۹/۲۷/۱۳۸۶

«سوخت» و سوز هسته‌ای!


امروز روسیه اولین محمولة اورانیوم «غنی‌شده»، جهت استفاده در رآکتورهای اتمی بوشهر را، نهایت امر به ایران «ارسال» کرد! به پایان رسیدن این مرحله، به معنای بسته شدن «دکان» کاخ‌سفید، و دوستان اروپائی‌اش در ارتباط با پدیده‌ای بود که نظام رسانه‌ای غربی‌ها و نانخورهای آنان در سطح جهان، از آن تحت عنوان «بحران هسته‌ای ایران» یاد می‌کردند! ولی این «بحران»، همانطور که شاهد بودیم، فقط پس از علنی شدن شکست محمد خاتمی در برقراری یک نظام فاشیستی تازه نفس با استفاده از «بحران‌سازی‌های» عمدی «اصلاح‌طلبان»، سر از خاک به در آورده بود. چرا که پیش از علنی شدن شکست حتمی «سیدخندان»، خصوصاً هنگامی که، گروه کثیری از صنعتکاران و سیاستمداران چینی از ایران دیدن کردند، و «فال» حافظ گرفتند، با وجود آنکه، همگان می‌دانستند، «اهداف» پنهان در پس این «تشریف‌فرمائی» بی‌سابقه، پایه‌ریزی یک نیروی «نظامی ـ هسته‌ای» تحت فرمان پنتاگون در ایران است، تو گوئی پدیده‌ای به نام «بحران هسته‌ای» وجود خارجی نداشت! در آنروزها، این «بحران» هنوز در پس پردة «صلاح و مصلحت» آمریکائی‌ها و اروپائی‌ها از چشم جهانیان پنهان نگاه داشته شده بود.

نیروگاه هسته‌ای بوشهر، که سه دهة پیش قرار بود توسط شرکت آلمانی زیمنس و با همکاری «ارودیف» فرانسه، در بوشهر شروع به کار کند، امروز زیر نظر روسیه آغاز به کار خواهد کرد! این امر نه تنها نمادی از یک شکست استراتژیک خرد کننده برای غربی‌هاست، که شکست‌های وسیع‌تر آمریکا و اروپای غربی را در زمینه‌های استراتژیک، اقتصادی و مالی در منطقه به همراه خواهد آورد. آمریکائی‌ها و اروپائی‌ها در این میان عملاً فدای زیاده‌خواهی‌ها و چپاولگری‌های نظام‌های حاکم بر جوامع خود شدند: سرمایه‌سالاری جهانی! اینان در شرایطی از فروپاشی حکومت سلطنتی در ایران حمایت کامل به عمل آوردند، که حاکمیت «اوباش» را به عنوان آلترناتیو این حکومت رقم زده بودند! این اوباش قرار بود، پا به پای جاسوسان و آدمکشان پنتاگون در افغانستان، با اتحادجماهیر شوروی به جنگ مشغول شوند، و نهایت امر زمینه‌ساز «پیروزی» بزرگ و سرنوشت‌ساز سرمایه‌داری بر سوسیالیسم باشند!‌

پر واضح است، که در شرایط حاکمیت گروه‌های اوباش و اراذل شهری بر روزمرة یک مملکت تحت عنوان حکومت اسلامی، سخن گفتن از نیروگاه هسته‌ای، و فناوری‌های مرتبط با آن دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. نیروگاه هسته‌ای برای پهلوی دوم، همان شد که ذوب‌آهن برای پهلوی اول: نماد کامل از ناکامی و شکست! غرب چنین پنداشت که، با نابود کردن ملت ایران، از طریق استقرار حاکمیت مشتی روضه‌خوان، در جنگ افغانستان پیروز شده!

ولی، فقط در ظاهر اینچنین می‌نمود. امروز پس از گذشت سال‌های دراز از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، به صراحت می‌بینیم که داده‌های نوین در صحنة استراتژیک منطقه، و حتی در سطح جهان، در واقع، شکست غرب را هر چه بیشتر به اثبات می‌رساند! مهم‌ترین داده‌ها در این میان مسلماً راهکارهای ارائه شده در زمینة تقسیم مناطق نفوذ، و در رأس آنان، تقسیم منابع «هیدروکربورها» است! غرب، در اوج «جنگ سرد»، بهای نفت خام منطقة خلیج‌فارس را به 9 دلار برای هر بشکه تقلیل داده بود، ولی اکنون برای همین میزان نفت خام می‌باید تا یکصد دلار بپردازد. البته این اصل کلی را در نظر داریم که مهم‌ترین برداشت‌ها از نفت خام منطقه، هنوز در بطن دایرة بسته‌ای در قلب اقتصاد غرب صورت می‌گیرد؛ پول نفت به هیچ عنوان به دست مردم منطقه نمی‌رسد! ولی این نفت، لحظه به لحظه، و هر چه بیشتر از نظارت نظام‌های غربی خارج می‌شود. با حضور روسیه به عنوان یکی از مهم‌ترین تولیدکنندگان نفت‌خام و گازطبیعی جهان، که بر یکی از مدرن‌ترین و قدرت‌مندترین ارتش‌ها نیز تکیه دارد، «طرف» صحبت با شرکت‌های غربی از این پس، دیگر مشتی شیخ و نانخور شرکت‌های نفتی غرب نخواهد بود. و نفت، در عمل برای غرب «گران» تمام خواهد شد. دیگر شرکت‌های نفتی در غرب، جهت توجیه غارت روزانة ملت‌های خود نمی‌توانند، به قصه‌های «حسن‌کچل» و «عقاب اوپک» در مجلات و روزی‌نامه‌های‌شان بسنده کنند.

غربی‌ها،‌ نه تنها نفت را هر روز گران‌تر از روز پیش خواهند خرید، که میلیاردها دلار ارز حاصل از فروش نفت، بجای چرخش در اقتصاد غرب، و تزریق در ساختار اقتصادی چندملیتی‌هائی که مراکز تصمیم‌گیری‌شان در نیویورک و لندن واقع شده، از این پس، در خدمت صنایع و ارتش‌ مدرن روسیه و همکاران استراتژیکش قرار خواهد گرفت. خلاصه بگوئیم، روسیه اینبار اشتباه استراتژیکی را که از دوران پترکبیر با خود به قرن بیستم و نظام سوسیالیستی آورده بود، تکرار نکرد.

کشورگشائی، در تاریخ روسیه پدیده‌ای کاملاً استثنائی و ویژه‌ به شمار می‌رود. نمی‌توان واژة کشورگشائی در فرهنگ سیاسی روس را به طور مثال با نوع آلمانی و یا ایرانی آن به قیاس کشید. کشور روسیه در قلب منطقه‌ای چشم به جهان گشود که در آن، عملاً تمدن پایه و اساس دیرینه‌ نداشت. روس‌ها به عنوان «فرهنگ‌سازان» پای به مناطق مختلف آسیای مرکزی، آسیای شمالی دور، و منطقة قفقاز و شرق اروپا گذاشتند. این «ویژگی» مسائل بسیاری برای روس‌ها به ارمغان آورد، و همانطور که در وبلاگ‌های دیگر عنوان کرده‌ایم، نوعی «چندپارگی»‌ فرهنگی از دیرباز در ملت روس به یادگار گذاشت. ولی یکی از مخرب‌ترین تأثیرات این روند تاریخی بر فرهنگ این ملت، ایجاد این «توهم» بود که نقش روسیه نه همگامی و همکاری با همسایگان، که «متمدن» کردن آن‌هاست! این نوع برخورد با مسائل استراتژیک، اگر چه یادگاری از دوران پترکبیر بود، پس از انقلاب اکتبر، دامنگیر دولت جهان‌وطن «سوسیالیست علمی» نیز شد.

رشد و قدرت‌یابی دولت روسیه، به این ترتیب، نظارتی هر چه بیشتر بر قبایل «وحشی» و «نیمه‌وحشی» در شرق دور، آسیای مرکزی، و برخی نقاط دور دست قفقاز، به همراه آورد؛ از نظر تاریخی، حاکم شدن نوعی آرامش و ثبات سیاسی و نظامی در این منطقه از جهان نتیجة مستقیم قدرت‌یابی روس‌ها بود! ولی قدرت‌یابی روسیه، همزمان این کشور را اسیر دست این «توهم» فروپاشاننده کرد که، «پیام‌آور تمدن» نزد دیگر ملت‌هاست. و این ایدة مخرب «جهانگشائی»‌ که میراث دوران پترکبیر بود، با انقلاب اکتبر و پیش‌فرض‌های فلسفی آن، هر چه بیشتر «تقویت» شد.

اما امروز، شاهدیم که، پس از فروپاشی امپراتوری شوروی، روسیه با شناخت عمیق‌تری از محدودیت‌های خود، به عنوان یکی از ملت‌های منطقه، با مسائل جهانی برخورد می‌کند. و همین مسئله باعث شده که اعمال دولت‌های غربی در منطقه، هر روز بیش از پیش از واقعیات جهانی دور و دورتر بنماید! آمریکائی‌ها و اروپائی‌های غربی، هنوز «ردای» نبرد با کمونیسم را از تن به در نکرده‌اند، اینان هنوز در بطن جنگ سرد گرفتاراند. خلق تشکیلاتی به نام «القاعده» و «طالبان»، و تبلیغات گستردة رسانه‌ای بر محور «مبارزة» پایان ناپذیر با این «دشمنان» بشریت، در عمل، دنباله روی نظام رسانه‌ای و ارتش‌های غرب از محرکه‌های اولیة جنگ سرد است؛ و بر این اساس، کمونیسمی که دیگر وجود ندارد، می‌باید به هر ترتیب ممکن جایگزین شود. چه بهتر که نوکران و نانخورهای کاخ‌سفید، به مقام «شامخ» مخالفان تمدن و «حقوق بشر» ارتقاء درجه یابند! لشکرکشی‌ها و جهانگشائی‌های خونین و بیهودة غرب در افغانستان، عراق، یوگسلاوی و ... فقط در همین چارچوب می‌تواند تحلیل شود. این روش غرب، طی گذشت زمان ـ پس از فروپاشی شوروی ـ عملاً تبدیل به نوعی «ساختارسازی» در بطن روابط اقتصادی و مالی شده، لیکن ساختاری که به این ترتیب در حال «پردازش» است، در عمل تهدیدی است مستقیم علیه موجودیت صنعتی و اقتصادی غرب. اینهمه در شرایطی که روسیه، در روابط خود با همسایگانش از مرحلة جنگ سرد دیگر «عبور» کرده!

البته این مطلب را نمی‌باید از نظر دور داشت که دولت روسیه، جهت ارسال اولین محمولة اورانیوم غنی‌شده به ایران، ناچار شد، در دو نوبت، به صورت مستقیم کشورهای غربی را به حملات موشکی تهدید کند. دیروز، روسیه با آزمایش یکی از مدرن‌ترین موشک‌های بالیستیک خود در دریای «بارنتز»، هشدار تندی به واشنگتن داد، سپس، هم امروز، ژنرال بالویفسکی، فرماندة كل ستاد مشترك ارتش روسيه، ضمن انتقاد از روند برخورد غربی‌ها با مسائل راهبردی جهانی، پنتاگون را به «جنگ راهبردی» تهدید کرد. همانطور که پیشتر هم نوشتیم، به دلیل ایستائی غرب در دامان روابط دوران جنگ سرد، تنها زبان قابل درک برای این نظام، زبان زور است!

تحویل محمولة اروانیوم غنی‌شده از جانب روسیه، عملاً به معنای پایان سلطة سیاسی و بی‌‌واسطة غرب بر بنادر ایرانی در خلیج فارس خواهد بود. بوشهر یکی از مهم‌ترین محورهای موجود در این منطقه است، و حضور کارشناسان ارشد نظامی و امنیتی روسیه در این شهر، عملاً به معنای پایان کار آمریکا تلقی خواهد شد! و امروز علیرغم تلاش کاخ‌سفید جهت آرام نمایاندن «تنش» استراتژیک میان روسیه و آمریکا، از ورای کلام «گوردون جاندرو»، سخنگوی شورای امنيت ملی کاخ سفيد، دستپاچگی و آشفتگی غربی‌ها به صراحت قابل رویت بود.

اینکه امروز «غرب» ـ آمریکا و انگلستان ـ همزمان اعلام می‌دارد که در این شرایط ایران دیگر نیازی به «غنی‌سازی» ندارد، در عمل قبول شکست سیادت غرب در منطقه است. همه می‌دانند که حکومت اسلامی فناوری لازم جهت «غنی‌سازی» را در اختیار ندارد. این حکومت، از تأمین سوخت خودروهای شهری نیز عاجز است، چه رسد به سوخت هسته‌ای! این غرب بود که تلاش می‌کرد با فراهم آوردن زمینة فناوری «نظامی ـ هسته‌ای» در ایران، وسیله‌ای جهت اعمال فشار مداوم سیاسی و نظامی بر کشور روسیه به دست آورد. ولی علیرغم این «فشارها» شاهدیم، اگر چه «پترکبیر» در کشورگشائی‌هایش شکست خورد، «منطق همسایگی»، که مسلماً‌ سده‌ها پیش از تولد پترکبیر توسط ملت‌های همجوار تجربه شده، به چه سادگی می‌تواند راهگشای مشکلات شود. باشد که دولت‌های منطقه در رشد این «منطق انسانی» هر چه بیشتر تلاش کنند، چرا که، مهم‌ترین دستاورد بشر در تاریخ، زیستن در «صلح» است.







هیچ نظری موجود نیست: