۹/۲۷/۱۳۸۷

حباب‌سالاری!


تقریباً تمامی دولت‌های بزرگ و اقتصادهای تعیین کنندة جهان امروز سخن از مجموعه برنامه‌هائی به میان می‌آورند که آن‌ها را تحت عنوان تلاش جهت «بازسازی فضای اقتصادی» در رأس سیاست‌های خود قرار داده‌اند. ولی کسی نمی‌گوید که این «تلاش‌ها» در چه مسیری قرار گرفته و چه اهداف واقعی‌ای را دنبال خواهد کرد؟ شعارهائی که در این شرایط در بلندگوها دمیده می‌شود، کاملاً تکراری است و پیشتر نیز بر محور مشابهی برای پر کردن فضای سیاسی مورد استفاده قرار ‌گرفته: ایجاد کار، سرمایه‌گذاری در بخش‌های دولتی از قبیل راهسازی، خانه‌سازی، سدسازی و ... و در کنار اینان بهبود «تجارت جهانی»! ولی سخن گفتن از «بازسازی فضای اقتصادی»، و ایجاد مشوق‌ها، بدون مشخص کردن منتفعان واقعی این «بازسازی‌ها» فقط یک فریب تبلیغاتی و سیاسی است.

تا آنجا که به وضعیت «کار» در جامعه مربوط می‌شود بحث کلاسیک‌تر از آن است که حتی بتوان تصور کرد. نظام‌ سرمایه‌داری در هر یک از کشورهای غربی نیازمند حضور درصد مشخصی از نیروی کار در «لشکر بیکاران» است. از سال‌ها پیش هر کدام از این کشورها بر اساس «نیازهای» خود تعداد بیکاران حاضر در «لشکر بیکاران» را تعیین کرده‌اند. در نتیجه آنچه «بهبود» شرایط و ایجاد کار و اشتغال برای جوانان و مردم و بیکاران و غیره عنوان می‌شود یک روند تبلیغاتی و خررنگ‌کن بیشتر نیست. به طور مثال در کشور فرانسه نظام سرمایه‌داری نیاز دارد که بین 7 تا 10 درصد از نیروی کار را پیوسته در «ذخیرة لشکر بیکاران» قرار دهد. چرا که اگر این درصد کاهش یابد، یعنی کار بیش از «حد» مورد نیاز ایجاد شود، دستمزد بالا خواهد رفت، در نتیجه سرمایه‌گذاری در فرانسه برای سرمایه‌داران «محترم» دیگر منفعت نخواهد داشت. در چنین شرایطی سرمایه‌ها از کشور خارج شده در دیگر مناطق دنیا فعال می‌شود.

یا در همین راستا می‌توان از کشور ایتالیا نیز سخن به میان آورد؛ سرمایه‌داری در این کشور به حضور 12 تا 15 درصد از نیروی کار در «لشکر بیکاران» نیاز دارد. ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم این بحث‌ها کاملاً کلاسیک است، و شرایط نوین می‌تواند این داده‌ها را تغییر دهد. ولی یک اصل کلی غیرقابل تردید خواهد بود: نظام سرمایه‌داری طی 4 دهة اخیر با تحمیل درصد مشخصی از بیکاری، فقر و گرسنگی بر توده‌های مردم، حتی در درون مرزهای خود، روند انباشت سرمایه را بر اساس شاخص‌ها و نیازهای خود «بهینه» کرده!‌ و اگر امروز فریاد مستانة سیاست‌مداران غرب در زمینة تأمین کار برای نیروهای جوان به آسمان برخاسته، می‌باید این فریاد را به زوزة گرگ گرسنه‌ای تشبیه کرد که دیگر قادر به شکار و سیر کردن شکم خود نیست.

از دهه‌ها پیش تقسیم بازارها نیز توسط قدرت‌های سرمایه‌داری به پایان رسیده. عناوینی از قبیل «رقابت‌های تجاری»، «رقابت در زمینة قیمت‌گذاری»، و ... واژگانی متعلق به اوائل قرن بیستم است. این واژگان اگر امروز به کرات از جانب سیاستمداران مورد استفاده قرار می‌گیرد، فاقد کاربرد واقعی در زمینة اقتصادی است. و مسلماً در روند تقسیم بازار نیز بار دیگر منافع محافل مشخصی مد نظر قرار گرفته. به طور مثال دولت فرانسه سال‌های درازی است که گندم تولیدی خود را به کشورهای آفریقای سیاه می‌فروشد تا از این طریق نفوذ «سیاسی ـ استعماری» فرانسه را بر این مناطق محفوظ نگاه دارد، همین کشور، به دلیل وابستگی به سیاست‌های جهانی انگلستان، قسمت عمده‌ای از گندم مصرفی در داخل کشور فرانسه را از کانادا «وارد» می‌کند!‌ طی این روند، از یک سو وابستگی فرانسه به اهرم‌های تعیین کنندة اقتصاد آنگلوساکسون‌ها تأمین می‌شود ـ این مسئله در دیگر شاخه‌های اقتصادی برای فرانسه منافعی در بر دارد ـ و از سوی دیگر در برابر نفوذ قدرت‌های بزرگ در آفریقای سیاه، از طرف فرانسه «سد مواد غذائی» ایجاد می‌شود. خلاصة کلام امروز مشکل می‌توان زمینه‌ای اقتصادی، تولیدی و حتی مصرفی، ‌ در سطح جهان یافت که توسط قدرت‌های بزرگ و تعیین کننده «اشغال» نشده باشد.

حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر تمامی زمینه‌های مذکور توسط قدرت‌های بزرگ اشغال شده فریاد «بحران، بحران» از چه رو توسط همین قدرت‌ها در بلندگو گذاشته‌ می‌شود؟ مسلماً در دنیای سیاست هیچ عملی بی‌دلیل صورت نمی‌گیرد، و در مورد «بحران دست‌سازی» که توسط غرب و نظام رسانه‌ای به راه افتاده نیز این اصل کلی صادق است. دلیل اصلی همان فروپاشی اتحاد شوروی است. این فروپاشی تمامی روندهای «عادی» در بطن روابط اقتصادی، تقسیم بازار، تقسیم منابع مواد خام، تقسیم نیروی کار و غیره را دستخوش تغییرات پایه‌ای کرده. روسیه که میراث‌خوار اتحادشوروی سابق شده یک کشور جهان سوم نیست. حتی برخورد غرب با چین نمی‌تواند در مورد روسیه تکرار شود، و پس از به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین، و از سر گیری پروازهای استراتژیک هسته‌ای بر فراز مناطق حساس جهانی، و به دنبال آن پاگیری محفل مدودف در حاکمیت روسیه، امروز غرب خود را در برابر مجموعة جدیدی از مسائل و مشکلات می‌یابد. و برای سر و سامان دادن به همین مشکلات است که فریاد «بحران، بحران» دنیا را پر کرده.

با نیم‌ نگاهی به هر کدام از تیترهای خبری جهان می‌توان ابعاد عظیم این فروپاشی را ملاحظه کرد. به طور مثال امروز وزیر نفت عربستان سعودی، علی ال‌نوائیمی، عنوان کرده که در روز چهارشنبة آینده، طی نشست اوپک، تقلیل 2 میلیون بشکه نفت در روز مورد حمایت عربستان خواهد بود!‌ این جمله در عمل یک طوفان بزرگ است، چرا که عربستان به هیچ‌ عنوان قدرت تأثیرگذاری بر بازارهای نفت جهانی را ندارد. تولیدات نفت عربستان سعودی در بازار جهانی نقش حامی سیاست‌های نفتی آمریکا را بازی می‌کند، و ایالات متحد نمی‌تواند در شرایطی که بحران بر فضای اقتصادی این کشور سایه انداخته از بالا رفتن قیمت نفت هم حمایت کند! مگر آنکه دلائل دیگری در بطن این قیمت‌گذاری نهفته باشد!‌ دو روز پیش نیز شاهد بودیم که وزیر نفت الجزایر، یکی از وابسته‌ترین دولت‌های جهان به سرمایه‌داری آمریکا، عنوان کرده بود که قیمت 75 دلار در بشکه برای نفت قیمتی «منصفانه» است! می‌باید پرسید این دولت «منصف» زمانیکه در دوران «جنگ‌سرد» آمریکائی‌ها نفت را بشکه‌ای 9 دلار می‌خریدند کجا تشریف داشتند؟

تمامی این دعوا از روزی به راه افتاد که مدودف به عنوان رئیس دولت روسیه رسماً اعلام کرد که ورود این دولت به اوپک در آینده می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد. از همین روز بود که ناگهان کک به تنبان نوکران آمریکا در تشکیلات اوپک افتاده. و عربستان که طی دیدار گذشتة وزراء اوپک بیش از آنکه نگران قیمت نفت باشد، دلواپس وضعیت اقتصاد آمریکا بود، و تقلیل یک میلیون بشکه نفت در تولید اوپک را با بی‌میلی بسیار قبول کرد، امروز وزیر نفت‌اش را با لیفه و دمپائی و تنبان راهی محافل جهانی کرده که حتی پیش از برگزاری این جلسه، از کاهش 2 میلیون بشکه نفت در روز «حمایت» کند!‌ و دولت مفلوک الجزایر که مناطق نفتی را عملاً به دست فرمانداران آمریکائی سپرده و در این مناطق فاقد هر گونه اختیاراتی است، یکباره اینهمه «منصف» از کار در آمده و سخن از 75 دلار برای هر بشکه بر زبان می‌راند. می‌باید پرسید که حضور روسیه در اوپک چه تأثیراتی می‌تواند داشته باشد که نانخورهای آمریکا را اینچنین نگران کرده؟

مسلماً حضور روسیه به عنوان یک قدرت جهانی در بطن یک باشگاه استعماری که به دست غرب جهت متمرکز کردن سیاست‌های انرژی و نفت و گاز تأسیس شده مسئله‌ای بسیار نگران کننده خواهد بود. اوپک برای پاسخگوئی به نیازهای ایالات متحد پایه‌ریزی شده است، نه جهت حمایت از دولت‌ها و یا توده‌های مردم در کشورهای تولید کننده! حضور رسمی نمایندة دولت روسیه در کنار شیخ جابر ‌آل‌نسناس با آن دمپائی و چارقد و چاقچور واقعاً تماشائی باید باشد، خصوصاً که طی چنین جلساتی خبر برسد نیروی هوائی روسیه عرض آلاسکا را طی 36 ساعت به «صورت آزمایشی» تحت پوشش پروازهای استراتژیک و هسته‌ای قرار ‌داده!

با این وجود برنامة فعلی آمریکا در مواجهه با تهاجم نفتی روسیه، بر قول‌وقرارهای نوکران کاخ سفید به کرملین تکیه کرده. بر اساس این «قول‌وقرار» اگر روسیه دست از تحمیل نظریات خود بر اوپک بشوید، آمریکا نیز حاضر خواهد بود نفت را هر بشکه 75 دلار بخرد! البته می‌دانیم که آمریکا خریدار چنین نفتی نخواهد بود، این نفتی است که شرکاء آمریکا از قبیل انگلستان، فرانسه، ژاپن و ... می‌خرند!‌ همان‌ها که فعلاً اجازة حرف زدن ندارند!

این گوشه‌ای است کوچک از آنچه در عرصة اقتصاد و مواد خام در جهان جریان دارد. به طور مثال شاهدیم که شرکت‌های خودروسازی در آمریکا از حمایت مجلس نمایندگان برخوردار نشده‌اند! و اعطای مبلغ 15 میلیارد دلار کمک مالی دولت که قرار بود «جان این شرکت‌ها» را نجات دهد، توسط مجلس نمایندگان معلق گذاشته شده! البته کمپانی‌های خودروسازی در آمریکا سالیان درازی است که در عمل ورشکسته‌اند، و اگر گند این ورشکستگی تا به حال در نیامده بود، فقط به دلیل حمایت‌های مالی، تشکیلاتی و قانون‌گذاری‌های همین «نمایندگان» محترم مجلس بوده. حال می‌باید پرسید چطور شده که نمایندگان، آنهمه لطف و فقیرنوازی نسبت به شرکت‌های خودروسازی آمریکائی را که سال‌ها وسیله‌ساز حفظ موجودیت جنرال‌موتورز و کرایسلر و فورد شده یکباره فراموش کرده‌، کمر به قتل این شرکت‌ها بسته‌اند؟ این «سیاست» نیز فقط در مجموعه سیاست‌های اقتصادی ایالات متحد قابل درک خواهد بود.

ولی برای اجتناب از اطالة کلام در آخر، با اشاره‌ای به افتضاح یکی از رؤسای صاحب‌نام بازار بورس نیویورک، جناب برنارد مادوف بحث امروز را پایان می‌دهیم. آقای مادوف که یکی از مهم‌ترین و سرشناس‌ترین «تجار» جهان به شمار می‌آیند، و مدتی نیز ریاست «بورس نزدک» را در نیویورک عهده‌دار بوده‌اند، امروز رسماً مسبب ورشکستگی صدها بنیاد مالی، بانک و تشکیلات خرد و کلان در سراسر جهان معرفی ‌شده‌اند. ایشان خلاصة کلام یک قلم گویا 50 میلیارد دلار ضرر و زیان برای این و آن به ارمغان آورده‌اند، مبلغی که هر لحظه کم و زیاد می‌شود، و معلوم نیست آخر کار چه خواهد شد!‌ آقای مادوف آنطور که عنوان می‌شود اوراق بهادار «فرضی» و «مجازی» می‌فروخته‌اند، و بهرة این اوراق مجازی را نیز با پول بنیادهائی که برای سرمایه‌گذاری در فعالیت‌های ایشان «صف» کشیده بوده‌اند‌ تأمین می‌کرده‌اند. خلاصة کلام با پول مردم توی سر مردم می‌زده‌اند؛ آنهم نه با پول عمه‌خانم‌ها و باباشمل‌ها، که با پول بانک‌های بین‌المللی و تجاری در سراسر جهان!

این محتوای «خبری» است که خبرگزاری‌ها در مورد مادوف سر نیزه کرده‌اند، ولی آدم عاقل می‌داند که کلاه‌گذاشتن سر بانک‌های جهانی از قماش «بی‌ان‌پی» فرانسه و یا «اچ‌اس‌بی‌سی» انگلیس کار آقای مادوف نمی‌تواند باشد؛ آنهم در ابعادی که امروز کشورهای اسپانیا و هلند را عملاً به ورطة ورشکستگی بکشاند. امروز با علنی شدن افتضاحات پدیده‌ای که به نام «مادوف» معروف شده، در عمل شاهد فروپاشی قسمتی از فعالیت‌های سرمایه‌داری جهانی هستیم. این همان قسمتی است که پس از فروپاشی اتحادشوروی تحت عنوان صنایع «اینترنت»، ریزپردازها و خلاصة کلام «های‌تک»، توسط غرب به میدان مبارزات تجاری پای گذاشته.

در عمل، غرب پس از آنکه از فروپاشی نظامی «رقیب» خود کاملاً مطمئن شد، تمامی صنایع و فناوری‌های نظامی که برای جنگ‌ستارگان و بحران‌های استراتژیک در بایگانی‌های پنتاگون انبار کرده بود، تحت عنوان «های تک» تحویل نورچشمی‌های محافل در ایالات متحد داد. در همین راستا بود که جوانک‌هائی یک‌شبه بنیانگذار فلان و بهمان صنایع الکترونیک و انفرماتیک شدند و مسیر تحولات جهانی را گویا از پشت یک کامیپوتر چند صد دلاری در گاراژ خانه‌شان فرضاً رقم ‌زدند!‌ جهت حمایت از همین «روند فناورانة» افسانه‌ای بود، که غرب نیازمند تمرکز گستردة سرمایه نیز شد. و تشکیلاتی از قبیل «مادوف سکیوریتیز» و فعالیت‌هائی از قماش «تجارت» آقای مادوف، در واقع عملکردشان فراهم آوردن همین «انباشت» سرمایه جهت برنامه‌های تجاری مورد نظر محافل آمریکائی بود. ولی امروز شاهدیم که دیگر این «روند» از حمایت سیاسی برخوردار نیست، و حباب شکننده‌ای که توسط سیاست‌های جهانی در اطراف این «پدیده» ایجاد شده بود ترکیده.

با اینهمه، می‌باید تعجب فراوان خود را از روند مسائل در همینجا عنوان کنیم! چرا که علیرغم افتضاحات مادوف، فروپاشی بازار مسکن در ایالات متحد، ورشکستگی کامل شرکت‌های خودروسازی و فروپاشی تمامی بانک‌های تجاری در آمریکا، شاهدیم که شاخص بورس نیویورک در دقایقی که همین سطور نگاشته می‌شود 2 درصد نیز افزایش نشان می‌دهد! می‌باید پرسید این کاخ پوشالی بر چه بنیادی تکیه دارد؟ در عمل این بنیاد همان توهم جهانی از قدرقدرتی ایالات متحد است، این نیز حبابی است که علیرغم تمامی حمایت‌های جهانی ـ در این میان روسیه و چین نیز از جمله حامیان همین حباب شده‌اند ـ دیر یا زود خواهد ترکید.








نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

هیچ نظری موجود نیست: