۱۲/۰۳/۱۳۹۶

محمود کازینونژاد!





محمود احمدی‌نژاد،  ششمین رئیس دولت «انتخابی» حکومت اسلامی که طی 8 سال در ظاهر سکان‌دار دستگاه اجرائی ولایت‌فقیه بوده،   شاید یکی از منفورترین چهره‌های حکومت ملائی به شمار ‌آید.   دوران ریاست احمدی‌نژاد بر قوة مجریه یادآور روزهای شادی‌آور نیست.  این فرد در دورة نخست،  تحت عنوان «نامزدی که مواضعش به ولی‌فقیه نزدیک‌تر از دیگران است»،  در عمل با دخالت مستقیم بیت‌رهبری و شخص خامنه‌ای به مقام ریاست‌جمهوری دست یافت،  و در اولین نطق تلویزیونی‌اش اعلام داشت که اسرائیل ـ  تنها دمکراسی منطقه ـ  را از نقشة جغرافیا «پاک» خواهد کرد!  تهدیدی که بهترین ابزار جهت تبلیغات گستردة یانکی‌ها علیه ملت ایران شد.   ولی در پایان نخستین دورة ریاست وی،  به دلیل تغییرات عمده در سیاست‌های منطقه‌ای ابرقدرت‌ها،   و خصوصاً پس از آنکه زمینة حملة نظامی آمریکا به ایران از میان رفت،   باراک‌اوباما،  معمار بهار نفرت‌بار عرب تلاش کرد تا میرحسین موسوی،   مهرة جنگ‌پرست،   غوغاسالار و انقلابی را بجای احمدی‌نژاد بنشاند.  این جایگزینی روی کاغذباطله‌های وزارت امور خارجة آمریکا می‌توانست پیش از بحران تونس،   زمینه‌سازی مناسب جهت «بهارعرب» را از ایران آغاز کند.   این نقشة «ایران‌ برباد ده» علیرغم خوش‌رقصی‌های علی خامنه‌ای،   قبایل لاریجانی،  رفسنجانی،  دارو دستة محمدخاتمی و ... و حمایت و همکاری مستقیم شبکة استعماری انگلستان در ایران،  خوشبختانه با شکست مفتضحانه روبرو شد.   باند میرحسین موسوی و جلادان «خط امام» که مجموعة سرکوبگران دهة نخستین «انقلاب ملائی» به شمار می‌روند، ‌ با آنچنان فضاحتی صحنة سیاست داخلی کشور را ترک کردند که دیگر مشکل بتوان شانسی برای بازگشت‌شان متصور شد. 

در این شرایط بود که احمدی‌نژاد،   در پی یک مجموعه تحرکات «کودتائی ـ ضدکودتائی»،   باز هم با تکیه بر «آراء» صندوق‌های ملایان،   برای چهار سال دیگر به ریاست‌جمهوری برگزیده شد!   دومین دورة ریاست جمهوری وی،  که به دلیل تشتت سیاست داخلی و بلا‌تکلیفی‌ در سیاست خارجی،  به صراحت یکی از تاریک‌ترین دوره‌های سیاست معاصر ایران به شمار می‌رود،  با «انتخاب» حسن روحانی و طلوع برجام به پایان رسید.   همانطور که شاهد بودیم،  در اواخر دوران باراک‌اوباما،   و همزمان با شکست استراتژی‌های کاخ‌سفید در خاورمیانه،  زمانیکه سقف دکان «بهارعرب» بر سر معماران‌اش ـ  باراک اوباما،  دیوید کامرون،  و ... ـ  فروریخت،  از ویرانه‌های آن «برجام» طلوع کرد.   در عمل برجام به این معنا بود که غرب «دریافت»،  می‌باید جهت حفظ موجودیت‌اش با فدراسیون روسیه به توافقات «پایه‌ای» دست یابد،   چرا که در غیراینصورت نه تنها کارش بجائی نخواهد رسید که  موجودیت‌اش نیز می‌تواند به خطر اوفتد.  

و نهایت امر پروژة «برجام» توسط یکی از مهره‌های شناخته شدة انگلستان در ایران،  به نام حسن فریدون،   که پس از کودتای 22 بهمن 57 به جامة روحانی نیز ملبس شده بود،   به مرحلة نهائی رسید.   ولی به نظر می‌رسد در مورد جزئیات «پسابرجام» بین روسیه و آمریکا کشاکش و درگیری گسترده‌ای به راه افتاده.   به همین دلیل نیز در آستانة آفتابی شدن دونالد ترامپ در کاخ‌سفید بساط «جاسوس‌گیری و جرزنی» به راه اوفتاد!   در اینکه خروجی درگیری «کلان ـ ‌استراتژیک» روسیه و آمریکا پیرامون جزئیات برجام به کجا خواهد کشید،  آنقدرها نمی‌توان دست به گمانه‌زنی برداشت؛    اطلاعات دریافتی از چندوچون آن بی‌نهایت اندک است.  با این وجود،  رخدادهای قرن معاصر نشان داده،  هر گاه آمریکا و انگلستان در ایران خود را در مخمصه دیده‌اند،   دست به بحران‌سازی و هیاهو و غوغا بر‌داشته‌اند.  در نتیجه می‌توان به صراحت گفت که بحران‌سازی‌های اخیر که تحت عنوان «اعتراضات» به راه اوفتاد و ده روز تمام نیز به طول انجامید،  اهدافی دنبال می‌کرد که مهم‌ترین‌شان به احتمال زیاد سنگین‌تر کردن وزنة سیاست غرب در ایران بوده.

از قرائن چنین برمی‌آید که گویا «برنامه اعتراضات» نیز همچون بسیاری برنامه‌های اخیر غرب در ایران ـ  اصلاح‌طلبی،  جنبش‌سبز و ... ـ  سرش سخت به سنگ خورده باشد.  خلاصه غرب گویا نتوانست از این هیاهو نتیجه‌ای را که انتظار داشت به دست آورد.   ما هم در همینجا تلاش می‌کنیم تا داده‌های «پسااعتراضات» را تا حد امکان بررسی کنیم.   در دوران «پسااعتراضات» شاهدیم که،  دولت روحانی همچنان سر کار باقی مانده،   هر چند نه برنامه‌ای جهت بهبود شرایط کشور در دست دارد و نه اختیاراتی.  به همچنین شاهدیم که قدرت‌گیری دولت روحانی گزینه‌های ظاهراً انقلابی و ذاتاً کودتائی غرب در ایران ـ  رضاشاه دوم،  بلبشو و جنگ‌داخلی،  جنگ با عربستان و ... ـ  را یک به یک از صحنه کنار زده.  از سوی دیگر،  کارت اصلاح‌طلبی و جنبش‌سبز را نیز همین شکست عملاً باطل کرده!

خلاصه بگوئیم،  در شرایط فعلی برای حکومت ولایت‌فقیه راهی جز «بازیافت زباله»،  یعنی  بزک شخصیت‌های فرسوده باقی نمانده.  شخصیت‌هائی که شمارشان هر روز کم‌و کم‌تر شده،  و گویا جهت اصلاح امور کشور می‌باید پای به میدان بگذارند!    به عبارت ساده‌تر،  پس از گذشت قریب به چهار دهه،  حکومت ملائی چنین وانمود می‌کند که در برابر مسئولیت‌های رسانه‌‌ای‌اش «مرد و مردانه» ایستاده!   مسئولیتی‌هائی از قبیل پاسخگوئی به نیازهای روزانة ملت؛  پی‌ریزی طرحی جامع جهت اصلاح امورمالی،  اقتصادی و تولیدی درکشور؛   زمینه‌سازی جهت بهبود وضعیت قوای سه گانه؛  و ...  و نهایت امر کسب مشروعیتی،   هر چند ناچیز از طریق انتخابات!   و در بلبشوی فعلی جهت دست‌یابی به چنین «اهداف والائی»،   چه کسی بهتر از احمدی‌نژاد؟   فردی که نه در قلب حکومت پایگاهی دارد،   و نه در میان ملت اعتباری!   اگر احمدی‌نژاد موفق شود نقش «صورتک‌جدید» را بخوبی ایفا کند،   غرب همیشه خواهد توانست با تکیه بر بی‌اعتباری وی،  تمامی اهداف والا را که بالاتر عنوان کردیم هر لحظه که صلاح بداند به زیر سئوال برد.   اگر هم شکست بخورد،  باکی نیست؛   فروریختن باقیماندة اعتبار وی اهرمی خواهد شد جهت بازیافت زباله‌های دیگر!   از آنجمله است تحرک بخشیدن به جنبش‌سبز،  اصلاح‌طلبان و یا سلطنت‌چی‌هائی که سال‌هاست غرب آنان را برای «تجدید فُراش» به عنوان اوپوزیسیون در آب‌نمک خوابانده.

به استنباط ما،   در همین چارچوب است که می‌باید «ظهور» پرسروصدای احمدی‌نژاد و   «پیشنهادات» سه‌گانه‌اش را مورد بررسی قرار داد.   این پیشنهادات که در هر حال کودتائی و ضدحقوقی است،   از دو لایة متضاد تشکیل شده.   یک لایة آن رسانه‌ای،‌  عوام‌پسند و ابله فریب و به اصطلاح مردمی است،‌  لایة دیگر عمیق و استعماری.  ‌ بررسی را از لایة عوام‌فریب و مردمی «پیشنهادات» مهرورزی آغاز می‌کنیم.

رئیس‌جمهور سابق که به دلیل به زندان افتادن یکی از نزدیکان‌اش تیغة گیوتین را آنقدرها هم از گردن خود دور نمی‌بیند،   نخست بر «مشروعیت انتخابات» در رژیم «مقدس» اسلامی انگشت گذارده!    و بر اساس نخستین پیشنهاد او انتخابات کشور می‌باید «آزاد» برگزار شده،  دست شورای نگهبان از مهندسی آن کوتاه شود!   دومین پیشنهاد برکناری رئیس قوة قضائیه است.   البته مهرورزی مشخص نکرده چه افراد و گروه‌هائی می‌باید رئیس قوة قضائیه را تعیین کنند و معیار چنین گزینشی اصولاً چیست.  سومین پیشنهاد احمدی‌نژاد نیز آزادی تمامی «زندانیان عقیدتی» از بند رژیم ولایت فقیه است!   در همینجا بگوئیم،  این پیشنهادات بیشتر جنبة «تعارف و شوخی» دارد.   چرا که برگزاری انتخابات آزاد در یک تئوکراسی واپس‌مانده،  به همان اندازه مسخره می‌نماید که «آزادی زندانیان عقیدتی!»‌  شاید احمدی‌نژاد نوع بخصوصی از «‌آزادی انتخابات» را مطالبه می‌کند،  و یا زمانیکه به زندانیان عقیدتی دخیل می‌بندد،   شاخة ویژه‌ای از آنان مد نظر وی باشد.  کیست که نداند،   رژیم تئوکراتیک ولی‌فقیه بدون زندان و شکنجه یک روز هم دوام نمی‌آورد،   چه رسد به اینکه «انتخابات آزاد» برگزار کند!   در ثانی،  صرف برکناری لاریجانی از ریاست قوة قضائیه نمی‌تواند برای این دستگاه غرقه در سرکوب و فساد مالی «مشروعیت» و اعتبار کسب کند.  تأمین مشروعیت یک قوه ‌فقط از طریق روند حقوقی پیگیر و ساختاری قابل دست‌یابی است،   روندی که در «پیشنهادات» احمدی‌نژاد ردی از آن دیده نمی‌شود. 

ولی اگر فرض را بر این بگذاریم که پیشنهادات احمدی‌نژاد مورد قبول واقع شود،  به دلیل نبود پایه‌های حقوقی و ساختاری و نیم‌بند بودن‌شان،  معنای آن فروپاشی حکومت ولایت‌فقیه است.   چرا که،  تاریخ به ما یادآوری می‌کند،   هیچ دیکتاتوری‌ای نتوانسته صرفاً با ایراد چند سخنرانی و ارائة طرح‌های نیم‌بند پای از مرحلة استبداد بیرون گذارده،   به میدان مقبولیت عمومی وارد شود.   و در این میانه،  پیشنهادات احمدی‌نژاد که بیشتر جنبة ستیز شخصی با خامنه‌ای و لاریجانی‌ها را پیدا کرده،  «خجولانه‌تر»،  سرسری‌تر و عجولانه‌تر از آن است که بتواند شامل «هزینة بالای» خروج از استبداد باشد.   

اگر هم این پیشنهادات «بی‌اساس» توسط مراکز قدرت کودتائی مردود شناخته شود،  رژیم استبدادی یک‌بار دیگر به بن‌بست ‌اوفتاده،   و در شرایطی بسیار حساس،  در برابر افکارعمومی تتمة اعتبار اندک خود را نیز به زیر سئوال ‌می‌‌برد.   خلاصه،‌  گلولة دیگری می‌باید در پای خودش شلیک کند.   در نتیجه،  پیشنهادات احمدی‌نژاد چیزی نیست جز بازی «باخت،  باخت» برای رژیم ولی‌فقیه.  حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل در شرایط فعلی،   «استبداد استعماری» که پس از گذشت یکصدسال عملاً صورت «استبداد سنتی» به خود گرفته دست به عقب‌نشینی ‌زده،  و چنین وانمود می‌کند که گویا ‌خاستگاهی مقبولانه‌تر می‌جوید؟    چه شده که همزمان با پیشنهاد «همه‌پرسی» روحانی،   احمدی‌نژاد هم موضع «انقلابی» گرفته،  و علی خامنه‌ای نیز در سخنرانی‌ اخیر خود به صورت تلویحی با وی همنوا شده؟ به استنباط ما جهت یافتن پاسخی منطقی در این زمینه می‌باید به بررسی شرایط منطقه‌ای نشست. 

شاهدیم که وضعیت عجیبی بر خاورمیانه ـ   اسرائیل،  اردن،  لبنان،  سوریه،  عراق و ... ـ  حاکم شده.  درگیری‌ قدرت‌های جهانی جهت کنترل بر آنچه «جهان عرب» خوانده می‌شود،  هر روز سرعت و شدت بیشتری می‌گیرد،   بدون آنکه بتوان به صراحت عنوان کرد کدامین قدرت جهانی «دست پیش» را دارد.  رسانه‌های غرب به صورتی تقریباً علنی سخن از جنگ جهانی سوم به میان می‌آورند،  و صدای دندان قروچة قدرت‌های جهانی در مرزهای سوریه، عراق و لبنان گوش فلک را کر کرده.  در این میانه وضعیت حکومت اسلامی بسیار نگران کننده شده.   شرایط آنچنان بحرانی است که،   ولی‌‌فقیه که تا همین چند ماه پیش،  مست بادة «پیروزی‌ سوریائی» خود بر پایگاه‌های مستحکم غرب تکیه زده،   عربده سر می‌داد،   امروز حتی روی «تشک کشتی» هم دیگر نمی‌تواند روی یاری و همکاری اربابان‌ غربی‌اش حساب کند.   

از سوی دیگر، پس از پایان نشست امنیتی مونیخ،  روسیه صریحاً و از زبان وزیر امور خارجه‌اش دکترین «نابودی رژیم صهیونیستی» را غیرقابل قبول خوانده و قلادة ولی‌فقیه را سخت کشیده.  رژیم دست‌نشاندة ملائی که تا همین چند روز پیش،   همچون بچه‌ای نُنُر مرتب خودش را برای ارباب لوس می‌کرد و ضمن فضولی در امور داخلی همة کشورها، برای‌شان تعیین تکلیف می‌نمود،  اینک مجبور است روابطی «مسئولانه» با مسائل بین‌المللی برقرار کند.   روابطی که در خارج از مرزها متوقف نشده،  و نهایت امر سایه‌اش بر سیاست‌های داخلی نیز سنگین خواهد شد.

از سوی دیگر،  آمریکا سخت در تکاپوست تا دُم خود را از تلة برجام بیرون بکشد.  بله،  «برجام» که در مطالب برخی «وطن‌ پرستان» و انقلابیون معنائی جز به زیر سئوال بردن حاکمیت ملی نداشت،   در واقع برای آمریکا هزینه‌هائی روز به روز سنگین‌تر به همراه آورده.  و علیرغم همکاری شبکة ولی‌فقیه با اهداف استراتژهای کاخ‌سفید،   مشکلات آمریکا در منطقه روز به روز افزایش یافته.  خارج از شکست‌های نظامی در کل منطقه،  طرح جایگزینی دولت ترکیه از طریق کودتا شکست خورده؛    «اعتراضات» در ایران،  و دامن زدن به نارضایتی عمومی به دلیل چپاول سازماندهی شدة موسسات وابسته به دولت که تحت عنوان «بانک» جیب ملت را خالی می‌کنند نیز نتوانسته کار بجائی ببرد؛   فشارهای مالی و ارزی نیز برای غرب بردی به همراه نخواهد داشت؛  و ... و اگر اوضاع به همین منوال پیش رود،  دیری نخواهد گذشت که رژیم ولی‌فقیه،  بجای پای گذاردن در پروسة استعماری جایگزینی «سگ و کله‌پز» از پایه و اساس دیگرگون شده،   محفل «شیخ‌وشاه» که یکصدسال است کنترل جامعه را به نفع غرب در دست گرفته،  از صحنه خارج شود.   پس چه بهتر که احمدی‌نژاد را به عنوان معمار رژیم جدید مأمور گذاردن سنگ‌زیربنا کنند،   و به این ترتیب یکی از مهره‌های مفتضح و سرشناس همین حاکمیت را وسیلة تطهیر تمامی محفل «شیخ‌وشاه» نمایند.

بله،  احمدی‌نژادی که در رژیم فعلی تا سلول زندان چندگام بیشتر فاصله ندارد،‌   و از منظر عمومی نیز سخت منفور به شمار می‌رود،   نقش تنها کارت باقیمانده در دست امپریالیسم آمریکا را در ایران بازی می‌کند!   و جالب‌تر اینکه،  استراتژهای غرب برای همین موجود درمانده که به استنباط ما راه نیز بجائی نخواهد برد،  شانس بیشتری دیده‌اند تا دیگر کارت‌های‌شان.  پس چه بهتر که در پایان مطلب نیم‌نگاهی به لایة استعماری «پیشنهادات» احمدی نژاد نیز بیاندازیم. 

این لایه در واقع در سه «پیشنهاد» وی مستتر است،  و در عمل همان است که آمریکا در ایران می‌جوید؛   برکناری حسن روحانی از مقام ریاست جمهوری؛  به زیر سئوال بردن برجام و تعهدات آمریکا از طریق خروج روحانی از صحنه؛   بازگشت تبلیغات رژیم ملائی بر علیه تنها دمکراسی منطقه ـ اسرائیل ـ  و گسترش تنش‌.   بله،  احمدی‌نژاد در پیشنهادات‌اش عنوان نمی‌کند که در واقع به دنبال چه نتایجی می‌دود.  و باید اذعان داشت که با در نظر گرفتن مطالبات دونالد ترامپ در میادین منطقه‌ای،  پیشنهاداتی که احمدی‌نژاد در زرورقی از خلق‌دوستی و «مردم‌پروری» پیچیده،  مستقیماً از مراکز تصمیم‌گیری واشنگتن به بیت رهبری ابلاغ شده.  و جالب اینجاست که اگر واشنگتن اینچنین سراسیمه دست به دامن امثال علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد می‌شود،   ناظر بی‌غرض و بی‌مرض نیز این فرصت را می‌یابد تا با صراحت بیشتری به عمق شکست استراتژیک آمریکا در خاورمیانه واقف شود. 



هیچ نظری موجود نیست: