بحرانی که طی سالیان دراز پیرامون کشور لیبی، و شخص معمر قذافی به راه افتاده بود، به تدریج از فضای ابهامآور خود خارج شده، پای به مرحلة نوینی میگذارد. اهمیت این مسئله برای ایرانیان، بیشتر به دلیل ارتباطی است که بر اساس آن، در روابط بینالملل، موضعگیریهای محافل مختلف، ایران و لیبی را به یکدیگر «مرتبط» کرده! هر چند در اینجا میباید متذکر شویم که اصولاً «تقاطعی» در مسیرهای دو کشور ایران و لیبی نمیتوان یافت. تفاوت میان لیبی و ایران نخست بر این پایه قرار دارد که، لیبی کشوری است جدیدالتأسیس، بسیار کمجمعیت، فاقد تاریخ کهن به معنای متعارف کلمه، و فاقد ویژگیهای قومی و زبانی؛ به صورتی که میان این کشور و همسایگانش مشکل میتوان وجه تمایزی چشمگیر و تعیین کننده مشاهده کرد. لیبی، کشوری که عملاً همسایة اروپای غربی به شمار میآید، عربزبان و سنیمذهب است، با جمعیتی بسیار پراکنده، و منابع درآمدی که همچون کشور عربستان سعودی تماماً به صادرات نفت محدود است. علیرغم وابستگی ایران به نفت، همانطور که میتوان دید، موضع ملت ایران در بافت تاریخی و فرهنگی منطقة خاورمیانه، با وضعیت لیبی در شمال آفریقا قابل قیاس نیست. لیبی بر خلاف ایران میتواند عملاً در روابط بینالملل «نامرئی» باقی بماند! امری که برای ایران، با تاریخ و ویژگیهای منطقهایاش غیرممکن است.
پس از دیدار معمر قذافی از فرانسه و اسپانیا، و عقد قراردادهای بسیار کلان با این دو کشور، قراردادهائی که حتی به خرید تسلیحات نیز منجر شد، در همین وبلاگ مطلبی به نام «سوسیال لیبیایسم» نوشتیم، و سعی کردیم که، سر فصلهای جدید استراتژیک در ارتباط با لیبی را تا حدودی بگشائیم. در همین مطلب عنوان کردیم که پذیرفتن معمر قذافی در کشور فرانسه، علیرغم حملات شدید برخی محافل طرفدار «حقوق بشر»، که به دلیل عدم رعایت این حقوق در لیبی، دیدار فوق را محکوم میکردند، نشاندهندة یک عقبنشینی پایهای در سیاستهای غرب خواهد بود. چرا که، دولت معمرقذافی در مقام یک تشکیلات وابسته به شرکتهای نفتی آمریکائی، قادر نیست به هیچ عنوان بر سیاستهائی که از جانب محافل بینالملل «دیکته» میشود، تأثیری مستقیم بگذارد. این کشور طی سالیان دراز به «انزوا» کشیده شده بود، چرا که پس از نشست کمپدیوید، و امضاء قرارداد «صلح» میان انورسادات و بگین، در اواخر دهة 1970، منطقة خاورمیانه در چارچوب سیاستهای کلان ایالات متحد پای به دورانی گذاشت که برخی صاحبنظران ـ به طور مثال نوام چامسکی ـ از آن تحت عنوان دوران «انسداد» نام میبرند.
یکی از ویژگیهای دوران «انسداد»، انزوای کشورهای نفتخیز ایران، عراق، عربستان و لیبی، در بطن سیاستهای رسمی و جاری حاکمیتهای غربی بود. این پدیده به همراه سیاست «پرخاشگری» نظامی اسرائیل بر علیه همسایگان، در واقع ساختار اصلی این دوره را تشکیل میدهد! کشورهای اصلی تولید کنندة نفت، طی این دوران، در دامان نوعی «رادیکالیسم» ساختگی فروافتادند، که در ظاهر به شدت ضدغربی معرفی میشد! هر چند که پایه و اساس این سیاست را میبایست در پایتختهای بزرگ غرب جستجو میکردیم. در دوران انسداد، کشور ایران در دامان پدیدهای به نام «انقلاب اسلامی» فرو افتاد؛ پدیدهای که هنوز مردهریگ آن بر روزمرة ما ملت، حاکم باقی مانده. عراق به دورانی پای گذاشت که در تبلیغات جهانی از آن تحت عنوان «رستاخیز ملتهای عرب» نام برده میشد! عربستان سعودی، به دلیل عدم برخورداری از هر گونه وزنة سیاسی در منطقه، عملاً تبدیل به «تدارکاتچی» مجاهدین افغان و سپس «طالبان» شد! لیبی نیز همانطور که شاهد بودیم در انزوا افتاد، و غرب، با استفاده از رسانهها، تمامی سعی خود را بر هماهنگ نشان دادن حاکمیت لیبی با «تروریسم» بینالملل به کار گرفت.
ولی دوران انسداد در خاورمیانه، در غرب نیز بازتابهائی از آن خود داشت. فروپاشی دیکتاتوریهای وابسته به سازمان سیا در اسپانیا و پرتغال، که به صورتی واقعی نقطة پایان بر حاکمیتهای فاشیستی بجا مانده از دوران جنگ دوم جهانی نهاد، یکی دیگر از ویژگیهای اساسی این دوره بود. در کنار این پدیده، شاهد فروپاشیهای وسیع در ساختارهای سیاسی انگلستان و فرانسه نیز هستیم! تغییراتی که به صورتی پایهای عملاً تاریخچة اروپا را دیگرگون کرد، انگلستان به عنوان یکی از چپگراترین ملتهای اروپای غربی، طی ایندوره به دامان خانم تاچر، یکی از افراطیترین و ارتجاعیترین نخستوزیران راستگرای تاریخ انگلستان فرو افتاد! و همزمان در فرانسه، که به صورتی سنتی یکی از راستگراترین حاکمیتهای اروپای غربی بود، شاهد به قدرت رسیدن حزب سوسیالیست و حضور شخص فرانسوا میتران، در کاخ الیزه هستیم!
این ویژگیها که مسلماً نشاندهندة اضطراب کاخ سفید ـ رهبر جهان سرمایهداری ـ از بحران سیاسی و بعدها نظامی در افغانستان بود، عملاً پاکستان و ترکیه را نیز به مرز نابودی سیاسی کشاند. پاکستان هنوز از این بحران پای بیرون نگذاشته، و آیندة ترکیه نیز در مسیر «اسلامگرائیهای» نمایشی، تیرهتر از آن است که بعضیها تصور میکنند. ولی دوران انسداد با حوادث 11 سپتامبر، و حملات نظامی آمریکا به افغانستان، و سپس به کشور عراق، که تحت عنوان مبارزه با تروریسم صورت گرفت، به نقطة پایانی خود رسید؛ نشست «آناپولیس» جایگزین «کمپدیوید» شد! حاکمیتهائی که طی دوران انسداد میبایست روابطی زیرجلکی، هر چند کاملاً استعماری، با ایالات متحد برقرار کنند، پس از گذشت این دوره، که به صراحت میتوان از نظر اقتصادی آن را پربارترین دوران چپاول ملتهای جهان توسط سرمایه داری جهانی به شمار آورد، دیگر نمیتوانند به نقش «نفرتانگیز» خود در این مسیر ادامه دهند.
در «سوسیال لیبیایسم»، عنوان شده بود که حضور معمر قذافی در فرانسه، در عمل، نشاندهندة وحشت فزایندة غرب است؛ طبق شواهدی که در دست است، حاکمیت لیبی، هر چند کاملاً دستنشانده، میتواند به سرعت از کنترل سنتی محافل غربی خارج شود. غرب با به حضور پذیرفتن قذافی در عمل، به دنبال راهکاری است که بتواند احاطة خود را بر این کشور محفوظ نگاه دارد. چپاول منابع نفتی لیبی، که طی دوران «انسداد» به بهترین صورت، و با پائینترین قیمت ممکن «عملی» میشد، امروز دیگر نمیتواند در پستوی شرکتهای نفتی غرب، به صورتی «مخفیانه» صورت پذیرد. البته در معاملاتی که طی دوران «انسداد» صورت میگرفت، حقوحساب دولت دستنشانده منظور میشد، وظیفة این دولت نیز امتداد دادن به سرکوب مردم و فراهم آوردن زمینة همین چپاول بود، ولی شاهد بودیم که، همزمان هر گونه روابط رسمی اقتصادی و مالی، با این حاکمیت نیز از طرف دولتهای کارگزار شرکتهای نفتی، «ممنوع» اعلام شده بود! ممنوعیتی که به نوبة خود ابزار مناسبی جهت گسترش اقتصاد زیرزمینی و قاچاق، بهرهکشی از ملتها و ایجاد بازار سیاه برای موادغذائی، محصولات خانگی، خودرو، و خصوصاً تسلیحات بود. تردیدی نیست که، قربانیان اصلی این «بدهبستانهای» استراتژیک، ملتها بودند!
در 24 دسامبر سالجاری، لاوروف، وزیر امور خارجة روسیه به لیبی میرود، و در اطلاعیههای رسمی، اهداف این سفر «سیاسی» عنوان میشود. صلحخاورمیانه، شرایط عراق، و حضور لیبی به عنوان عضو موقت شورای امنیت سازمان ملل از جمله این «اهداف» است؛ مسائل اقتصادی بعداً در قالب همکاری در زمینة فناوری هستهای و ... از سوی لاوروف مطرح میشود! مسلماً دولت دست نشاندة سرهنگ قذافی، با وزیر امور خارجه یک قدرتجهانی چون روسیه، مذاکرهای در زمینة صلحخاورمیانه، و یا شرایط نظامی در کشور عراق نمیتواند داشته باشد. ولی اگر قذافی پیش از سفر لاوروف، پای به کاخ الیزه نگذاشته بود، مذاکرات «واقعی» میان لاوروف و رهبر لیبی، از ابعاد بسیار گستردهتری در زمینههای سیاسی و نظامی میتوانست برخوردار شود. و در عمل، به همین دلیل بود که قذافی در فرانسه به «حضور» پذیرفته شد! اعلام رسمی تمایل رایس، وزیر امور خارجة ایالات متحد برای «ملاقات» با معمرقذافی، که چندین بار «مورد تأکید» قرار گرفت، نشان میدهد که غرب تا چه حد از فروافتادن قدرت «خرید» لیبی، که تکیه بر ارز حاصل از فروش نفت دارد، در دامان روسیه، چین و هند نگران است!
با این وجود، در اینکه چنین راهکارهائی بتواند ساختارهای گذشتة «جنگسرد» را بار دیگر بازسازی کرده، منافع غیرمشروع و غیرانسانی سرمایهداری غرب، و یا انواع روسی، هندی و چینی آنرا، همچون گذشتهها در چنتة قدرتهای بزرگ «محفوظ» و غیرقابل تغییر نگاه دارد، جای تردید فراوان باقی است. با توجه به آنچه در بالا آوردیم، شاید تحرکات سیاسی در کشور لیبی را، به دلایل بیشمار، نتوان بهترین نمونه جهت «بیداری» ملتهای تحت ستم در سطح جهان معرفی کرد؛ این کشور عملاً فاقد هر گونه تحول اجتماعی در معنای متعارف کلمه است! ولی «فرار به جلو»، از طرف سرمایهداریهای غرب در ارتباط با کشور لیبی، به صراحت نشان میدهد که دوران «انسداد» اگر در اینکشور و سواحل دریای مدیترانه به پایان خود نزدیک شده، به دیگر مناطق، از جمله به ایران نیز سرایت خواهد کرد. میباید دید که، پس از پایان «زنگ تفریح» استعمار در ایران، که تحت عنوان حکومت «ژنرال» احمدینژاد آغاز شد، راهکار بعدی استعمار جهت در اسارت نگاه داشتن ملت ایران، چگونه سازمان داده خواهد شد. نتیجة انتخابات آتی، که گویا قرار است زیر نگین انگشتری «مقام معظم» برگزار شود، و هر روز آنرا بیش از پیش «سرنوشتساز» میخوانند، در عمل نشان خواهد داد که محدودیتهای نوین سرمایهداری غرب در ایران چیست! و اینکه، طرفهای درگیر: روسیه، چین و هند، تا کجا قادرند از این محدودیتها بهرهبرداری کنند. ولی مسلم بدانیم، اگر برخورد این قدرتها در بطن شرایط سیاسی کشور میتواند فضائی جهت مطرح کردن حقوق ملت ایران فراهم آورد، «تحصیل» این حقوق در عمل، فقط بر عهدة ما ملت خواهد بود! و اینجاست که میباید از آنچه همیشه به درست یا به غلط، تحت عنوان «ذکاوت» و «هوشیاری» ایرانی معرفی شده، به بهترین وجه ممکن استفاده کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر