۸/۱۹/۱۴۰۴

آرش کمانگیر، کازینو، کربلا!


 

 

زمانیکه دونالد ترامپ با تبلیغات فراوان و شعارهائی پیرامون بازگشت به عظمت آمریکا،  برای نخستین بار پای در دایرۀ قدرت اجرائی گذارد ـ  20 ژانویۀ 2017 ـ تمامی شبکه‌های سیاسی در کلیۀ مناطق تحت نفوذ آمریکا،  کم‌یابیش دست به ستایش از وی برداشتند!   البته در انگلستان،  زیرمجموعۀ ژئواستراتژیک واشنگتن،  طبیعی بود که نخست‌وزیر دولت محافظه‌کار ـ ترزا می ـ  پیروزمندانه «برکسیتِ» مورد ستایش ترامپ را رهبری ‌کند،   ولی در کمال تعجب این ستایش،   همچون اپیدمی اروپای غربی را فراگرفت!  تمامی دولت‌های راست‌گرا و چپ‌گرا تلاش فراوان به خرج ‌می‌دادند تا آن طور که باید و شاید لقمۀ «ترامپیسم» را هضم کرده،   واشنگتن را عصبانی نکنند!  خلاصه بگوئیم،  همه در برابر عروتیزهای جناب رئیس‌جمهور کرنش می‌کردند.   ولی همانطور که دیدیم،   «ترامپ 1» آنقدرها نپائید!‌  در عمل،  چهار سال بعد در «انتخاباتی» پرسش‌برانگیز،   حزب دمکرات دونالد ترامپ را عملاً از کاخ‌سفید اخراج کرد.  آن روزها برداشت چنین بود که کار ترامپ تمام است.   ولی به هیچ عنوان چنین نشد؛  وی در سال 2024 به قدرت بازگشت!

 

ولی باید اذعان کنیم که ویراست دوم ترامپ،  بیش از آنچه بازتابی از مواضع‌ عُقلائی و اقتصادی و مالی جمهوری‌خواهان باشد،  پیامد بلا‌تکلیفی‌ها و سرگردانی‌هائی است که دولت دمکرات‌ها به رهبری جو بایدن در فضای سیاسی و خصوصاً ژئوپولیتیک آمریکا به وجود آورده؛  جمهوری‌خواهان پیروزی‌شان را مدیون جو بایدن بودند!  با این وجود،   بادمجان‌دورقاب‌چینان ایالات‌متحد در دیگر کشورها هیچ نیازی به تحلیل شرایط ندیدند؛  اینان با بازگشت ترامپ به کاخ‌سفید،  سریعاً تفنگ‌ها را از این شانه به آن یک انداخته،  ادعا داشتند که اینبار ترامپ با برنامه و گروه‌های کارشناسان‌اش پای به کاخ‌سفید گذاشته،   و اینکه خلاصه این ترامپ،  آن ترامپ نیست!   

 

بارها در مطالب این وبلاگ‌ یادآور شده‌ایم که سرنوشت ترامپ و ترامپیسم،  نه در خارج که در داخل مرزهای ایالات‌متحد رقم خواهد خورد.   و اینک انتخابات اخیر،  چه در نیویورک و چه در دیگر ایالات به صراحت نشان می‌دهد که دمکراسی آمریکا کاملاً به خواب خرگوشی فرونرفته.  شکست‌های اخیر انتخاباتی حزب جمهوری‌خواه در سراسر ایالات‌متحد،   از یک‌سو پیش‌درآمدی است بر شکست هولناک این حزب در انتخابات آینده.   و از سوی دیگر هشداری است به ترامپ و ترامپیست‌ها و حامیان پنهان‌شان درحزب جمهوریخواه. و نهایت امر به این «مجموعه» تفهیم می‌کند که دوران کُرکُری‌ و رجزخوانی‌ها سپری شده؛  می‌باید طی چند ماهی که از حکومت‌شان باقی است،   بجای مجادله و تقابل با افکارعمومی راهی جهت خروج حزب جمهوری‌خواه از بن‌بست سیاسی و اجتماعی‌ای فراهم آورند که حمایت زیرجلکی‌شان از باند ترامپ به ارمغان آورده.   چرا که امکان دارد شکست‌های سخت انتخاباتی آتی،  عملاً به حذف حزب کذا از صحنۀ سیاست ایالات‌متحد منجر شود.

 

ولی در این میانه چند مطلب اساسی هنوز ناگفته و نشکافته باقی می‌ماند.   نخست اینکه،  سیاست دمکرات‌ها در آینده چیست؟   و دیگر آنکه  «منتخبین» جدید دمکرات‌ که از صندوق‌های رأی بیرون می‌آیند در واقع چه کسانی هستند و به دنبال چه خواهند بود؟   و نهایت امر،   فروپاشی ترامپیسم چه تبعاتی می‌تواند در صحنۀ سیاست خارجی به همراه آورد؟  در  وبلاگ امروز ابتدا سعی می‌کنیم با بررسی پیشینه حزب دمکرات،‌   این مطالب را بشکافیم.   در ادامه نیز نیم‌نگاهی خواهیم داشت به تبعات فروپاشی ترامپیسم در سیاست ایران.  پس نخست برویم به سراغ پیشینۀ دمکرات‌ها!

 

علیرغم تمامی «تاریخ‌سازی‌ها» پیرامون پیشینۀ‌ حزب دمکرات،  حضور فعال این حزب در سیاست ایالات‌متحد نه از دوران آندرو جاکسن، که در دورۀ ودرو ویلسون آغاز می‌شود. ویلسون که در عمل زمینه‌ساز حضور واقعی این حزب در سیاست آمریکا شده بود،  توانست با دوز و کلک و تبلیغات فراوان،   علیرغم مخالفت وسیع عمومی،  ارتش آمریکا را به جنگ اول جهانی بکشاند.  با این وجود،  موفقیت وی کوتاه مدت بود،  و پس از پایان جنگ باز هم کشور در اختیار حزب جمهوری‌خواه قرار گرفت!  در این مرحله،   آمریکا پای به دوران سیاه «سه نخاله» ـ  هاردینگ،  کوولیج و هوور ـ  گذارد،  و فقط پس از سقوط بازار بورس و کسادی بزرگ بود که باز هم شاهد بازگشت حزب دمکرات و آغاز ریاست‌جمهوری فرانکلین روزولت هستیم.  

 

فرانکلین روزولت،  اولین رئیس‌جمهور آمریکا بود که جهت ادارۀ امور کشور از یاری  «تینک‌تنک‌ها» بهره گرفت.   به این ترتیب،   مجموعه سیاست‌هائی جهت آرام‌تر کردن فضای سیاسی و اجتماعی ایالات‌متحد اتخاذ شد.  ولی با این وجود،  وی نیز همچون ویلسون،  بر خلاف آراء کنگره،  و خصوصاً در تخالف با آراءعمومی،  دست به صحنه‌سازی زده و آمریکا را به جنگ دوم جهانی کشاند.   بر مورخان پوشیده نیست که اعمال برخی تحریم‌های اقتصادی بر دولت ژاپن در عمل زمینه‌ساز حمله به پرل‌هاربر و ورود ارتش آمریکا به جنگ جهانی شده است. 

 

به صراحت بگوئیم،   تاریخچۀ فشردۀ حزب دمکرات یک واقعیت را به صراحت نشان می‌دهد؛ سَق‌ این حزب را با جنگ بسته‌اند.   در هر مقطع زمانی که حاکمیت پای در بحران‌های گسترده ‌گذارده و «کلان سرمایه‌داری» دیگر قادر به ایفای نقش خود نبوده،  سروکلۀ دمکرات‌ها برای جنگ افروزی پیدا ‌شده.   ولی اگر در قلب راهبردهای این حزب با پدیدۀ جنگ روبرو هستیم،  از منظر افکارعمومی در درون مرزهای ایالات‌متحد قضیه به نوع دیگری تحلیل می‌شود.  

 

فرودستان،  کارگران روزمزد،  و ... و خصوصاً آندسته از شهروندان که در زمرۀ اقلیت‌های نژادی،  مذهبی و زبانی قرار می‌گیرند،  حزب دمکرات را نوعی پناهگاه به شمار می‌آورند؛  پایگاهی جهت پرورش «ایده‌های نوین»،  یا بهتر بگوئیم،   پناهگاهی برای آنان که از دامان حزب جمهوری‌خواه رانده شده‌اند!   

 

به عبارت ساده‌تر،  همانطور که امروز در کشورهای اروپائی،   مهاجران ترک،  عرب و آفریقائی‌تبار که جائی در قلب احزاب راست‌گرا نمی‌یابند،  علیرغم تعلق‌خاطرشان به استبداد و راست‌گرائی افراطی،  به سوی احزاب سوسیالیست و کمونیست رانده ‌شده‌اند،  رانده‌شدگان آمریکائی از سوی جمهوری‌خواهان نیز نخستین مشتریان حزب دمکرات بوده‌اند.   ولی برخلاف اروپا،   مهاجرت در آمریکا ریشه‌هائی بسیار قدیمی و گسترده دارد،  و این رانده‌شدگان صرفاً به مهاجران آسیائی و آفریقائی‌تبار محدود نمی‌شوند؛   اروپائیان یهودی‌تبار،  کاتولیک‌ها،  مهاجران آمریکای جنوبی و حتی گروه‌هائی از بومیان آمریکا نیز در قلب حزب دمکرات به دنبال پناهگاه سیاسی مناسب حال خود می‌گردند.  

 

پر واضح است،  حزب دمکرات آمریکا در پناه این نوع تمایلات،  و خصوصاً اینک که برای خود «اعتباری» دوباره کسب کرده،  با تکیه بر حُسن‌نیت گروه‌های مختلف قومی،  زبانی و نژادی،  خود را نمایندۀ‌ خودخواندۀ انترناسیونالیسم یا یونیورسالیسم بداند.   ولی در بطن تحولات خارجی،   دمکرات‌ها مشکل بتوانند از ریشه‌های جنگ‌طلبانۀ محفل سیاسی‌شان فاصله بگیرند.   نهایت امر،   سیاست دمکرات‌ها در طول زمان تبدیل شده به ملغمه‌ای از میدان دادن به مطالبات گروه‌های قومی و نژادی در داخل مرزها،   جهت برنامه‌ریزی برای جنگ،  بحران‌سازی و فتنه‌انگیزی در خارج مرز.

 

در نتیجه،  «منتخبین» دمکرات که امروز سر از صندوق‌ها بیرون آورده‌اند،  هر چند در سخنرانی‌های‌شان نمایندگان تمایلات مترقی گروه‌های مختلف اجتماعی باشند،  از منظر سیاست خارجی پای در مسیر مرضیۀ حزب خواهند گذارد.   و ما ایرانیان فراموش نکرده‌ و نخواهیم کرد که جیمی کارتر،  رئیس‌جمهور حزب دمکرات چگونه تحت پوشش حمایت از «حقوق بشر» فاجعه‌ای به نام حکومت اسلامی را در کشورمان به راه انداخت.   البته فاجعه پشت مرزهای ایران متوقف نشد؛  هنگ‌های عرب و طالبان در افغانستان،  داعش در سوریه و عراق،  هنگ‌های نئونازی در اوکراین و ... جملگی مرده‌ریگ همین حزب دمکرات‌اند.  در نتیجه،  با تکیه بر انتخابات اخیر در آمریکا،  مشکل بتوان پیرامون سیاست دمکرات‌ها در جهان،  انتظار تحول مثبتی داشت؛  برنامۀ اصلی این حزب ـ جنگ‌افروزی ـ  هم‌چنان به صور متفاوت ادامه خواهد یافت.      

 

ولی مشخص است که قدرت‌یابی حزب دمکرات در انتخابات داخلی،  گلیم را از زیر پای دونالد ترامپ و جمهوری‌خواهان در سیاست خارجی کشیده است،   و این روند مشکلات عدیده‌ای برای باند وی به همراه می‌آورد.   ولی از سوی دیگر،   اگر بازگشت قدرتمدارانۀ حزب دمکرات از منظر تاریخی معنائی جز زمینه‌سازی جهت جنگ در خارج از مرزها نداشته و ندارد،   در شرایط فعلی زمینۀ جنگ‌افروزی برای آمریکا آنقدرها هم مناسب نیست. 

 

در آسیای جنوبی و شرقی،   سیاست آمریکا به دلیل رشد سرسام‌آور اقتصادی،  مالی و خصوصاً نظامی چین به قولی با پکن «شاخ‌توشاخ» شده.  ولی مشکل بتوان تصور کرد که در شرایط فعلی واشنگتن به خود اجازه دهد در محدودۀ نفوذ «یوآن» با چین درگیر شود؛  شکست سخت و خصوصاً برق‌آسای نظامی و اقتصادی آمریکا در این درگیری قابل پیش‌بینی است.  در نتیجه،  تلاش‌های آیندۀ واشنگتن بر سازش مقطعی با پکن استوار خواهد شد؛  امید به اینکه پکن بتواند روزی مسیر پیروزی بر مسکو را برای واشنگتن تأمین کرده،  یادآور روزهای خوش جنگ افغانستان شود،  هنوز در ذهنیت هیئت حاکمۀ آمریکا زنده است.

 

از سوی دیگر،  طبل جنگ در اوکراین،  همانطور که شاهدیم هنوز گوش فلک را کر می‌کند.   نه اروپائیان حاضرند از امتیازاتی که فروپاشی اتحادشوروی نصیب‌شان کرده دست بشویند،  و نه مسکو عقب خواهد نشست.   این جنگ برای هر دو طرف موضوعی «اگزیستانسیل» شده.  ولی با قدرت‌یابی حزب دمکرات که وابستگی‌های سیاسی گسترده‌تری به محافل اروپائی دارد،   آتش جنگ در اوکراین مسلماً بیش‌ازپیش شعله‌ور خواهد شد.  و این روند می‌تواند به حضور گسترده‌تر ارتش‌ کشورهای متحد روسیه ـ  چین،  کره‌شمالی و ... ـ  در میادین جنگ بیانجامد و نهایت امر این نوع درگیری‌های نظامی استیلای کامل واشنگتن بر اقیانوس آرام را نیز به زیر سئوال برد.   

       

در واقع،   زمینه‌سازی‌های آمریکا جهت درگیری نظامی در ونزوئلا،  کلمبیا و حتی برزیل نیز بازتابی است از همین نگرانی ژئوپولیتیک.  به عبارت ساده‌تر،  هدف اصلی واشنگتن از درگیر کردن متحدان روسیه،  خصوصاً چین در میادین آمریکای لاتین کشیدن گلیم از زیر پای مسکوست. 

 

ولی در خاورمیانه،   یا بهتر بگوئیم،  شکارگاه خصوصی آنگلوساکسون‌ها مسائل ژئواستراتژیک به شیوۀ‌ دیگری قابل بررسی است.  چرا که عقب‌نشینی حکومت ملایان و وابستگان‌شان در این منطقه،‌  بر خلاف ادعای رسانه‌های غربی به هیچ عنوان برای واشنگتن،  تحت نظارت حزب دمکرات خبر خوبی نخواهد بود.   آمریکا از دیرباز به صراحت نشان داده که به حاکمیت اسلامگرایان در این منطقه نظر مساعد دارد.  همانطورکه بالاتر نیز عنوان کردیم،   استقرار حکومت اسلامی در ایران،  سازماندهی به هنگ‌های عرب،   واگزاری افغانستان به طالبان،  تلاش جهت کودتای اسلامی در ترکیه،  فاجعۀ‌ بهارعرب و شکل‌گیری داعش در منطقه و ... تماماً تحت نظارت عوامل حزب دمکرات عملی شده. 

 

از اینرو با عقب‌نشینی ملایان در منطقه،‌  دولت آیندۀ دمکرات در خاورمیانه مستقیماً رودرروی پکن و مسکو خواهد نشست!  به عبارت ساده‌تر،   شرایط «برد ـ برد» که طی نیم‌قرن اخیر واشنگتن در ارتباط با اسلامگرائی ایجاد کرده بود،   تبدیل خواهد شد به شرایط نامعلومی که در ترازوی روابط قدرت‌های بزرگ مورد بررسی قرار می‌گیرد.   ترازوئی که شاهین‌اش از منافع ویژه و تاریخی هیئت‌حاکمۀ انگلستان در این منطقه نیز تأثیر فراوان می‌پذیرد!  

 

تبعات مجموعه استراتژی‌هائی که در بالا به آن‌ اشاره کردیم به طور خلاصه می‌تواند به اینصورت جمع‌بندی شود.   عقب‌نشینی باز هم علنی‌تر آمریکا در آسیای شرقی و جنوبی،  تشدید جنگ در اوکراین،  تضعیف شدید اقتصادی اروپای غربی،   تنش‌زائی در آمریکا لاتین،  و نهایت امر تضعیف اسلامگرائی در خاورمیانه و خصوصاً در ایران.   به همین دلیل است که تلاش‌های گسترده‌ای از سوی دولت ملایان جهت زمینه‌سازی برای قرار دادن «ایرانیت» در برابر «اسلامیت» در کشورمان آغاز شده.  

 

دیدیم که بازگرداندن خانوادۀ پهلوی‌ به ایران از نظر ژئواستراتژیک برای آمریکائی‌ها امکانپذیر نیست.  از اینرو،  واشنگتن پای در مسیر جدیدی گذارده.  اینبار جهت حفظ موجودیت‌اش در خاورمیانه،  با دمیدن هر چه بیشتر در بوق ایرانیتی بزک شده با شعارهائی از قماش دمکراسی،  آزادی زنان،  برابری و ... قصد دارد اسلام ضدبلشویک را با ایرانیتی ضدروسی جایگزین نماید.  حال باید دید که آیا افکارعمومی در ایران قادر است با عقب راندن شعارهای توخالی،   به دور از هیاهو،  از حاکمیت دمکراسی در کشور حمایت به عمل آورد،  و یا بار دیگر مقهور سیاست‌های از پیش‌ تعیین‌شدۀ واشنگتن می‌شود. 

 

 

 

 

 

 

 

 

۸/۱۰/۱۴۰۴

اسکاتلند، کله قند و هوش مصنوعی!

 

 

از سال‌ها پیش،   انگلولک‌چی پیرامون موضوع غامض «هوش مصنوعی» مطالعات عمیقی آغاز کرده بود.  برای آگاهی از این موضوع از هر فرصتی جهت مصاحبه با صاحب‌نظران استفاده می‌نمود باشد تا در اعماق جهان بی‌کران این انقلاب به شنا و شیرجه،  زیرآبی و قورباغه مشغول باشد.   ولی «دست انگولکچی کوتاه و خرما بر نخیل»؛  مقاله‌ای در خورِ انقلاب صنعتی هزارۀ سوم قلمی نکرد.  تا اینکه زمانه به یاری‌اش شتافت و سفر سرنوشت‌ساز دونالد ترامپ به آسیا دریچۀ نوینی در افق تیره‌وتار مطالعاتی‌اش گشود.   به همین دلیل در رکاب ترامپ به قارۀ آسیا شتافت.   

 

در راه که بودیم،  صحبت از تراشه و ریزپرداز و ماشین و نرم‌افزار در میان بود.  حتی خلبان اتاق فرمان را رها کرد و به جمع ما پیوست؛  هواپیما هم خندان و شادان با «هوش مصنوعی» به پرواز ادامه می‌داد!  بحث داغ  شده بود که ناگهان ترامپ چون بالِنی خشمگین از اتاق مخصوص بیرون آمده،  کراوات قرمزش را روی میز ریاست‌جمهوری پهن کرد؛  لب‌ولوچه‌اش را کمی کج‌وکوله نمود و گفت:

 

ـ  رابطۀ من با شی‌جین خیلی خوبه؛  از دوستان منه!  توافق داریم.

 

بعد کراوات‌اش را جمع کرد و برگشت توی اتاق!  همه در جا میخکوب شدیم.   هگ‌ست فریادی کشید و بیهوش شد؛  روبیو زانو بر زمین زد،  صلیبی کشید و دست به دعا برداشت؛  هوش‌مصنوعی هم با دیدن این صحنه‌ از هوش رفت!  همه از انگلولک‌چی انتظار داشتند تا عمق کلام ریاست‌جمهوری را بشکافد،   ولی حتی او هم زبان‌اش بند آمده بود.  بالاخره هواپیما در خاک کرۀ جنوبی بر زمین نشست و چند مأمور امنیتی ترامپ را با کراوات‌اش سوار اتوموبیل‌ ضدگلوله کردند و بردند؛   انگلولک‌چی هم رفت هتل.  

 

ولی از گازوگوز دونالد در هواپیما پیرامون روابط‌اش با شی‌جین،   انگشت کوچولوی انگلولک‌چی خبردار شد که حضرت ریاست‌جمهور نباید حال‌شان خیلی خوب باشد.  به همین دلیل نیز پس از دیدار دونالد با شی‌جین،   انگولک‌چی در راه بازگشت به واشنگتن،  در همان هواپیما،   با رئیس جمهور ایالات‌متحد مصاحبه‌ای کرد:

 

ـ  سلام عرض می‌کنم جناب ریاست جمهوری!

ـ  سلام!  رابطۀ من با ایران خیلی خوبه.

ـ  شما اصولاً با همه رابطه‌تون خوبه.

ـ  نوبل صلح نگرفتم؛   حیف شد.  ملانیا بهم گفته بود،  اینهمه دل به دل نتانیاهو نده؛  گوش نکردم. 

 ـ  حالا برنامه‌تون با آسیائی‌ها چیه؟

ـ  برنامه‌مون خیلی خوبه.   قرار بود ژاپن گاز بخره؛  نخرید!  قرار بود خاک‌خوب بفرسته؛  نمی‌فرسته!   قرار بود پول بده؛  نمی‌ده! 

ـ  پس چطور می‌گوئید خوبه؟

ـ  خوبه،  چون از بد،  بهتره!  این ژاپونی‌ها که ما بهشون می‌گفتیم «جَپس» و با بمب اتم پدرشون رو درآوردیم،  حالا دمب درآوردن!   کفر منو بالا آوردن!    

ـ  با شی‌جین چطورید؟!

 

دونالد سکوت می‌کنه!  خطوط صورت‌اش عمیق‌تر شده،  کراوات‌اش را به نرمی نوازش می‌کند!

 

ـ  خیلی خوبیم!

ـ  از ژاپنی‌ها هم بهترن؟

ـ  بله!  اهداف مشترک داریم.   براشون تراشه‌های پیشرفته انویدیا می‌فرستیم،  با اجناس‌شون در کشورمان دامپینگ به راه می‌اندازیم.  کمک‌شون می‌کنیم و تعرفۀ گمرکی‌شون رو پائین ‌می‌آوریم.  خاک خوب هم به قیمت خون پدرشون به ما می‌فروشن،   و ... !  

ـ  پس حکایت «کله قند و پنج تومن و یک دست ک...» شده؟!

ـ  نه!  ما مثل شما ایرانی‌ها نیستیم؛  جنتلمن‌ایم!  پدر من آلمانی نبود؛  دروغ می‌گن!  جنتلمنِ اسکاتلندی بود!

 

ـ  در اسکاتلند کله قند نداشتید؟!

 

تُن صدای ترامپ به تدریج بالا می‌رود.  رگ‌های گردن‌اش بیرون زده و صورتش عین انارهای ساوه سرخ شده.  از جا بلند می‌شود.  انگشت سبابه‌اش را به سوی انگلوک‌چی نشانه می‌رود،  و ...  «هوش‌مصنوعی» که متوجه شرایط اضطراری شده،  آناً در فرودگاه مالزی بر زمین می‌شنید و باصدای رسا خواستار خروج انگلولک‌چی از هواپیما می‌شود.  هگ‌ست هم چاقوی ضامن‌دارش را بیرون کشیده با گام‌های بلند به سوی انگلولک‌چی می‌آید که «هوش مصنوعی» درها را باز کرده،  با یکدست انگلولک‌چی را روی باند فرودگاه گذاشته و پرواز را از سر می‌گیرد.  با خودم می‌گم:  «خدا پدر این هوش مصنوعی را بیامرزه؛  اگر دخالت نکرده بود،  منو با چاقو تکه‌تکه کرده بودند!»  

 

ولی از اینکه در مالزی هستم خیلی خیلی خوشحالم.  شنیده‌ام که در اینکشور فعالیت‌های فراوانی با هوش مصنوعی شروع شده.   برای اطلاع از این فعالیت‌ها به سراغ شمس‌الانوار، معاون وزیر کشور می‌روم که بر چاپ نسخه‌های قرآن نظارت دارد.

 

ـ  سلام جناب شمس‌الانوار!

ـ  سلام یا انگولک‌چی!

ـ جناب معاون وزیر!  از قرآن و هوش مصنوعی برامون بگین.

ـ  همانطور که می‌دانید افراد مغرض می‌خواهند به اسلام عزیز ضربه بزنند.  از هوش‌مصنوعی تقاضا کردیم تشریف بیاورند،  و جلوی این افراد را بگیرند.

ـ  چطور اینکار را می‌کند؟

ـ  نسخه‌های اصیل و دست نوشتۀ‌ پیامبر گرامی را ملاک قرار می‌دهد و از تقلب و گذاردن جملات توهین‌آمیز به اسلام و پیامبر در متون قرآنی جلوگیری می‌کند.

ـ  بله،  بسیار کار مهمی است.  ولی برنامه‌های دیگری هم دارید؟!

 

اینجا سر درد و دل شمس‌الانوار باز می‌شود.  از پروژه‌های درازمدت هوش مصنوعی در مالزی،  جهت حفاظت از اسلام عزیز و مسلمانی پرده‌ها برمی‌دارد.  مثلاً یکی از پروژه‌ها مربوط می‌شود به «مُهر هوشمند!»   این مهُر می‌تواند فشار پیشانی و خلوص سجود نمازگزار را  اندازه بگیرد و به صورت دیجیتال آن را به نمایش بگذارد،   و به این ترتیب مشکل بزرگ «شک میان دو و سه» نیز بکلی بر طرف خواهد شد.   البته بعضی دانشگاه‌ها ترجیح می‌دهند همین پروژه را با «جانماز هوشمند» مورد تحقیق قرار دهند.  ولی از همه جالب‌تر گلاب‌پاش هوشمند است که در دست مطالعه قرار گرفته.   

 

به این ترتیب که اگر بر اساس «حدد شرعی»،  بادی که از نمازگزار خارج می‌شود،  مضر به حال اسلام تشخیص داده شود،   گلاب‌پاش هوشمند با محاسبۀ دقیق «عفونت باد»،  مقدار مورد نیاز گلاب را مشخص کرده،   با تزریق آن در محیط از ابطال نماز جلوگیری به عمل می‌آورد.   البته این پروژه مشکلاتی دارد؛   اگر نمازگزار مقادیر متنابهی پیاز قمی،  تربچه و لوبیا چیتی مصرف کرده باشد،  احتمال دارد هوش‌مصنوعی در محل جان‌به‌جان آفرین تسلیم کرده و بمیرد.  به همین دلیل هنوز این پروژه در مراحل ابتدائی است.   فعلاً همۀ محققین روی  روی کاپوت هوشمند متمرکز شده‌اند.   این کاپوت «هدف‌شناس» است.  اگر به سراغ صیغۀ ترگل‌ورگلی می‌روید،   برای‌تان آهنگ «گل اومد،  بهار اومد،  می‌رم به صحرا» زمزمه می‌کند.  و اگر سری به والدۀ آق‌مصطفی می‌زنید،  کاپوت هوشمند فریاد خواهد کشید،  «جماعت! من دیگه حوصله ندارم!»   

 

در پایان،   شمس‌الانوار از مگاپروژۀ هوش‌مصنوعی نیز برای انگلولک‌چی پرده برمی‌دارد؛  پروژۀ «نمازگزار هوشمند!»  بر اساس این پروژه،   هوش‌مصنوعی خودش به موقع اذان می‌خواند؛  وضو می‌گیرد؛  و نماز ‌خواهد خواند.  در صورت نیاز چله‌نشینی هم می‌کند.  و به این ترتیب نمازگزار فرصت دارد به کار‌های اساسی زندگی برسد. 

 

خیلی از شمس‌الانوار برای این اطلاعات دقیق تشکر کردم،  و قرار شد اولین گلاب‌پاش هوشمند را قبل از اینکه «گند» دنیا را بگیرد،  برای حوزۀ علمیه قم ارسال کنند.   از هوش مصنوعی هم خیلی تشکر کردم که در این سفر همراه من بود و مرا تنها نگذاشت.   ایشان هم سلام گرمی به رضاپهلوی رساندند و گفتند،  «ایران بهشت بود!»   بله،  نهایتاً می‌بینیم که هر ملت و جماعت و قافله‌ای،  «هوش مصنوعی» خودش را خواهد داشت.            

 


 

 

 

 

 

 


۸/۰۵/۱۴۰۴

استراتژی کلاف سر در گم!

 

 

گوترش،   دبیر کل سازمان ملل متحد به جهانیان اخطار می‌کند،  شرایط فعلی ـ  استقراض کلانِ‌ دولت‌ها،  نبود چشم‌اندازِ روشن،  عدم اطمینان به پایه‌های اقتصادی،  و ... ـ  نظام تجارت جهانی را در خطر فروپاشی قرار داده.   و همزمان شاهدیم که کشورهای آلمان،  فرانسه و ایالات‌متحد هر کدام به نوبۀ خود پای در بحرانی فزاینده گذارده‌اند.   طی چند ماه گذشته صنایع اتومبیل‌سازی آلمان بیش از 50 هزار شغل را حذف نموده‌؛   دولت فرانسه جهت تنظیم بودجۀ سال 2026 میلادی پای در بن‌بستی غیرمعمول گذارده،   و ایالات‌متحد،  از یک‌سو به دلیل عدم همکاری کنگره با بودجۀ سالیانۀ پیشنهادی دولت،  و از سوی دیگر،  به دلیل شرایط گنگ و نامشخصی که تعرفه‌های گمرکی جدید خلق کرده،  در بحران دست‌وپا می‌زند.  به صراحت بگوئیم،  افسانۀ خروج «افتخارآفرین» دمکراسی‌های سرمایه‌داری از هر گونه بحران،  به تدریج به نقطۀ پایانی رسیده.  امروز از منظر اقتصادی،  و خصوصاً ژئوپولیتیک،  مشکل بتوان صورتبندی «افتخارآفرین» کذا را پیش‌فرضی قابل قبول معرفی کرد.  و حال این سئوال پیش می‌آید که به کدامین سوی خواهیم رفت؟   جهت به دست دادن چشم‌اندازی هر چند محدود از شرایط فعلی،  در آغاز نیم‌نگاهی به سیاست «اقتصادی ـ استراتژیک» ایالات‌متحد می‌اندازیم.   سپس اوج‌گیری جنگ در اوکراین و تبعات اقتصادی و سیاسی آن را بررسی می‌کنیم.   و در پایان نیز به سراغ ملایان رفته سری به دکان «آخرالازمانی‌ها» می‌زنیم.

 

اگر سخن را با ایالات‌متحد آغاز می‌کنیم،  دلیل دارد.  اقتصاد جهانی که اینک پای در بحران گذارده،  در مجموع مدیون «بازارسازی‌ها و نیازپردازی‌های» اقتصادی حاکمیت آمریکاست.   این حاکمیت سرمایه‌داری آمریکا بود که اکثر قریب‌به‌اتفاق نیازهای اقتصادی،  نظامی،  دولتی و حتی فرهنگی جوامع معاصر را از درون خود «خلق» کرد؛  ابزارشان را صادر نمود،  و نهایت امر آن‌‌ها را به  «نیازی» غیرقابل تردید تبدیل کرد!   نیازی که به نوبۀ خود سرمایه‌های جهانی را بلعیده و به درون نظام پولی ینگه‌دنیا سرازیر ‌کرده است.   صادقانه بگوئیم،   در زندگی روزمره،  از اینترنت و کامپیوتر گرفته تا تلفن‌همراه،  تلویزیون،  خودرو،  رادیو و ... جملگی بازتاب خلاقیت‌های صنعتی در آمریکا بوده‌اند.  اگر مکس‌ول ،  فارادی و نیوتن اسکاتلندی و انگلیسی بودند،   این صنعت و فضای اجتماعی آمریکا بود که امکان داد نظریات‌شان به صورت ابزار،   و به شیوه‌ای فراگیر پای به زندگی روزمرۀ انسان‌ها بگذارد.   خلاصۀ کلام،  در زمینۀ زندگی حرفه‌ای و فنی،  علمی و حتی نظامی و دفاعی،  ملت‌ها بیشتر مدیون تحولات فنی و علمی آمریکا هستند تا دیگر کشورهای جهان.  پس اگر دبیرکل سازمان ملل متحد اینک اذعان دارد که تجارت جهانی پای در بحران ‌گذارده،  به این معناست که آمریکا به عنوان نخستین «بازار جهانی» گرفتار بحران شده است.

 

البته کشور ایالات‌متحد بحران‌های کلانی پشت سر گذارده.  الهامات استقلال‌طلبانه و جنگ با انگلستان،   جنگ داخلی و لغو بردگی،  فروپاشی بافت روستائی،   بحران دهۀ 1930،  و ... و امروز نیز بحران تجاری!   بررسی دقایق تمامی این بحران‌ها از حد وبلاگ امروز به مراتب فراتر خواهد رفت،  در نتیجه تلاش خواهیم داشت تا در حد امکان به بحران تجاری فعلی نیم‌نگاهی بیاندازیم.  

 

به استنباط بسیاری صاحب‌نظران،   بحرانی که امروز آمریکا پای در آن گذارده نتیجه و بازتابی است «طبیعی» از آنچه پس از پایان جنگ دوم بر شبکۀ تجارت جهانی حاکم شد.  آمریکا پس از پایان جنگ دوم جهانی «فضائلی» اینچنین برای واشنگتن عَلَم کرد؛  حامی اروپای جنگ‌زده و مصیبت‌دیده؛  سرکوب کنندۀ نظام‌های‌ منحوس نازیسم،  فاشیسم و میلتاریسم ژاپنی،  و خصوصاً ناجی ملت‌ها در تقابل با بلشویسم تمامیت‌خواه و سرکوب‌گر روس! 

 

از حق نگذریم!  دولت‌های پساجنگ در آمریکا جهت به ارزش گذاردن مجموعۀ این «سجایا» تمامی تلاش‌شان را به خرج دادند.  بر اساس این تلاش‌ها،  شاهد بودیم که آلمان جنگ‌زده فقط طی یک نسل تبدیل شد به جمهوری فدرال آلمان غربی و واحد پولی آن ـ  مارک ـ  در برابر دلار آمریکا قد علم کرد.   ژاپن طی سال‌های 1970 یعنی فقط 3 دهه پس از جنگ دوم  جهانی،  دومین اقتصاد جهان بود.   و دیگر کشورها در فهرست بالا نیز،   زیر سایۀ سرنیزۀ واشنگتن،  هر کدام گلیم‌شان را به شیوه‌ای از آب بیرون کشیده،   پای در رفاه و امنیت گذاردند.  طی این سال‌ها آن زمان که بازار داخلی آمریکا قدرت جذب تولیدات متحدان‌اش را نداشت،  هیئت حاکمه با مقروض کردن ده‌ها میلیون آمریکائی این بازار را «زنده» نگاه می‌داشت.   بله،  علیرغم فروریختن طبقۀ متوسط کشور به قعر منجلابی که بانک‌ها حفر کرده بودند،   ایده‌ای اساسی در تفکر هیئت حاکمۀ آمریکائی‌ ریشه گرفت؛  دولت آمریکا قادر خواهد بود در برابر تحولات جهانی نقشی تعیین‌کننده‌تر از دیگر کشورها ایفا کند!  خصوصاً که طی این دوره،  رقیب اصلی واشنگتن،  مسکو در رویای «تولدزودرس تاریخ» چُرت می‌زد.    

 

شواهد به صراحت نشان می‌دهد که حتی پس از فروپاشی دیوار برلین،  و بیدار شدن کرملین از خواب خوش،  و نهایت امر پایان جنگ سرد نیز تمایل آمریکا به ایفای نقش کذا و پیروی از «سجایای» بالا همچنان ادامه یافت.   فقط طی چند سال پس از فروپاشی دیوار کذا،   شاهد اوج‌گیری صنایع در چهار کشور تایوان،  کره جنوبی،  هُنگ‌کُنک و سنگاپور هستیم ـ   چهار «ببر» آسیا پای به جهان گذاردند!   ولی چهار ببر کذا و کشورهای اروپای غربی و مرکزی که پیشتر شاهد پیروزی‌ صنعتی را در آغوش کشیده بودند،  از نظر پایه‌ای به یکدیگر شباهت فراوان داشتند؛   جملگی فاقد استقلال سیاسی بوده،  تحت نظارت عالیۀ ارتش آمریکا،  یا ارتش‌های تحت فرمان‌اش روزگار می‌گذارنده‌اند.   

 

به عبارت ساده‌تر،  پس از پایان جنگ سرد نیز،  دولت‌ها‌ در واشنگتن توانستند بین دو عامل جداگانه رابطه‌ای اندام‌وار برقرار کنند؛  رفاه نسبی مادی در کشور تحت نظارت آمریکا،   و ژئواستراتژی فراملیتی مورد نظر واشنگتن.   واقعیت را بگوئیم،  پس از پایان جنگ سرد،   شرایط برای آمریکا بهینه نیز شده بود،  چرا که ایندسته از «وابستگان» به دولت آمریکا،  هر روز فربه‌تر ‌شدند؛  خراج کلان‌تر ‌پرداختند؛   و به دلیل قدرت اقتصادی‌شان،  برای واشنگتن ثبات استراتژیک بیشتری نیز تأمین ‌نمودند.  به عبارت ساده‌تر،  در ساخت‌وپاخت با چهار ببر کذا،   آمریکا عملاً دست به نوعی بازی «برد، برد» زده بود.

 

ولی طمع انباشت ثروت و کسب وجاهت جهانی حد و مرزی نمی‌شناسد.  از اینرو،   واشنگتن سرمست از پیروزی در خلق چهار ببر کذا،  در دوران پایانی قرن بیستم و نخستین دهۀ قرن بیست‌ویکم با همین ایده و ابزار دیپلماتیک و اقتصادی نخست پای به چین گذارد و سپس راهی هند شد.  در واقع،  مشکل از همین لحظه آغاز شده بود؛  هند و چین،  هر چند از دیرباز مشکلات عدیده‌ای از نظر سیاسی و اقتصادی داشته‌اند،  کشورهائی با استخوانبندی سیاسی و ژئواستراتژیکی مستقل‌اند.   ایندو کشور که عملاً نیمی از جمعیت جهانی را در درون مرزهای‌شان جای داده‌اند،‌  نه تحت نظارت ارتش‌های خارجی روزگار می‌گذرانند،  و نه قدرت اقتصادی،  نظامی و سیاسی‌شان را مدیون محافل برون مرزی هستند.  واشنگتن فقط تا زمانی می‌تواند انتظار پیروی هیئت حاکمۀ‌ اینکشورها از فرامین‌اش را داشته باشد که منافع ملی‌شان را مخدوش ننماید،   در غیراینصورت پکن و دهلی‌نو اجباری در پیروی از فرامین کذا نخواهند دید.  

 

در اولین تقابل منافع میان پکن و واشنگتن،  پروسۀ «جهانی شدن» که در واقع معنائی جز ریختن پول جهانیان به درون بانک‌های آمریکائی نداشت با بحران روبرو شد.  چین که تا این سال‌ها صرفاً سرزمینی بکر جهت «گردش سرمایه» و بهره‌جوئی‌های‌ بانک‌های غربی تلقی می‌شد،   به تدریج تبدیل شده بود به «کارگاه تولیدی جهان!»   اکثریت اجناس مصرفی از کارگاه‌های چین خارج می‌شد؛   کشوری که هیچ دلیلی برای لبیک گفتن به نیازهای تمامیت‌خواهانۀ واشنگتن،  لندن و ... نیز نمی‌دید.  واقعیت اینکه،  حملۀ‌ سرمایه‌داری نو‌پای چین به نقاط حساس اقتصاد جهانی،  نقاطی که «ارزش افزودۀ» هنگفتی در آن‌ها نهفته ـ   الکترونیک و میکروالکترونیک،  بیولوژی،   نظام بانکی و مالی و ... ـ   و همزمان صادرات سرمایه به آفریقا،  آمریکای جنوبی و مرکزی و خاورمیانه،  منافع کلانِ نظام بانکی غرب را به خطر می‌انداخت.  آنچه دبیرکل سازمان ملل بر آن نام بحران تجارت جهانی گذارده،  در واقع ریشه در همین «واقعیت» دارد.  از این گذشته،   «واقعیت» کذا می‌تواند با ورود قدرتمندانۀ هند طی چند سال آینده به درون همین «بازار»،‌  ابعادی به مراتب گسترده‌تر یافته،  نقش تعیین‌کنندۀ اقتصادی آمریکا را بیش از این‌ها تضعیف کند.  خلاصه بگوئیم،  به سیاق مَثَل «خر همیشه باقالا نمی‌آورد»،   سرمایه‌گذاری در جهان سوم نیز همیشه آنقدرها که بعضی‌ها فکر می‌کردند،  مقرون به صرفه نیست!  

 

در ارتباط با همین «واقعیت» دردناک است که حکایت «کش دادن» به جنگ اوکراین معنا و مفهوم ویژه‌ای یافته.  جای بحث‌وگفتگو ندارد؛  از ماه‌ها پیش مشخص بود که جنگ اوکراین تبدیل شده به زمینه‌ای جهت چانه‌زنی‌های «سیاسی ـ مالی» میان قدرت‌های بزرگ.  حق‌وحقوق روس‌های ساکن این سرزمین،  حق‌وحقوق اوکراینی‌ها و سرزمین‌شان،  خطر حملۀ‌ روسیه به اروپای مرکزی،  و ... جملگی شعارهائی است بی‌معنا که فقط به درد پر کردن صفحات روزی‌نامه‌ها می‌خورد.   این شعارها نُقل محفل روشنفکران شده،  و مفری است جهت کسب حقوق‌های کلان توسط «تحلیل‌گران!»  ولی واقعیت جای دیگری است.

 

پس از ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید،  در مرحلۀ نخست آمریکائی‌ها قصد داشتند با تمام کردن جنگ اوکراین برای دولت جدید در واشنگتن «افتخارات» جهانی کسب کنند!  تلاشی که به سرعت نور از صحنۀ سیاست جهانی حذف شد،   چرا که «پایان جنگ» معنائی به مراتب گسترده‌تر از آن یافته که باند ترامپ روی کاغذپاره‌های‌شان ترسیم کرده بود.  پایان جنگ اوکراین،   از منظر مسکو به معنای عروج ژئواستراتژیک روسیه در اروپای غربی،  آسیای مرکزی و خصوصاً خاورمیانه است.  به عبارت ساده‌تر،  بازگشتی افتخارآفرین برای مسکو به دوران اتحاد شوروی!  ولی پایان جنگ برای اتحادیۀ ‌اروپا معنای دیگری دارد؛  بازگشت روسیه به دوران یلتسین و سرمایه‌داری «بیخ‌دیواری» محافل یهودی و تحت حمایت غرب،   گدائی مسکو جهت کسب اعتبار از بانک‌های غربی،  و ... و خلاصه برای اروپا پایان جنگ یعنی حفظ تمامی مزایا و امتیازاتی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی برای اتحادیۀ اروپا تأمین شده بود. 

 

ولی دیگران نیز در این میانه هستند؛  چین،  هند،  کشورهای نفتخیز خاورمیانه،  و ... اینان نیز برداشت ویژۀ خودشان را از «پایان جنگ اوکراین» در ذهن پرورانده‌اند.  خلاصه در شرایطی که پایان این جنگ برای آمریکا فقط می‌بایست نمایه‌ای از قدرت و سیطرۀ واشنگتن در تحمیل «شرایط» جنگ و صلح در سطح جهان به شمار رود،   «دیگران» هر کدام کیسۀ جداگانه‌ای برای آن دوخته بودند.  به همین دلیل نیز تلاش‌های دونالد ترامپ که عموماً با «گردن‌کلفتی‌های» معمول یانکی‌جماعت توأم می‌شود،   هیچ تأثیری در شرایط جنگی اوکراین بجای نگذاشت. 

 

حال که گردن‌کلفتی‌های واشنگتن نتوانسته جواب مساعد دریافت دارد،  ترامپ را می‌بینیم که سرگردان،  اینسوی و آنسوی می‌دود،  باشد تا راه‌حلی «جادوئی» بیابد و قدرت و سروری آمریکا را یک‌بار دیگر به منصۀ‌ظهور برساند.  یکی از ویژگی‌های بازی جدید ترامپ در مورد اوکراین کشاندن مسکو به سوی واشنگتن؛   خالی کردن پشت چین و فراهم آوردن شرایط مساعد جهت اعمال فشار بر پکن است!   بازی آمریکا برای مسکو،  از یک‌سو  تحریم‌های اقتصادی به همراه آورده،   از سوی دیگر تهدید‌های نظامی!  به عبارت ساده‌تر،  تلاشی است جهت فروپاشانی اقتصادی و فلج نظامی روسیه!   برای پکن نیز در این دعوا تعرفه‌های گمرکی کلان پیش‌بینی شده است!   در واقع،  علیرغم لبخندهای دوستانۀ ترامپ در دیدارهای‌اش با رهبران چین و روسیه،  بازی جدید ترامپ معنائی جز فراهم آوردن شرایط فروپاشی کشور روسیه و انزوای اقتصادی چین ندارد.  

 

ولی اینجا نیز تحلیل دولت‌های جهان با طرح‌هائی که واشنگتن روی کاغذ ترسیم کرده تفاوت‌های کلی نشان می‌دهد.  چین به هیچ عنوان اجازه نخواهد داد که کوچک‌ترین فروپاشانی‌ای در ساختار حاکمیت روسیه صورت پذیرد؛  این فروپاشانی به معنای خطر «اگزیستانسیل» برای پکن به شمار می‌رود.   روسیه نیز آگاه از موضع غیرقابل تردید پکن،‌  مطمئن است که از تحریم‌های اقتصادی و تهدیدهای نظامی آمریکا جان سالم به در خواهد برد.  ولی در این میانه،   قدرت‌های اقتصادی و صنعتی در اروپا نیز سرگردان شده‌اند.  چرا که به دلیل مخالفت دولت کارگری انگلستان و حزب دمکرات آمریکا با سیاست‌های دونالد ترامپ،  فشار اقتصادی و نظامی‌ای که اتحادیۀ اروپا تحت فرمان واشنگتن بر روسیه اعمال می‌کند،   نهایت امر از سوی محافل تجاری و مالی اروپائی،  و جهت به بن‌بست کشاندن سیاست‌های ترامپ،  منجر به گشوده شدن بازارهای اروپا به روی کالاهای چینی شده!   چین از این مفر هر روز قدرت اقتصادی و زمینۀ فعالیت گسترده‌تر مالی می‌یابد،  و امکان اعمال فشار بر روسیه از سوی ترامپ،   به این ترتیب تخفیف خواهد یافت! 

 

ولی فراموش نکنیم،  آنچه در بالا آوردیم،  فقط لایه‌ای است سطحی از کلاف سردرگمی که سیاست‌های جهانی پیرامون جنگ اوکراین ساخته و پرداخته‌اند.  اگر بخواهیم نقش دولت‌های ژاپن،  هند،  چهار ببر آسیا و برزیل و کشورهای خاورمیانه و ترکیه،  و به همچنین بازی‌های مالی محافل صنعتی و نظامی و داروئی و ...  را در کنار باج‌گیری محافل بین‌الملل و محلی از بودجه‌های نظامی به کلاف کذا بیافزائیم،  به صراحت درخواهیم یافت که یک جنگ بی‌مورد که فقط نتیجۀ تمامیت‌خواهی و روس‌ستیزی حزب دمکرات آمریکا بوده،   چگونه بحرانی فزاینده در سطح جهان به وجود آورده است.  

 

با این وجود،  از آنجا که وبلاگ ما قرار است بیشتر به مسائل مبتلا به ایران بپردازد،  نیم‌نگاهی به مسائل کشورمان در سایۀ این «کلاف» نیز الزامی می‌شود.  جای بحث و گفتگو نیست؛   مرکزیت و استخوان‌بندی اصلی اقتصاد در حکومت ملایان در دست محافل وابسته به آمریکاست.  علیرغم تمامی بده‌بستان‌های صوری و شعارهای رسانه‌ای در زمینۀ همکاری‌های هسته‌ای،  نظامی و مالی و بانکی با «شرق»،  شاهدیم که دلار همچنان حاکم اصلی بر اقتصاد ایران باقی مانده.   البته اقتصاد تجاری ایران از دیرباز ـ  دوران ناصرالدین میرزای قاجار ـ  توسط آنگلوساکسون‌ها پایه‌ریزی شده بود،  و طی دهه‌ها که از آن دوران می‌گذارد و علیرغم تمامی تحولات سیاسی کشور،   «دَر» همچنان بر همان پاشنه می‌چرخد.   نتیجتاً به دلیل فشارهای عدیدۀ روسیه و چین که عکس‌العملی در برابر عملیاتی شدن تئوری‌های دولت ترامپ است،‌  دولت ملایان نیز در بن‌بست عجیبی فروافتاده. 

 

اسلامگرائی دولت ملایان که در عمل معنائی جز سرکوب اجتماعی و فراهم آوردن شرایط بهینه برای سرمایه‌داری غرب در منطقه ندارد،   به دلیل جریان سیاسی فعلی به شدت منزوی شده.   دولت پزشکیان که به نوبۀ خود برخاسته از محافل حامی غرب در ایران است،‌  پس از شکست کودتای «نظامی ـ مذهبی» اخیر،  بر این باور بود که همچون خاتمی،  رفسنجانی و روحانی خواهد توانست راه بده‌بستان با غرب را هموارتر کرده،  چوبی لای چرخ سیاست‌های روسیه بگذارد،  و خلاصۀ کلام «عزیزچُسانۀ» انگلستان شود.   ولی در شرایط فعلی واشنگتن خود در انزواست؛   انگلستان سیاست‌های جهانی واشنگتن را در خفا به چالش کشانده،  و نتیجتاً اجماع در درون حکومت ملایان نیز غیرممکن شده است.  جناح‌های به اصطلاح «راست‌وچپ»،  هر کدام جهت خدمت به ولی‌نعمت‌های‌ مربوطه‌شان تیغ از نیام برکشیده‌اند.  یکی می‌خواهد به سوی مسکو برود،  تا با سیاست ترامپ در زمینۀ انزوای پکن همکاری کرده باشد؛   دیگری تمامی سعی خود را به خرج می‌دهد تا با نزدیک‌تر شدن به اروپا،  مسکو را مورد تهدید قرار داده،  از سیاست لندن حمایت کند.   به همین دلیل خلائی سیاسی در کشور ایجاد شده،  و بر خلاف تبلیغات اوپوزیسیون دست‌ساز غرب در داخل و خارج مرزها،  این خلاء هیچ ارتباطی با فراهم آمدن شرایط سقوط رژیم ندارد.

 

نتیجۀ حاکمیت این خلاء همان است که مشاهده می‌کنیم.  شتاب سیر قهقرائی سطح زندگی ملت ایران،  تورم کمرشکن،  سردرگمی هر چه بیشتر در زمینه‌های اقتصادی،  مالی و حتی اجتماعی،  و ... و در شرایط فعلی خروج از بن‌بست کذا عملاً‌ غیرممکن می‌نماید،   مگر آنکه معجزه شود و خیزشی آگاهانه،  تحت رهبری جناح‌هائی مسئول ـ  این جناح‌ها عملاً وجود ندارند ـ   هم سیاست‌های خارجی را از دخالت در امور کشور بیرون راند،   و هم دست جناح‌هائی را قطع کند که از دیرباز بر اقتصاد و امور مالی ایران حاکم شده‌اند.   البته این «خیزش آگاهانه»،  در صورت موفقیت می‌باید قادر باشد در لایبرنت پیچ‌درپیچ سیاست و امور مالی جهان جائی نیز برای ملت ایران بگشاید.  به صراحت بگوئیم،  چنین خیزشی و چنان تشکیلات و رهبری‌ای هنوز در افق تحولات کشور آفتابی نشده.

 

از سوی دیگر،  خارج از بحران‌های پایه‌ای و غیرقابل حل در خاورمیانه،  تمامی جهان چهارنعل به سوی افق‌های نامعلوم می‌تازد.  اروپا در بحران سیاسی و اقتصادی دست‌وپا می‌زند؛  دولت ترامپ آمریکا را به لبۀ پرتگاه درگیری‌های نژادی و جنگ داخلی کشانده؛  چین خود را برای جنگ در منطقۀ آسیای شرقی آماده می‌کند؛  روسیه عملاً امکان خروج از بحران اوکراین را ندارد،  و در نتیجه مرتباً به آن دامن می‌زند؛   اینک ندای طبل جنگ در منطقۀ کارائیب ـ  ونزوئلا،  کلمبیا و حتی برزیل ـ  به گوش می‌رسد.  تمامی داده‌های ایدئولوژیک،  استراتژیک و حتی مالی و اقتصادی که نتیجۀ دهه‌ها تلاش پیگیر سیاستمداران،  نظریه‌پردازان و حاکمان در کشورهای مختلف جهان بوده،  اینک به کاغذپاره تبدیل شده.  و در کمال تأسف،   در چنین شرایطی،  حمایت از درگیری‌های گستردۀ نظامی در سطح جهان،  به عنوان مقوله‌ای «منطقی» پای به میز مذاکرات و طراحی‌ها گذارده.