۷/۱۰/۱۴۰۱

نه کارتر، نه بایدن!

 

 

خیزش عمومی در ایران که پاسخی سخت و دندان‌شکن به دهه‌ها سرکوب و خفقان توسط روحانیون شیعی و اوباش نانخور آن‌هاست،  اینک پای به مراحل سرنوشت‌سازی ‌گذارده.   این خیزش برای رسیدن به میعاد کنونی،  راهی دراز پیمود.   هزاران انسان در راهش  سیاه‌چال‌های رژیم را به جان خریدند؛   مادرانی سال‌ها بر مزار فرزندانی که ملایان به مسلخ فرستادند گریستند،  ‌پدرانی دهه‌ها از سرنوشت جگرگوشه‌گان‌شان بی‌خبر ماندند،  و بیش از ده میلیون ایرانی تلخی غربت به جان خریده،   کشور را برای همیشه ترک گفتند.   این خیزش را می‌باید گرامی داشت.  و در این میانه،  آن‌ها که امروز دست در دست یکدیگر،  بر امواج طوفندۀ این جنبش نشسته‌اند،   شاید جوان‌تر از آن‌اند که بدانند؛   و آن‌ها که خواسته،  یا ناخواسته دهه‌ها ترک وطن کرده‌اند کهنسال‌تر از آن‌ که عظمت هیمۀ این آتش خشم را بشناسند.   با این وجود،  ایرانیان در یک اصل متفق القول‌اند؛  حرکت امروز برای ارضاء تمامیت‌خواهی یک ایدئولوژی،   یا حفظ منافع یک طبقۀ خاص اجتماعی یا یک صنف و قشر مشخص به راه نیافتاده.  حرکتی است به سوی دمکراسی،   برای تحقق جامعه‌ای قانونمند و برقراری ساختاری که بتواند زنگار واپس‌ماندگی‌ها را برای همیشه از چهره این سرزمین بزداید. 

 

با این وجود،  اگر طی بحران‌های سیاسی احساسات،  شوق،  آرمانگرائی و دیگر شورهای ملت‌ همیشه نقشی اساسی در گردهمائی‌ها،  ادامۀ تظاهرات،  و حتی پیروزی نهائی ایفا کرده،  جوامعی از این بحران‌ها سربلند بیرون آمده‌اند که در برخورد با واقعیات تاریخی دچار احساسات نشده،  و فراموش نکرده‌اند که اهداف واقعی چیست.   رهبری «کلان ـ جنبش‌های» اجتماعی و سیاسی همیشه کاری پیچیده است و در کشوری چون ایران که عملاً تمامی شبکه‌های ارتباطی توسط حکومت مستبد مسدود شده،   نه فقط رهبری جنبش که هر گونه سازماندهی با مشکلات فراوان روبرو خواهد شد.   و در سایۀ همین مشکلات پرشمار است که عملۀ استبداد،   ایادی استعمار و خزندگان موذی و خوش‌خط‌وخالی که سال‌ها با برچسب‌های متفاوت ـ   ضدانقلاب،  مخلص و انقلابی،  اصلاح‌طلب،  روحانی مخالف،  و ... ـ  در سایۀ همین حکومت زیسته‌اند و خون ملت به شیشه کرده‌اند،  منتظر فرصت‌اند.   منتظرند تا بار دیگر،  همچون تجربۀ هولناک 22 بهمن 57 جنبش امروز را که در راه زن،  زندگی و آزادی،   رفاه و انسانیت آغاز شده،  به بیراهۀ توهمات و مطالبۀ موهومات بکشانند؛  باشد تا بار دیگر ملت ایران را در محراب قدرت‌های بزرگ جهانی قربانی کنند.

 

ولی فراموش نکنیم که ملت‌ها،  حتی قدرتمندترین‌شان در این جهان تنها نیستند؛  ملت‌های دیگر نیز دست‌اندرکارند؛   همسایگان،  دشمنان،  دوستان،  موافقان و مخالفان،  و ... هیچ یک در چنین میعادی بیکار ننشسته‌اند.   و در این روزگار،   ایرانیان در برابر دو سیاست قدرتمند قرار گرفته‌اند.  سیاست آمریکا و متحدان،  یا بهتر بگوئیم «رعایای اروپائی‌اش» و سیاست روسیه در قالب همسایه‌ای توانمند که به آرامی سر از بستر بلشویسم بیمارگونه و شکست‌خورده‌اش بر می‌دارد.      

 

سیاست آمریکا در ایران نمونۀ روشنی دارد؛  افغانستان طالبانی!  آمریکا از لحظه‌ای که با پیروزی حزب پرچم در افغانستان دریافت که زمینۀ حاکمیت در اینکشور را از دست داده،  مسیر «اسلام سیاسی» را برگزید.   نخست در کوه‌پایه‌های افغانستان و سپس در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران!   اوج‌گیری خمینی‌ایسم نتیجۀ همین سیاست مزورانه بود،  و پیروی و همکاری کورکورانۀ دربار پهلوی با منویات واشنگتن آن را به ثمر رساند.  امروز از این خیانت بزرگ به ملت ایران نزدیک به نیم قرن می‌گذرد؛  افغانستان هنوز در جنگ است،  و ایرانی هنوز در بند!

 

این یادآوری از اهمیت برخوردار بود،   چرا که کم نیستند آن‌هائی که هنوز امید به پشتیبانی واشنگتن در مصاف ایرانی با روحانیت شیعی دارند.   هنوز کم نیستند آن‌هائی که سرنوشت تیرۀ عراقی،  سوری،  کرد،  ترک،  افغان و پاکستانی را ندیده‌اند،   و اگر نیم‌نگاهی هم انداخته‌اند،  تشابه آن را با سرنوشت ایرانی نشناخته‌اند.   برای ساختن کشور می‌باید با واقعیات رودررو شد.  و در رأس این واقعیت می‌باید قبول کرد که،  علیرغم تمامی غم‌بادهائی که توسط دولت‌مداران واشنگتن‌ و هولیوودی‌ها در راه مبارزات ملت ایران در سایت‌های دولتی به نمایش ‌گذارده می‌شود،‌  گزینۀ‌ واشنگتن جز حکومت اسلامی،  سروری آخوند،  سرکوب آزادی‌های اساسی و انسانی،  و به زنجیر کشیدن ملت ایران نبوده و نیست.   فراموش نکنیم که جیمی کارتر،  رئیس جمهور وقت آمریکا بود که دست روح‌الله خمینی را گرفت و با علم‌وکتل این دیوانۀ قدرت و جنون را از نجف به تهران آورد؛   بقیۀ قضایا را خودتان بهتر می‌دانید.

 

ولی همانطور که گفتیم،   در همسایگی ما دولت قدرتمند دیگری نیز نشسته؛  دیروز اتحاد شوروی نام داشت و امروز فدراسیون روسیه.   اینکشور نیز از سیاست‌گزاری در ایران غافل نمانده و نخواهد ماند.   استراتژی فعلی روسیه را در ایران بارها در وبلاگ‌های متفاوت بررسی کرده‌ایم،  قصد تکرار مکررات نداریم.   با این وجود،  اشاره‌ای کوتاه در این زمینه لازم است.  مسکو از نخستین روزهائی که تحت نظارت جمعی از افسران سازمان «اف. اس. ب» سر از خاکستر بلشویسم برداشت،   نقطه‌نظر ژئواستراتژیک‌اش را به صراحت اعلام داشته.   بر اساس این نگرش،  مسکو از انقلابات،  تحولات آنی،  کودتاها،  هیاهوها و اغتشاشاتی که عموماً توسط ایالات‌متحد و متحدان اروپائی‌اش در راه بهینه کردن منافع غرب به راه می‌افتد،  نه فقط حمایت نمی‌کند،  که در برابر آن خواهد ایستاد.  بر اساس این سیاست،  هدف اصلی گسترش منافع دولت‌های مستقر در ارتباط با دولت فدراسیون روسیه است؛   مواضع داخلی این دولت‌ها اهمیتی ندارد!   به این معنا که جهت حفظ و تداوم دادوستدهای دوجانبه،  مسکو نمی‌تواند از فروپاشانی‌ها حمایت کند.  در این مقطع بررسی جزئیات این پروژۀ «کلان‌ ـ اقتصادی» را بر عهدۀ صاحبان فن می‌گذاریم،   و بازمی‌گردیم به مسئلۀ ارتباط مسکو با تحولات اجتماعی در ایران.

 

باز هم بارها و بارها در وبلاگ‌های‌مان نوشته‌ایم و پیش‌بینی کردیم که اگر مواضع روسیه در مقایسه با مواضع اسلام‌پناه و آخوندلوس‌کن لندن و واشنگتن فی‌نفسه مترقی است،   مشکلی اساسی در سیاست ایرانی مسکو به وجود خواهد آمد؛  کرملین نهایت امر می‌باید با یک حکومت دست‌نشانده،   بی‌اختیار،  فاسد و سرکوبگر و خصوصاً قرون‌وسطائی هم‌گام شود.   مسئله‌ای که می‌تواند هم پرستیژ روسیه را مخدوش کند،  و هم توازن قوا را در داخل ایران به نفع پایتخت‌هائی منحرف نماید که در «ظاهر»،   و نه در «واقع» خود را خواستار آزادی و دمکراسی در ایران جا می‌زنند؛  همان‌ها که حکومت آخوند را در ایران مستقر کرده‌اند.  

 

امروز این پیش‌بینی،  به صورت وضعیت ناگواری که شاهد آن هستیم،   تحقق یافته.  می‌بینیم که سایت‌های وابسته به واشنگتن ـ  رادیوفردا،  بی‌بی‌سی،  رادیو آمریکا و ... ـ  جملگی برای مهسا امینی،  زن جوانی که قربانی وحشیگری استعماری‌شان در ایران شده،   اشک تمساح می‌ریزند؛  برای «انقلاب» ایرانیان بر علیه استبداد پیراهن می‌درند؛   فیلم‌ مبارزات خیابانی پخش می‌کنند،   و ... ولی همزمان مسکو در برابر آنچه پیش آمده عملاً سکوت کرده.   چرا راه دور برویم،   دستجات و گروه‌هائی که یا وابسته به مسکو هستند،  و یا از منظر سیاسی بسیار نزدیک به روسیه،  عملاً دست به نوعی «حمایت» از بقاء حکومت ملایان زده‌اند.  به طور مثال،  سایت پیک‌نت که خود را به حزب کمونیست روسیه بسیار نزدیک می‌نمایاند،  در آغاز خیزش‌های خیابانی عملاً به تعطیل در آمد.  و اگر یک هفته بعد با «بهانه‌هائی» تعطیلی‌اش را توجیه نمود،‌  و بار دیگر آغاز به کار کرد،  مستقیماً خواستار همکاری تشکیلاتی و سازمانی مخالفان با حکومت تهران ‌شده است!   این نیست جز دنباله‌روی از سیاست مسکو؛  همان سیاستی که بالاتر نیز از آن سخن گفته‌ایم. 

 

نویسندۀ این وبلاگ به دلیل سیاست‌های مترقی منطقه‌ای روسیه،   از آغاز حرکت کرملین به سوی مصاف با غرب طرف مسکو را گرفت؛  در جنگ اوکراین نیز از روسیه حمایت کرد.  ولی در مورد ایران ادامۀ این وضعیت امکانپذیر نیست،   و بر خلاف توهمات پیک‌نتی‌ها،   نمی‌توان جهت پیشبرد یک سیاست حتی از نوع مترقی‌اش،   ملتی را به زیست در شرایط قرون وسطائی محکوم کرد.   در نتیجه سیاست روسیه ـ  حمایت از ساختار دولت و ممانعت از فروپاشی ـ  حداقل در ایران دیگر امکان‌پذیر نیست.  ساده‌تر بگوئیم،  امکان همزیستی ایرانی با حکومت ملائی دیگر منتفی است؛  خواست مسکو هر چه باشد،   این حکومت باید برود.   چرا که از یک‌سو مسکو در ابتر کردن عوامل دست‌نشاندۀ آمریکا در داخل حکومت عاجز مانده و این عوامل همچنانکه در مورد پیوستن ایران به پیمان شانگهای هم شاهد بودیم،  با ایجاد آشوب و بحران از ادامۀ سیاست‌های مترقی روسیه در ایران ممانعت می‌کنند.   و از سوی دیگر،   نارضایتی‌ای که دین‌اجباری ملایان در سطح جامعه به راه انداخته به صورتی غیرقابل بازگشت پایه‌های شیعۀ اثنی‌عشری را از هم فروپاشانده.  به صراحت بگوئیم،  جامعه دیگر نه روحانی شیعی می‌خواهد و نه مذهب‌فروش تشیع علوی!

 

البته تعیین سرنوشت کشور همیشه با ملت ایران خواهد بود،   ولی اینبار به استنباط ما،   ملت حرف آخر را زده است.    امیدواریم که تحولات فعلی در راه تحقق دمکراسی از مسیر خود منحرف نشود،   و فراموش نکنیم که در راه دستیابی به رشد،  رفاه و سربلندی تنها هستیم؛  جز ایرانی هیچکس در کنار ما نخواهد بود.    

 

 

 

  

 

    

 

 

 

 


هیچ نظری موجود نیست: