
پس از کودتای 22 بهمن که به فرمان پنتاگون و با همکاری عمال آمریکا در ساواک، شهربانی و ارتش شاهنشاهی صورت گرفت، قدرت سیاسی و تشکیلاتی همانطور که دیدیم از کف دربار و سازمانهای وابسته به آن، به جانب اوباش بازار، روحانینمایان و سازمانهائی خلقالساعه سوق داده شد. و پس از گذشت چند صباح شاهد سر بر آوردن «سازمانهای انقلابی» از بطن این به اصطلاح نهضت اسلامی بودیم. نخست کمیتههای رنگارنگ با تقلید میمونوار از انقلاب اکتبر شروع به رشد و نمو کردند، و سپس کار به سازمانهای رسمی رسید، سازمانهائی که در رأس آنان «سپاه پاسداران» از موضعی تعیین کننده برخوردار شد. وظیفة اصلی این سازمانها، تحت نظارت عالیة «سیا» و به فرماندهی سپاه پاسداران همانطور که میتوان حدس زد چیزی جز فراهم آوردن زمینة مناسب جهت چپاول ملت ایران توسط سرمایهداری جهانی، و حمایت از عملیات مختلف محافل وابسته و مزدور در مسیر پیشبرد استراتژیهای منطقهای آمریکا نبود. و در این میان همچون هر حرکت استعماری و مردمستیز دیگر، سرکوب مستقیم و بیمحابای ملت ایران از اهمیتی ساختاری برخوردار شد. این سرکوب طی سه دهة گذشته، تحت عنوان پیروی از «اسلامراستین»، ملایان، روضهخوانان و اوباش یونیفورم پوش و لباسشخصی در این رژیم استعماری را در سایة حمایت جهانی امپریالیسم آمریکا قرارداده.
حکایت سرکوب وحشیانة ملت ایران که به فرمان ایالات متحد و به دست اوباش وابسته به بازار و روحانیت شیعیمسلک و خودفروخته در کشور به راه افتاد، مسلماً دردناکتر از آن است که بسیاری از معاصران تاکنون به تصویر کشیدهاند. خلاصة کلام، در بررسی این فاجعة ملی که بر ما ایرانیان تحمیل شد، ما ملت هنوز حتی یک «مقدمه» نیز در تجزیه و تحلیل واقعی این افتضاح به رشتة تحریر در نیاوردهایم. خواست استعمار این است که این جنایات آنچنان که شایسته است در ویراستی استعماری و در بسته بندیهائی سفارشی به نسلهای آینده واگذار شود!
با این وجود سیر تحولات کشور به صراحت نشان داد که چگونه عوامل نفوذی و نوکران ایالات متحد، تحت عنوان «مسلمانان» دوآتشه بر محور شرارههای جنون جمعی و فراگیری که «انقلاب اسلامی» لقب گرفته بود، جامعة ایران را سالیان دراز به آوردگاه اوباش و اراذل خیابانی با قشرها و طبقات متفاوت اجتماعی تبدیل کردند، و از این راه زمینة نقشآفرینی استعمار را به بهترین وجه ممکن فراهم آوردند؛ و چه بسیارند این اوباش که هنوز در «سنگرهای» استعماری علیرغم آشکار شدن نقش پلیدشان برای اربابان آمریکائی خود جانفشانی میکنند. در این میان شاهدیم که به طور مثال، نوکران ساواک شاهنشانی از قماش «پروفسور» مولانا پس از عمری خدمت و نوکری در دستگاه حاکمة ایالات متحد، با یک پاسپورت زیبای آمریکائی و یک قسمنامة «امضاء» شده، مبنی بر پشتیبانی از «منافع» ایالات متحد در هر گوشة جهان، با چه بیشرمی و وقاحتی یک شبه تحت عنوان مشاور عالی، سر از دفتر ریاست جمهوری در حکومتی به در میآورد که ظاهراً یکی از «عزیزترین» شعارهایاش «نبرد با آمریکا» است!
البته این نمونهها همیشه وجود داشت، ولی در گذشته محدود بود، و بر پایة تبلیغات رسانههای جهانی، این گروه جانوران موذی، «فریبخوردگانی» بودند که از اعمال گذشتة خود ابراز انزجار کرده، به آغوش جامعه «بازمیگشتند»! ولی تعداد این به اصطلاح «فریبخوردگان» هر روز افزایش مییابد و این ارتباط «سازنده» بین مرکز تصمیمگیری «انقلاب اسلامی» در واشنگتن، و عمال و نوکران و پادوهای آمریکا در تهران دیگر امری کاملاً روشن و علنی شده. مهرههای وابسته به این رابطة «میمون»، از یک سو روحیة انقلابی و اسلامی دارند، و از سوی دیگر نانخوری از دست سازمانها و تشکیلات وابسته به ایالات متحد را علناً در دستورکار قرار دادهاند، و به تدریج تعدادشان از صدها و صدها نمونه نیز فراتر رفته.
اوباشی که سه دهة پیش، تحت عنوان پیروی از فرامین «امام خمینی»، در عمل کشور ایران را به آشوب کشیدند، تا در بازساختی سازمانیافته ملت ایران را تبدیل به گوشت دم توپ در راه تحقق سیاستهای «جهادی» یانکیها در افغانستان و پاکستان کنند، امروز یکی پس از دیگری از کوزة «ترشی لیتة» سرمایهداری جهانی بیرون میافتند. و در شرایطی که شرکتهای بزرگ آمریکائی پیدرپی ورشکست میشوند و قرار شده حتی تا 50 درصد حقوق کارکنانشان را پائین بیاورند، سرمایهداری آمریکا دیگر قادر به تأمین مخارج اوباش سازماندادة خود در ایران نیست، در نتیجه بعضیها را همچون «پروفسور» مولانا وبال گردن بودجة ملت ستمدیدة ایران میکنند، و قرار شده که مهرورزی ضدآمریکائی برای حضرتشان باغ و ملک و بنیاد هم به خرج ما ملت تأمین کنند! برخی دیگر از اینان در شرایطی که هیچ امیدی به آیندة نکبتبار خود ندارند، و عملاً حمایتها را از دست داده میبینند، آوارة این «سایت» و آن «سایت» شدهاند، اینهمه به این امید که «مخاطبی» یا گوش شنوائی پیدا کنند.
امروز بررسی احوالات نوکران ایرانینمای یانکیها را به تحلیلی از «شخصیت» بزرگ «انقلاب» اسلامی، محسن سازگارا اختصاص میدهیم. از سازگارا چیز زیادی نمیدانیم، به صراحت بگوئیم، ایشان عملاً چیزی در چنته ندارند که قابل دانستن باشد. در رأس مطالبی که به صورت جسته و گریخته از زندگی «پربار» این فرد شنیدهایم، همان «بنیانگذاری» سپاه پاسداران استعمار در ایران است! ولی با در نظر گرفتن سن پائین وی در آنروزها، چنین عنوانی بیشتر «قمپز»، گندهگوئی و تبلیغات خررنگکن مینماید، تا واقعیت. چه کسی میتواند حتی تصور کند که یک پسربچة ناقصالعقل 23 ساله با دو رشتة تحصیلات نیمهکارة دانشگاهی، آنهم در اوج بحران «جنگ سرد»، در مرزهای اتحاد شوروی سابق بنیانگذار سپاهی باشد که مهمترین هدف «اعلام نشدة» آن نوکری برای آمریکا و مبارزه با کمونیسم بود!
بله، از این «پفونمها» در دکان عموسام کم به خشتک و لیفه و تنبان نمیزنند، اینبار هم «پفونم» نصیب پوزة «برادر» سازگارا شده. اسم مبارکشان هم نشان میدهد که در راه «سازگاری» گذشت فراوان داشته و خواهند داشت. خلاصة مطلب سازگارا سه ماه پس از «بنیانگذاری» سپاه پاسداران، به همان صورت «معجزهآسا» به ریاست «ادارة رادیوی» ایران نیز منصوب میشود! و سپس شغل معاونت سیاسی محمدعلی رجائی، رئیس جمهور اسلامی ایران به ایشان تفویض شده! اینهمه در دورهای که این پسرک 30 سال هم سن ندارد و از هر گونه تحصیلات، تحقیقات، مطالعات و تألیف و ترجمه، و هر گونه تجربة کاری نیز کاملاً به دور است! آنها که میگویند ایران نابغه ندارد بیایند تماشا!
این «برادر» انقلابی، در زمانیکه چانة مبارکشان را یک ریش مخملی پوشانده بود، ریشی که نشان از صغر سن ایشان داشته، با حاجروحالله، رهبر «انقلاب اسلامی» در نوفللوشاتو، گویا عکس یادگاری هم گرفتهاند! میباید پرسید ایشان چطور شده که به نوفللوشاتو رفتهاند؟
بله، جواب این سئوال خیلی جالب است. چرا که وقایع نگاران ساواک، سازگارا را یکی از اعجوبههای «ریاضیات» معرفی میکنند! ایشان پس از اخذ دیپلم دبیرستان حتماً به دلیل نبوغ در ریاضی، پای به دانشگاه آریامهر گذاشتند! و نمیدانیم چطور میشود که بدون اخذ دیپلم، تحصیلات خود را ناتمام گذاشته، یکباره با پاسپورت دولت شاهنشاهی برای «تحصیلات» راهی آمریکا میشوند! در ینگهدنیاست که افسار «سازگارا» در دست پر قدرت ابراهیم یزدی قرار میگیرد، ولی باز هم میبینیم که سازگارا، قبل از «اتمام تحصیلات»، به دستور یزدی جهت پابوس امام به خدمت ایشان در نوفللوشاتو مشرف میشوند! البته شاید لازم به تذکر باشد که این «حضرت»، بالاخره تحصیلاتشان را تمام میکنند! این «تحصیلات» که به قلم وقایعنگاران ساواک تا مقطع دکتری نیز امتداد مییابد، حتماً باز هم به دلیل نبوغ سازگارا در ریاضیات و فیزیک نظری، در رشتة «تاریخ»، آنهم تاریخنگاری حکومت جمکران نهایت امر به «پایان» میرسد! و خلاصه آخرین سمت رسمی ایشان را منابع دولت اسلامی، به سال 1361 محدود میکنند، در صورتیکه از تاریخ دقیق خروج از ایران و بازگشتشان به «میهن» ـ مقصود همان آمریکاست ـ اطلاع درستی در دست نیست.
ولی بهتر است بدانیم که این «اعجوبة» ریاضیات و فیزیک نظری، امروز در رادیو آمریکا برای علیرضا نوریزاده، یکی دیگر از ایرانینمایان شناخته شدة ایالات متحد پامنبری میخوانند! البته پامنبری از نوع «آمریکائی»، چرا که سایت «روزیآنلاین»، که در عمل شاخک «بیبیسی» است، در تاریخ 2 دیماه سالجاری با ایشان مصاحبهای داغ و آتشین صورت داده که نخواندنش از خواندنش واقعاً بهتر است، ولی از آنجا که ایشان نابغة ریاضیات هستند فکر کردیم بهتر است «فرازهائی» از افاضات «تاریخیشان» را در اختیار خوانندگان این وبلاگ هم قرار دهیم.
سازگارا در جواب به سئوال مصاحبهگر که از وی جویای شرایط سیاسی امروز کشور میشود، چنین پاسخ میدهد:
«اول اينکه جامعه به دليل فشار مداوم استبداد در معرض يک نوع فروپاشي اجتماعي قرار دارد. چيزي که در ميان مردم به سقوط اخلاقي جامعه تعبير ميشود و خود مردم هم مثالهاي زيادي در اين زمينه ميزنند. درست مثل جامعه روسيه بعد از سقوط کمونيستها و بخصوص در اين ساليان اخير که باند پوتين بر روسيه حاکم شده و جامعه روسيه را به لبة پرتگاه بردهاند.»
اینکه در شرایط بحرانی کشور ایران، و پس از گذشت سه دهه از برقراری یک دیکتاتوری مذهبی و فاشیسم استعماری، کسی که خود را «فعال» سیاسی و خبرنگار و خصوصاً مدرس تاریخ در دانشگاه هاروارد «جا» زده، جهت تحلیل شرایط کشور به چند فحش آبدار به روسیه بسنده کند، نشان دهندة این امر است که سازمان سیا در انتخاب ایشان به هیچ عنوان دچار اشتباه نشده؛ خلاصه میگوئیم، مسلم بدانید که در هیچ طویلهای در دنیا از این «محسنآقا» الاغتر پیدا نخواهید کرد. این آدمک که همین چند سال پیش در ایران کفشهای عملهای به نام محمدعلی رجائی را در مقام «معاونت سیاسی» ایشان واکس میزد، حال معلوم نیست درچارچوب کدام نظریه و با تکیه بر کدام قشون یک باره به کشور روسیه لشکرکشی نظریهپردازانه فرمودهاند!
بله، «محسن نابغه» همانطور که خودش میگوید، معتقد است که پوتین و باند او روسیه را به لبة پرتگاه بردهاند، ولی مقایسة احوالات سیاسی و اجتماعی در یک کشور قدرتمند و صاحبنفوذ چون روسیه که طرف صحبت محافل تصمیمگیری سرمایهداری غرب است، با یک محفل استعماری و وابسته و نوکر به نام «حکومت اسلامی» فقط در همان آبدارخانة دانشگاه هاروارد، محلی که سازگارا به عنوان متصدی در آن به کار مشغول شده، میتواند صورت گیرد. اما با تکیه بر همین «مقدمة» مصاحبه به صراحت میتوان دریافت که «محسنآقا» از دیرباز نوکر دستگاه تبلیغاتی ایالات متحد بودهاند، و بیدلیل نبوده که با همان ریش مخملین در شرایطی که تازه احوالاتشان «کفکردهبود» در دولت «انقلابی» پستهای کلیدی و امنیتی را یکی پس از دیگری «درو» میفرمودند، و تبدیل به یکی از نزدیکان و معتمدین دولت حضرت «شیخابوالعجب»، خمینی بتشکن شده بودند.
در دنبالة افاضات، «محسنآقا» با هول و شتابی که بیشتر نشانة سبکسری و کلهپوکی و ساواکی مسلک بودن ایشان است تا نمائی از پختگی سیاسی، مسائل کشور ایران را در چند جملة «تاریخی» کاملاً «خلاصه» میفرمایند! نخست اینکه به قول ایشان، از 150 سال پیش تا به حال، در ایران چهار گروه اصلی سیاسی داشتهایم: مارکسیستها، ملیون، مذهبیها و سلطنتطلبها! اینکه 150 سال پیش، یعنی حتی قبل از اوجگیری نظریة مارکسیسم، «محسننابغه» در ایران جنبش «مارکسیست» دیده، نشان میدهد که پیش از دریافت «دکترای تاریخ» در جمکران شیشة عینکشان را حتماً در دکان مککارتیستهای واشنگتن تراشیدهاند. در ثانی ملیون و مذهبیون دیگر چه صیغهای است؟ این گروهها که امروز از آنان تحت عنوان «مذهبیون» و «ملیون» یاد میشود، در کودتای 22 بهمن دست در دست یکدیگر به قدرت رسیدند، و هنوز نیز در قدرت باقی ماندهاند. چرا محسن آقا میفرمایند که ملیون را مذهبیون از حاکمیت راندند؟ همانطور که میتوان دید مسئله کمی پیچیدهتر از آن است که در حد «آبدارخانة» هاروارد بررسی شود.
«از چهار گروه خانواده اصلي سياسي که از 150 سال پيش در ايران فعال بودهاند ـ مذهبيها، مارکسيستها، مليون و سلطنتطلبها ـ مذهبيها به قدرت رسيدند. در جريان انقلاب، چپها و مذهبيها و مليها عليه سلطنتيها متحد شدند و آن را برکنار کردند. بعدا مذهبيها تبديل به فعال مايشا شدند و بقيه نيروها را سرکوب کردند.»
بله، این «مزخرفات» که در حکم قرصهای «آسپیرین بایر»، برای شرایط سیاسی ویژهای تولید میشود و سوار بر امواج رادیوهائی از قماش «آزاد»، «صدایآمریکا» و «بیبیسی» کلة ملت ایران را سه دهه است که 24 ساعته میخورد، آنقدرها که برخی فکر میکنند «معصوم» و بیگناه نیست. تحلیل فضای سیاسی کشور، آنهم نه فضای امروز، فضائی که در این ترهات «تاریخی» قلمداد میشود و متعلق به 150 سال پیش است، به مغلطهای که امروز در فضاسازیهای تبلیغاتی توسط همین رادیوها ایجاد شده، در واقع نوعی «تاریخسازی» ناشیانه است، خصوصاً از قماش استعماری آن!
اگر از مارکسیستهای یکصدوپنجاهسال پیش که از اختراعات شخص محسن سازگارا است بگذریم، پدیدهای به نام «ملیون» نیز اصولاً در جامعة ایران تعریف و موجودیت سیاسی نداشته و ندارد. این «ملیون» در تعاریفی که امروز میتوان در چارچوبی بسیار محدود آن را ارائه داد، فقط در ارتباط با جنگهای 14 سالة جنبش مشروطه میتواند حضور «تاریخی» داشته باشد، حضوری که با استبداد سلطنتی به نفع نوعی حکومت مشروطه در تخالف قرار میگرفت. لاتبازیهای مصدقالسطنه را نمیتوان در این تعاریف به جناح «ملیون» نزدیک کرد چرا که بررسی روند «ملیکردن نفت»، و ارتباطات گستردة این روند استعماری با نیازهای امپراتوری بریتانیا در منطقه در کمال تأسف هنوز در کشور ما آغاز هم نشده، چه رسد به اینکه در این زمینه به نوعی نگرش تاریخی هم دست یافته باشیم.
در ثانی «مذهبیون» دیگر چه صیغهای است؟ ایشان به چه دلیل با اینهمه قاطعیت از «برخورد» مذهبیون با دیگر جناحها سخن به میان میآورند؟ آیا انجمنهائی از قماش فدائیان اسلام، مؤتلفه، و محافل ماسونی خلقالساعهای که در فردای کودتای 22 بهمن به دست شبکههای سیا در ایران سازماندهی شده میتواند از منظری تاریخی به جریاناتی در تاریخ 150 سالة کشور «پیوند» بخورد؟ آیا نتیجة این پیوند نامیمون جز قبول موجودیت همین محافل استعماری در آیندة سیاسی ایران چیز دیگری خواهد بود؟
سازگارا که خود را صاحبنظر نیز میداند، و از قضای روزگار سالهای سال به صورتی علنی از همکاران همین جنایتکارانی بوده که تنها وظیفهشان چپاول ملت ایران است، از واژة «مذهبیون» چه برداشتی دارد؟ این «مذهبیون» همانها نیستند که امروز در کشور ایران به دست اربابان ینگهدنیائی آقای سازگارا بر سر ما ملت همچون بختک فرو افتادهاند؟ بله، در پشت این «تحلیلهای» ساده و سهل و روان و آسان که امروز دیگر در همة مدارس و کودکستانها به یمن رادیوهای ترانزیستوری، ملکة اذهان شده، و همة «جوانان» و پیران و برنایان و زنان و غیره به آن «دسترسی» پیدا کردهاند، یک لایة دیگر از تبلیغات سیاست جهانی نیز خوابیده. لایهای که از ملت ایران رسماً دعوت میکند تا حضور این باندهای جنایتکار را در حاکمیت کشور، نه در مقام مشتی محفل وابسته و فاسد و مفسدهپرور و آدمکش و نانخور اجنبی، که در مقام پدیدههائی «تاریخی» و وابسته به یکصدوپنجاهسال گذشتة کشور «قبول» کند! متصل کردن دینپناهی «صفویه» و شیخک مفلوکی همچون مدرس ـ او یک پای در حجره داشت و پای دیگر در سفارت انگلستان ـ به حکومت کمیتههای «ساواک ـ سیا» که پس از 22 بهمن در ایران به راه افتاده، تاریخنگاری نیست؛ تاریخسازی و کثافتکاری است. درست حکایت ارتباط کودتای 28 مرداد و کوروش هخامنشی شده؛ شاید حتی مسخرهتر از آن.
ولی جهت پرهیز از اطالة کلام بررسی عمیقتر ترهات این بوزینة آدمنما را درز میگیریم. امثال سازگارا کودنتر از آنند که بدانند چه میگویند. این نابغة بزرگ امروز در 53 سالگی و در اوج بلوغ فکری به همان اندازه ابله و بیشعور است که در 23 سالگی، هنگام جفت کردن نعلینهای امام زماناش. قلادة سگهای هاری از قماش سازگارا در دست افراد دیگری است، در دست همانها که در پشت این تصاویر «سادهانگارانه» و «دوستانه» و «لیبرال دمکرات مآبانه» دلارهای پشتسبز را میشمارند، و با توپ و تانک و موشک و خمپاره ملتها را به خاک سیاه مینشانند، و ترهاتی که از دهان این عروسک کوکیها بیرون میکشند، وسیلة توجیه اعمالشان شده.

...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر