همانطور که میدانیم، کودتای 13 ژوئن سالجاری، که با برنامهریزیهای نتانیاهو و ترامپ و البته
همراهی چاکرانۀ حکومت ملایان، قرار بود
برای ملت ایران حکومتی «مطلوب» تعیین کند،
با شکست روبرو شد. از اینرو شبکۀ
بجامانده از کودتاچیان در داخل کشور، دست
در دست مهرههای پیشخدمتمسلکِ ساکن کشورهای غربی، سیرک نوینی با شعار «برای نجات ایران» به راه
انداختهاند تحت عنوان « همایش مونیخ!»
جالب اینجا است که در این به اصطلاح
«همایش» تمامی سیاهیلشکری که پیشتر، هم برای ملاممد خاتمی و دوم خردادیها، و هم برای جنبشسبز و میرحسین موسوی دکانداری میکردند
حضور یافتهاند! از شما چه پنهان، امروز این به اصطلاح «فعالان سیاسی» که بهتر است
از آنان به عنوان واپسگرایان سیاستزده یاد کنیم تحت رهبری ولیعهد پهلویها میخواهند
«کاری کنند، کارستان» و خلاصه ایران را
نجات دهند!
شعارهای این به اصطلاح «همایش» که با
حضور گروه قلیلی برگزار شد، از قماش همان شعارهای خررنگکنی بود، که پیشتر روحالله خمینی و حواریوناش در نجف و
نوفللوشاتو به ملت ایران حقنه میکردند. به عنوان مثال،
در گام نخست حاضران در همایش کذا، یک «رهبر ملی» مشخص فرمودند؛ رضا پهلوی! در گام
بعد، حضرات لطف کرده به صور متفاوت
مشتی فحش و فضاحت نثار مخالفان همین «رهبر
ملی» نمودند.
و در شرایطی که «نه به باره، نه به داره، اسمش خاله موندگاره»، نوریزاده که نور به قبرش بباره، دست پیش گرفت تا پس نیفتد و از قافلۀ رهبرسازی و
دشمنی با دمکراسی عقب نماند. از اینرو فحش
مفصلی نثار حزب توده کرد، و همزمان تمام مخالفان سیاستهای دوران پهلوی را
در کاسۀ حزب «توده» گذاشت:
«ضدیت با خاندان
پهلوی و شاهزاده رضا پهلوی، ویروسی است که
از حزب توده به جامانده است [...]»
منبع: گویانیوز، 26 ژوئیه 2025
بله به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت
که مصطفی رحیمی و صادق هدایت و میرزادۀ عشقی هم تودهای بودند و هیچکس نمیدانست! خلاصه از نبوغ رجاله و بادمجان دورقابچین و
خاله خانباجی و ... هر چه بگوئیم کم گفتهایم!
باری پس از بلبل زبانی نوری زاده، نوبت رسید به گوگوش، خوانندۀ تصنیف «با نگاهت این روزا داری منو چوب
میزنی، بزن! بزن!» ایشان نیز ضمن حمایت
از کسانی که بمباران ایران توسط ارتش اجنبی را «راه نجات» معرفی کرده بودند، در حالیکه زیر لب زمزمه میکردند، «بزن! بزن!»
ایران را مادری زخمخورده خواند و خواهان شادابی ماموطن شد! علیاحضرت سابق هم زیر چاقوی جراح محبوبشان
آخرین لیفتینگها را متحمل میشدند، بیکار
نماندند؛ فریاد برآوردند:
«مردم ایران سزاوار
آزادی و رفاهاند و از فداکاری آنها برای بازپسگیری حقوقشان حمایت [میکنم و] تأکید
کردند که پشتیبان انقلاب ملی ایراناند»
همان منبع
خلاصه مامانجون رهبر ملی هم «انقلابی»
از آب در آمده بود! در همین حیص و بیص بود که حاجیه شیرین عبادی، جارچی
محفل نوبل و مدعی «عدم تضاد اسلام با دمکراسی»،
دست به عملیات سرنوشتسازی
زد. اگر فراموش نکرده باشیم، ایشان در دوران جنبشسبز خیلی انقلابی شده
بودند! از اینرو پس از دخالت شخص احمدینژاد جهت حذف
مدارک و سخنرانیهایشان در تجلیل از حزب رستاخیز فرموده بودند: «مردهشور اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر را
ببرند!» ولی خوب از آنجا که گذر پوست به
دباغخانه است، سروکلۀ شیرین عبادی در
«دکان» ولیعهد همان شاهنشاه آریامهر آفتابی شده. ایشان تعارف
و مجامله را هم کنار گذارده، و ضمن رجوع به
اصلشان میفرمایند:
«اگر متحد شویم دست
در دست هم پیروز خواهیم شد»
همان منبع
هر چند مشخص نیست «پیروزی» از منظر ایشان چیست، و دست در دست چه کسانی میخواهند بگذارند، اهدافشان کاملاً روشن و واضح و مبرهن است. ولی چه بهتر که ما جهت حفظ پرستیژ محفل رسوای
نوبل، و به ویژه حفظ آبروی ملا و خاخام
وکدخدا ـ سهپایۀ استعمار و استحمار و
استثمار ـ در این مورد سکوت اختیار کنیم!
جالبتر
اینکه، در شرایطی که همین چند ساعت پیش دو
تن از مخالفان حکومت ملایان را به اتهام واهی هواداری از گروه رجوی در ایران اعدام
کردهاند، گروه کثیری از «زندانیان سیاسی»،
از قعر سیاهچالهای جمکران برای این
«همایش نجاتبخش» فیلم و نامه و مقاله و شعر و ... فرستاده بودند؛ حتماً
زندانیان «پارتیدار و خوش ذوقی» باید باشند.
از بررسی جزئیات سیرک بیخ دیواری مونیخ اجتناب میکنیم.
ولی این مطلب را نمیتوان کتمان کرد که
اکثریت قریببهاتفاق شرکتکنندگان «فعال» در سیرک کذا همانها بودند که برای روحالله
خمینی کفن پوشیدند؛ عربدۀ مرگ بر شاه سر دادند؛ شاپور بختیار را نوکر بیاختیار خواندند؛ برای خمینی آهنگ «آقا جوون» خواندند، و ... و اینک باید پرسید چه شده که این حضرات
«انقلابی» اینچنین بکسوات کرده، دنده عقب میزنند
و خواهان بازگشت به دوران «شاهبازی» شدهاند؟
حالا بعضیها ایراد خواهند گرفت که دوران «شاه بازی»
تمام شده، و رضا پهلوی هم بارها گفته که
«خواستار مقام سیاسی نیست!» ولی تجربۀ
تلخ «ایران نوین» ثابت کرده که اولاً کسانی چون رضا پهلوی تصمیمگیرنده نیستند؛ تصمیمات
سیاسی کشور در ردههای دیگری گرفته شده به اینان ابلاغ میشود. در ثانی،
سخنرانیهائی از قماش آنچه از زبان رضا پهلوی میشنویم فقط به معنای این
است که سخنران محترم مایل است «همه کاره» باشد،
هر چند مسئولیتی هم در هیچ موردی نپذیرد! نوعی آریامهر دوم، یا خامنهای و خمینی فکلکراواتی!
البته فراموش نکنیم که ملت ایران خیمهشببازی مونیخ و
دیگر تحرکات پسروانه از این قماش را مدیون عملکرد مزورانه و موذیانۀ حکومت ملایان
خودفروختهای است که طی نیمقرن گذشته با ارائۀ تصویر کاذب «دشمن» از پهلوی، لحظهای
از توجیه و تطهیر این حکومت استبدادی،
پلیسی و دستنشانده غافل نبودهاند.
حضور خیل «زندانیان سیاسی» در سیرک مونیخ به صراحت نمایانگر
رواج بساط سلطنتطلبی در بندهای زندان سیاسی رژیم نفرت و استبداد ملائی است. این پروپاگاند حاکم در زندانهای رژیم نفرتپرور
ملایان است که این چنین بازتاب یافته. ملایان
جهت حفظ موجودیت انگلیشان دست به دامان پهلویها شدهاند، و اگر فوتکردن در آستین «دستاوردهای» چشمگیر
سلطنت پهلوی را بیشتر مدیون بنگاههای سخنپراکنی سازمان سیا هستیم، زمینهسازی جهت توجیه عملی استبداد آریامهری
در داخل، و توسط ساواک ملایان صورت میگیرد.
رابطۀ پهلوی و ملا مسئلۀ جدیدی نیست. ساواک آریامهر، تشکل
تحت فرمان لندن و واشنگتن، در دوران جنگ سرد هم اوباش اسلامگرا و
چماقداران چپنما را به عنوان «زندانی سیاسی» و مخالفان استبداد به عوامالناس
حقنه کرده بود. در هر حال در گردهمائی مونیخ، رضا پهلوی ادعا کرد که بیش از 50 هزار تن از مقامات حکومت
اسلامی و نیروهای نظامیاش به وی گرویدهاند. و به استنباط ما این آمار و ارقام کاملاً منطقی است.
هر چند گرویدن این گلۀ بیهمهچیز به فردی
که ادعای استقرار دمکراسی و حمایت از حقوق انسانها دارد، به هیچ عنوان «افتخارآفرین» نیست؛ مفتضحانه است:
«شاهزاده رضا پهلوی اعلام کرد تاکنون دستکم 50 هزار تن از مقامهای حکومتی و نیروهای
نظامی جمهوری اسلامی برای کمک به براندازی حکومت به کارزار «همکاری ملی» پیوستهاند.»
همان منبع
در روندی که رضا پهلوی تحت عنوان «همکاری ملی» پای در
آن گذارده، این واقعیت اینک غیرقابل تردید
شده که در قاموس وی و حواریوناش، حکومت
آیندۀ ایران چیزی نخواهد بود جز امتدادی بر همین حکومت ملایان. بیتعارف
بگوئیم، طرفداران این بساط، علیرغم هارتپورتهای
«دمکراتمنشانه» و ادعاهای دهانپرکن جز این نمیخواهند، و در صورت پیروزی نیز جز این در چنته نخواهند
داشت! چرا که اینان اگر دیدگاههائی همساز با
«دمکراسی»، حمایت از حقوق انسانی، آزادیهای
فردی و ... میداشتند، حاضر نمیشدند فعالیت ایرانستیزانه و
غیرانسانی کسانی را لاپوشانی کنند که سالهایسال رسماً از به زیر پای گذاردن
همین حقوق حمایت کردهاند، و در برقراری
و گسترش استبداد خمینی لحظهای درنگ ننمودهاند.
طرفداران رضا پهلوی اگر واقعاً هوادار دمکراسی میبودند
به خود اجازه نمیدادند به صرف اینکه دشمنان دمکراسی امروز تفنگشان را از این
شانه به آن شانه انداختهاند، آنان را
«آزادیخواه» جا بزنند. بله برنامهای که
ارباب رضا پهلوی در برابرش گذارده، فقط
معنای در دست گرفتن قدرت مطلق دارد؛ هدف
دیگری نیز در کار نیست، و بهترین ابزار
برای قدرت مطلقه همین اراذل و اوباشاند.
همانها که به ارادۀ لندن و واشنگتن، پهلوی اول و دوم را به قدرت رساندند؛ بعد هم از کشور با آن افتضاح اخراجشان کردند.
با این وجود به صراحت بگوئیم، پرتوپلا گوئی رضاپهلوی و حواریوناش به کنار، رخدادها را میباید در مقطع دیگری مورد بحث
قرار دهیم. به عبارت سادهتر، پس از شکست کودتائی که قرار بود همین 50 هزار تن
کذائی مهرههای تبلیغاتی و هیاهوسالاری خیابانیاش باشند، دولتهای
حامی «استبداد نوین» در ایران میخواهند از عناصر همین کودتای شکستخورده، یک جریان سیاسی «خلق» کنند! رضا پهلوی را هم گذاشتهاند در رأس همین
جریان.
در مطالب این وبلاگ بارها گفتهایم، که اگر خواستار برقراری حکومتی انسانی، متکی بر مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر
هستیم، الزاماً میباید از پیروی توصیهها
و نسخههای مراکز استعماری و طرحهای سازمانهای اطلاعاتی دست برداریم. هیچ دولت بیگانهای جهت بهبود شرایط ایران
پستان به تنور نخواهد چسباند؛ آنچه تا
حال دیدهایم و مسلماً در آینده نیز خواهیم دید تکرار همین اصل کلی است که دمکراسی
را میباید ایرانیان برای بهبود شرایط زندگی خودشان تأمین کنند. و اینکه
تأمین این شرایط معمولاً به معنای کاهش منافع کشورهای سلطهگر خواهد بود.
از سوی دیگر، و
از همه مهمتر این استکه مشکل ایران به
هیچ عنوان سیاسی نیست! با سیاست و سیاستبازی
هم نمیتوان مشکلات اجتماعی، اقتصادی و
بنیادین را در ایران حل کرد. با گشودن
«دریچۀ» سیاست، دستهبازی و لشکرکشی و
هیاهو و تعیین حکومت و سقوط دولت و ...
راه بجائی نمیبریم؛ مشکلات
موجود را تمدید میکنیم. سیاسی کردن مسائل
مملکت، عملی است همچون اسلامی کردنشان. با ایجاد دوقطبیهای کاذب، مفاهیم را از محتوا تهی میکند و مطالبات
واقعی ملت را به حاشیه میراند. همانطور که حکومت ملایان نیز با اسلامی کردن
مسائل جامعه دست به پوچسازی زد. سیاسیکاری امثال رضا پهلوی نیز نهایت امر جز پوچسازی
هدف دیگری دنبال نمیکند!