
امروز مجلس شورای اسلامی پس از استیضاح وزیر کشور دولت احمدینژاد، او را از کار بر کنار کرد! این برکناری در عمل به معنای شروع فروپاشی بساط احمدینژاد و آغازی است بر پایان دوران «مهرورزی»! این رزمایش «سیاسی ـ محفلی» نشان داد که صاحبان نفوذ در حکومت اسلامی که معمولاً پشتپردة محافل سنگر میگیرند، با در نظر گرفتن شرایط بینالمللی ـ انتخابات اخیر ایالات متحد مسلماً یکی از مهمترینشان به شمار میرود ـ سعی دارند به هر ترتیب ممکن بادبان حکومت اسلامی را در جهت باد تحولات جهانی قرار دهند. در جریان این هماهنگی با «جهت باد» چند عامل کلیدی است، عواملی که سعی در ارائة تک تک آنان در سطور پائین خواهیم داشت.
با در نظر گرفتن آماری که پیش از انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحد در بوق و کرنا گذاشته شده، احتمال زیادی وجود دارد که باراک اوباما از صندوقها بیرون کشیده شود. و این «احتمال»، که هر لحظه نظام رسانهای جهان آنرا بیش از پیش در بوق میدمد چند بازتاب کلی در کشورمان خواهد داشت. نخست اینکه محافل حامی اوباما اعلام داشتهاند در مورد اسرائیل سیاستی سوای آنچه جرج بوش مورد تأئید قرار داده بود، اتخاذ خواهند کرد؛ اوباما و معاون شناخته شدة وی که حتی خبرگزاری نووستی روسیه از وی به عنوان سیاستمداری یهودیالاصل نام میبرد، مسلماً قصد خواهند داشت در سیاستهای جرج بوش در خاورمیانه تجدید نظر کنند. میدانیم که یکی از اهداف اشغال عراق خلاصی سیاست کاخسفید از چرخشهای استراتژیک در رابطه با تلآویو بوده. در عمل نفوذ بیش از حد مهاجران روستبار در اسرائیل آمریکا را از ادامة سیاستهای منطقهای خود نگران کرده بود. کاخ سفید قصد داشت از طریق اعزام چندین لشکر به کشور عراق، اعمال سیاست منطقهای را از ید موضعگیریهای تلآویو خارج کند؛ در این رابطه واشنگتن به دنبال نوعی استقلال عمل میگشت.
ولی همانطور که شاهد بودیم، نه محافل حامی اسرائیل از رها شدن این کشور به دست قضا و قدر و روابط بسیار پیچیدة منطقهای، آنهم بدون چتر حمایت بیقیدوشرط آمریکا خرسنداند، و نه جرج بوش توانسته به اهداف استراتژیک مطلوب خود در عراق دست یابد. پس جای تعجب نخواهد بود که نخستین گام در دولت «حسین» اوباما چرخش به عقب و بازگشت به مواضع سنتی آمریکا در رابطه با اسرائیل باشد. «مخالفت» اصولی اوباما با جنگ عراق، که در تبلیغات رسانهای نشانهای از «بشردوستی» ایشان معرفی میشود، در عمل بازتابی است از همین موضعگیری سیاسی.
از طرف دیگر، مخالفت با جنگ یک مطلب است، پایان دادن بر آن مطلبی است متفاوت. میدانیم که در تاریخ آمریکا ریچارد نیکسون صرفاً به دلیل مخالفت با جنگ ویتنام توانست به کاخسفید راه یابد. ولی نه تنها به این سادگیها نتوانست بر این جنگ نقطة پایان گذارد، که هدیة «پایان جنگ» برای وی و اطرافیاناش یک افتضاح سیاسی بود که به دست عوامل صنایع نظامی آمریکا به پا شد، و در تاریخ این کشور «واترگیت» نام گرفت. زمانیکه یک جنگ استعماری به راه میافتد بر محور آن مجموعهای مالی، صنعتی و اقتصادی به ارزش صدها میلیارد دلار در ماه شکل میگیرد؛ چوب گذاشتن لای این چرخة «مقدس» که میلیونها نفر در سراسر دنیا از قبل آن «نان» میخورند، بسیار مشکلتر از آن است که برخی مینمایانند. در نتیجه علیرغم سخنرانیهای پر طمطراق جناب حسین اوباما در مخالفت با جنگ عراق و تمایلات اعلام شدة ایشان به گذاشتن نقطة پایان بر این جنگ، خروج ارتش آمریکا از عراق را نمیباید در آیندة نزدیک متصور شد. آمریکا با اوباما یا بدون اوباما سالهای دراز در گیر این جنگ و بازتابهایش باقی خواهد ماند. در چنین شرایطی، برخورداری از همراهانی «شفیق» در منطقه مسلماً بهتر از دشمنانی قسمخورده خواهد بود. و در تکمیل همین پروژة «کذا» است که ایشان مذاکرات بدون پیششرط با حکومت اسلامی را نیز در صدر برنامههای منطقهای خود قرار دادهاند!
میدانیم که عبارت «مذاکرات بدون پیششرط»، از نظر سیاسی معنائی جز معنای لغوی آن دارد. حکومت اسلامی از روز 22 بهمن 1357 به دست عوامل ساواک و ارتش که از پنتاگون دستور میگیرند در کشورمان قدرت سیاسی را به دست گرفته، در نتیجه تصور اینکه ارباب اینان قصد «مذاکره» با نوکرانی را داشته باشد که خود آنها را به قدرت رسانده، کاملاً مضحک خواهد بود. «مذاکرات بدون پیش شرط» در عمل به این معناست که برخی محافل منتفع از موجودیت و سیاستهای حکومت اسلامی میباید دکانشان را در ایران تعطیل کنند، چرا که کاخسفید به دلیل تخالف مستقیم با سیاستهای بزرگ منطقهای در افغانستان و عراق به شدت گرفتار شده، و میباید بر تمامی امکانات خود جهت خروج از این بنبست تکیه کند! و شاهدیم که همین چند روز پیش نیکولا سرکوزی، علیرغم استقبال شایان توجه از اوباما در کاخ الیزه، «مذاکرات بدون پیششرط» با حکومت اسلامی را به شدت مورد حمله قرار داد!
مطلب دیگری که در رابطه با ایران قابل بررسی خواهد بود، دقیقاً به نقش سیاستهای بزرگ منطقهای در استراتژیهای کشورمان مربوط میشود. همانطور که میدانیم پس از فروپاشی اتحاد شوروی، کشور ایران به آرامی از قرنطینهای که غرب پس از پایان جنگ اول در اطرافش ایجاد کرده بود، پای بیرون میگذارد. این قرنطینة هولناک طی سالهای دراز هر گونة رابطة سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مالی میان کشورهای منطقه را منوط به تأئیدات نهائی واشنگتن میکرد. و معمولاً واشنگتن تمامی سعی خود را به کار میبست که این روابط را غیرممکن کند. به طور مثال، این محدودیتها در شرایطی بر کشورمان تحمیل میشد که تعدادی از پیشرفتهترین مراکز جهان از نظر صنعتی و علمی، یعنی مراکز صنعتی و علمی و دانشگاهی اتحاد شوروی سالهای دراز در همسایگیمان قرار داشت، ولی فناوریها را دولت ایران بالاجبار و به دستور واشنگتن میبایست از غرب وارد میکرد! یا اینکه، چنین محدودیتهائی در شرایطی بر ما ایرانیان تحمیل میشد که بافرهنگترین مراکز جهان، هندوستان، قفقاز، عراق در همسایگیمان قرار داشت، ولی الهامات فرهنگی، هنری و حتی زمینههای خلاقیتهای سیاسی و اجتماعی، نه از این مناطق که مستقیماً از لندن و پاریس میبایست به تهران وارد میشد.
به صراحت دیدیم که در جواب به این مجموعه تحمیلهای استعماری، در 22 بهمن عمال آمریکا حکومتی بر سر کار آوردند که به راحتی بتواند خود را «ساختاری در تخالف» با این صورتبندیها معرفی کند! البته این فقط ظاهر امر بود، نیازهای استراتژیک گستردة دیگری در رابطه با این «بازگشت به خود» وجود داشت؛ و از آنجا که «بازگشت به خود» خارج از «بازگشت به روابط منطقهای و تاریخی» معنا و مفهومی نمیتواند داشته باشد، زمانیکه این روابط منطقهای برای تهران «ممنوع» اعلام میشود، صورتبندی فوق فقط تبدیل به دستمایهای جهت برقراری یک نظام فاشیستی، کور و باطل خواهد شد، نظامی که امروز از آن با عنوان حکومت اسلامی نام میبریم.
حملات نظامی ارتش آمریکا به افغانستان و عراق که به بهانة واهی «مبارزه با تروریسم» صورت گرفت، در عمل برای تحمیل همین روابط استعماری بر کل منطقه، و جلوگیری از عروج فرهنگهای غنی این سرزمینها بود. ارتش آمریکا مأموریت داشت که با حضور خود در این سرزمینها موجودیت، تاریخ و فرهنگ ملتها را در ویراستی محدود و فروهشته از یک دین قرون وسطائی محدود کند. ولی در افغانستان و عراق این تلاشها آنچه کاخسفید در انتظارش بود به ارمغان نیاورد. موجود ناقصالخلقهای که ارتشهای غرب از شکم حکومت صدام حسین و طالبان بیرون کشیدند، اگر همچون حکومت جمکران منفور و واپسگرا بود، در شرایط نوین بینالمللی به هیچ عنوان قادر به اجرای فرامین و برآوردن نیازهای اربابان نمیشد. استراتژیهای عراق و افغانستان فقط به همین دلیل است که امروز پای در «بنبست» گذارده! این «بنبستی» است که منافع درازمدت آمریکا در آن افتاده.
بدیهی است که در چنین شرایطی سیاستهای مستقل منطقهای از قبیل سیاستهای مسکو، دهلینو و پکن فعال شوند. خلاصه میگوئیم اینکه آمریکائیها در بنبست افتاده باشند، فینفسه وسیلهای جهت پیشرفت سیاستهای دیگر خواهد شد. و برای گذاشتن نقطة پایان بر همین «شکست» استراتژیک است که باراک اوباما اسب حزبدمکرات را برای بازگشت به «اصول» گذشته زین کرده. جهت برقراری این «اصول»، وجود دولت اسرائیل به عنوان یک مجموعة «آتشافروز»، در کنار دولتهای «مسلماننما» در منطقه از الزامات به شمار میرود. مسلماننمائی این نوع حکومتها و اسلام حکامشان فقط عوامفریبی، هوچیگری، زنستیزی، و تقویت روابط پدرسالارانه را منظور نظر دارد. این نوع «اسلام» که پس از کودتای 22 بهمن در عمل عصای دست واشنگتن در منطقه شده، اینک به همت جناب اوباما میباید بر تمامی فضای خاورمیانه، قفقاز و آسیای مرکزی سایه بیافکند. و در راه دستیابی به چنین «اهداف» والائی چه عجوزهای کارسازتر و همراهتر از حکومت امام سیزدهم در تهران؟
حال با بازگشت به برکناری وزیر کشور احمدینژاد آنچه را که در بالا آوریم در ارتباط با شرایط داخلی قرار میدهیم. میدانیم که «کردان»، متقلب یا صادق، سالهای دراز معاون مالی و اداری علی لاریجانی بوده! اینکه لاریجانی امروز از متقلب بودن وی مطلع شده و خواستار برکناری او میشود در عمل تفی است سربالا! تفی که به صورت حکومت اسلامی و شخص لاریجانی فرو خواهد افتاد. اینچنین «تقلبها» را مردمان یکشبه آغاز نمیکنند، این نوع «فعالیتها» قسمتی از موجودیت اجتماعی و سیاسی و تشکیلاتی اینان است؛ آقای کردان نمیتواند هنگام ادای مسئولیتهای خود در مقام معاون مالی لاریجانی «صادق» باشد، ولی در مقام وزیر کشور فردی ناصالح! اما برکناری ایشان همانطور که میتوان حدس زد ارتباط زیادی با صداقت و ناپاکیهای فردی ندارد. کردان پس از یک دورة طولانی نخستین «غیرروحانیای» است که پست وزارت کشور را اشغال کرده، و این مسئله تا به آن اندازه اهمیت دارد که چندی پیش شخصاً به قم رفت و مکارم شیرازی را به دلیل موضعگیریهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگیاش مستقیماً «تهدید» کرد. شاهد بودیم که پس از سفر کردان به قم، روزهای متمادی مکارم شیرازی کارش به زوزه و ضجه برگزار میشد، و مرتباً ناله و زاری میکرد که، «بعضیها نمیگذارند مراجع کارشان را بکنند!»
البته فراموش نمیکنیم که آقای لاریجانی نیز از همین شهر قم و با تأئیدات مستقیم اوباشی از قبیل مکارم و جنتی به مجلس شوربای اسلامی راه پیدا کردند، و تحت حمایت عالیة همین روحانیت وابسته به انگلستان بود که بدون هیچ گونه مخالفتی و با صددرصد آراء به ریاست «مجلس» انتخاب شدند! حال میباید پرسید ارتباط برکناری کردان با سیاستهای جدیدی که قرار است تحت حمایت کاخسفید در منطقه به مورد اجرا گذاشته شود چیست؟
کردان در مجموعه سیاستهای حکومت اسلامی سمبل یک چرخش بود. و امروز میبینیم که این چرخش زمینة حامی خود را در سطوح بینالمللی از دست داده. تمایل آمریکا برای بازگشت به باندهای معمول در وزارت کشور ـ باندهائی که معمولاً از ساواکیهای معمم تشکیل شده ـ امروز کاملاً علنی است. ولی در اینکه آمریکا بتواند مهرههای مورد نظر خود را آنطور که منافعاش ایجاب میکند بر صفحة شطرنج سیاست منطقه جایگیر کند جای بحث باقی است. همانطور که گفتیم سیاستهای دیگر نیز بیکار ننشستهاند. و آمریکا نیز بیکار نیست، به بمب بستن شهروندان هندوستان در کوچه و خیابان، تهدیدات مالی علیه شرکتهای چینی و جلوگیری از صادرات آنها به غرب، و نهایت امر تهدید روسیه در دستورکار واشنگتن است.
با این وجود برکناری کردان یک اصل کلی را بار دیگر به نمایش گزارد: عمال حکومت استعماری زمانیکه در سراشیب سقوط قرار میگیرند نخست یاران و همپالکیهایشان را فدا خواهند کرد. چرا که دیگر از اعمال هر گونه محدودیتی بر علیه «مخالفانشان» عاجزاند. چند روز پیش شاهد «تظاهرات» و «اعتصابات» جماعت زرگر در بازار بودیم. اینان در مقام یکی از وابستهترین و دولتیترین صنفهای بازاری در برابر دولتی صفآرائی کردند که راستگراترین و محافظهکارترین دولت طی سه دهة اخیر است! فروپاشی «اصولگرائی» در حکومت اسلامی به صراحت آغاز شده، اردوگاه اصولگرائی شمشیر خود را بر علیه اصولگرائی بسته. این مطلبی بود که ماهها پیش تحت عنوان «اصولگرایان بر علیه اصولگرایان» در همین وبلاگ به رشتة تحریر در آمد.
شاید باند لاریجانی به این فکر افتاده باشد که با سرکوب یاران گذشته میتواند در صورتبندیهای جدید جائی در سیاستهای نوین کشور برای خود دستوپا کند. البته به دور از تصور نیست که اینان با تکیه بر حمایتهای غرب دفتر و دستکی به راه بیاندازند، ولی ضعف شدیدی که ساختار حکومت اسلامی به آن دچار شده با جابجائی «شخصیتهای» شناخته شده در پستهای مختلف بر طرف نخواهد شد. این نظام به دلیل وجود و تمدید حضور همین افراد روی به فروپاشی گذاشته، این افراد نمیتوانند این حکومت را از خورهای که به جانش افتاده نجات دهند، چرا که خود حاملان اصلی همان «خورهاند»!
به علاوه، در انتخاباتی که چند صباح دیگر تحت عنوان انتخابات ریاست جمهوری در جمکران به راه میافتد آیا میتوان جائی برای اصلاحطلبان پیشبینی کرد؟ ارتباط تنگاتنگی که اصلاحطلبان با محافل غرب ایجاد کردهاند، از اینان در صحنة سیاست منطقه مهرههائی وابسته به غرب ارائه داده، و با در نظر گرفتن تحرک هر چه وسیعتر سیاستهای مستقل منطقهای، اصلاحطلبان نمیتوانند امیدی به پیروزی در دامان سیاستهای گستردة این منطقه داشته باشند.
خلاصه میگوئیم، دورة ریاست جمهوری احتمالی باراک اوباما برای منطقة خاورمیانه دورهای خواهد بود سرشار از ابهام. دورهای که طی آن دولت آمریکا سعی خواهد داشت با بازگشت به اصول پایهای خود در خاورمیانه، صلابتی را بازیابد که در سیاستهایش دیگر از دست داده. ولی یک اصل مسلماً غیرقابل تردید است: اصل همجواری میان ملتها. و بر اساس آن ملتها نهایت امر در همسایگی به یکدیگر نزدیک خواهند شد. اصل همجواری برخاسته از طبیعت روابط میان جوامع بشری است، این اصل دیگر نه در کرملین رقم میخورد و نه در کاخسفید.

...
۱ نظر:
Oh,My god,Can not understand!!!
web design
ارسال یک نظر