۵/۰۶/۱۴۰۱

دیلینگ، دیلینگ! قافلۀ عموجان!

 

 

مخالفان دمکراسی و آزادی‌های مطروحه در اعلامیۀ جهانی حقوق‌بشر در کشورمان با بهره‌گیری از سه شبکۀ مرتبط و ظاهراً متفاوت،  در برابر ایرانیان جبهه گرفته‌اند.   نخستین شبکه‌ای که با این آرمان‌ها تضاد و مخالفتی پایه‌ای ‌دارد،  مجموعه‌ای است که تحت عنوان دولت رئیسی و حامیان معمم و کلاهی‌اش،  بر سرنوشت کشور حاکم شده.   دومین شبکه،  چیزی نیست جز دکانداران اصلاح‌طلبی که به رهبری عناصری ظاهراً «رانده شده»،  به میدان سیاست کشور پای گذارده‌اند.   ولی جالب‌ترین شبکه در این مجموعه،   مخالف‌نمایانی‌اند که با برچسب‌های ـ  مارکسیست،   لیبرال،  سلطنت‌طلب،  اسلام‌گرای انقلابی و ... ـ  در کنسرتی به رهبری غربی‌ها،  به وحشت عمومی دامن زده و آب به آسیاب بحران‌سازی در داخل کشور می‌ریزند.  جالب اینکه این شبکه‌ها که جملگی از آبشخور سازمان سیا تغذیه می‌کنند،  ادعا دارند که در جنگی پایان‌ناپذیر درگیر شده،  و «مخالفان» یکدیگرند!  در مطلب امروز نیم‌نگاهی به این سه شبکه می‌اندازیم،   باشد تا ضدیت اینان با دمکراسی تا حد امکان علنی شود. 

 

نخست ببینیم ریشۀ اصلاح‌طلبی چیست و اصولاً اصلاح‌طلبان،  در واقع چه می‌گویند؟  جهت به دست دادن نگرشی منسجم از ریشۀ «گفتمان» اصلاح‌طلبی لازم است نیم‌نگاهی به جریانات سیاسی در ایران بیاندازیم.   دهه‌ها پیش،  شادروان احمد کسروی که خود توسط آخوندی جنایتکار ترور شد،  تأکید کرد که،  «ما به آخوندها یک حکومت بدهکاریم!»  ولی به استنباط ما برداشت کسروی از ملابازی در ایران،   به دلیل تقدم تاریخی آنقدرها عمیق نبوده.   شاید وی هیچگاه از خود نپرسیده بود،  چه شده که ملتی برخوردار از تجربۀ تلخ و هولناک رژیم ضدفرهنگی صفویه حاضر است دل‌وجان فدای همان‌هائی کند که در آن دوران سیاه،  ورای تمامی وحشیگری‌ها و درنده‌خوئی‌ها،  علاوه بر بی‌عرضگی در زمینۀ حمایت از منافع ملی،  در ضدیت با فرهنگ و شعر و ادبیات کشور هر آنچه از دست‌شان برمی‌آمد انجام دادند،  و  گل‌سرسبد قوۀ قضائیه‌شان چیزی نبود جز به راه انداختن بساط آدمخواری در عالی‌قاپو؟  اگر کسروی آن روزها از خود نپرسیده بود،   ما امروز می‌پرسیم و به ملت این «یک پاسخ را بدهکاریم!»

 

پاسخ روشن است.   از آنروز که مشتی شیخ،  در نشئۀ «دوغ حقیقت»،  خانقاه‌ صفوی را در اردبیل به بیت حکومتی تبدیل کردند،  همزمان به این توهم در ذهنیت ایرانی جان بخشیدند که می‌توان جهالت و توحش تازی را با اصالت‌هائی که «پارسی‌» می‌انگاشتند به عقب بنشانند.  در واقع شیعی‌گری انتقام از تازیانی بود که ایرانی را به هیچ گرفتند؛  تاراج و قتل‌عام کردند،   و حتی گویش‌شان را بر او تحمیل نمودند.

 

اینچنین بود که ایرانی با تکیه بر آنچه از فولکلور ایران باستان بجا مانده بود،  و از تاراج تازیان جان سالم به در برده بود،   شیعی‌گری را سر هم کرد.   آن روزها ایرانیان زمانی که در روستاها جشن «عمر کُشون» به راه می‌انداختند؛   آدمک عمر،  خلیفۀ تبهکاری که ایران را ویران کرده بود آتش می‌زدند،  و در چاه مستراح می‌انداختند،  به خیال خود از شر فتنۀ تازی رهیده بودند! 

 

شیعی‌گری که به این ترتیب آغاز شد،  راه دراز پیمود،  و نهایت امر سیاست‌بازان جهان در چارچوب منافع‌شان،  این مذهب را آنقدر «دستمالی» کردند‌ که امروز پشم و پیلی‌اش ریخته.  مرغ کرچی شده که نیمی از پرهای‌اش را از دست داده و سیمائی نفرت‌انگیز پیدا کرده.  احدی جز ملا و لات‌ولوت حاضر نیست به این جانور نزدیک شود.  در این پروسۀ تاریخی است که استبداد نهفته در عمق شیعی‌گری علنی شده؛  ‌حی‌وحاضر و قابل رویت است.  برای کاسبان  مرگ و دین‌،   فروش این یک قلم جنس دیگر عملاً غیرممکن شده.  از اینرو «مذهبک» کذا اینک نه جهت جذب و تبلیغ،  که همچون ماسک‌های ترسناک «جشن هالووین»،  صرفاً جهت ترساندن عوام‌الناس مورد استفاده قرار می‌گیرد.   خلاصه،  در چنین صورت‌بندی‌ای اسلام هر چه وحشی‌تر،  از منظر اربابان دین،  که سر در دامان استعمار دارند،  مقبول‌تر!   

 

بله،  با بازگشت به دوران کسروی یادآور شویم که مبلغین شیعی که همان ملایان بودند،  با سخن‌پرانی‌های‌شان در واقع قصد بازگشت به «اصالت» ایرانی را داشتند؛   آنچه که گویا در گذشته‌ها گم شده بود!   بعدها روح‌الله خمینی ادعا کرد که این گمشده را «یافته»؛‌  از فرانسه،   برای ملت ایران تحفه‌ای به نام «جمهوری اسلامی» سوغات آورد!   اصلاح‌طلبی نیز در واقع بازتابی است از همان «بازگشت» به اصالت‌ها!   و اگر بخواهیم پیام واقعی اصلاح‌طلبی را تحلیل کنیم،  می‌توانیم بگوئیم:  «بازی با اسلام تمام نشده؛   مبارزه جهت توجیه این دین مبین همچنان ادامه دارد!»   خلاصۀ کلام،  در چنین چشم‌اندازی،  سازمان مجاهدین خلق هم نوعی «اصلاح‌طلبی» در اسلام است و بس! 

 

در همین چارچوب،‌  دولت فعلی ملایان که ظاهراً تماماً از شبکۀ اصول‌گرا «تغذیه» می‌کند،   سخت بیمناک است.  چرا که اگر با عربده جوئی در دوران ملاممد خاتمی،  برای اصلاح‌طلبان دکانداری می‌کردند،   امروز دیگر دست‌شان رو شده،  و اصلاح‌طلبی کاری از پیش نمی‌برد.   وحشت فروپاشی کاخ پوشالی اسلام سیاسی، اصولگرا و اصلاح‌طلب را نگران کرده؛   مذهب اثنی‌عشری بی‌مشتری مانده،  و سقف دکان‌های دین‌فروشی یکی پس از دیگری فرومی‌ریزد.  از اینروز حکومت که در داخل قافیه‌اش تنگ آمده،‌  می‌باید چاره‌ای بیاندیشد،  و اینجاست که بازی خارج از مرزها آغاز می‌شود. 

 

در خارج از مرزها،  گروه دیگری از عملۀ استعمار ـ  چپ‌نما،  سلطنت‌طلب،  جبهۀ ملی، اصلاح‌طلب،  سبزه‌قبا،  و ... ـ  سنگر گرفته.  اینان با حاکمیت اسلام و آخوند و توله‌آخوند هیچ مخالفتی ندارند.   کاملاً‌ بر عکس،  با فعالیت‌های سیاسی‌شان در صدد توجیه و تأمین موجودیت برای همین حضرات،  و فراهم آوردن زمینۀ حاکمیت آشکار و نهان‌شان در جامعه‌اند.  این جریانات سیاسی در واقع با عربده‌ها و «مخالفت‌های‌شان» به ملت پیشنهاد می‌کنند تا با لبیک گفتن با «اهداف» گنگی که به میانۀ میدان سیاست کشور می‌اندازند،  دست از جماعت آخوند نشویند؛  همچنان در رکاب اسلام،   آخوند،  شیعی‌گری،  و خصوصاً غرب‌پرستی و روس‌ستیزی باقی بمانند،   چرا که هنوز همچون شیوخ نشئۀ اردبیل،  چشم امید اینان به گذشته‌هاست،   هر چند هر کدام «گذشته‌ای» ویژۀ خود دارد.   

 

چپ‌نما به قول خودش از «انقلاب» حمایت می‌کند.  پرواضح است الگوی‌ این «انقلاب» همان باشد که ملایان نیم‌قرن پیش،  جزئیات‌اش را با هم‌یاری سازمان سیا در کشور سرهم کرده بودند.  گویا چپ‌نما به اهداف انقلابی‌اش نرسیده،  و می‌باید یک‌بار دیگر همین راه را دنبال کند!   یعنی انقلاب کند؛  در خیابان‌ها عربده بکشد؛   زنده باد و مرده باد بخواند؛  دولت و حکومت فرواندازد؛   فلانی و بهمانی را تیرباران کند؛   بیساری را از زندان آزاد نماید؛   و ... و خلاصه پای در همان مسیری بگذارد که پیشتر ملت را با آن به چاه عمیق رهنمون شده.   باشد تا اینبار به بهشت موعود برسد.   ولی سلطنت‌طلبان،  یا آنان که خود را سلطنت‌طلب جا زده‌اند،  «نقشۀ راه» دیگری روی میز انداخته‌اند:  سلطنت انتخابی! 

 

سلطنت‌طلبان با الهام از الگوی خمینی،‌  ملای وحشی‌ نجف‌نشین می‌خواهند اینبار سلطنت «ولی فقیه» بر پا کنند.  خلاصه اینبار «مردم» باید رأی بدهند که چه کسی «پادشاه» بشود،  همانطور که نیم قرن پیش گفته بودند چه کسی می‌بایست «رهبر» می‌شد!   طبیعی است که ملایان،  از هر رقم و جنس که باشند حامیان تاج‌وتخت‌اند؛  و این شیوۀ برخورد با عوام‌الناس نیز از تخصص‌های‌شان است،   پس اگر دکان شیعی‌گری کساد شده،  چه باک؟!   اعلیحضرت پرزیدنتی مادام‌العمرند و به دادشان خواهند رسید.   خلاصه،  بار دیگر قافلۀ شیعی‌گری را می‌بینیم که به سوی اهداف بزرگ ایرانیان ـ  کندن پوست تازی بی‌پدرمادری که جرأت کرده بود این سرزمین را تاراج کند ـ  روان شده و مطالبات استعمار غرب را نادیده گرفته.    صدای زنگولۀ گردن شترها را هم از هم اینک به گوش جان می‌شنویم:   دیلینگ و دیلینگ!  با چنین برخورد شکمی و مدرن، و خصوصاً کشکی و علمی است که ملت ایران می‌خواهد پای به عصر اینترنت و اتم و فضا بگذارد!

 

حال ببینیم این عوامل چگونه دست در دست هم «کار» عموسام،  رهبر معنوی‌شان را پیش می‌برند؟   «عموجان» از طریق بلندگوهائی که بر شبکۀ اینترنت و امواج رادیو و تلویزیون مستقر کرده،  مرتباً عربده می‌کشد که «مخالف استبداد دینی» در ایران است،  هر چند نمی‌گوید که این دکان را نیم‌قرن پیش خودش افتتاح کرد،  و در راه استمرار آن چه فداکاری‌ها که نکرده است.   عربدۀ «عموجان» را می‌شنویم که می‌فرماید،  «ما مستبدان را تنبیه و تحریم می‌کنیم!»  هر چند در واقع ملت ایران را تنبیه می‌کند؛   با نورچشمان‌ مستبدش کاری ندارد. 

 

از سوی دیگر،  عوامل و نانخورهای‌ داخلی «عموجان» آناً دست به کار شده،  جهت شبکه‌های تبلیغاتی «خوراک» مناسب فراهم می‌کنند.  ویدئوهای مختلفی از کتک‌کاری در خیابان؛  حمله به بدحجابان؛‌   انتشار اسناد فساد اداری و مالی و بانکی؛  پخش سخنرانی‌های احمقانۀ مقام معظم و فلان پیشنماز و بیسار قاری و لات‌ولوت کوچه؛  و ...  در اختیار شبکه‌های جهانی قرار می‌گیرد تا عوام‌الناس را حسابی جوگیر کنند؛   دیگ نفرت عمومی را داغ کنند و به جوش آورند.  

 

سیاست عموجان،  چون همیشه تمامی جریانات سیاسی در داخل و خارج را همچون انگشتان دستی واحد در حرکت‌ می‌اندازد.   نقشۀ راه روشن است؛  «عوام را ته چاه بیاندازیم!»   بله،  همانطور که گفتیم،   ما به ملت یک «پاسخ بدهکاریم!»  باید به او بگوئیم چگونه او را سر چاه می‌برند،   با چه ترفندی مخ‌اش را خالی می‌کنند،   و ... و همینجا دست «عموجان» را هم در برابر ملت رو کنیم!      

 

شیوۀ کار روشن است،  عوام را با پروسۀ ایده‌آل‌بافی به ته چاه رهنمون می‌شوند!  پروسه‌ای است جهت ساخت و پرداخت اهداف و آرمان‌هائی کشکی.   پروسۀ «عوام‌ خر کن» در داخل مرزها مشخص است؛   رهبر مستضعفین جهان،‌  علی روضه‌خوان که جای روح‌الله خمینی وحشی را گرفته،  تمامی اهداف «انقلاب» را عملی کرده؛   هنوز کارشان کامل نشده،  چند مسئلۀ کوچک و بی‌اهمیت همچون حجاب برای زنان مرده و ... باقی است!   و تردیدی نیست که پس از طی این مراحل،    امت پای به بهشت خواهد گذارد!   ولی در حکومتی که اینچنین گندش درآمده این حرف‌ها بیهوده است،  حتی نان‌ خشک هم در این حکومت به تدریج تبدیل به کیمیا شده است.   در نتیجه،  «عموجان» جهت حفظ سیطرۀ «مقدس» خود نخست دست به دامن جماعت اصلاح‌طلب می‌شود.   اینان نیز از طریق تبلیغات و پروپاگاند شبکۀ بین‌المللی میدان می‌گیرند،  تا مخ عوام را پوک ‌کنند!   «چه نشسته‌اید،  اسلام واقعی در دست ماست!»  ولی مدت زمانی است که گند اینان هم در ‌آمده،   دیگر حنای‌‌شان رنگی ندارد.   پس فکر بکر دیگری ‌باید کرد. 

 

حال که عموسام ملت را حسابی گرسنگی داده؛   دیگ‌ نفرت‌اش را به غلیان انداخته؛  و در شرایطی که چشم‌ عوام‌الناس از ضعف سیاهی می‌رود،   فرزندش بی‌دوا و درمان روی دست مانده،  و آینده بیش‌ازپیش سیاه و تیره‌وتار ‌شده،   صدای ملکوتی رضا پهلوی در گوش‌اش طنین‌افکن است!  ایشان از کنار دست «عموجان» ندا می‌دهند:   «هم‌وطن!  برای نجات تو آمده‌ام!   جز آنچه تو بخواهی نیستم؛   رهبر،  رئیس‌جمهور و پادشاه!   فرزند ذکور ندارم؛   تو که زن‌ستیز و بدوی هستی،  بدان که سلطنت‌ام موروثی نیست!   نگران نباش؛ آمریکائی‌ها فکری برای تو خواهند کرد!»‌ 

    

بله،  ما هم یک پاسخ به ملت بدهکار بودیم که همینجا ارائه دادیم،   افسوس که همان روزها شادروان کسروی این پاسخ را تحویل‌مان نداد.  صدای زنگولۀ شترها آن روزها اینچنین رسا نبود.   اگر هم شنیده می‌شد کسروی از آن سخنی نگفت؛  حق داشت!   برای گریز از ریسمان سیاه‌وسفید،  حتماً باید مار گزیده باشی!    

 

 

       

هیچ نظری موجود نیست: