۸/۲۴/۱۳۹۶

می و مسکو!




طی چند روز گذشته،   بحران سیاسی در لبنان ابعادی نوین از مسائل منطقه را به نمایش گذارد که ریشه‌هائی تاریخی دارد.  و در عمل دیدیم که در قفای نتایج جنگ سوریه،   به راستی می‌باید استراتژی‌های پساجنگ اول در منطقه،   خصوصاً در سوریه،   لبنان و عراق مورد بازبینی قرار گیرد.  آنچه غیرقابل تردید است اینکه شکست ارتش ناتو از روسیه ـ  این ارتش  با صورتک مردم ناراضی جهت براندازی رژیم لائیک سوریه به میدان آمده بود ـ  تغییر و تحولات فراوانی را به دنبال خواهد آورد،   و در این میانه بحران سیاسی لبنان فقط قسمت نمایان کوه یخ است؛   به قولی سر گنده هنوز زیر لحاف مانده.   در مطلب امروز نخست نگاهی به لبنان و مسائل تاریخی اینکشور می‌اندازیم،  سپس رابطة رژیم‌های منطقه با تحولات نوین را به صورت شتابزده بررسی می‌کنیم.   پس در گام اول بپردازیم به لبنان!

در کمال تعجب،   طی نخستین دهه‌های پس از جنگ دوم جهانی،   کشور لبنان برخلاف واقعیات اجتماعی و سیاسی‌اش،   از تصویر دلپذیری برخوردار بود!   در دوران پیش از بحران خاورمیانه،   که سرآغاز پناهندگی هزاران فلسطینی به خاک لبنان،   و نهایت امر حملة ارتش اسرائیل به اینکشور شد،   کم نبودند افرادی که صرفاً با تکرار تبلیغات،   و یا در پی سفری کوتاه به لبنان،  اینکشور را سوئیس خاورمیانه می‌نامیدند!   ولی در واقعیت،   نه لبنان سوئیس بود؛  نه مردم لبنان سوئیسی؛  حکومت و شرایط اجتماعی لبنان نیز با یک کشور متمدن قابل قیاس نبود.   در واقع،  منطقه‌ای که امروز کشور لبنان می‌خوانند،   و پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی تحت نظارت فرانسه و سپس انگلستان قرار گرفت،   یکی از معدود کشورهای جهان است که در آن «آپارتاید» حاکمیتی بلافصل دارد،  حاکمیتی که هنوز نیز به صورت زیرجلکی همچنان ادامه پیدا کرده. 

مناطق مختلف در کشور لبنان،   و حتی محله‌های متفاوت در شهرهای بزرگ اینکشور عملاً یا از طریق «قوانین» و مقررات و یا به صورت «عرفی»،   همچون آفریقای جنوبی سابق با دیوارکشی نژادی،   مذهبی و قومی از یکدیگر مجزا شده‌اند.   و رژیم‌های حاکم در اینکشور با تکیه بر نیروهای نظامی،  امنیتی و پلیسی از آپارتاید کذا حمایت همه‌جانبه نیز به عمل می‌آورند.   به طور مثال،  یک مسلمان لبنانی مشکل می‌تواند به محلة مسیحیان رفت‌وآمد داشته باشد،  و یک مسیحی نیز ترجیح می‌دهد با مسلمانان و یهودیان رابطة نزدیک برقرار ننماید.   خلاصه بگوئیم،  از دیرباز،  حتی پیش از بحران‌های خاورمیانة عربی،  فِرَق مختلف لبنان ـ  مسلمانان،  یهودیان و مسیحیان ـ  مشکل می‌توانستند با یکدیگر ارتباط واقعی اجتماعی داشته باشند.   قوانین قرون وسطائی اینکشور حتی ازدواج اینان را نیز یا یکدیگر «مجاز» نمی‌داند؛  امروز همین شرایط همچنان برقرار است!   خلاصه بگوئیم،   لبنان از آنجمله کشورهاست که دستورالعمل استعماری امپراتوری بریتانیا ـ  تفکیک و جدائی اقوام و ادیان و رنگ‌ها و نژادها و ... ـ  در آن به صورت بی‌قیدوشرط رعایت می‌شود! 

برخلاف تحلیل‌های جمکرانی‌جماعت از لبنان که در ورق‌پاره‌های سوبسیدخور دولتی منتشر می‌شود،   و بحران اینکشور را نتیجة پلیدی «صهیونیسم جنایتکار» معرفی می‌نماید،   لبنان از دیرباز در شرایطی بسیار غیرانسانی،  ضددمکراتیک و بدوی سیر می‌کرده است.   پیش از جنگ اول جهانی،  حقوق‌شهروندی در  اینکشور توسط خلفای عثمانی لگدمال ‌می‌شد،   پس از استعمار مستقیم فرانسه و انگلستان،  که از آن تحت عنوان «استقلال» یاد می‌شود،   لندن و پاریس این حقوق را در سکوت کامل بین‌المللی دهه‌های متمادی لگدمال کرده‌اند.   و در عمل،   اگر نتایج هولناک جنگ و ویرانی در لبنان را مطرح می‌کنیم،  این واقعیت را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که این جنگ و خونریزی،  علیرغم خسارات انسانی و مالی فراوان باعث شد که شرایط غیرانسانی‌ای که قدرت‌های استعماری بر ملت لبنان حاکم کرده بودند،   در رسانه‌ها انعکاس یابد.   در عمل،    لبنان با ساختار غیرانسانی «اجتماعی ـ سیاسی»،   و خصوصاً بافت اقتصادی‌ای که عملاً غیرمسیحیان،   خصوصاً  غیروابستگان به فرانسه را از هر گونه ثروت‌اندوزی محروم کرده،  مشکل می‌تواند بدون جنگ و درگیری و خون‌ریزی پای از منجلاب «احترام به ادیان و اقوام» که در آن غوطه می‌خورد بیرون گذارد.   منجلابی که هنوز نیز فضای اجتماعی اینکشور را زهرآگین کرده،   و در چنین لبنانی است که می‌باید تحولات اخیر را بررسی کرد. 

همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،  شکست بلافصل آتلانتیسم در جبهة سوریه تبعاتی دارد که کشورهای خردوکلان منطقه جملگی متحمل آن خواهند شد.   ایران،   ترکیه،  عراق و ... و خصوصاً لبنان که ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین کشور خاورمیانه به شمار می‌رود نمی‌توانند خود را در حاشیة این تبعات قرار دهند.   به همین دلیل نیز نخستین انعکاس شکست آتلانتیسم در جبهة سوریه را در لبنان شاهدیم.   ولی فراموش نکنیم که حتی پیش از شکست غرب در جبهة سوریه،   لبنان به دلیل اعمال سیاست‌های قوم‌گرایانه و تفکیک مذهبی طی دهه‌ها به مهم‌ترین و پربارترین خطة خاورمیانه جهت پیشبرد سیاست‌های تروریستی تبدیل شده بود.   طی سالیان دراز فقط کفایت می‌کرد که هیئت حاکمه‌ای در منطقة خاورمیانه تحت نظارت سیاست‌های «کلان ـ استعماری» دست به حمایت از یک فرقه و مذهب و دارودسته در لبنان بزند.   آناً دیگر سیاست‌های استعماری،  جهت باج‌گیری و حفظ منافع‌شان پایتخت‌های دیگر منطقه را ترغیب می‌کردند تا به حمایت از گروه‌ها و دستجات مخالف به میدان بیایند. 

در همین چارچوب بود که به تدریج حکومت ملایان جمکران،   به فرمان غرب، گروهی از شیعی‌مسلکان لبنان را زیر پروبال خود گرفت؛   ترکیه و عربستان و شیخ‌نشین‌ها نیز به تر و خشک کردن سنی‌های لبنان مشغول شدند؛   دولت تل‌آویو نیز آندسته از یهودیان را که نمی‌خواست و یا نمی‌توانست به اسرائیل بکوچاند،   با تزریق پول و امکانات به عوامل خود در لبنان تبدیل کرد؛  مسیحیان در این مراودات مستقیماً تحت نظارت دولت‌های فرانسه و انگلستان قرار گرفتند.   در واقع،  رفیق حریری،   نخست‌وزیر اسبق لبنان و پدر سعد حریری از جمله همین سنی‌ها بود که پس از خدمات فراوان در دربار سعودی‌ها،   با میلیاردها دلار ثروتی که معلوم نبود از کجا آمده،   پای به لبنان گذارد و تبدیل شد به شخصیت سیاسی!   حال که نیم‌نگاهی به تاریخ معاصر لبنان انداختیم چه بهتر که به رخدادهای اخیر بپردازیم. 

زمانیکه شکست ناتو در جبهة سوریه قطعی به نظر رسید،  رسانه‌های فرانسه گزارش دادند که روزهای 6 و 7 نوامبر سالجاری،  ‌ رولان دوما،  وزیر امورخارجة اسبق فرانسه،  که اینک هیچ مسئولیت سیاسی‌ای در هیئت حاکمه ندارد،   با رئیس جمهور لبنان و سپس با بشار اسد دیدار خواهد کرد  ـ  منبع:  ‌ فیگارو،  مورخ 21  اکتبر سالجاری .   این سئوال «منطقی» نیز مطرح ‌شد که چرا فردی بدون هیچ مسئولیت سیاسی و دولتی می‌باید به چنین سفری مبادرت ورزد؟   با این وجود،  پاسخ به این پرسش،‌  اگر شرایط را به درستی بنگریم،   آنقدرها هم مشکل نبود.  فرانسه به عنوان مهم‌ترین کشور استعمارگر حاضر در لبنان می‌بایست به هر صورت ممکن شرایط عقب‌نشینی از جبهه‌ای را که در آن شکست خورده بود فراهم می‌کرد،   و چه بهتر که اینکار به دور از بوق‌وکرنا و نشست و مذاکرات رسمی و پرسروصدا صورت گیرد.  حتی خبرگزاری‌ها ترجیح دادند،  سفر رولاند دوما را تا حد امکان به سکوت برگزار کنند.  

دقیقاً در آستانة همین سفر بود که علی‌اکبر ولایتی نیز راهی لبنان و سپس سوریه ‌شد.  پیش از ادامة مطلب لازم است یک مینی‌پرانتز جهت بررسی نقش حکومت اسلامی در لبنان باز کنیم.  چرا که،   حکومت اسلامی جمکران،   چه در لبنان و چه در دیگر کشورهای منطقه،  از آغاز موجودیت‌اش مجری «پلان ب» واشنگتن بوده.   آنجا که آمریکا به دلائلی قادر نیست دست به نقش‌آفرینی‌های علنی بزند،   به عوامل،  تروریست‌ها و خرده‌دیپلمات‌های حکومت شیعی‌مسلکان متوسل می‌شود.   و همانطور که می‌‌دانیم،   ولایتی از جرگة همین خرده‌دیپلمات‌های صدر کودتای 22 بهمن 57  است،  که پس از اخراج بنی‌صدر،   در دولت کودتائی میرحسین موسوی جای پای‌اش را در وزارت امور خارجه باز کرد،  و پس از سوختن فتیلة برنامه‌های «نبرد بر آمریکا»،   تحت عنوان «مشاور» مقام معظم در امور بین‌الملل دفترودستکی در کنار منقل علی خامنه‌ای به راه انداخت.   استنباط منطقی از سفر ولایتی به لبنان این بود که وی جهت اجرای «پلان ب» واشنگتن،  می‌باید با رولاند دوما امکانات عقب‌نشینی فرانسه از جبهة سوریه را فراهم آورد،   به صورتی که منافع پاریس آنقدرها هم خدشه‌دار نشود.   به عبارت ساده‌تر حکومت اسلامی در سوریه و لبنان می‌بایست مجری همان نقشی می‌شد که پیش‌تر در افغانستان و عراق ایفا کرده بود.

ولی علیرغم تجربة «چشمگیر» در آب‌وجارو کردن پیاده‌روها برای آتلانتیسم،  حنای ولایتی  در لبنان نگرفت.  دلیل نیز روشن بود؛   در افغانستان و عراق اربابان حکومت جمکران یعنی آتلانتیست‌ها پای به میدان گذاردند،   ولایتی و باند خرده‌دیپلمات‌ها وظیفه‌شان در خوشخدمتی به ارباب خلاصه می‌شد.   در سوریه و لبنان قضیه کاملاً برعکس شده؛  آمریکا و انگلستان و فرانسه شکست خورده‌اند،  و جا انداختن پیزی اینان با در نظر گرفتن وابستگی مطلق جمکرانی‌ها به واشنگتن،  از عهدة ولایتی برنمی‌آید.   در ثانی،   شرایط منطقه با دوران آقائی واشنگتن به طور کلی متفاوت است.    

اینک سال‌هاست که عوامل وابسته به تهران در جریان حزب‌الله لبنان تصفیه شده‌اند.  و هر چند بلندگوهای آتلانتیسم تلاش دارند تا وابستگی شیخ‌ نصرالله به حکومت اسلامی جمکران را در بوق و کرنا بگذارند،   رهبر حزب‌الله برای ملایان تهران تره هم خرد نمی‌کند.   از سوی دیگر،  سعد حریری ملاعمر و سیستانی نیست.   تاجر میلیاردری است که تا مغز استخوان به دربار شیخ‌های سعودی وابسته باقی مانده.   وابستگی‌های وی به صورتی شکل گرفته که نمی‌تواند خود را دست بسته تحویل عوامل سیاست نوین آتلانتیسم در منطقه بدهد.  مقاومت وی،  در حال حاضر در مخالفت با الزامات لندن که از زبان ولایتی به گوش می‌رسد،  در فرار به دربار سعودی خلاصه شده؛   تا در آینده چه پیش آید.

از سوی دیگر،  سفر ولایتی به لبنان،  که با نخستین سفر آسیائی 12 روزة‌ دونالد ترامپ تقارن یافت،  نهایت امر به لغو سفر غیررسمی رولان دوما به لبنان و سوریه منجر شد؛    رولان دوما همراه رئیس‌جمهور فرانسه به امارات و عربستان رفت!   رئیس‌جمهور ایالات متحد هم طی سفر آسیائی‌اش تأکید کرد در مورد سوریه با روسیه به توافق رسیده.   ولی گویا این توافق لندن را ناراضی کرده!  چرا که در تاریخ 14 نوامبر سالجاری،   ترزا می،  نخست‌وزیر انگلستان به شدت به ولادیمیر پوتین و آنچه «دخالت‌های روسیه» در امور کشورهای اروپائی و خاورمیانه نامید،   حمله‌ور شد!   برخوردهای عجیب و غریب انگلستان و آمریکا با فدراسیون روسیه را فقط می‌توان مصداق مثل «چماق و شیرینی» دانست؛  ترامپ از پوتین تقدیر می‌کند،  ولی نخست‌وزیر ترامپیست انگلستان پوتین را تهدید می‌کند!   در اینکه چنین سیاستی تا کجا و تا چه حد قابلیت ادامه دارد در حال حاضر مشکل می‌توان اظهار نظر کرد.   با این وجود یک اصل غیرقابل تردید است؛   روسیة امروز آن روسیه‌ای نیست که بعضی‌ها در فکروخیال خود ساخته‌اند.   و دقیقاً به دلیل پیروزی در جبهة سوریه می‌باید منتظر عکس‌العمل حساب‌شدة همین روسیه در خاورمیانه،  اروپا و حتی خاوردور باشیم. 

به عنوان پیش درآمد این تغییرات در خاورمیانه شاهدیم که به طور مثال،   عراق به سرعت از الگوی جرج والکر بوش ـ  تجزیه و فروپاشی و تبدیل بغداد به مرکز جاسوسی آمریکا ـ  خارج می‌شود.  اعمال حاکمیت دولت مرکزی عراق بر نقاط مختلف کشور هر روز استحکام بیشتری به خود می‌گیرد.   ترکیه دیگر قادر نیست همچون سابق به عنوان چرخ‌دندة سازمان ناتو به فرمان پنتاگون،  تبدیل به ماشین کودتا شده،  تهاجم علنی و پنهانی به دولت‌های «نامناسب» منطقه را سازمان دهد؛   افسار رجب اردوغان آنچنان محکم از سوی کرملین گرفته شده که «خردوغان» قادر نیست بدون اجازة مسکو آب به دهان بگذارد.  و جهت اجتناب از تبعات ناخوشایند این تغییرات است که سعد حریری «ترجیح» می‌دهد از قدرت «کناره‌گیری» کرده،  پست نخست‌وزیری را واگذار نماید؛  و ...  و در این میانه آیندة دولت جمکران چه خواهد شد؟   دولتی که از آغاز استقرار صرفاً در ادامة بحران‌سازی‌های غرب و ایفای «پلان ب» واشنگتن در خاورمیانه موجودیت‌اش را جستجو کرده؟         

امروز مشخص است که،   بسیاری از برنامه‌های «نانبشتة» ترامپیسم ـ  کودتای ترکیه،  تجزیة اسکاتلند،   تجزیة عراق،   فروپاشانی اتحادیة اروپا،   پاره کردن برجام ـ  با شکست روبرو شده.  و هر چند ترامپ به دلیل تکیه زدن بر اریکة اقتصاد مونوپولیستیک و چپاولگرانة امپریالیسم آمریکا قادر است در میانة این میدان هنوز جولان‌هائی بدهد،   بازیگران غیرآمریکائی ترامپیسم از قماش انگلستان،   فرانسه و نوچه‌های خاورمیانه‌ای‌شان ـ جمکران،  آل‌سعود،  سعد حریری و ... ـ   از این مانورها در چنته نخواهند داشت. 

به نظر می‌رسد کار آنچنان بالا گرفته که اینک خطر فروپاشی در اروپا به مرحله‌ای جدی رسیده باشد.   البته این فروپاشی نه در چارچوب طرح‌های از پیش تعیین‌شدة ترامپ،   که در مسیر گسترش سیاست‌های نوین مسکوست.   فروپاشی‌ای که نه به معنای تجزیة کشورها که در راستای تغییرات بنیادین در ساختارهای سیاسی،  اجتماعی و دولتی در درون کشورهای عضو اتحادیة اروپاست.  انگلستان که این تحولات را پیش‌بینی کرده بود،  با توسل به رفراندوم برکسیت،  فرار به جلو کرده،  از اتحادیه گریخت.  با این وجود،  هنوز گویا بریتانیا امید خود را به حفظ جایگاه ویژة لندن در قلب اروپا از دست نداده.  به همین دلیل ترزا می،  نخست‌وزیر برکسیت بجای تحلیل شرایط اسف‌باری که رفراندوم کذا برای بریتانیا به ارمغان آورده،  در اظهارات‌ اخیر خود به اروپائی‌ها قوت قلب ‌داده،  و آنان را نوید می‌دهد که لندن در برابر فشارهای مسکو «حمایت‌شان» خواهد کرد!  


 

       

هیچ نظری موجود نیست: