۸/۰۴/۱۳۸۵

واپسین دیوار!



تاریخ «رسمی» در ایالات متحد، یعنی تاریخی که نگارش آن به عهدة گروه‌های دانشگاهی وابسته به دولت است، هنگام سخن گفتن از دوران پرزیدنت جیمز مونرو، و وزیر امور خارجة معروف وی، جان‌کوینسی آدامز، در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، در سال 1815، پس از پایان جنگ‌های معروف به «جنگ‌های ناپلئونی» که سراسر اروپا را به لرزه در آورد بود، کشورهای آمریکای لاتین یکی پس از دیگری از چنگال نظارت‌های استعماری اروپای کاتولیک می‌گریختند؛ جهانی نوین در حال شکل‌گیری بود.

در این دوره شاهد اوج‌گیری مبارزات «برناردو اوهیگینز» در کشور شیلی، سیمون بولیوار در ونزوئلا، و دیگر جنبش‌های «استقلال‌طلبانه» در بطن آمریکای لاتین هستیم. و کاملاً قابل پیش‌بینی می‌بود که جنبش‌های استقلال‌طلبانة قارة آمریکا، جهت برخورداری از حمایت‌های سیاسی و نظامی به ایالات متحد روی آورند، به کشوری که گویا روزگاری با شکست امپراتوری انگلستان «استقلال» خود را به دست آورده!

ولی مونرو بر خلاف آنچه حکم تاریخ بود عمل کرد، و در راستای حمایت از مواضعی امپریالیستی که بعدها جزئی تجزیه‌ناپذیر از خمیرة حاکمیت منفور ایالات متحد شد، نه برای حفظ استقلال و گسترش آزادی‌های سیاسی و مدنی در بطن آمریکای لاتین که صرفاً جهت جایگزین کردن دولت ایالات متحد با دولت‌ها و محافل اسپانیا، پرتغال و انگلستان فروریخته، به «دکترینی» جان داد که بعدها آنرا «آموزة مونرو» خواندند.

بر اساس این «آموزه»، خارج از هر آنچه «ملاکتابی‌‌ها» در «دکان‌های» دانشگاهی آمریکا بلغور کنند، یک واقعیت استراتژیک به اصلی اساسی تبدیل شد: «گسترش مرزهای ایالات متحد در همان نقطه متوقف ماند!» ایالات متحد، کشوری که مرزهایش را فلاسفة پیشرو در دهه‌های نخستین کشف قارة آمریکا، از اقیانوس‌ها به اقیانوس‌ها می‌رساندند، دیگر مجموعة گسترش پذیری به دیگر مناطق نبود؛ این دولت، که بر اساس یک فریب تاریخی شکل گرفته بود، «فریبی» به نام آزادی یک ملت از چنگال امپراتوری انگلستان، با این عمل ماهیت واقعی خود، و وابستگی بنیادهای «پروتستان‌های سپیدپوست» حاکم بر آمریکا را به نظام بانکی کشورهای انگلستان و هلند، از همانروز آشکار کرد!

بنا بر همین «آموزه» و بر اساس قوانینی نانوشته، مهاجران وابسته به دیگر فرهنگ‌ها و خاستگاه‌ها به صورت منظم در «مهد آزادی» پروتستانتیسم «سپیدمسلک» سرکوب می‌شدند، و برای آنکه شاهد حضور فعال این مهاجران در صحنة سیاست و اجتماع ایالات متحد باشیم، می‌بایست دهه‌ها انتظار می‌کشیدیم. و آخرالامر، صرفاً به دلیل بحران‌های شدیدی که جنگ‌های اول و دوم جهانی به همراه آورد، و شکل‌گیری «اردوگاه سرمایه‌داری» در تقابل با «بولشویسم» بود که، جهت حضور دیگر طبقات مهاجر «وسائلی» مهیا شد: «تشکیل‌ باندهای مافیائی ایتالیائی در مراکز شهری شرق»، شکل‌گیری دستجات هنرمند و فلاسفة یهودی‌الاصل، و آنچه بعدها «موطن ایرلندی»‌ نامیدند و همگی آنان ملغمه‌ای شدند از آنچه بعدها حزب به اصطلاح «چپ‌گرای» دمکرات از آن سر بیرون آورد!

بی‌دلیل نیست که امروز، پس از فروپاشی کمونیسم جهانی، آقای جرج والکر بوش، رئیس جمهوری که شاید یکی افراطی‌ترین فاشیست‌ها‌ در تاریخ آمریکا به شمار آید، با بازگشتی تماشائی به دوران مونرو، قصد آن دارد که رخدادهای تاریخی را «میانبر» زده، و با فرمان احداث دیواری «ننگین» خاطره‌ای ننگین‌تر را از نو زنده کند! این «دیوار» که سرزمین مکزیک را از ایالات متحد جدا می‌کند، می‌باید فرضاً از ورود «مهاجران» به کشور «مهاجران» جلوگیری کند! ولی همچون دیوار برلین و همانند دیواری که امروز سرزمین‌های اشغالی و دولت اشغالگر اسرائیل را از مردم منطقه جدا کرده، صرفاً دیواری است که حاکمیت‌های فروپاشیده جهت حفظ موجودیت پوشالی خود بر پا خواهند کرد، «موجودیتی» آنچنان پوشالی که چنین دیواری صرفاً می‌تواند حکم تأئیدی بر محکومیت‌ تاریخی‌اش شود!

آمریکا، این سرزمین «رویاهای» شیرین مهاجران، که امروز پس از افتضاحات مالی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، نظامی، انتظامی و ... بیش از پیش ماهیت واقعی‌اش نمایان می‌شود، اینک برای حفظ آنچه در تعریف بنیادهای فروپاشیدة آنگلوساکسن‌های حاکم، «آمریکائی بودن» لقب گرفته، دست به دامان خشت و گل شده است! کدام دیوار، در تاریخ بشر، از حرکت محتوم تاریخ جلوگیری کرده، که اینک مشتی «گاوچران» می‌خواهند «فرهنگ» خود را در پناه یک «دیوار» از تعرض کسانی مصون دارند که در واقع می‌باید خون جدید در رگ‌های همین فرهنگ‌ و در ساختارهای همین سرزمین باشند؟ باید به سیاستگذاران محترم کاخ‌سفید یادآوری کرد که، «دیوارها» در تاریخ بشر جز «ننگ» و «نفرت» برای ملتی که در قفای آن پناه گرفتند به همراه نیاورد؛ حتی دیوار چین نیز، نه چینی‌ها، که مهاجمان سرزمین چین را در آغوش خود جای داد!

هیچ نظری موجود نیست: