۵/۰۶/۱۳۸۵

«جبهة سوم» در خاورميانه



بسیاری از خبرگزاری‌های جهان، حملات نظامی ارتش اسرائیل بر علیة مردم لبنان را عملیات بر علیة «اسلام‌گرایان» لقب داده بودند. ولی، پس از گذشت چند روز از آغاز این عملیات، پر واضح است که این «القاب» دیگر نمی‌تواند کاربردی داشته باشد. در وحلة نخست، «مقاومت» چشم‌گیر حزب‌الله، مقاومتی که مسلماً از حمایت‌های راهبردی و لوژیستیک قدرت‌های بزرگ جهانی برخوردار است، نشان می‌دهد که در این میان «حزب‌الله» تنها نیست! و در تأئید همین موضع‌گیری، می‌باید به حملة «نظامی‌ـ موشکی» امروز حزب‌الله به یک کارخانه در شمال اسرائیل اشاره کرد؛ این حملات که در ظاهر به دست گروهی «اسلام‌باوران» تندرو صورت می‌گیرد، از نظر راهبردی نشاندهندة مسائل بسیار روشنی هستند. و به عبارت دیگر، به جرأت می‌توان گفت که، زمینة حرکت به سوی یک جنبش «خط سوم» در بطن کشورهای عربی خاورمیانه در حال شکل‌گیری است.

خاورمیانه، پس از جنگ اول جهانی‌، جنگی که امپراتوری عثمانی را از هم فروپاشاند، و همچون تجربة فروپاشی اتحادشوروی، گروهی کشورهای کوچک با معضلاتی عظیم از خود بر جای نهاد، پای به جهانی تازه گذاشت. کشورهائی که امروز حضور آنان در صحنة سیاست و استراتژی‌های جهانی مسئله‌ای کاملاً عادی تلقی می‌شود؛ کشورهائی چون لبنان، سوریه، مصر، عراق، اردن و ... از نظر تاریخی عملاً‌ در گسستی عظیم در حال دست و پای زدن هستند. طی سده‌ها، هیچکدام از کشورها، نه «ترک‌‌مسلکی‌های» عثمانی را هضم کردند، و نه با پای‌فشردن بر بستر «جهان عرب»‌ قادر به حل معضلات موجود در سطح جهانی به نفع منطقة خاورمیانه بودند. در واقع، پس از آغاز جنگ دوم، و استقرار مجدد ارتش‌های اروپائی و آمریکائی در خاورمیانه، اینبار تحت عنوان مبارزه با کمونیسم، این کشورها باز هم بیش از پیش درگیر تضادهای داخلی خود شدند. این تضادها چنان عمل کرد که، در اواسط دهة 1970، ارائة تعریف مشخصی از «جهان‌عرب»، در چارچوبی مشخص و معین عملاً‌ غیرممکن شده بود. و شاید همین معضل توانست با فروپاشاندن «ناسیونالیسم عرب»، نه تنها به یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های «ارودگاه سوسیالیسم» در جهان عرب لطمه‌ای جبران ناپذیر وارد آورد، که وسیله‌ای جهت اوج‌گیری «اصول‌گرائی» اسلامی نیز در اختیار ایالات متحد قرار دهد.

همگان شاهدیم که با فروپاشی این جبهة ضداستعماری، تمامی سازماندهی‌های «مترقی»، نه تنها در بطن جنبش‌های فلسطینی، که در کل جهان عرب روی به فروپاشی گذاشت. موضع‌‌گیری‌هائی که در گذشتة این منطقه، به صورت سنتی از جانب سازمان‌های «اسلام‌باوری» چون «اخوان‌المسلمین» صورت می‌گرفت، از انزوای «عقیدتی» و «جمعیتی»‌ خود خارج شده، و از دهة 1980 تا به امروز، به غلط، خود را تبدیل به مواضع «جهان‌عرب» کرده‌اند. امروز بازار «اسلام‌باوری»‌ آنچنان گرم شده، که دیگر نه سخنی از «جهان عرب»‌ به میان می‌آید، و نه خاورمیانه در سطح دیپلماتیک این حق را برای خود محفوظ می‌دارد که آزادانه، از آینده‌ای همگام با تحولات جهان بشری سخن بگوید. «اسلام‌باوری»‌ آنچنان از جانب غرب مورد تأئید و حمایت قرار گرفته، که ورای «جهان عرب»، عملاً‌ پای به «جهان‌اسلام» گذاشته است. به طور مثال، در کشوری چون ایران، ده‌ها زن به جرم‌هائی به میدان سنگسار رهسپار می‌شوند که امروز بر اساس حقوق و قوانین قضائی و حتی تحلیل‌های روانشناسانة علمی، یکی از حقوق اساسی انسان‌ها در انتخاب راه و روش زندگی فردی به شمار می‌رود.

ولی، همانطور که در کشتارهای 11 سپتامبر در شهر نیویورک شاهد بودیم، بهره‌برداری‌های آمریکائیان از این شکاف عظیم «پدیده‌شناسانه» میان «جهان‌اسلام» و دیگر مجموعه‌های بشری، نهایتاً به یک تف‌سربالا تبدیل شد، و در بطن جهان غرب معضلی بزرگ به همراه آورد. «اسلام‌باوری» که طی 2 دهه عصای دست امپریالیسم در منطقه بود، از این مرحله، خود تبدیل به معضل اصلی در ارتباطات جهان غرب با دیگر مناطق شد. حملة نمایشی آمریکائیان به افغانستان، که به بهانة خلاصی از شر فرزندان خلف‌شان: «طالبان» و «القاعده» صورت گرفت، نشان داد که، اگر نابودی یک دین و مذاهب مشتق از آن عملاً کاری غیرممکن است، آمریکائیان بر این باور‌اند که با حملات نظامی و شعارهای دهان‌پرکن قادر خواهند بود، «اسلام‌باوری» عهد جنگ سرد را با «اسلام‌باوری»‌ نوینی جایگزین کنند؛ نوع نوینی از «دین‌باوری» که بتواند همزمان منافع سرمایه‌داری جهانی و راهبردهای ضدروسی غرب را در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه پیش براند.

ولی زهی خیال باطل! امروز شاهدیم که ملت‌ها در این منطقه چشم بر واقعیات جهان بشری می‌گشایند. امروز شاهدیم که ملت ایران، پیشگام مبارزات در منطقة ‌خاورمیانه، پرچم مبارزه با «دین‌باوری» آمریکائی را به اهتزاز در آورده است. ناکامی خیمه‌شب‌بازی‌های دوم خرداد، ناکامی تئاتر مضحک «اکبرگنجی»، ناکامی «دمکراسی‌خواهی‌های»‌ مسخرة پاسداران و چماقدارانی چون «خوئینی‌ها»، ناکامی تقسیم جوایز «ادبی» و «هنری»‌ در میان نانخورهای دستگاه استعمار، همه و همه فقط نشانه‌هائی کوچک از عمق مبارزات ملت‌های این منطقه‌ است. اینبار آمریکائیان، و در رأس آنان کاخ‌سفیدنشینان بدانند که، ملت ایران همة حقوق خود را مطالبه می‌‌کند؛ بی‌هیچ کم و کاست! حقوق «دست‌چین‌شده‌ای» که سفرای بدنام و بی‌آبروی منافع استعمار، با استفاده از بلندگوهای رسانه‌های جهانی از آن سخن می‌گویند، ارزانی همان نوکران امپریالیسم باد!

امروز، «جبهة سوم» در خاورمیانه گشوده شده. اگر جبهة شیخک‌های حرمسرادار و مزدورانی چون حسنی مبارک و شاه اردن ـ جبهة اول ـ نگران است، و اگر جبهة «اسلام‌باوران» مدعی مبارزه با امپریالیسم ـ جبهة دوم ـ که خود دست در دست آمریکا دارد، به دست و پای افتاده، جبهة سوم، از همیشه قدرتمندتر شده، این جبهه از آن ملت‌هائی است، که چون ملت ایران، حاضر به قبول هیچگونه امتدادی در بطن استعمار اسلامی‌ و دین‌باور کشور نیستند. اینان دمکرات‌ها، طرفداران آزادی‌های انسانی، آزادی‌خواهان، نویسندگان، هنرمندان، زنان آزاده، دانشجویان و دانش‌آموزانی هستند که خواهان حضور انسانی ایرانیان و همسایگان‌شان در صحنة مبادلات فرهنگی، علمی، فنی و هنری جهان‌اند؛ وابستگان به این جبهه همان‌ آزادیخواهانی هستند که به درستی ژست‌های «ضداسرائیلی» آقای احمدی‌نژاد را صرفاً تلاش مذبوحانه‌ای از جانب تهران، جهت تقویت جبهة صهیونیسم مذهبی و کوردل در این منطقه می‌بینند. آقای بوش! باش، تا صبح دولتت بدمد ...



 Posted by Picasa

هیچ نظری موجود نیست: