زمانیکه
دونالد ترامپ با تبلیغات فراوان و شعارهائی پیرامون بازگشت به عظمت آمریکا، برای نخستین بار پای در دایرۀ قدرت اجرائی
گذارد ـ 20 ژانویۀ 2017 ـ تمامی شبکههای
سیاسی در کلیۀ مناطق تحت نفوذ آمریکا، کمیابیش
دست به ستایش از وی برداشتند! البته در انگلستان، زیرمجموعۀ ژئواستراتژیک واشنگتن، طبیعی بود که نخستوزیر دولت محافظهکار ـ ترزا
می ـ پیروزمندانه «برکسیتِ» مورد ستایش
ترامپ را رهبری کند، ولی در کمال تعجب این ستایش، همچون
اپیدمی اروپای غربی را فراگرفت! تمامی
دولتهای راستگرا و چپگرا تلاش فراوان به خرج میدادند تا آن طور که باید و
شاید لقمۀ «ترامپیسم» را هضم کرده، واشنگتن را عصبانی نکنند! خلاصه بگوئیم،
همه در برابر عروتیزهای جناب رئیسجمهور کرنش میکردند. ولی
همانطور که دیدیم، «ترامپ 1» آنقدرها
نپائید! در عمل، چهار سال بعد در «انتخاباتی» پرسشبرانگیز، حزب
دمکرات دونالد ترامپ را عملاً از کاخسفید اخراج کرد. آن روزها برداشت چنین بود که کار ترامپ تمام
است. ولی به هیچ عنوان چنین نشد؛ وی در سال 2024 به قدرت بازگشت!
ولی باید اذعان
کنیم که ویراست دوم ترامپ، بیش از آنچه
بازتابی از مواضع عُقلائی و اقتصادی و مالی جمهوریخواهان باشد، پیامد بلاتکلیفیها و سرگردانیهائی است که
دولت دمکراتها به رهبری جو بایدن در فضای سیاسی و خصوصاً ژئوپولیتیک آمریکا به
وجود آورده؛ جمهوریخواهان پیروزیشان را
مدیون جو بایدن بودند! با این وجود، بادمجاندورقابچینان
ایالاتمتحد در دیگر کشورها هیچ نیازی به تحلیل شرایط ندیدند؛ اینان با بازگشت ترامپ به کاخسفید، سریعاً تفنگها را از این شانه به آن یک
انداخته، ادعا داشتند که اینبار ترامپ با
برنامه و گروههای کارشناساناش پای به کاخسفید گذاشته، و اینکه
خلاصه این ترامپ، آن ترامپ نیست!
بارها در
مطالب این وبلاگ یادآور شدهایم که سرنوشت ترامپ و ترامپیسم، نه در خارج که در داخل مرزهای ایالاتمتحد رقم
خواهد خورد. و اینک انتخابات اخیر، چه در نیویورک و چه در دیگر ایالات به صراحت
نشان میدهد که دمکراسی آمریکا کاملاً به خواب خرگوشی فرونرفته. شکستهای اخیر انتخاباتی حزب جمهوریخواه در
سراسر ایالاتمتحد، از یکسو پیشدرآمدی است
بر شکست هولناک این حزب در انتخابات آینده.
و از سوی دیگر هشداری است به ترامپ
و ترامپیستها و حامیان پنهانشان درحزب جمهوریخواه. و نهایت امر به این «مجموعه»
تفهیم میکند که دوران کُرکُری و رجزخوانیها سپری شده؛ میباید طی چند ماهی که از حکومتشان باقی است، بجای مجادله و تقابل با افکارعمومی راهی جهت خروج
حزب جمهوریخواه از بنبست سیاسی و اجتماعیای فراهم آورند که حمایت زیرجلکیشان
از باند ترامپ به ارمغان آورده. چرا که امکان دارد شکستهای سخت انتخاباتی آتی، عملاً به حذف حزب کذا از صحنۀ سیاست ایالاتمتحد
منجر شود.
ولی در این
میانه چند مطلب اساسی هنوز ناگفته و نشکافته باقی میماند. نخست
اینکه، سیاست دمکراتها در آینده چیست؟ و دیگر
آنکه «منتخبین» جدید دمکرات که از صندوقهای
رأی بیرون میآیند در واقع چه کسانی هستند و به دنبال چه خواهند بود؟ و نهایت
امر، فروپاشی ترامپیسم چه تبعاتی میتواند در صحنۀ
سیاست خارجی به همراه آورد؟ در وبلاگ امروز ابتدا سعی میکنیم با بررسی پیشینه
حزب دمکرات، این مطالب را بشکافیم. در
ادامه نیز نیمنگاهی خواهیم داشت به تبعات فروپاشی ترامپیسم در سیاست ایران. پس نخست برویم به سراغ پیشینۀ دمکراتها!
علیرغم تمامی
«تاریخسازیها» پیرامون پیشینۀ حزب دمکرات،
حضور فعال این حزب در سیاست ایالاتمتحد نه از دوران آندرو جاکسن، که در
دورۀ ودرو ویلسون آغاز میشود. ویلسون که در عمل زمینهساز حضور واقعی این حزب در
سیاست آمریکا شده بود، توانست با دوز و
کلک و تبلیغات فراوان، علیرغم مخالفت وسیع عمومی، ارتش آمریکا را به جنگ اول جهانی بکشاند. با این وجود، موفقیت وی کوتاه مدت بود، و پس از پایان جنگ باز هم کشور در اختیار حزب
جمهوریخواه قرار گرفت! در این
مرحله، آمریکا پای به دوران سیاه «سه نخاله» ـ هاردینگ،
کوولیج و هوور ـ گذارد، و فقط پس از سقوط بازار بورس و کسادی بزرگ بود
که باز هم شاهد بازگشت حزب دمکرات و آغاز ریاستجمهوری فرانکلین روزولت
هستیم.
فرانکلین
روزولت، اولین رئیسجمهور آمریکا بود که جهت
ادارۀ امور کشور از یاری «تینکتنکها» بهره
گرفت. به این ترتیب،
مجموعه سیاستهائی جهت آرامتر کردن فضای سیاسی و اجتماعی ایالاتمتحد
اتخاذ شد. ولی با این وجود، وی نیز همچون ویلسون، بر خلاف آراء کنگره، و خصوصاً در تخالف با آراءعمومی، دست به صحنهسازی زده و آمریکا را به جنگ دوم
جهانی کشاند. بر مورخان پوشیده نیست که اعمال برخی تحریمهای
اقتصادی بر دولت ژاپن در عمل زمینهساز حمله به پرلهاربر و ورود ارتش آمریکا به
جنگ جهانی شده است.
به صراحت
بگوئیم، تاریخچۀ فشردۀ حزب دمکرات یک
واقعیت را به صراحت نشان میدهد؛ سَق این حزب را با جنگ بستهاند. در هر
مقطع زمانی که حاکمیت پای در بحرانهای گسترده گذارده و «کلان سرمایهداری» دیگر
قادر به ایفای نقش خود نبوده، سروکلۀ
دمکراتها برای جنگ افروزی پیدا شده. ولی اگر در قلب راهبردهای این حزب با پدیدۀ جنگ
روبرو هستیم، از منظر افکارعمومی در درون
مرزهای ایالاتمتحد قضیه به نوع دیگری تحلیل میشود.
فرودستان، کارگران روزمزد، و ... و خصوصاً آندسته از شهروندان که در زمرۀ
اقلیتهای نژادی، مذهبی و زبانی قرار میگیرند،
حزب دمکرات را نوعی پناهگاه به شمار میآورند؛
پایگاهی جهت پرورش «ایدههای نوین»، یا بهتر بگوئیم، پناهگاهی برای آنان که از دامان حزب جمهوریخواه
رانده شدهاند!
به عبارت سادهتر، همانطور که امروز در کشورهای اروپائی، مهاجران ترک،
عرب و آفریقائیتبار که جائی در قلب احزاب راستگرا نمییابند، علیرغم تعلقخاطرشان به استبداد و راستگرائی
افراطی، به سوی احزاب سوسیالیست و کمونیست
رانده شدهاند، راندهشدگان آمریکائی از
سوی جمهوریخواهان نیز نخستین مشتریان حزب دمکرات بودهاند. ولی برخلاف اروپا، مهاجرت
در آمریکا ریشههائی بسیار قدیمی و گسترده دارد،
و این راندهشدگان صرفاً به مهاجران آسیائی و آفریقائیتبار محدود نمیشوند؛
اروپائیان یهودیتبار، کاتولیکها،
مهاجران آمریکای جنوبی و حتی گروههائی از بومیان آمریکا نیز در قلب حزب
دمکرات به دنبال پناهگاه سیاسی مناسب حال خود میگردند.
پر واضح است، حزب دمکرات آمریکا در پناه این نوع
تمایلات، و خصوصاً اینک که برای خود
«اعتباری» دوباره کسب کرده، با تکیه بر حُسننیت
گروههای مختلف قومی، زبانی و نژادی، خود را نمایندۀ خودخواندۀ انترناسیونالیسم یا
یونیورسالیسم بداند. ولی در بطن تحولات
خارجی، دمکراتها مشکل بتوانند از ریشههای
جنگطلبانۀ محفل سیاسیشان فاصله بگیرند.
نهایت امر، سیاست دمکراتها در طول زمان تبدیل شده به ملغمهای
از میدان دادن به مطالبات گروههای قومی و نژادی در داخل مرزها، جهت
برنامهریزی برای جنگ، بحرانسازی و فتنهانگیزی
در خارج مرز.
در
نتیجه، «منتخبین» دمکرات که امروز سر از
صندوقها بیرون آوردهاند، هر چند در
سخنرانیهایشان نمایندگان تمایلات مترقی گروههای مختلف اجتماعی باشند، از منظر سیاست خارجی پای در مسیر مرضیۀ حزب خواهند
گذارد. و ما ایرانیان فراموش نکرده و
نخواهیم کرد که جیمی کارتر، رئیسجمهور
حزب دمکرات چگونه تحت پوشش حمایت از «حقوق بشر» فاجعهای به نام حکومت اسلامی را
در کشورمان به راه انداخت. البته فاجعه پشت مرزهای ایران متوقف نشد؛ هنگهای عرب و طالبان در افغانستان، داعش در سوریه و عراق، هنگهای نئونازی در اوکراین و ... جملگی مردهریگ
همین حزب دمکراتاند. در نتیجه، با تکیه بر انتخابات اخیر در آمریکا، مشکل بتوان پیرامون سیاست دمکراتها در
جهان، انتظار تحول مثبتی داشت؛ برنامۀ اصلی این حزب ـ جنگافروزی ـ همچنان به صور متفاوت ادامه خواهد یافت.
ولی مشخص است
که قدرتیابی حزب دمکرات در انتخابات داخلی،
گلیم را از زیر پای دونالد ترامپ و جمهوریخواهان در سیاست خارجی کشیده است، و این روند مشکلات عدیدهای برای باند وی به
همراه میآورد. ولی از سوی دیگر، اگر بازگشت قدرتمدارانۀ حزب دمکرات از منظر
تاریخی معنائی جز زمینهسازی جهت جنگ در خارج از مرزها نداشته و ندارد، در شرایط فعلی زمینۀ جنگافروزی برای آمریکا آنقدرها
هم مناسب نیست.
در آسیای
جنوبی و شرقی، سیاست آمریکا به دلیل رشد سرسامآور
اقتصادی، مالی و خصوصاً نظامی چین به قولی
با پکن «شاختوشاخ» شده. ولی مشکل بتوان
تصور کرد که در شرایط فعلی واشنگتن به خود اجازه دهد در محدودۀ نفوذ «یوآن» با چین
درگیر شود؛ شکست سخت و خصوصاً برقآسای
نظامی و اقتصادی آمریکا در این درگیری قابل پیشبینی است. در نتیجه،
تلاشهای آیندۀ واشنگتن بر سازش مقطعی با پکن استوار خواهد شد؛ امید به اینکه پکن بتواند روزی مسیر پیروزی بر
مسکو را برای واشنگتن تأمین کرده، یادآور
روزهای خوش جنگ افغانستان شود، هنوز در
ذهنیت هیئت حاکمۀ آمریکا زنده است.
از سوی
دیگر، طبل جنگ در اوکراین، همانطور که شاهدیم هنوز گوش فلک را کر میکند. نه
اروپائیان حاضرند از امتیازاتی که فروپاشی اتحادشوروی نصیبشان کرده دست
بشویند، و نه مسکو عقب خواهد نشست. این جنگ
برای هر دو طرف موضوعی «اگزیستانسیل» شده.
ولی با قدرتیابی حزب دمکرات که وابستگیهای سیاسی گستردهتری به محافل
اروپائی دارد، آتش جنگ در اوکراین مسلماً بیشازپیش شعلهور خواهد
شد. و این روند میتواند به حضور گستردهتر
ارتش کشورهای متحد روسیه ـ چین، کرهشمالی و ... ـ در میادین جنگ بیانجامد و نهایت امر این نوع
درگیریهای نظامی استیلای کامل واشنگتن بر اقیانوس آرام را نیز به زیر سئوال
برد.
در واقع، زمینهسازیهای آمریکا جهت درگیری نظامی در
ونزوئلا، کلمبیا و حتی برزیل نیز بازتابی
است از همین نگرانی ژئوپولیتیک. به عبارت
سادهتر، هدف اصلی واشنگتن از درگیر کردن
متحدان روسیه، خصوصاً چین در میادین
آمریکای لاتین کشیدن گلیم از زیر پای مسکوست.
ولی در
خاورمیانه، یا بهتر بگوئیم، شکارگاه خصوصی آنگلوساکسونها مسائل
ژئواستراتژیک به شیوۀ دیگری قابل بررسی است. چرا که عقبنشینی حکومت ملایان و وابستگانشان
در این منطقه، بر خلاف ادعای رسانههای
غربی به هیچ عنوان برای واشنگتن، تحت
نظارت حزب دمکرات خبر خوبی نخواهد بود.
آمریکا از دیرباز به صراحت نشان داده که به حاکمیت اسلامگرایان در این
منطقه نظر مساعد دارد. همانطورکه بالاتر
نیز عنوان کردیم، استقرار حکومت اسلامی در ایران، سازماندهی به هنگهای عرب، واگزاری افغانستان به طالبان، تلاش جهت کودتای اسلامی در ترکیه، فاجعۀ بهارعرب و شکلگیری داعش در منطقه و ...
تماماً تحت نظارت عوامل حزب دمکرات عملی شده.
از اینرو با
عقبنشینی ملایان در منطقه، دولت آیندۀ
دمکرات در خاورمیانه مستقیماً رودرروی پکن و مسکو خواهد نشست! به عبارت سادهتر، شرایط
«برد ـ برد» که طی نیمقرن اخیر واشنگتن در ارتباط با اسلامگرائی ایجاد کرده
بود، تبدیل خواهد شد به شرایط نامعلومی
که در ترازوی روابط قدرتهای بزرگ مورد بررسی قرار میگیرد. ترازوئی که شاهیناش از منافع ویژه و تاریخی
هیئتحاکمۀ انگلستان در این منطقه نیز تأثیر فراوان میپذیرد!
تبعات مجموعه
استراتژیهائی که در بالا به آن اشاره کردیم به طور خلاصه میتواند به اینصورت
جمعبندی شود. عقبنشینی باز هم علنیتر آمریکا در آسیای شرقی
و جنوبی، تشدید جنگ در اوکراین، تضعیف شدید اقتصادی اروپای غربی، تنشزائی در آمریکا لاتین، و نهایت امر تضعیف اسلامگرائی در خاورمیانه و
خصوصاً در ایران. به همین دلیل است که
تلاشهای گستردهای از سوی دولت ملایان جهت زمینهسازی برای قرار دادن «ایرانیت»
در برابر «اسلامیت» در کشورمان آغاز شده.
دیدیم که
بازگرداندن خانوادۀ پهلوی به ایران از نظر ژئواستراتژیک برای آمریکائیها
امکانپذیر نیست. از اینرو، واشنگتن پای در مسیر جدیدی گذارده. اینبار جهت حفظ موجودیتاش در خاورمیانه، با دمیدن هر چه بیشتر در بوق ایرانیتی بزک شده
با شعارهائی از قماش دمکراسی، آزادی
زنان، برابری و ... قصد دارد اسلام
ضدبلشویک را با ایرانیتی ضدروسی جایگزین نماید. حال باید دید که آیا افکارعمومی در ایران قادر
است با عقب راندن شعارهای توخالی، به دور
از هیاهو، از حاکمیت دمکراسی در کشور
حمایت به عمل آورد، و یا بار دیگر مقهور
سیاستهای از پیش تعیینشدۀ واشنگتن میشود.


