۴/۱۸/۱۳۸۵

مبارزان راه آزادی!


ورای مسائل حاد جهانی، مسائلی که بشریت معاصر می‌باید بر آن‌ها ضررورتاً جوابی بیابد: اشغال نظامی افغانستان و عراق، افزایش گرسنگی در سطح جهان، افزایش سرسام‌آور هزینه‌های نظامی، بیماری ایدز، مردم کشور ایران، خصوصاً آنان که از بخت خوش یا بدبیاری در خارج از کشور مقیم شده‌اند، می‌باید با «پدیدة ویژة» دیگری نیز دست و پنجه نرم کنند؛ پدیده‌ای به نام «اکبر گنجی»! البته این سئوال مطرح می‌شود که این حضرت، چرا مفتخر به عنوان «پدیدة ویژه» می‌شوند؟ در این وبلاگ سعی بر آن خواهد بود، که تا حد امکان این «ویژگی» تشریح شود.

بر خلاف مردم در کشورهای «سرمایه‌داری غربی»، مردم ایران، با هیاهوی تبلیغاتی و سیاسی، فقط به صورت موسمی و فصلی درگیر می‌شوند. شاید این «کمبود» و «نقصان» در زندگی سیاسی ما، یکی از نادرترین محسناتی باشد که زیستن در جامعة «فاشیستی» برای‌مان به ارمغان آورده. در ایران، بحران در عرصة سیاست جاری کشور عملاً پیش نمی‌آید، چرا که حاکم اصلی بحران «فاشیسم» است. و از همین رو، موضع‌گیری‌های غلاظ و شداد معمولاً بسیار نادراند. ولی اگر در این راستا، قرنطینة سیاست فاشیستی، «ثباتی» مرگ‌آور بر صحنة سیاست کشور حاکم می‌کند، زمانی که منافع طبقة حاکم، که معمولاً بازتابی از موضع‌گیری‌های سیاست‌های جهانی است، ایجاب ‌کند، شاهدیم که هیاهوی تبلیغاتی، هر چند به صورتی گذرا، بر صحنة سیاست داخلی سایه می‌اندازد.

آنان که جوان‌تراند،‌ شاید بحران‌های «تبلیغاتی» از نوع «گنجی» را یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد حکومت اسلامی تحلیل کنند، ولی باید متذکر شد که این نوع «بحران»، در تمامی دوره‌های معاصر، از زمانی که توده‌های شهرنشین، تحت حمایت اقتصاد نفتی در ایران تبدیل به عامل اساسی در تعیین سیاست کشور ـ در ارتباط با نیازهای خارج از مرزها ـ شده‌اند، پیوسته تکرار شده. بسیاری از این بحران‌ها عملاً به تاریخ پیوسته‌اند، ولی امروز می‌توان فهرست‌وار زنجیرة بروز آنها را از دورة پهلوی اول تا به امروز ـ دورة قاجار از ویژگی‌های مخصوص به خود برخوردار است ـ مورد بررسی قرار داد.

در توضیح این نوع «بحران‌ها»، اگر نخواهیم به بحث‌های طولانی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متوسل شویم، و سعی خود را بر شفافیتی هر چه صریح‌تر متمرکز کنیم، می‌‌توان گفت که خارج از ویژگی «موسمی»، این نوع بحران، ویژگی‌ای «برون‌مرزی» نیز دارد. به عبارت ساده‌تر، «هیاهوهای تبلیغاتی» بر محورهائی که امروز در اطراف «گنجی» به راه افتاده، بیشتر بازتاب برخورد منافع میان قدرت‌های بزرگ ـ سابقاً ابرقدرت‌های شرق و غرب ـ است، تا منافع گروه‌ها، دستجات و تشکیلات سیاسی و حتی اقتصادی در درون مرزهای کشور. ارائة نمونه‌هائی از این بحران‌سازی‌ها در گذشته‌ای نه چندان دور، شاید بتواند سایة ابهامی را که برخی گروه‌ها و تشکیلات سیاسی سعی در فرو انداختن بر «بحران» امروز دارند، تا حد زیادی از میان بردارد.

بطور مثال همگی می‌دانیم که، در اواسط دورة پهلوی دوم، برنامه‌ای تحت عنوان
«انقلاب سفید»، از جانب سیاست‌های سرمایه‌داری جهانی بر کشور ایران تحمیل شد. این امر که عملاً‌ تمامی شرکای نظام «سلطنت» ـ از آخوند و روشنفکر‌های درباری گرفته تا مصدقی‌های دوآتشه، ملی‌مذهبی‌هائی چون مهدی بازرگان، بازار و طبقات فئودال و سنتی ـ در این بحران درگیر شدند،‌ یک واقعیت است. بازنگری ساده‌ای از سیر تحولات این «بحران» یک واقعیت را علنی می‌کند؛ تمامی این گروه‌ها و طبقات به نحوی در این «بحران»‌ شریک بودند، چرا که «بحران»‌ به دست سیاست خارجی و جهت تقسیم دوبارة کارت‌ها در سطح کشور ایجاد شده بود، و در این راستا مسلماً، وابستگی تمامی این گروه‌های سیاسی به سیاست‌های خارجی، همکاری همة آنان در این فضاسازی را اجباری می‌کرد.

از نظر کلی کاملاً منطقی است که، جناح‌هائی که از این تقسیم دوبارة کارت‌ها متضرر می‌شدند، بر علیة انقلاب سفید موضع‌گیری کنند، و این عمل صورت گرفت. این گروه‌ها که بیشتر شامل فئودال‌های بزرگ جنوب و شرق کشور می‌شد، حتی تا مرحلة «اعلان جنگ» به حکومت مرکزی نیز پیش رفتند. حال ممکن است فردی بگوید که ویژگی «فئودال» نمی‌تواند با «اصلاحات ارضی» همگن و همساز باشد، از اینرو مخالفت اینان با اصلاحات ارضی کاملاً قابل پیش‌بینی بوده! البته منطقاً اصلاحات ارضی با شرایط فئودال‌ها همگرائی ندارد، ولی در کمال تعجب شاهدیم که بسیاری از همین فئودال‌ها، که ضرورتاً در میان کوچک‌ترین و مفلوک‌ترین‌شان هم نبودند، در «حمایت» از انقلاب سفید، از هیچ گونه کوششی فروگذار نکردند! حمایت‌های بی‌قید و شرط افرادی نظیر شاپور بختیارـ نوادة خاندان بختیارها ـ و اسدالله علم، میراث‌خوار یکی از بانفوذترین خانواده‌های فئودال ایران، از اصول «انقلاب سفید»، صرفاً نمونه‌های کوچکی از این دوگانگی را نشان می‌دهد.

همانطور که پیشتر در بالا اشاره شد، این «بحران‌ها» نه نتیجة فعل و انفعالات درونی نظام‌های سیاسی حاکم بر جهان سوم، که بیشتر بازتاب منافع اربابان واقعی اینان است. و از اینروست که نگریستن به این «تحولات» با چشم «غیرمسلح» عملاً ناظر را به بیراهه می‌کشاند. جالب اینجاست که، در «بحران انقلاب سفید»، نه تنها اثری از همگنی‌های مورد نظر اصولاً‌ وجود نداشت، که چه در میان مخالفان و چه در طیف موافق، هیچگاه سخنی از چند و چون مسائل نیز به میان نمی‌آمد؛ سیاست‌های لازم برای بازسازی فضای اجتماعی کشور، سرمایه‌گذاری‌های لازم جهت جذب نیروی انسانی رها شده از قید نظام «ارباب و رعیتی»، بازنگری در شرایط شهرنشینی، ایجاد شهر‌ک‌های نوین، گسترش بهره‌وری زراعی، و هزاران موضوع دیگر در این بحث‌ها «غایبان اصلی» بودند. دو گروه مخالف و موافق، نه تنها خارج از محدودة منافع طبقاتی خود دست به عمل می‌زدند، که هر دو خارج از منافع ملی کشور نیز موضع‌گیری می‌کردند! خلاصه بگوئیم، بسیاری از نزدیکان آیت‌الله خمینی در 22 بهمن، در سال‌های انقلاب سفید، عملاً‌ همدستان دربار بودند.

حال که از ویژگی این «بحران‌سازی‌ها» تا حدی رفع ابهام شده، می‌توان به مورد امروز، یعنی «گنجی» بازگشت، که هیاهوئی است تبلیغاتی در ابعادی مسلماً به مراتب کوچک‌تر. این هیاهو، همانطور که شاهدیم، ارتباط زیادی با مسائل واقعی در صحنة سیاست کشور ندارد. واقعیت عریان این است که نوعی تقسیم کارت‌ها در منطقه، به دلیل جنگ عراق، به دلیل فروپاشی در آسیای مرکزی، به دلیل بالا بردن قیمت نفت از طرف آمریکا، و ... الزامی شده، و در چارچوب همین الزامات است که حضور فردی به نام «اکبرگنجی» در فضای سیاسی کشور نیز «ضرورت» یافته! حال افرادی که در باب توجیه نظریات و موضع‌گیری‌های این فرد به مقاله نویسی و سخن‌پرانی می‌پردازند، دو دسته‌اند: سیاسیونی که منتظر دستمزد زحمات خوش‌رقصی‌های‌شان از جانب محافل حاکمان جهانی‌اند، و نادان‌هائی که «قلب» و «واقعیت» را از یکدیگر تشخیص نمی‌دهند. اگر امروز، شرایط حاکم بر انقلاب سفید، به دلیل بعد زمانی قابل تمیز است، تقسیم‌ کارت‌ها در منطقه در شرایط فعلی، از دید بسیاری افراد در ابهام کامل قرار دارد. شاید اینجاست که می‌باید، به عنوان نقطة آغاز، گروهی از «فرهیختگان»، بر وظایف اصلی «روشنفکران» سیاسی پافشاری کرده، به جای سر فرو بردن در هیاهوی «گنجی»، سعی در نمایاندن واقعیات سیاسی کشور به مردم و خصوصاً جوانان داشته باشند.

هیچ نظری موجود نیست: