۱/۰۴/۱۳۸۵

دوروئی و سنگ‌پای قزوین


...
خلیل‌زاد را خوب می‌شناسیم. این مردک افغان، که مدتی در آمریکا زندگی کرده، نه تنها خود را آمریکائی به حساب می‌آورد که شریک آمریکائی‌ها در حمله به افغانستان ـ کشور مادری خود ـ شده، و امروز در مقام دنبالیچة رامسفلد، «سفیر!» ارتش آمریکا در کشور اشغال شدة عراق نیز هست!

یکی از خصوصیات مشخص افراد بی‌سر و بی پا، بی‌پدر و مادر و وطن‌فروش، پر روئی آنان است. اشتباه نکنید، این مردک افغان که پرچمدار امپریالیسم آمریکا در اینکشور و آنکشور شده، اصلاً کاری به این مسائل ندارد، او کارش وطن‌فروشی است، و اگر از او بپرسید در بارة چه چیزی سخن می‌گوید، با تعجب به شما نگریسته خواهد گفت، "آمریکا!! آزادی!!» و بعد خفقان می‌گیرد. اگر در عکس بالا به گرة کراوات ابریشمی‌اش درست نگاه کنید، قیمت خودفروشی را در همین گره به دقت می‌توان دید؛ راستش را بخواهید زیاد هم بالا نیست، چون یانکی جماعت برای دکوراسیون کاخ سفیدش هم ناخن خشک است، چه رسد به دکوراسیون سفارت «کبرای!!» آمریکا در عراق اشغال شده.

از قضای روزگار، این افغان «فرهیخته» قرار است با دولت «مهرورزی» در مورد عراق به مذاکره بپردازند. البته تا اینجای قضیه هیچ اشکالی ندارد، چرا که شاعر می‌فرماید، «کبوتر با کبوتر، باز با باز ...» اشکال از آنجا شروع می‌شود که در این مذاکرات «حیاتی» که مسلماً بر اساس قوانین جهانی «چماق ـ شیرینی» صورت خواهد پذیرفت، «افغانک ارجمند»، هنوز هیچ نشده، «چماق» را در آورده‌.

بله، خبرنگاران روزنامة واشنگتن پست، که معمولاً بازتاب دهندة نظرات کاخ سفیداند، می‌گویند که ایشان، «دولت ایران را به دوروئی متهم کرده‌اند!» اولاً این آدم چقدر باید وقیح باشد، که دولت «مهرورزی» را «دورو» بداند؟ این دولت که فقط یک «رو» دارد، و با همان یک رو سنگ پای قزوین را بی‌آبرو می‌کند، از نظر خلیل‌زاد «دورو» شده.

اگر از این مقدمة مختصر بگذریم، باید اذعان کرد که بحران عراق، تا زمانی که نیروهای اجنبی خاک این کشور را ترک نکرده‌اند، نه تنها سر و سامانی نخواهد گرفت، که به دیگر کشورهای منطقه، خصوصاً ایران سرایت خواهد کرد. این امری است که بسیاری از صاحب‌نظران با شناختی وسیع از منطقه، بر آن صحه می‌گذارند. مشکل اساسی این است که خروج آمریکائی‌ها از عراق، اینبار همچون خروج‌شان از ویتنام، نمی‌تواند به یک عقب نشینی تاکتیکی صرف محدود شود. خروج آمریکا از منطقه با سقوط تمامی دولت‌های وابسته به سیاست آمریکا و در رأس آنان دولت اسلامی ایران، همزمان خواهد شد، و پشت جبهة ارتش آمریکا در این شرایط از نظر سیاسی و راهبردی کاملاً خالی است. به عبارت دیگر ممکن است آمریکا، هنگام عقب نشینی از عراق مجبور شود تا دماغة امید نیک در آفریقای جنوبی عقب نشیند.

دلیل اینکه دولت «فخیمة» انگلستان، در چارچوب سیاست‌های اعلام شدة تونی بلر، به نظر می‌آید حاضر شده جایگاه سنتی خود را به آمریکائی‌ها واگذار کند، خود نشانة ضعف مجموعة سیاستگذاری «آمریکا ـ انگلیس» در منطقة خلیج فارس است. آمریکا امروز، بیش از هر روز دیگر دولت کلیدی حامی «جهان سرمایه‌داری» شده، و نمی‌تواند این نقش را نه با قدرت دیگری شریک شود، چرا که روسیه از این شراکت استقبال نخواهد کرد، و نه آنرا به کشور دیگری واگذارد. این بن بست که آمریکا پس از چند سال جنگ در عراق با آن روبرو شده، عواقب فجیعی به همراه خواهد آورد.

بی‌دلیل نیست که امروز، دولت آمریکا خود را حاضر به مذاکره با ایران نشان می‌دهد. آنان که منطقه را می‌شناسند خوب می‌دانند که دولت ایران را 27 سال پیش همین آمریکا به قدرت رساند، و جنگ ظاهری «ایران ـ آمریکا» در واقع هزینه‌ای بود که، از نظر سیاسی، واشنگتن برای حفظ حاکمیت اسلامی ایران می‌پرداخت، البته از جیب ملت ایران! علنی شدن مذاکرات «ایران ـ آمریکا»، آنهم در مورد مسئلة حساس و بین‌المللی‌ای چون اشغال عراق، تمامی سرمایه‌گذاری یانکی‌ها را در مورد «اسلام»، «اسلام مبارز»، و «اسلام انسان ساز» و ... با بحران روبرو خواهد کرد. همکاری علنی و احتمالی ایران در سرکوب جنبش‌های استقلال‌طلب عراقی، آنهم دوش به دوش ارتش آمریکا، ارتباط دیرینة حکومت اسلامی با امپریالیسم غرب را روشن و روشن‌تر از گذشته به جهانیان و خصوصاً ساکنان منطقه نشان خواهد داد.

حال «دورو» بودن یا نبودن حاکمیت ایران در برابر آمریکا را می‌باید چگونه تفسیر کنیم؟ مسلم است که آمریکا در سازماندهی مخالفان اشغال عراق نیز سرمایه‌گذاری‌هائی کرده!! این در واقع یکی از خطوط اصلی سیاست‌های استعماری است که «اصل» و «بدل» را همزمان می‌سازند. از ظواهر امر چنین برمی‌آیدکه انگلستان به سرعت از منطقه خارج خواهد شد، و میراث استعماری خود را به احتمال زیاد به ایران واگذار می‌کند. فریادهای آقای خلیل‌زاد، که مسلماً خودشان نمی‌دانند از چه سخن می‌گویند و طوطی‌وار مواضع اعلام شده را تکرار می‌کنند، برای این است که میراث «آنگلوساکسون‌ها» در میدان «آمریکا» باقی بماند. ولی این موضوعی است که نه خلیل‌زاد در بارة آن تصمیم می‌گیرد، نه دولت «دوروی» مهرورزی. مسئله‌ای است که در چارچوب ارتباطات انگلستان، روسیه، و آمریکا حل و فصل خواهد شد. یک سئوال باقی می‌ماند: آیا تقسیم این میراث به همان صورتی که پس از جنگ اول جهانی در منطقه صورت گرفت، و تماماً به ضرر ملت‌های منطقه بود، انجام می‌شود، یا اینکه پس از گذشت یک سده، ملت‌ها از آگاهی سیاسی لازم برای حفظ منافع خود برخوردار شده‌اند؟ جواب این سئوال را در چند ماه آینده مسلماً‌ خواهیم دید.

هیچ نظری موجود نیست: