست استراتژیک نصیب آمریکا شده، نه حکومت اسلامی، چرا که هارت‌وپورت‌ آخوندها برای ریختن آب به آسیاب آمریکاست. در شرایط فعلی دولت اسرائیل از سیاست‌هائی که به صورت معمول از موجودیت‌اش حمایت می‌کرده‌اند، هر چه بیشتر فاصله خواهد گرفت. این دولت پای در بطن «منطق» نوینی خواهد گذاشت، منطقی که به احتمال زیاد حکومت جمکران نمی‌تواند در چارچوب روند مسائل جهانی عمال و اوباش خود را بر «علیه» آن همه روزه «بسیج» کند. این شکست استراتژیک که موجودیت سیاست‌های جهانی انگلستان، فرانسه و آمریکا را در منطقة خاورمیانه دچار تزلزل کرده فقط در نقطة آغازین خود قرار گرفته، و به احتمال بسیار زیاد در آینده سرعت بیشتری می‌گیرد و گسترة استراتژیک وسیع‌تری را شامل خواهد شد.

اینک نگاهی کوتاه به مسائل داخلی ایران خواهیم داشت. همانطور که اکثر خبرگزاری‌های داخلی و سایت‌های خارجی عنوان کرده‌اند، آخرالامر سیدمحمد خاتمی آلوی کذا را از دهان در آورد و برای «مبارزات انتخاباتی» اعلام آمادگی نمود. وی در جمله‌ای بسیار بازاری و خارج از هر گونه اسلوب دستورزبان می‌گوید:

«به یاری خداوند یک نفر از میان من و آقای مهندس موسوی نامزد خواهد شد!»

ولی اینکه محمد خاتمی برای این «انتخابات» خود را در ارتباط مستقیم با فردی شناخته شده چون میرحسین موسوی قرار ‌دهد، فقط می‌تواند به معنای باخت ساختاری در اردوگاه «اصلاح‌طلبان» تلقی شود. می‌دانیم که امروز تحت فشارهای کشورهای بزرگ منطقه، آخوند جماعت به سرعت از صحنة سیاست فاصله می‌گیرد، خروج آخوندها از پست‌های کلیدی ریاست مجلس و وزارت کشور یکی از همین تجلی‌هاست. در همین راستا «فرار» از مواضع دولتی برای آخوندها کاملاً «طبیعی» شده؛ در شرایطی که عملاً هندوستان علم جنگ بر علیه مسلمانان تندرو برافراشته و پاکستان به دلیل فعالیت‌های همین «اسلامگرایان» خود را در معرض خطر فروپاشی می‌بیند، مشکل می‌توان زیر دماغ مسکو یک آخوند، آنهم از نوع آمریکائی به قدرت رساند. دلیل چرخش «اصلاح‌طلبان» به جانب میرحسین موسوی همین تنگناهاست. با این وجود موسوی یک مهرة شناخته شدة آمریکا در ایران است و محمد خاتمی شخصاً سال‌های دراز افتخار همکاری با وی را در «هیئت دولت» داشته. در نتیجه بازگشت فرد شناخته شده و بسیار «نامحبوبی» چون میرحسین موسوی به میانة میدان سیاست‌های روزمره در حکومت اسلامی، اگر امکانپذیر شود نقطة پایان بر جریان «اصلاح‌طلبی» خواهد بود.

«اصلاح‌طلبی» در راستای تبلیغات رسانه‌ای و هیاهوی قلم به مزدهائی که نویسنده و مفسر و گزارشگر قلمداد شده‌اند، حداقل نزد آندسته از هم‌میهنان‌مان که شناخت سطحی‌تری از مسائل سیاسی دارند، پیوسته با نوعی تجدیدنظر طلبی در اصول منحوس حکومت اسلامی عجین شده بود. و بر اساس این پندار غلط و سراپا کذب بسیاری از کسانیکه در طیف دوستداران اصلاح‌طلبی قرار می‌گرفتند، طرفداری از سیدمحمد خاتمی را به دلیل تخالف ظاهری وی با اصول ناهنجار این حکومت «شترگاوپلنگ» توجیه می‌کردند. ولی با ورود رسمی میرحسین موسوی به میانة میدان «اصلاح‌طلبی» نقاب فریبنده‌ای که سیدخندان با هزار ترفند و شامورتی‌بازی بر چهره‌اش زده بود فرو افتاد و مشخص شد که در پس پردة این به اصطلاح «اصلاح‌طلبی» چه محافل و گروه‌هائی نشسته‌اند. همانطور که می‌بینیم یکی از فواید جلوگیری از فروپاشی‌های چندساعته در فضای سیاسی کشور ـ این فروپاشی‌ها را معمولاً تحت عنوان انقلاب و کودتا آمریکائی‌ها سازماندهی می‌کردند ـ این است که «محافل» نهایت امر علنی می‌شوند و دست عاملان واقعی این سیاست‌ها به اینصورت در برابر مردم رو خواهد شد.

گذشتة سیاسی میرحسین موسوی هیچ نیازی به توضیح و تشریح ندارد. وی یکی از مهم‌ترین عاملان برپائی فاشیسم مذهبی و سرکوب سیاسی و اجتماعی در ایران است، و بسیاری از فعالان سیاسی که یا در زندان‌ها به دست جلادان قصابی شدند، و یا سالیان دراز در گوشة سلول‌ها زنده، زنده پوسیده‌اند، در دورة حکومت همین آقای میرحسین موسوی و در چارچوب سیاست‌های ایشان دستگیر شده بودند. میرحسین موسوی کسی است که پس از کودتای 22 بهمن سخنگو و تبلیغات‌چی حزب جمهوری‌ اسلامی شد، و بعدها نیز زمانیکه تحت نظارت سازمان سیا کودتای دیگری بر علیه جناح‌های مخالف «ولایت‌فقیه» در کشور به راه افتاد، ایشان به دستور روح‌الله خمینی به پست نخست‌وزیری دست یافتند و حکومت اسلامی تحت مسئولیت پارلمانی و «قانونی» میرحسین موسوی سرکوب‌های گستردة شهری به دست اوباش «لباس‌شخصی» و سرکوب‌های نظامی و امنیتی را توسط سپاه پاسداران در مناطق دیگر کشور اعمال کرد. همانطور که گفتیم سید محمد خاتمی یکی از همکاران نزدیک موسوی به شمار می‌رود و در تمامی این جنایات نیز مستقیماً دخیل بوده، ولی مزیت خاتمی «ناشناس» بودن وی در اذهان و افکار عمومی بود، امتیازی که میرحسین موسوی از آن برخوردار نیست.

امروز با علنی شدن وابستگی‌های خاتمی به جناح میرحسین موسوی، در بعد سیاست‌های داخلی، گاری شکسته‌ای که «کاروان» اصلاح‌طلبی حکومت جمکران معرفی می‌شد همان چرخ‌های زنگ‌زده‌اش را نیز از دست داد. این «گاری شکسته» مسلماً در انتخابات آینده در صورتی می‌تواند به «پیروزی» دست یابد که سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای، ایفای نقش تختة مرده‌شورخانه را برای آن در نظر گرفته باشند.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

هیچ نظری موجود نیست: