۸/۲۹/۱۳۸۵

«مردم»، علیه «مردم»!




28 سال پیش، شاهد بودیم که «محوری» سیاسی در جامعة ایران شکل گرفت، که گویا تمامی گروه‌های سیاسی کشور، جهت «پیروزی»‌ بر آنچه حاکمیت کودتای 28 مرداد تعریف می‌شد، بر ریسمان آن چنگ انداختند. خوانندة آگاه، در جملة بالا مسلماً چند مسئلة قابل بررسی خواهد یافت. چرا که در درجة نخست، تعاریف «محور سیاسی»، «گروه‌های سیاسی»، «پیروزی» و نهایت امر «تمرکز»، از نظر سیاسی هنوز تعریف نشده. در جامعة ایران، نه در آنروزگار این مفاهیم تعریف شد، و نه بعدها معنائی گرفت. در آنروزها، تقریباً تمامی «سیاسیون» کشور، با وجود آنکه هیچکدام از صافی تجربة عمل سیاسی عبور نکرده بودند؛ با وجود آنکه، «مشروعیت» برخوردهای‌شان از نظر «افکار عمومی» هیچگاه مورد بررسی قرار نگرفته بود؛ و بهتر بگوئیم، با وجود آنکه هیچ «برنامه‌ای» هم از نظر سیاسی نداشتند، همگان بر این «محور» متمرکز شدند که، «شاه باید برود!»

مسلماً در یک نظام سیاسی «فاشیستی» ـ و نظام شاه یک فاشیسم بود ـ به دلیل حضور و نظارت پیوستة «نظام» در مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مالی، این «پیش‌فرض» همیشه از اقبال زیادی برخوردار می‌شود که، با از میان رفتن این «نظام» مسائل حل خواهد شد. جامعه‌شناسان خواهند گفت که، این برخورد به معنای «مردود»‌ شمردن نقش مخرب عوامل «درونی» جامعه، و نهایت امر به ارزش گذاشتن همین «جامعه» در مفهومی «خام»‌ و گسترده است. به عبارت ساده‌تر، پیام این بود: «مردم» می‌توانند مسائل را حل کنند! چرا که در افکار عمومی، واژة «مردم» طی گذشت سال‌ها در تضاد با نظام «معنا» گرفته بود.

ولی نباید فراموش کنیم که، یک «نظام فاشیستی» نمی‌تواند «معنائی» از آن خود داشته باشد. یک نظام فاشیستی، «زورگوئی» است، تحریف واقعیات است، استحمار است، سرکوب جهش‌ها و انگیزه‌های انسانی است، و ... به معنای دیگر، «فاشیسم»، فی‌نفسه فاقد موجودیت است، چرا که خود، موجودیت‌اش را از راه مبارزه با «موجودیت اجتماعی» انسان‌ها در بطن جامعه می‌گیرد. در ثانی، فاشیسم «پوچ» است؛ چون یک دانة پوک! و در مقطعی که در برابرش پدیده‌ای که بتواند به عامل سرکوب او «معنا»‌ دهد، دیگر وجود نداشته باشد، فرومی‌پاشد. از آنجا که فاشیسم از طریق سرکوب «‌ارزش‌ها»‌ جان می‌گیرد، می‌توان گفت که، زمانی که نوعی «ضد ارزش» بر جامعه حاکم شود، فاشیسم دیگر محلی از اعراب، و یا محفلی برای «تغذیه» نخواهد داشت؛ به عبارت بسیار ساده‌تر: آنزمان که با فاشیسمی دیگر در حال جایگزینی است!

آنچه در بالا آمد، یک بررسی نظری ـ هر چند بسیار اجمالی ـ از تحولی بود که طی ماه‌ها به «غائله‌ای»‌ به نام 22 بهمن انجامید. ولی کاملاً معلوم است که تعریف واژة« مردم» صرفاً در چارچوبی «فاشیستی» الزامی نیست. آنچه «مردم» را در مقام مفاهیمی «خام»، گسترده و بری از هر نوع «ضدارزش‌های» درونی قرار می‌دهد، با «انسان»‌ روبرو نیست! ولی واژة «مردم» می‌تواند در چارچوب برخوردهای سیاسی، به «انسان»‌ روی کند و نشاندهندة موضع نمایندگان، وابستگان، هواداران و اعضای محافل و گروه‌های متفاوتی در بطن یک جامعة واحد باشد، که هر کدام «ضدارزش‌ها»‌ و «ارزش‌هائی‌» از آن خود دارند. به عبارت دیگر واژة «مردم»، زمانی که به صورت «خام»، «گسترده» و فراگیر مورد استفاده قرار می‌گیرد به معنای همان «توده‌ها»، ‌ در مفاهیم استالینیستی و فاشیستی است. «مردم»‌ در معانی «خام»‌ خود، نه موجودیت دارند، نه می‌خورند و نه می‌آشامند؛ «ناموجودهائی‌» می‌شوند، که یک دستگاه سرکوب با تکیه بر موجودیت «فرضی» آنان به جنگ «مردم»، اینبار «مردم واقعی» در معنای «متعارف» کلمه می‌رود. ساده‌تر بگوئیم، فاشیسم و دیکتاتوری‌ها، مردمی «مجازی» می‌سازند تا بتوانند آنان را به جان مردمی «واقعی» بیاندازند.

ولی جهت مبارزه با فاشیسم، کافی است که مردم «واقعی» موجودیت یابند، و هر گروه اجتماعی بتواند، بر محورهائی که «بنیاد‌های» مختلف اجتماعی تعریف می‌کنند، در ارتباط با دیگر گروه‌ها قرار گیرد. ولی این نتیجه‌گیری، پیامد دیگری نیز در همان علم جامعه‌شناسی خواهد داشت، که می‌گوید: «مردم»، جهت مقابله با مسائل اجتماعی، نخست نیازمند «بنیادها»‌ هستند، که از طریق آنان با مشکلات برخورد کنند؛ و در گام بعدی نیازمند آن‌اند که این «بنیادها»‌ چارچوب‌های اعتقادی، ارزشی، مالی و اقتصادی خود را «صریحاً» در سطح جامعه عیان کنند، تا موضع‌ آنان در برابر دیگر «بنیادها» نیز‌ روشن شود! به عبارت دیگر، «مردم» در مفهوم «خام» و «گستردة» کلمه از میان بروند، و «شهروند»، «انسان» و «افراد حقیقی» در ارتباط خود با این «بنیادهای»‌ اجتماعی جای مفاهیم «خام» را پر کنند.

چرا که مسائل یک جامعه نخست می‌باید «تعریف» شود، و همانطور که ملاحظه شد، این «تعاریف» که در واقع حد و حدود مسئولیت‌های «عملی» و «راهبری» هر «بنیادی» را روشن می‌کند، با در نظر گرفتن خاستگاه‌های هر بنیاد، در هر گام صورتی متفاوت می‌یابد. به طور مثال، بسیاری از مشکلات اجتماعی از نظر دولت فعلی ایران، نتیجة «اختلاط زن و مرد» تعریف شده، و اینچنین می‌نمایانند که اگر این «اختلاط» حل شود، قسمت عظیمی از «مشکلات» اجتماعی نیز حل خواهد شد! این در حالی است که، در «برنهاده‌ای» کاملاً متفاوت، و شاید بسیار «علمی‌تر»، مسائل و مشکلات اجتماعی می‌تواند نتیجة همین «نبود اختلاط» دو جنس تعریف شود. اینکه کدامیک «حق» دارد، و کدامیک «ناحق» است، مسلماً‌ در بحث فلسفة سیاسی جائی نخواهد داشت. «فلسفة سیاسی» پیوسته از نقطة «قدرت سیاسی» مورد بررسی قرار می‌گیرد. و بر خلاف آنچه حاکمان پیوسته سعی دارند که برخوردهای خود را بر پایه‌هائی «عقیدتی» بنیاد کنند، برخوردهای سیاسی صرفاً در چارچوب یک برخورد ارزشی و ایدئولوژیک نمی‌تواند موجودیت اجتماعی بیابد!

از اینجاست که بررسی یک مسئلة بس ساده و ضروری، ولی بینهایت پیچیده‌، به نام «حکومت» آغاز می‌شود. حکومت، که در صورت «ایده‌آلی» خود، مجموعه‌ای از تمامی «بنیادهای» موجود در جامعه باید باشد، و نقش فعال خود را جهت پیاده کردن طرح‌هائی می‌باید آغاز کند که «مردم»، نه در معنای «خام» کلمه، که در معنای «موجودیت‌های اجتماعی» خواستار آن هستند. ولی شاهدیم که سازمان‌ها، احزاب، و تشکیلاتی که امروز تحت عنوان احزاب سیاسی ایرانی فعال‌اند، هیچکدام حاضر نیستند با چارچوب‌های «عقیدتی»‌ خود در سطح جامعه حضور یابند، و همزمان حضور دیگران را ـ کسانی که خود نیز تعریف پایه‌های عقیدتی را صورت داده‌اند ـ تحمل کنند.

آنچه در بالا آمد در واقع پیش در آمدی بر نقد «عملی» است که، امروز در یکی از «روزی‌نامه‌های» اینترنتی، وابسته به دولت ایران، که در خارج به چاپ می‌رسد، صورت گرفت. این «روزی‌نامة» اسلامی، از «فردی» که سال‌هاست خود را «چریک‌فدائی خلق» نام می‌برد، مقاله‌ای به چاپ رسانده بود، که بررسی «محتوای» آنرا در اینجا اصولاً مسکوت می‌گذاریم! چرا که صرف این «عمل» از اهمیت برخوردار است! همانطور که در بالا آمد، مخدوش کردن مرزهای «تفکر» سیاسی، در عمل، پای گذاشتن در میدان «فاشیسم» است. فاشیسمی که «مردم» در مفهوم «خام» کلمه می‌آفریند، و در غائلة 22 بهمن همگان شاهد شکل گیری آن بودیم. امروز، با فروپاشی پایه‌های استعماری کشور ایالات متحد در منطقه، که یکی از بزرگ‌ترین حامیان فاشیسم نوین است، کاملاً قابل پیش‌بینی بود که «عوامل» این حکومت، تحت هر «عنوان و نامی» که فعال باشند، به دور یکدیگر جمع خواهند شد، چرا که «احساس» خطر می‌کنند؛ خطر نابودی! ولی یک مطلب را به این فرد و دوستان و همکارانش ـ در هر گروه و جمعیتی که هستند ـ گوشزد می‌کنم، زمینة سازش‌هائی اینچنینی در مملکت ایران بکلی از میان رفته، کشور هر روز از روز پیش نیاز بیشتری به «تعریف»‌ موضع‌گیری‌ها می‌یابد. و «مردم» در آن معنای «خام» و گاه بچگانه در حال تحول به سوی مفاهیم «انسان» و «شهروند» هستند.

در این «دگردیسی» بزرگ اجتماعی، که نهایت امر روزی در انظار جهانیان متبلور خواهد شد، چرا که در هر گام فاصلة «مردم» از مفاهیم «خام»‌ دور و دورتر می‌شود، افرادی چون شما، که صرفاً بر جناح «چپ‌نما» هم «حضور» خود را تحمیل نکرده‌اید، جائی نخواهید داشت. شاید خودتان هم می‌دانید، ولی چه می توان کرد، در مثل هم آمده که: «المأمور و المعذور!»

هیچ نظری موجود نیست: