۲/۲۱/۱۴۰۴

پند و جنگ و ترامپولئون!

 

 

حضور رهبر چین و شرکت ارتش اینکشور در رژۀ روز پیروزی در مسکو ـ 9 ماه مه سال‌جاری ـ   و از سوی دیگر عدم حضور رئیس دولت هند در این مراسم به صراحت ژئواستراتژی‌های جدید جهانی را به نمایش گذارد.   البته در این بررسی نمی‌باید سفر معاون ترامپ به هند و متعاقب آن عملیات تروریستی در کشمیر،  بمباران شه‌بندر در ایران و دیگر موضع‌گیری‌های جهانی و ارتباط‌شان با مسائل ژئواستراتژیک را از نظر دور داشت.  به همین دلیل نیز در مطلب امروز سیاست‌های کاخ‌سفید،  کرملین و انگلستان را مورد بحث قرار می‌دهیم.   سیاست‌هائی که با پناه گرفتن در قفای جنگ در اوکراین،  روابط تجاری و خصوصاً «برنامۀ هسته‌ای ایران» سعی دارند مبحث شکل‌گیری ژئواستراتژیک جدید را تا حد ممکن از انظار دور نگه داشته،  در افکار عمومی بیشتر بر ضرورت‌های «گذرا» و مقطعی تکیه کنند.  پس ابتدا از سیاست چندگانۀ کاخ‌سفید در دوران ترامپ بگوئیم.

 

باندی که همراه دونالد ترامپ به کاخ‌سفید پای گذارده بود،   طی 3 ماه به صراحت دریافت که نقش ژئواستراتژیک و «تعیین‌کنندۀ» آمریکا،  کمرنگ‌تر از آن است که می‌پنداشته‌ است.   به همین دلیل نیز اگر تلاش‌های‌ اولیه‌ این باند بر پایۀ تهدید نظامی و تحریم اقتصادی و تعرفه‌های گمرکی تکیه داشت،   امروز از بلندگوهای کاخ‌سفید بیشتر وعظ،  خطابه،  مصالحه و پندواندرز می‌شنویم!  در واقع سازماندهی جنگاورانۀ کاخ‌سفید با خروج مایک والتز از مقام مشاورت امنیتی ریاست‌جمهوری فروپاشید.   نیازی نیست که بگوئیم،‌   والتز در عمل مهم‌ترین مهرۀ کاخ‌سفید به شمار می‌رفت.  این کهنه‌سرباز که هم در سیاست‌های گذشته نقشی ایفا کرده بود،  و هم نهایتاً بر امر «مهم» استخدام مزدور برای جنگ‌های افغانستان و عراق نیز نظارت کامل اعمال می‌کرد،  حضورش در دستگاه ترامپ به صراحت نشاندهندۀ اهداف اصلی و اولیۀ وی بود.   از اینروست که خروج ناگهانی والتز پس از بمباران شه‌بندر و تعویق مذاکرات هسته‌ای بسیار تعیین‌کننده می‌شود.   عملیات تروریستی در هند،  حمله به بندرعباس،   موشک‌باران فرودگاه بن‌گوریون و فرودگاه بین‌المللی یمن به صراحت بن‌بست سیاست‌های جنگاورانۀ ترامپ را به نمایش گذارد و کاخ‌سفید بالاجبار مسیر نوین پند و اندرز و خطابه را در پیش گرفت.     

 

با این وجود نمی‌باید در شناخت اهداف واقعی این مسیر نوین،   یعنی خط «پند و اندرز» ساده‌انگار باشیم.   به استنباط ما پس از آنکه کاخ‌سفید دریافت دیگر نمی‌تواند با تکیه بر هیاهو و پیش‌کشیدن خط جنگ پیشرفتی در امور داشته باشد،  و این امکان وجود دارد که شرایط ژئوپولیتیک از آنچه هست نیز متزلزل‌تر شود،  تصمیم گرفت در صحنۀ بین‌الملل نقش «داور» ایفا نماید.   و در همین چارچوب است که ترامپ سیاست‌های نوینی اتخاذ کرده؛  به عبارت دیگر «سیاست نیابت» برگزیده.  حال ببینیم «سیاست نیابت» اصولاً چیست؟!     

 

به طور مثال،  در حال حاضر هیئتی از روسای دول اروپائی ـ   انگلستان،  فرانسه،  آلمان و لهستان ـ  با سفر به کی‌یف در جبهۀ اوکراین فعال شده‌اند.‌   از سوی دیگر،  حمایت مستقیم کاخ‌سفید از عملیات نظامی بنیامین نتانیاهو در غزه رسماً به زیر سئوال برده شده،   و شاهدیم که «باند جدید» در واشنگتن تلاشی نوین جهت از سر گیری مذاکرات هسته‌ای با حکومت ملایان را نیز شروع کرده است.   نهایت امر،   تعرفه‌های گمرکی بر کالاهای چینی توسط ترامپ تقلیل یافته و عملاً کاخ‌سفید در این زمینه و در قالب مذاکرات ژنو دست به مصالحه زده است!  این مجموعه عقب‌نشینی‌ها نتیجۀ اعمال «سیاست نیابت» است.  

 

البته اعمال این سیاست اهدافی دنبال می‌کند که مهم‌ترین‌شان پنهان کردن نقش ایالات‌متحد در تحولات استراتژیک خواهد بود.   همانطور که بالاتر عنوان کردیم،  در شرایطی که «دیگران» ـ  اروپائیان،  نتانیاهو،  ملایان و ... ـ  سیاست‌های واشنگتن را پیش می‌رانند،  کاخ‌سفید به دلیل غیبت ظاهری در این مذاکرات و درگیری‌ها فرصت خواهد داشت تا «موفقیت‌های» احتمالی را به حساب آمریکا،   و «شکست‌ها» را نیز به حساب «دیگران» بنویسد.  و در شرایطی که در داخل مرزها محفل ترامپ خاک‌ریزهای سیاسی را یکی پس از دیگری از دست می‌دهد،   «سیاست نیابتی» خواهد توانست حداقل در صحنۀ بین‌‌المللی چهرۀ آمریکا را همچنان «درخشان» نگاه دارد!      

 

البته در محقق کردن این اهداف،    نظام رسانه‌ای جهانی که سوبسیدخوار ایالات‌متحد است،  وظیفۀ خود را با دقت انجام می دهد.   به طور مثال شبکۀ کذا،   این واقعیت را کتمان ‌کرده که اصولاً حضور فردی به نام زلنسکی در رأس دولت اوکراین بدون حمایت سیاسی و استراتژیک‌ آمریکا امکانپذیر نبوده و نیست،   و یا اینکه اگر پاکستان با حمایت شبکۀ «آی.اس.آی»،  زیرمجموعۀ سازمان سیا هند را به مصاف ‌طلبیده،   فقط به دلیل مطالبۀ واشنگتن از اسلام‌آباد بوده.   از سوی دیگر،  کیست که نداند آنچه ارتش اسرائیل می‌خوانند زیرمجموعه‌ای است از ارتش ایالات‌متحد؛   تل‌آویو به هیچ عنوان از لوژیستیک مناسب ـ  تجهیزات،  نیروی انسانی،  نیروی هوائی و ... ـ  جهت پای گذاردن به یک نبرد طولانی برخوردار نیست.

 

ولی در صورت ناکامی «سیاست نیابتی» مسائل بیشماری نیز مطرح خواهد شد.   به طور مثال،   اگر لندن،  پاریس و برلین که در چارچوب این «سیاست» به تهدید نظامی مسکو مشغول شده‌اند،   در پروژه‌های‌شان شکست خوردند،   تکلیف‌شان در مراودات بین‌المللی چه خواهد بود؟   مسلماً واشنگتن از اینان در برابر هجمۀ سیاسی روسیه،   چین و به طور کلی «بریکس» حمایتی نخواهد کرد.   و اگر کشور پاکستان که امروز به امید حمایت واشنگتن،   هند را به مصاف طلبیده نتواند از این رودرروئی روسفید بیرون آید،   ژئواستراتژی آسیای جنوبی ـ   هند،  چین،   اندونزی،  و... ـ  به کجا خواهد کشید؟     

 

از سوی دیگر،  عکس‌العمل احتمالی قدرت‌های جهانی در تقابل با «سیاست نیابتی» واشنگتن نیز می‌تواند مطرح شود.  ولی در کمال تأسف روسیه و چین در زمینۀ پروپاگاند سیاسی آنقدرها فعال نیستند،  و مشکل بتوان از ورای آنچه خبرگزاری‌های رسمی‌‌شان گزارش می‌کنند به فحوای کلام حاکمیت در اینکشورها دست یافت.  از اینرو می‌باید صرفاً با تکیه بر موضع‌گیری دولت‌های غربی اهداف چین و روسیه را به صورت تقریبی شناسائی کنیم.

 

به طور مثال،   شاهدیم که انگلستان پس از تمدید «توافق دفاعی دوجانبه آمریکا و بریتانیا» با ورود آزاد کالاهای آمریکائی به انگلستان نیز موافقت می‌کند.   به عبارت ساده‌تر،  لندن پس از دستیابی به ضمانت‌های «نظامی و امنیتی»،  فرانسه و آلمان را که فاقد چنین ضمانت‌هائی هستند با خود همراه کرده،   جهت تهدید نظامی روسیه به اوکراین می‌آورد.   چرا که نیک می‌داند،   ادعاهای ترامپ مبنی بر «توافقات» وی با پوتین پیرامون صلح در  اوکراین،  توخالی است.   هیچ دلیلی ندارد که در شرایط فعلی،   روسیه با آتش‌بس 30 روزه موافقت کند و زمینۀ‌ تحکیم موقعیت زلنسکی و باند کودتای اوکراین را در کی‌یف فراهم آورد.   ولی اگر چنین تصمیمی از سوی کرملین اتخاذ شد،   باید بپذیریم که جنگ را باخته! 

 

از سوی دیگر،  روابط بسیار پیچیده‌ای بر ارتباط چین و آمریکا سایه انداخته.  خلاصه بگوئیم،   هم واشنگتن نیازمند اقتصاد چین است،   و هم اقتصاد چین نیازمند بازارهای مصرفی  واشنگتن.  در این راستا تهدیدهای ترامپ علیه تجارت پکن بیشتر بلوف می‌نماید،   تا موضع‌گیری سیاسی.   ترامپ نه می‌تواند سیل تولیدات و کالاهای ساخت چین را در حوزۀ «دلار ـ یورو» متوقف کند،   و نه امکان خواهد داشت تا در برابر رشد سرسام‌آور تکنولوژیک،‌  صنعتی و علمی چین سنگ‌اندازی نماید.   همچنین تبلیغاتی که ترامپ پیرامون مسائل صنعتی در آمریکا به راه انداخته نیز مضحک است؛   پروسۀ «صنعتی» کردن دوبارۀ‌ آمریکا به همان اندازه مسخره می‌نماید،   که مبارزات ترامپ با مهاجرت!    اگر پروژۀ دوباره صنعتی کردن آمریکا عملی باشد،   ایالات‌متحد نیازمند مهاجرت عظیم توده‌هاست؛   راه دیگری هم وجود ندارد.  و خلاصه بگوئیم،  برخلاف ژست‌های ترامپ،   مهاجر را نمی‌توان روی «کاتالوگ» و رزومه،   با پیش‌فرض‌های دینی،  نژادی،  اخلاقی و قدوقواره دست‌چین کرد!    

  

در پایان شاید بهتر باشد کمی هم از ملایان و جمکرانی‌ها بگوئیم.  در گام نخست این اصل را فراموش نکنیم که مهم‌ترین ویژگی سیاست این جماعت،  ‌ابهام و نبود خط فکری مشخص است.   به طور مثال،  ملایان در ظاهر از روسیه در اوکراین حمایت می‌کنند،   هر چند در عمل حاضر نیستند به صورت رسمی در مراسم روز پیروزی حضور به هم رسانند.   از سوی دیگر،  مسئلۀ «بمب ملایان» نیز به هیچ عنوان آنی نیست که آمریکائی‌ها می‌نمایانند.   چرا که پروندۀ سیاست‌های اتمی آمریکا در منطقه در دست است.    به صراحت دیده‌ایم،  جهت کنترل هند و دور نگاه داشتن اینکشور از ایفای نقش در سیاست‌های آسیای مرکزی و جنوبی،  آمریکا با چه ترفندی برنامه‌ای هسته‌ای برای حکومت دست‌نشانده‌اش در پاکستان به راه انداخت.  

 

در واقع موضع‌گیری‌های امروزی پاکستان و حملات ارتش اینکشور به هند،   خصوصاً در هنگامۀ مذاکراتی که تحت نظارت انگلستان پیرامون آیندۀ اوکراین با روسیه به راه اوفتاده،   به صراحت نشان می‌دهد که «بمب اتمی پاکستان» چه کاربردی در زمینۀ استراتژیک می‌توانست داشته باشد. 

 

خلاصه بگوئیم،  آن سیاستی که می‌خواهد ایران را در ظاهر امر،  همچون پاکستان به باشگاه «اتمی» وارد کند،  آمریکاست.   مذاکرات «واشنگتن ـ تهران» در واقع رایزنی کاخ‌سفید با کرملین می‌باید تلقی شود.   از سوی دیگر،   قرار دادن برنامۀ هسته‌ای و غنی‌سازی ایران تحت نظارت کامل و بی‌قید و شرط سازمان انرژی اتمی ـ   این سازمان عملاً زیرمجموعه‌ای از سازمان سیاست ـ  به این معنا خواهد بود که برنامۀ هسته‌ای در ایران تحت نظارت و کنترل دولت آمریکا قرار ‌گیرد.   در چنین چشم‌اندازی،   نشست‌وبرخاست‌هائی که تحت عنوان مذاکرات هسته‌ای بین ایران و آمریکا در جریان اوفتاده،  در واقع برنامه‌ای است جهت مهار روسیه و چین در آسیای جنوبی.  سفر برنامه‌ریزی شدۀ ترامپ به عربستان سعودی نیز در همین راستا است.   گویا قرار است ایشان با شیخ حاکم بر این شبه‌جزیره ملاقات کنند.   شیخی که در پروپاگاند رسانه‌های غرب «روشنفکر» معرفی می‌شود!   و به استنباط ما این سفر در بحرانی که پیرامون برنامۀ هسته‌ای ایران به راه انداخته‌اند به این معناست که اگر مسکو در برابر اتمی شدن ایران سنگ‌اندازی کند،  آمریکا عربستان را اتمی خواهد کرد!    

 

بله،  به صراحت شاهدیم که جهان پای در تحولاتی بنیادین گذارده.  تحولاتی که از آن گریزی نیست.  شکست‌ و پیروزی‌ قدرت‌های بزرگ‌جهانی در مسیر این تحولات،  تبعاتی خواهد داشت که نه صرفاً سرنوشت دولت‌ها،  که سرنوشت ملت‌های جهان را رقم می‌زند.  جایگاه جهانی ایالات‌متحد از دست رفته؛    اروپای غربی،  سوای انگلستان،   چهارنعل به سوی فاشیسم می‌تازد؛   اروپای شرقی در رابطه با مطالبات مسکو سرنوشتی نامعلوم دارد؛  جنوب آسیا و اقیانوس هند به مرکز ثقل قدرت در جهان تبدیل می‌شود،  و نتیجتاً این منطقه تئاتر درگیری‌های بسیار هولناکی خواهد بود،  و ... و در چنین شرایطی جای تأسف است که سرنوشت ملت ایران در دست دولتی بی‌لیاقت‌ و خودفروخته قرار گرفته.

 

 

 


۲/۰۹/۱۴۰۴

شه‌بندر جهادی!

 

 

روز شنبه ششم اردیبهشت‌ماه سال‌جاری در اسکلۀ تجاری بندرعباس انفجار هولناکی روی داد.  تا این لحظه مرگ بیش از هفتاد تن از کارکنان این اسکله که عمدتاً غیرنظامیان هستند،   مورد تأئید قرار گرفته است.   ولی به احتمال زیاد،   با احتساب شمار مفقودالاثرها و تلفات  آسیب‌دیدگان و زخمی‌ها،   تلفات انسانی در این فاجعه به مراتب بیش از این‌ها خواهد بود. رهبر حکومت پس از 24 ساعت لال‌مانی،  با صدور یک بیانیۀ بی‌سروته وظیفه‌اش را انجام داد؛   وزارت کشور ملایان نیز دو روز وقت گرفت،  تا اطلاعیه‌ای صادر کند که بیشتر حاکی از «بی‌اطلاعی» است تا اطلاع‌رسانی از چندوچون فاجعه.   در اطلاعیۀ مذکور، ‌ « قصور در رعایت اصول ایمنی و پدافند غیرعامل!»  دلیل این رخداد اسف‌بار معرفی شده است.  به عبارت ساده‌تر،   دولت ملایان رسماً عدم رعایت اصول ایمنی را مسبب  فاجعه می‌داند!  

 

و اما چگونه می‌توان پذیرفت که صرفاً «عدم رعایت اصول ایمنی» در یک مجموعۀ حیاتی بتواند چنین فاجعه‌ای به بار آورد؟   این اطلاعیه مشخص نمی‌کند که در این اسکلۀ چه می‌گذشت؛  چه کالاهائی وجود داشت؛   این کالاها به چه وزارتخانه‌هائی تعلق داشت؛   و ... و البته پرواضح است که عدم رعایت اصول ایمنی،   نمی‌تواند بار گندم و برنج و حبوبات را  اینچنین منفجر کند.   در نتیجه،  بجای ملابازی و وراجی‌های کربلائی،   بهتر است وزارت کشور مشخص ‌کند،  دلیل واقعی انفجار چه بوده.

 

ولی از این حکومت انتظاری نداشته باشیم.   همانطور که بارها و بارها شاهد بوده‌ایم،   رژیم اشغالگر ملائی،   اگر انسان‌ها را در ازاء کوچک‌ترین لغزش‌ها به چوبۀ دار می‌سپارد،   هنگام برخورد با تخلفات،  نامردمی‌ها،  جنایات و چپاول عوامل و اربابان‌اش بسیار صبور،  دانشمندمسلک و انساندوست است.   و مسلماً پس از گذشت چند روز،   وزارتخانۀ کذا در اطلاعیۀ جدیدی ابراز وجود کرده،   اعلام خواهد داشت،   «بابائی،   جائی،  به دلائلی،  خصوصاً پس از اقامۀ نماز» چراغی را روشن گذاشته؛  و این فاجعه به بار آمده!   بعد هم رهبر شیعیان جهان،   پس از تلاوت چند آیه قرآن و بلغور چند ورد و زیارتنامه،  و ... خواهند فرمود:  «کشش ندهید!»  و این قضیه نیز همچون فجایع پیشین آناً تمام می‌شود!       

 

البته چنین حوادثی در تمامی کشورهای جهان می‌تواند رخ ‌دهد.  انفجار در انبارها و صنایع،  فروریختن ساختمان‌ها،  پل‌ها و تأسیسات بر سر مردم،  و ... آنقدرها که بعضی‌ها فکر می‌کنند استثنائی نیست.   ولی شیوۀ برخورد ملایان با مسائل چنان کرده که هر آنچه وزارت کشورشان بگوید،  در ذهنیت جامعه «خُلف واقع» تلقی شود.   اگر بگوید انبار برنج ترکیده،   همه خواهند گفت،   «از روسیه دینامیت وارد کرده بودند!»   اگر بگوید دینامیت ترکیده،   همه خواهند گفت،   «برنج تقلبی خریدند؛  اینهم نتیجه‌اش!»    اگر بگوید اسرائیل زده،  همه خواهند گفت،  «خودشان زدند،  حالا می‌خواهند بیاندازند گردن اسرائیل!»  اگر بگوید خودمان بودیم،  خواهند گفت،  «دیدید!؟   بالاخره اسرائیل زدشون!»  آخرالامر صدای رضاپهلوی را هم از واشنگتن خواهیم شنید،   «این حکومت را ساقط کنید،  تا من با خانم‌ و بچه‌ها کشور را آباد کنیم!»   خلاصه،  گسترش سانسور،  پایه‌ریزی فعالیت خبرگزاری‌های عوام‌پسند و مبتذل،  عادت دادن جامعه به یاوه‌گوئی و خبرسازی‌های شفاهی و صحبت‌های خاله‌زنکی،   دست‌دردست بی‌اعتمادی‌ای که حکومت ملایان در کشور به راه انداخته،  چنان گنَدی به بار آورده که از میان رفتنی نیست.   ولی اگر به گنَدی که ملایان زده‌اند،  حکایت دونالد ترامپ را هم بیافزائیم،   قضیه برای ما ایرانیان کامل می‌شود.   

 

از روزی که هیئت‌حاکمۀ ینگه‌دنیا،  ترامپ را به کاخ‌سفید بازگرداند،  تا همین لحظه نظام خبرسازی جهانی از وی تحت عنوان شخصیت سرنوشت‌ساز سخن به میان می‌آورد.   ادعا پشت ادعا به گوش می‌رسد؛   حقوق‌گمرکی،  مخالفت با مهاجرت،   موافقت با روسیه،  مخالفت با زلنسکی،  دعوا با اروپا،   نشان دادن چنگ‌ودندان به چین و ...  بله،  فهرست فعالیت‌های سازندۀ ترامپ خیلی پرشمار است.   ولی در واقع و حقیقت طی یکصد روزی که قرار شده بود ایشان جهان را زیرورو کنند،  هیچ غلطی نفرموده‌اند.   جنگ اوکراین همچنان به راه است،   جنایات جنگی اسرائیل در غزه ادامه دارد،  حکایت «ملایان و بمب‌شان» تمام نشده،   چین هم بازارها را با اجناس‌اش اشباع کرده.   تنها تغییری که طی این یکصدروز پیش آمده غیب شدن ایلان ماسک است.  از شما چه پنهان!   ایشان که پیش‌تر سرجهازی ریاست‌جمهوری ترامپ به شمار می‌رفتند،   یکهو بکلی غیب شده‌اند!

 

چه نشسته‌اید که بالاخره انقلاب اسلامی صادر شد و آمریکائی‌ها از شیعیان و امام غایب‌شان تقلید کردند.   بین خودمان بماند،  «شنیده شده» که در حوالی کاخ‌سفید چاهی پیدا کرده‌اند که گویا محل اختفای حضرت ماسک باشد.   البته ایشان بعداً ظهور خواهند کرد و جهان را غرق «عدل و داد» خواهند نمود.   بله،   وعده و وعیدهای ترامپ،  همان حکایت ملایان شده با امام زمان‌شان؛   وعده‌هائی که در آن همۀ مشکلات مردم در دم حل می‌شود،   و همه می‌روند به بهشت.   البته مریم و مسعود به بهشت نمی‌روند،  در آلبانی می‌مانند!   

 

و از آنجا که آمریکائی‌ها با فواید و مزایای عدیدۀ عبا و عمامه آشنائی ندارند،   فیلم کابوئی هم زیاد دیده‌اند و حال‌‌شان از هر چه اسب و شمشیر است به هم ‌خورده.   قرار شده امام زمان‌شان با ماشین برقی و موشک و سفینه از چاه بیرون بیاید.    اگر اسب امام زمان تا سینه‌اش در خون کفار غوطه ‌خواهد خورد،  حضرت ماسک در هنگام ظهور،‌  خون کفار را از شیشۀ ماشین‌برقی‌شان با برف‌پاک‌کن خواهند زدود!   ترامپ هم تا چند روز دیگر با شعار،   «ما اهل کوفه نیستیم،   ایلان تنها بماند!»  با خانم و بچه‌ها می‌روند توی همان چاه،   کناردست ماسک.

 

ما هم از شر نفس‌کش‌طلبی‌های ترامپ راحت شده،  می‌توانیم با خیال راحت قتل‌عام ملت‌ها را بر صفحۀ تلویزیون تماشا کنیم و شکر ایزد متعال بجا آوریم.     

 

 

 

 


۱/۲۷/۱۴۰۴

عکس گرگ و ژئوپولیتیک!

 

 

طی روز‌های اخیر،  موضع‌گیری‌های دولت ترامپ پیرامون جنگ اوکراین،  تعرفه‌های گمرکی،  مبارزه با هژمونی تکنولوژیک و تجاری چین،  و خصوصاً آنچه «برنامۀ اتمی ایران» معرفی می‌شود، رأس خبرهای جهانی را به خود اختصاص داده.   ورای تمامی ابعاد فنی،  سیاسی و اقتصادی‌ای که در این موضع‌گیری‌ها مطرح است،    این اصل غیرقابل تردید است که دستگاه ترامپ علاقۀ فراوانی به اشغال صدر خبرهای جهانی از خود نشان می‌دهد،  و سخنان ضدونقیض و تغییر مواضع جنجالی ترامپ این تمایل را به صراحت به نمایش  گذارده.   با این وجود،‌   علیرغم این نمایشات تبلیغاتی و تغییراتی که هر لحظه می‌تواند شرایط سیاسی و اقتصادی را دچار بحران‌های نوین کند،   در مطلب امروز سعی خواهیم داشت تا نیم‌نگاهی به موضع‌گیری‌های ترامپ بیاندازیم.  نخست می‌رویم به سراغ جنگ اوکراین.

 

‌شبکۀ خبرسازی جهانی در مورد اوکراین تلاش فراوان به خرج ‌داده تا مذاکرات پیشنهادی کاخ‌سفید با کرملین را نشان «حسن‌نیت» واشنگتن در حل‌وفصل بحران نظامی در اروپای شرقی جا بزند.   حال آنکه اصل مطلب در واقع جز این‌هاست.   آمریکا در تقابل با منافع کرملین در اروپای شرقی،  در گام نخست و در دوران اوباما و بایدن گزینۀ کودتا و درگیری نظامی را عامدانه برگزید؛   طی چند سالی که این گزینه‌ها روی میز بود و به صور مختلف اعمال می‌شد،   ندای صلح و مصالحه‌ به هیچ عنوان از واشنگتن به گوش نمی‌رسید.  تغییر مواضع آمریکا در مورد جنگ اوکراین نشان می‌دهد که گزینه‌های کودتا و نظامی واشنگتن در اوکراین شکست خورده است.  و دقیقاً به همین دلیل بود که هیئت‌حاکمۀ ایالات‌متحد،   با حذف دمکرات‌ها،   دونالد ترامپ را با سروصدای فراوان و هیاهوی تبلیغاتی،  ظاهراً تحت عنوان صلح‌طلبی و در واقع جهت پایان دادن به بحرانی که کاخ‌سفید دیگر قادر به کنترل آن نیست از صندوق‌ها بیرون کشید.

 

با این وجود،   تلاش جهت صلح هر چه باشد،  از دیرباز یک اصل کلی بر تمامی بحران‌های «نظامی ـ سیاسی» حاکم بلامنازع است؛   آنچه در میدان جنگ از دست رفته،   با مذاکره و صلح بازنمی‌گردد.   به عبارت ساده‌تر،  اگر آمریکا تغییر مواضعی اینچنین وسیع صورت داده،  فقط به این دلیل است که در پروندۀ اوکراین شکست خورده؛   نتیجتاً گزینۀ دیگری جز قبول شکست از سوی واشنگتن روی میز مذاکرۀ «آمریکا ـ روسیه» قرار نخواهد گرفت.  نمی‌باید مقهور تبلیغات رسانه‌ها شد،   مذاکرات آمریکا با کرملین فقط در چارچوب همین پذیرش شکست قرار می‌گیرد. 

 

از اینرو،   واشنگتن تلاش دارد تا پرونده‌های متفاوتی را همزمان به جنگ اوکراین سنجاق کند.  باشد تا از این طریق،   هم شکست علنی خود و متحدان‌اش در اوکراین را تا حد امکان به پشت صحنه براند،   و هم با دادن امتیاز در میادین دیگر،  مواضع روسیه را در اوکراین نرم‌تر کرده،  و تا حد امکان سنگرهای باقی‌ماندۀ غرب را در این جبهه از «گزند» محفوظ نگاه دارد.  از سوی دیگر،  اینک که آمریکا در اوکراین به زانو اوفتاده،  روسیه نیز به نوبۀ خود تلاش دارد مواضع اساسی سیاست جهانی‌اش را در جوف پروندۀ اوکراین به هر ترتیب ممکن به خورد واشنگتن بدهد.   

 

حملات نمایشی ترامپ به دولت‌های اروپائی از طریق وضع تعرفه‌های گمرکی کمرشکن،   مقابله با هژمونی صنعتی،  تولیدی و تجاری چین،   و خصوصاً «مبارزه» با برنامۀ هسته‌ای ایران در واقع به همین دلیل به پروندۀ جنگ اوکراین سنجاق شده.   تا آنجا که به روابط ویژۀ اروپای غربی با ایالات‌متحد مربوط می‌شود،  آنقدرها نیازمند مراجعه به منابع تاریخی و نظامی‌ نیستیم.   چرا که پس از پایان جنگ دوم جهانی،  آمریکا به عنوان صاحب‌اختیار دولت‌های اروپای غربی پای به میدان گذارد،   و تا به امروز این رابطه همچنان دست‌نخورده و محفوظ باقی مانده است.   روند مسائل طی سالیان دراز چنان کرده که هم آمریکا به این رابطه نیازمند شده،   و هم اروپائیان غربی جز وابستگی تام‌وتمام به واشنگتن راه دیگری در برابر خود ندارند. 

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل چماق کاخ‌سفید با این صراحت برای کوبیدن بر فرق اروپای غربی بلند شده،   و تولیدات صنعتی،  صادرات،  واردات و ... را هدف قرار داده.   نخست بگوئیم،  چماق کذا،   همچون بسیاری چماق‌های دیگر که ترامپ از کیسه بیرون کشیده و خواهد کشید،  صرفاً «مجازی» و تبلیغاتی است.  تا به امروز،  نه تعرفه‌های گمرکی نوینی بر اروپائیان اعمال شده  ـ  خود وی این تعرفه‌ها را به مدت 90 روز معلق کرده ـ  و نه حمایت نظامی سازمان آتلانتیک شمالی از اروپای غربی در برابر آنچه «تهدید» نظامی روسیه می‌نامند به زیر سئوال رفته.   در برنامۀ ترامپیست‌ها،   تنها موضوعی که هنوز در میانۀ میدان سیاست اروپا قابل رویت باقی مانده،  حمایت «تبلیغاتی» کاخ‌سفید از «پوپولیست‌های» برتری‌طلب سپیدپوست،   یا همان فاشیست‌های اروپائی است.  و این «هیاهو» نیز مسلماً هدفی جز باج‌گیری بیشتر از هیئت‌حاکمه‌های اروپائی دنبال نمی‌کند.  

 

خلاصه بگوئیم،   موضع‌گیری‌های گمرکی و نظامی و امنیتی ترامپ در مورد اروپا همان است که بالاتر عنوان کرده‌ایم؛   سروصدای فراوان جهت پوشش تبلیغاتی و به حاشیه راندن عقب‌نشینی از برابر روسیه در اروپای شرقی.  به عبارت ساده‌تر،  ترامپ عکس گرگ ـ  تعرفه‌های گمرکی،  فاشیست‌ها و عدم حمایت نظامی ـ  را به گوسفندان اروپائی‌اش نشان می‌دهد،  باشد تا گلۀ وحشت‌زده،  به عقب‌نشینی‌های کاخ‌سفید در جبهۀ اروپای شرقی «رضایت» دهد.        

 

از سوی دیگر،  موضع‌گیری‌های ترامپ در مورد چین نیز تا حدودی بازتابی است از همین شکست نظامی.  فراموش نکنیم که روابط روسیه و چین ویژگی‌هائی از آن خود دارد،  و ایندو کشور که پیش‌تر دو قدرت جهان کمونیسم به شمار می‌رفتند،  روابط‌شان از فراز و نشیب‌های بی‌شماری عبور کرده.   خلاصه بگوئیم،  تاریخچۀ این روابط با آنچه «اخوت و برادری ایدئولوژیک» و یا حُسن‌همجواری می‌نامند بسیار فاصله دارد.   روسیه شکست ارتش سرخ در افغانستان را نتیجۀ عملیات هماهنگ «پکن ـ واشنگتن» می‌داند،   و چین نیز هنوز فراموش نکرده که چگونه مسکو در معرکۀ‌ جنگ‌های کره و ویتنام،  واشنگتن را به جان انقلاب مائوئیست‌ها انداخته بود. 

 

در نتیجه،  با در نظر گرفتن این پیشینۀ ملتهب،  امروز ترامپ سعی دارد تا با اعمال فشار بر چین،   به زبان بی‌زبانی به روسیه تفهیم کند که تمایلی به نزدیک‌تر شدن به چین ندارد،  و خواستار تکرار تجربۀ تلخ شکست ارتش سرخ در افغانستان نیست!   بله،  ورای مسائل اقتصادی‌ای که باند ترامپ پیرامون قدرت تجاری چین در بوق می‌اندازد،   مخالفت‌های ترامپ با چین و حملات بی‌مهابای وی بر هژمونی صنعتی و تجاری اینکشور می‌تواند به نوبۀ خود ابزار مناسبی باشد جهت حفظ هماهنگی «واشنگتن ـ مسکو» در زمینۀ مذاکرات پیرامون مسئلۀ اوکراین.   

 

از شما چه پنهان،  مذاکرات «هسته‌ای» ملایان با واشنگتن نیز دقیقاً بر پایۀ همین پیش‌فرض‌ها می‌تواند مورد تحلیل قرار گیرد.   فراموش نکرده‌ایم که ترامپ شخصاً آمریکا را از توافق «برجام» خارج کرد،  و تحریم اقتصادی ایران را تشدید نمود.  وی در دورۀ نخست ریاست‌جمهوری‌اش برجام را نافی منافع ایالات‌متحد معرفی می‌کرد،   و گروهی از هواداران وی نیز مسئلۀ گسترش نفوذ سیاسی تهران در منطقه،  و خصوصاً برنامه‌های موشکی و فضائی ملایان را بهانه کرده،   نادیده گرفتن این موارد را در برجام دلیل مخالفت ترامپ معرفی می‌کردند!   ولی امروز شاهدیم که واشنگتن بدون در نظر گرفتن موضع‌گیری‌های «نظامی ـ ایدئولوژیک» ملایان در منطقه،  و خصوصاً بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به برنامۀ موشکی ایران پای به میدان مذاکراتی گذارده که پیشتر آن را نافی منافع آمریکا می‌دانست.   حال این پرسش مطرح می‌شود که به چه دلیل واشنگتن امروز مذاکرات را صرفاً به «نیروی نظامی هسته‌ای» محدود کرده‌؟  و این تغییر موضع چه معنائی دارد؟ 

 

برخی به این نظریه میدان می‌دهند که به دلیل عقب‌نشینی‌های تهران در سوریه،   لبنان،  فلسطین،  و خصوصاً بمباران‌ ممتد یمن توسط نیروی‌هوائی آمریکا،  دیگر تهران فاقد عمق استراتژیک در منطقه است.   اینان معتقدند که تهران تمامی متحدان منطقه‌ای خود را به دلیل حملات آمریکا از دست داده،  و امکان بازپس‌گرفتن این مواضع غیرممکن است.   و به این دلیل است که واشنگتن با خیال راحت‌تری پای به مذاکرات گذارده!    البته این مسئله هنوز باقی است که «تغییرات» فوق،  در حال حاضر به هیچ عنوان شامل برنامۀ موشکی تهران نمی‌شود؛  این برنامه همچنان فعال است و هر روز ابعاد وسیع‌تری نیز به خود می‌گیرد.   

 

با این وجود،   به استنباط ما نظریۀ فوق یک واقعیت غیرقابل تردید را در مورد رژیم ملایان به زیر سئوال ‌برده؛   حکومت اسلامی توسط باند «ارتش شاهنشاهی ـ ساواک» به قدرت رسیده،   و اگر در این میانه هژمونی این رژیم به زیر سئوال رفته،  به این معناست که کفۀ ترازوی آمریکا در قلب این رژیم سبک‌تر ‌شده است.   پس بجای رصد شرایط سیاسی و نظامی در فلسطین،  سوریه،  لبنان و باب‌المندب بهتر است بپرسیم،   چه پیش آمده که در ایران چنین بلائی بر واشنگتن نازل شده است؟! 

 

طی نیم‌قرن گذشته،  تهران ملازده در منطقۀ خاورمیانه و برخی مناطق آفریقا،  نقش شاگرد قهوه‌خانۀ عموسام را برعهده گرفته بود.   طی این دوره حکومت ملایان در تمامی طرح‌های واشنگتن «پلان‌ ب» را در دست داشت،  و از عملی کردن آن نیز به هیچ عنوان کوتاه نمی‌آمد.  این رژیم به صورتی علنی،   در سطح جهان بارها و بارها اعلام داشته که حامی نهضت‌های اسلامی است.   و کیست که نداند حفظ ویژگی «اسلامی» در تحولات خاورمیانه معنائی جز ریختن آب به آسیاب انگلستان و آمریکا ندارد. 

 

ولی همانطور که شاهدیم،   امروز «خروجی» اوکراین می‌رود تا فصل نوینی در برابرمان بگشاید.   عقب‌نشینی آمریکا از اوکراین پیامدهای بیشماری در سطح دیپلماتیک و ژئوپولیتیک به ارمغان خواهد آورد.  و همانطور که بالاتر نیز اشاره کرده‌ایم،  هر چند تغییر مواضع آنی و هوسبازانۀ کاخ‌سفید پیرامون مسائل جهانی همچنان امکان‌پذیر است،   در مرحلۀ فعلی می‌توان اطمینان داشت که حداقل برگ‌های تاریخ معاصر ایران،   تا آنجا که به پدیدۀ شوم «انقلاب ملایان» مربوط می‌شود،  ورق خورده است.   فصول جدیدی در راه است؛   می‌باید در انتظار گشوده‌ شدن‌شان باشیم.   به عبارت ساده‌تر،  بازی موذیانۀ «اسلام راستین» که از کشور ایران مهرۀ بی‌ارادۀ سیاست‌های آمریکا در منطقۀ خاورمیانه ساخته بود،   به تدریج به مرحلۀ پایانی‌اش نزدیک می‌شود. 

 

 

 

 

 

 

 

 


۱/۰۳/۱۴۰۴

آیرون‌ساید و آفریکانر!

 

 

پس از ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید و انتشار برنامه‌های جنجالی وی پیرامون امور اقتصادی و بین‌المللی و خصوصاً روابط آ‌مریکا با ایران،   گروهی که خود را «اوپوزیسیون» حکومت اسلامی معرفی می‌کنند بادی در غبغب‌ انداخته‌،  توهم قبضۀ قدرت مطلق در ایران به جان‌شان اوفتاده است!   در این میانه رضا پهلوی،  بیش از دیگران میدان گرفته.  وی در ارتباط با آنچه «آیندۀ کشور» می‌خواند،  در نشست‌ با جوجه‌های رنگارنگ کاخ‌سفید که تحت عنوان خبرنگار،  تحلیل‌گر،  صاحب‌نظر،  سیاستمدار و ... پای به صحنه می‌گذارند،  «بیانات ملوکانۀ» مبسوطی به خورد عوام‌الناس می‌دهد.  در مطلب امروز یکی از مصاحبه‌های جدید ایشان را با مارک دوبوویتز،   مدیرعامل بنیاد «دفاع از دمکراسی‌ها» مورد بررسی قرار می‌دهیم.   ولی در این چارچوب لازم است نخست پدیدۀ دمکراسی را در مقام سیاست حاکم بر امور یک کشور تا حد امکان بشکافیم.   و نهایت امر نیم‌نگاهی نیز به مواضع اعلام شدۀ رضاپهلوی در ارتباط با سیاست ایران بیاندازیم.   ولی چه بهتر که در آغاز سخن سری به حضرت دوبوویتز بزنیم!

 

از شما چه پنهان مارک‌ دوبوویتز یک آفریکانر است و متولد جهان آپارتاید!   ایشان از جمله سرمایه‌دارانی هستند که همچون دیگر آفریکانرها دلباختۀ نژادبرترند!   در واقع دوبوویتز «داداش کوچیکۀ» ایلان ماسک،   نوچۀ دونالد ترامپ به شمار می‌رود.  وی همچون ایلان‌جان تبعۀ آفریقای جنوبی و کشور کاناداست،   و در حال حاضر نیز به دلائل مبهم در ایالات‌متحد به فعالیت‌های گستردۀ سیاسی،  دانشگاهی و حقوقی مشغول شده!   دوبوویتز در عین حال مدیرعامل دکه‌ای است که تابلوی «حمایت از دمکراسی‌ها» را نیز بر در ورودی‌اش الصاق کرده‌اند.  و در کارنامۀ‌ چنین «شخصیت» جهان‌گستری،   فقط مصاحبه با رضا پهلوی کم بود که خوشبختانه این نقصان نیز با الطاف ملوکانۀ خاندان «جلیل» سلطنت مرتفع شده است.   ولی اینکه به چه دلیل رضا پهلوی،  هم خودش را طرفدار «دمکراسی» جا زده،  و هم در کنار اوباشی نشسته که در دوران بروبیای «کیپ‌تاون» ایرانیان را به رستوران‌ها و فروشگاه‌های سفیدپوستان راه نمی‌دادند،   مسئله‌ای است که نیازمند توضیح خواهد بود.   از سوی دیگر شاهدیم که دمکراسی مورد نظر رضاپهلوی آش در هم جوشی است همچون اسلام مطلوب خمینی.  این دمکراسی «من‌درآوردی» مجموعۀ ضدونقیضی است از سیاست‌های دونالد ترامپ،  حمایت از آمریکای سپید،  مخالفت با برجام،  ستایش دستگاه آخوندنواز پهلوی اول و دوم،  و خصوصاً دمیدن در تنور تهدید جنگ بر علیه ملت ایران.  در اینجا چه بهتر که آفریکانر ارجمند را در جهان سپیدپوستان خوشبخت رها کرده،   بپردازیم به بررسی آنچه در بالا تحت عنوان پدیدۀ دمکراسی در مقام سیاست حاکم بر امور یک کشور مطرح کردیم.

 

برخلاف آنچه نخستین مترجمان زبان فارسی از ادبیات غرب برای‌مان سوغاتی آورده‌اند،  دمکراسی به معنای «مردم‌سالاری» نیست!    «مردم‌سالاری» نه تنها نفی کامل دمکراسی،   که نطفۀ ننگین پوپولیسم و استبداد به شمار می‌رود،  و از منظر حقوقی همان است که استبداد اکثریت می‌نامند.   در دمکراسی‌های جهان و کتُب حقوقی‌‌شان در همۀ زمینه‌ها،  حتی طی رأی‌گیری‌های رایج در مدارس و دبیرستان‌ها،  «مردم‌سالاری» و استبداد اکثریت رسماً نافی دمکراسی معرفی ‌شده است.   به عبارت دیگر،  مشروعیت اکثریت فقط و فقط در گرو تأئید حقوق اساسی و بی‌قیدوشرط اقلیت است،   در غیراینصورت اکثریت کذا مشروعیت نخواهد داشت.  روشن‌تر بگوئیم در یک دمکراسی،  هیچ گروهی حق ندارد تحت عنوان برخورداری از «اکثریت»،  حقوق قانونی اقلیت را نفی کند.  

 

به زبان ساده‌تر،  حقوق اقلیت در یک دمکراسی فراگیر است.    اکثریت حق ندارد اعطای این حقوق را به گروه‌های مختلف نژادی،  دینی و قومی و یا حتی زبانی نوعی «لطف و عنایت» اکثریت به ضعفا تلقی و تحلیل نماید.   چرا که اکثریت امروز در یک دمکراسی،  در صورت تغییر در مسیر افکارعمومی،  معنائی جز اقلیت فردا نخواهد داشت.  خلاصه بگوئیم  اگر در مجالس مقننه‌ای که طی یکصدوپنجاه سال گذشته در کشور ایران با احکام مسخرۀ سلطنت مشروعه و ولایت‌فقیه بپا کرده‌اند،   نمایندگان ارامنه،  زرتشتیان،  کلیمیان و ... را هم ‌نشانده‌اند و به آنان «حق رأی» ‌داده‌اند،  در واقع دمکراسی را عملاً در کشور ایران نفی ‌کرده‌اند.  چرا که مقام این نمایندگان فی‌نفسه نافی موضع یک ایرانی برخوردار از حقوق انسانی است.   این افراد نه به عنوان ایرانی که تحت عنوان اقلیت مذهبی ـ  ارمنی،  زرتشتی و یهودی ـ در مجالس مقننه حضور یافته‌اند،  و این پروسۀ قرون‌وسطائی،  اهانت سازمان‌یافتۀ دولت به این شهروندان به شمار می‌رود.

 

خلاصه بگوئیم از منظر تاریخی،   دستیابی به دمکراسی در جامعه آنقدرها هم که بعضی‌ها تصور کرده‌‌اند،   قضیۀ «هلو برو تو گلو نیست!»  روغن کرچک هم نیست که اگر هر شب به کلۀ کچلی بمالند،  زلف‌علی شود.  دمکراسی نیازمند پایه‌ریزی بنیادهای قدرتمند حقوقی،  صنعتی،  مالی و خصوصاً آموزشی جهت هدایت جامعه به سوی روند مسئولیت‌پذیری و شکوفائی است.   و پر واضح است که در این مسیر پرتلاطم،  و در حین شکل‌گیری بنیادهای اقتصادی،  مالی و خصوصاً حقوقی،  قدرت‌های جهانی،  و در رأس‌شان دولت فخیمۀ ایالات‌متحد مهم‌ترین راه‌بند و سرسخت‌ترین دشمن دمکراسی در ایران باشند.   

 

چرا که شکل‌گیری بنیادهای قدرتمندی که منافع مالی و اقتصادی ایران را تأمین نماید،‌  و روند رشد اجتماعی را تضمین کند،   سنگی است که در سفرۀ قدرتمداران جهانی می‌افتد.  و اینان با تمام قوا از پایه‌ریزی،  رشد و شکوفائی این بنیادها جلوگیری خواهند کرد.   از اینرو تکیۀ برخی افراد و گروه‌ها به دولت‌های حاکم در واشنگتن جهت دستیابی به دمکراسی در ایران از آن حکایت‌هاست که فقط خاله‌قزی‌ها باور می‌کنند. 

 

البته در مصاحبه‌ها و افاضات سیاست‌بازان «تازه سر از تخم به درآورده»،   سخن گفتن و حتی تجلیل از «دمکراسی» بسیار رایج است؛  روح‌الله خمینی نیز زمانی که ملیجک‌های سازمان سیا ـ  بنی‌صدر، ‌ یزدی و قطب‌زاده ـ  وی را در پاریس زیر درخت سیب نشانده بودند،  خیلی  دمکراسی، دمکراسی می‌کرد.   ولی دمکراسی،  برخلاف بلشویسم،  فاشیسم و استبداد رضاخانی و ... شیوۀ حکومت فردی،  گروهی و یا حزبی نیست؛  حاکمیت قوانین انسان‌محور بر کل جامعه است،   و فقط در روند تحکیم سیاست‌ دولت حامی دمکراسی قابل رویت خواهد بود.   خلاصه،   واژۀ دمکراسی نمی‌تواند زینت‌بخش کلام حاکمان،  و یا آندسته از فرصت‌طلبانی باشد که از طریق بازی با کلمات می‌خواهند خود را وجیه‌المله جا بزنند.  حال که تا حدودی تضاد دمکراسی و مردم‌سالاری را نشان دادیم،  چه بهتر که نیم‌نگاهی به رضاپهلوی و اظهارات‌اش بیاندازیم.

 

در گام نخست ببینیم برداشت رضا پهلوی از دمکراسی چه می‌تواند باشد؟  همانطور که بارها دیده و شنیده‌ایم،   وی پیوسته از «خدمات» پدر و پدربزرگ‌اش ستایش به عمل آورده،   و در هیچ مرحله‌ای حاضر نشده از استبداد سیاه رضاشاهی و قتل‌عام نویسندگان و شعرای صدرمشروطه در دوران وی انتقاد به عمل آورد.  از سوی دیگر،  از عملیات سرکوبگرانۀ ساواک آریامهری و سیاست‌های «ایران ‌بر باد ده» امثال هویدا،  آموزگار و ... در بیانات «سرنوشت‌ساز» ایشان اثری نمی‌یابیم.   سوای اظهارات موهن همسر رضا پهلوی در مورد تشکل‌های سیاسی و مخالفان آریامهر،  سئوال اصلی اینجاست که عبارت «حمایت از دمکراسی» در کلام چنین افرادی چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟           

 

داده‌های امروز ـ  مصاحبه‌ها،  نوشتارها،  اظهارات بادمجان‌دورقاب چینان و ... ـ  نشاندهندۀ این امر است که برای رضاپهلوی و اوباشی که سازمان سیا در داخل و خارج از مرزها به دور وی جمع کرده،  دمکراسی جز بازسازی شرایط خفقان،  سرکوب،  گسترش زن‌ستیزی و اسلام‌پروری‌های «زیرجلکی» به شیوۀ دوران آریامهر معنا و مفهوم دیگری ندارد.  برای پهلوی‌پرستان که فضای اینترنت را به منجلاب متعفنی تبدیل کرده‌اند،  حکومت امثال میرپنج و آریامهر همان دمکراسی است!   و در این فضای زهرآگین،  زمانی که رضاپهلوی سخن از دمکراسی به میان می‌آورد،   برداشت استبدادی وی از نوع حکومت کاملاً روشن است.  رضا پهلوی در بخشی از مصاحبه‌اش با دوبوویتز می‌گوید:

 

«[...] بسیاری از دشمنان پدر من امروز می‌خواهند با من همکاری کنند[...]»

منبع:  اتاق خبر من‌وتو،  21 مارس 2025   

 

اتفاقاً هم‌سوئی فدائیان خیمۀ ولی‌فقیه با فدائیان پهلوی موضوعی است که در وبلاگ‌های متعدد آن را به دفعات تحلیل کرده‌ایم.  «اهداف» این افراد،  که هر از گاه بادبان‌ به سوی شیخ و یا شاه می‌چرخانند،‌   برخلاف ادعای رضاپهلوی به هیچ عنوان از «مشروعیت» برخوردار نیست.   چه آن‌ها که کورکورانه،  و به دلائلی مبهم و گاه صرفاً جهت پیروی از تمایلات عوام،  در خیابان‌ها پرسه زده و چند صباحی عربدۀ «مرگ بر شاه» ‌سر داده‌اند،   و چه آنان که سال‌های دراز با اوباش ولایت‌فقیه همکاری‌های نزدیک داشته‌اند،  اگر امروز آماده به خدمت در درگاه رضاپهلوی شده‌اند،  فقط به این معناست که او را نمایندۀ شایسته‌تری جهت عملی کردن اهداف مستبدانه‌شان تشخیص داده‌اند. 

 

حال این سئوال مطرح می‌شودکه چگونه می‌توان انتظار داشت چنین افرادی حامی دمکراسی باشند؟  اینان به گواهی سوابق‌شان هیچ ارزشی برای دمکراسی،  آزادی بیان،  آزادی زنان و به طور کلی «حقوق‌انسانی» قائل نبوده‌اند،   و هر گونه اظهارنظری در این زمینه‌ها را محکوم می‌دانسته‌اند.    چه پیش آمده که امروز حامی «حقوق بشر» شده‌اند؟  حمایت چنین مجموعۀ استبدادپرستی از دمکراسی حکایت «نجاری بوزینه» است.   باری رضا پهلوی در بخش دیگری از مصاحبه‌اش با دوبوویتز،  ایرانیان را به دو گروه تقسیم می‌کند.  گروهی که متنبه شده‌ و می‌داند آریامهر خوب بوده،  و گروهی که باید تنبیه شود.  مجاهدین خلق به گروه لازم‌ال‌تنبیه تعلق دارد:

 

«گروهی [سازمان مجاهدین خلق] خود قسمتی از مشکل‌اند؛  حاضر نیستند مواضع‌شان را تغییر دهند.‌   ولی گروهی هستند که می‌خواهند تغییر موضع بدهند.  من وقتم را برای گروه نخست تلف نخواهم کرد.»  

همان منبع

 

البته به عنوان حامی دمکراسی با اهداف و کنُش‌های سازمان مجاهدین خلق مخالفت اصولی دارم.   ولی سخنان رضا پهلوی در مورد این گروه افاضات روح‌الله خمینی را تداعی می‌کند،   آن زمان که می‌گفت:  «قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند!»   در کمال تأسف،  رضا پهلوی می‌رود تا خود تبدیل به مشکل اصلی بر سر راه استقرار دمکراسی در کشور ایران شود.   وی که مدعی حمایت از «مفاد اعلامیۀ حقوق‌بشر» و دمکراسی است،   همزمان مهم‌ترین،  سازمان‌یافته‌ترین و پرجمعیت‌ترین تشکل سیاسی معاصر،  یعنی سازمان مجاهدین خلق را  از دمکراسی‌اش «اخراج» می‌کند،‌   مگر اینکه سازمان مذکور سه اصل اساسی را تأئید نماید:

 

«تمامیت ارضی،  حقوق بشر،  دمکراسی»

همان منبع

 

البته نمی‌توان این سه اصل را به زیر سئوال برد،   ولی باید پرسید چرا در فردای جنبش «زن،  زندگی، آزادی» رضا پهلوی را در کنار تجزیه‌طلبانی از قماش مهتدی می‌بینیم؟   در هر حال،   این سه پایۀ‌ ملوکانه خود می‌تواند در کشاکش سیاست کشور تبدیل شود به نوعی «اسلام»،  ویراست روح‌الله خمینی!   به یاد داریم که خمینی پیش از به قدرت رسیدن،   با سه اصل ملوکانه‌ای که رضاپهلوی در اینجا عنوان می‌کند مخالفتی ابراز نداشته بود.   ولی در آغاز کار،   زمانیکه رعایت حقوق‌بشر تهدید منافع آمریکا در ایران شد،   دادوفریاد خمینی را شنیدیم که،   «این حقوق بشر آمریکائی است،  اسلامی نیست!»   بعد هم ایشان به پیروی از پهلوی دوم احزاب را منحل کردند،   و در مورد دمکراسی گفتند،  «اسلام حزب ندارد!»  و اما تمامیت ارضی ایران نیز ربطی به مترسک‌های لندن و واشنگتن در کشورمان ندارد.   از دیرباز،   از دوران فتحعلی‌شاه قاجار،   تمامیت ارضی کشورمان در گرو اعمال فشار مسکو بر سیاست‌های انگلستان و سپس آمریکا بوده.   دولت و ارتش ایران در این میانه هیچ نقشی نداشته،  ندارد و به احتمال زیاد در آینده نیز نخواهد داشت. 

 

بله،   همانطور که می‌بینیم،‌   تبلیغاتی که محافل آفریکانر با توسل به رضاپهلوی به راه انداخته‌اند چیزی نیست جز ایدئولوژی‌سازی و رهبرتراشی؛   ملغمه‌ای است از آریامهریسم با چاشنی ینگه‌دنیاپرستی.  در چنین ایدئولوژی‌ متعفنی،   دمکراسی و حقوق‌بشر صرفاً در چارچوب منافع رژیم استبدادی‌ای که مد نظر این محافل است می‌تواند در ایران اعمال شود. به عبارت دیگر،  بی‌خیال دمکراسی و حقوق‌بشر!   همانطور که گفتیم،  تمامیت ارضی نیز از سوی واشنگتن و مسکو مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛   نه رضاپهلوی،  نه بابابزرگ،  نه باباجان‌شان و نه آفریکنرها در این زمینه حق اظهارنظر نمی‌توانند داشته باشند.           

 

ظاهراً محافل آمریکائی،   جهت تجدیدفُراش دست رضاپهلوی را گرفته و به میانۀ بساطی آورده‌اند که به صراحت بگوئیم،   «مرد این میدان نیست!»  رضاپهلوی نه شناخت عمیقی از تاریخ ایران دارد،   و نه از شناخت لازم جهت نظریه‌پردازی برخوردار است.  چند جمله‌ای حفظ کرده،   اینجا و آنجا طوطی‌وار تکرارشان می‌کند.  این نوع آرایش سیاسی اگر در دوران آریامهر و خمینی توانست در ایران برای چند فرصت‌طلب زمینۀ قدرت،   و برای ینگه‌دنیا آقائی به همراه آورد،  بازتولید ‌آن امروز ناممکن است.  از سوی دیگر،   برداشت رضاپهلوی از تغییر رژیم در ایران بر روند قدرت‌گیری روح‌الله خمینی متکی شده.   اگر خمینی را ژنرال هویزر با نوعی کودتای 28 مردادی به قدرت رساند،   به رضاپهلوی نیز چنین حالی کرده‌اند که با کمک مشتی اصلاح‌طلب و اصولگرای ناراضی و چند رأس پاسدار و بسیجی خواهد توانست به «اهداف بزرگ» خاندان پهلوی وجاهت دوباره اعطاء کند.   

 

ولی نه ایران و ایرانی در شرایط 22 بهمن و 28 مرداد است،  و نه جهان در شرایط ژئوستراتژیک دوران کارتر و آیزونهاور.   برای تغییر شرایط در کشور ایران نیازمند تینک‌تنک‌های قدرتمند و روابط گسترده در سطح بین‌المللی با قدرت‌های جهانی،   و نه صرفاً با باند دونالد ترامپ هستیم.  صرفاً این روابط،  تحت نظارت کامل تینک‌تنک‌ها خواهد توانست به حرکت‌های سیاسی در کشورمان سازماندهی و مدیریت لازم را اعطا کند،  و این مکانیزم به هیچ عنوان در حیطۀ امکانات و درک‌وفهم پهلوی‌پرستان نیست.

 

نوروز فرخنده باد!