۷/۲۸/۱۳۹۴

از یوگسلاوی تا سوریه!




فهرست اسامی فرماندهان و اعضای به اصطلاح «عالیرتبة» سپاه پاسداران،   که گویا در نبرد با داعش شربت «شهادت» میل می‌کنند،  همچنان طویل‌وطویل‌تر می‌شود!   ولی هیچیک از طرف‌های درگیر،  از سپاه پاسداران و وزارت دفاع حکومت جمکران گرفته،   تا اعضاء خانوادة این «شهدا» و حتی دولت بشار اسد شرایط و دلائل مرگ این افراد را به طور کامل «مشخص» نمی‌کند.   در تهران،   گروهی از «مقامات»،  از علی خامنه‌ای گرفته تا قلم‌زن‌های نان‌خور ولایت،   پیرامون این حوادث چرندوپرندیاتی ردیف کرده‌اند که معمولاً به تمجید از نقش شهدا در اعتلای اسلام راستین و مزخرفاتی از این دست محدود شده،  و شرایط قتل این افراد را روشن نمی‌کند.  و «مهم‌ترین» اظهارنظر در مورد قتل سردار همدانی،   همانطور که در وبلاگ پیشین ـ  پوتین و پاسدار ـ  آوردیم سخنان شمخانی بود که طی مصاحبة مطبوعاتی اعلام داشت،   «همدانی جهت تنظیم هر چه بهتر نقش مستشاری خود به بیابان‌ها رفته بود و در خودرو شهید شد!»   

باید قبول کرد که ادعای شمخانی مضحک و از پایه و اساس بی‌معناست.   نخست بگوئیم،  اینکه،  یک وابسته و یا مستشار نظامی «خارجی»،   که معمولاً در مراکز ستاد و پشت میزهای طراحی انجام وظیفه می‌کند،   به محل درگیری برود و در آنجا به قولی «شهید» شود،   هر چند جفنگ به شمار می‌آید،   ولی وقتی به یک یا دو مورد محدود شود،  ‌ با سعة صدر و حسن نیت می‌توان آن را پذیرفت.   ولی زمانیکه شمار این به اصطلاح «مستشاران شهید» هر روز افزایش می‌یابد،   این گمانه قوت می‌گیرد که وضعیت و نقش سپاه پاسداران حکومت ملایان در سوریه آنی نیست که ادعا می‌شود.   به عبارت دیگر،   نمی‌توان هر روز چند مستشار خارجی را برای مطالعة شرایط میدان جنگ در عملیاتی «غیرنظامی» به کشتن داد و گفت که اینان در خودرو کشته شده‌اند.  در نتیجه،   مزخرفات شمخانی نیز،   با مزخرفات دیگر اراذل حکومت اسلامی هم‌سان و هم‌تراز است.  پس چه بهتر که،   جهت ارائة یک نگرش فراگیر از شرایط نگاهی به کلیات درگیری‌ها در سوریه بیاندازیم.  

در کشور سوریه از چند سال پیش شاهد حضور گروه‌های مسلح مزدوری هستیم که در چارچوب پدیدة استعماری «بهارعرب»،   با حمایت سرمایه‌داری‌های اروپای غربی و آمریکا از راه لبنان،  اسرائیل و ترکیه به اینکشور آمده،   و به دولت بعث اعلان جنگ داده‌اند!   اینکه به چه دلیل آتلانتیسم امروز قصد دارد بشار اسد را،   آنهم با توسل به تروریست‌ها از قدرت ساقط کند،   مسئله‌ای است که آنقدرها به بحث فعلی مربوط نمی‌شود.   ولی این اصل را باید در نظر بگیریم که خاندان اسد توسط انگلستان در سوریه مستقر شد،   و کودتای «سرگرد» اسد که بعدها وی را ژنرال خواندند از آغاز کار به ستون‌های «باکینگهام پالاس» تکیه داشت.  

به هر تقدیر،   حکومت اسلامی جمکران،   در تبلیغات دولت‌های منطقه،   و خصوصاً در چارچوب خبرسازی گستردة نظام رسانه‌ای غرب،   شریک دولت بعث سوریه معرفی می‌شود.   در اذهان عمومی این مسئله چنین شکل گرفته که تعداد «کثیری» از سپاه پاسداران در خدمت بشار اسد هستند و در برابر کسانی که خواهان برقراری «دمکراسی» در سوریه شده‌اند از «دیکتاتوری اسد» حمایت می‌کنند!   مهم‌ترین «چاشنی» این تحلیل بی‌اساس نیز چیزی نیست جز تعلق خانوادة اسد به قبیلة علوی‌های سوریه!   احدی هم کاری به این ندارد که حافظ اسد در کودکی این قبیله را ترک کرده بود،  و اینکه پسر وی ـ  بشار اسد ـ  که در رأس یک حزب لائیک به ریاست جمهوری دست یافته،  ارتباطی با مسائل قومی و قبیله‌ای ندارد.

اگر فراموش نکرده باشیم،  هنگام تلاش غرب جهت متلاشی کردن کشور یوگسلاوی و تبدیل آن به چندین کشور فروهشته و بی‌اهمیت،  آنهم از طریق گسترش قتل‌عام،  تجاوز به عنف و خشونت‌های قومی،   مسئلة «تعلق» هیئت حاکمة یوگسلاوی به اقوام و قبیله‌های متفاوت،‌  از سوی همین شبکه‌های «خبرسازی» وابسته به سازمان سیا به میدان آورده می‌شد.   خلاصه بگوئیم،    قطعه قطعه کردن کشورها بر اساس ادیان،  تعلقات قومی،  ریشه‌های زبانی،  و ... یکی از شیوه‌های اصلی در سیاست‌گزاری‌های جهانی واشنگتن در شرایط پساشوروی است،   و امروز شاهد شکل‌گیری همین وحشیگری در سوریه هستیم.   و چرا راه دور برویم،‌  سیاست متلاشی کردن ملت‌ها،‌   در نخستین مرحله از اتحاد شوروی آغاز شد.   در این کشور بود که واشنگتن و متحدان اروپائی‌اش،   با الهام از جفنگیات استالین که خواهان «جماهیری از ملت‌های سوسیالیست» بود،   تمامی تقسیمات داخلی اتحاد شوروی را به عنوان «کشورهای مستقل» وارد فضای پساشوروی کردند!   کشورهای تاجیکستان،  گرجستان،  آذربایجان،   اوکراین،  و ... جملگی ساخته و پرداختة شبکة تبلیغاتی غرب است؛   این کشورها موجودیت تاریخی،  اقتصادی و زیربنائی ندارند.   باری،  واشنگتن که از نتیجة جنایات‌اش در اتحاد شوروی گویا خیلی شاد و خرسند بود،   به تدریج در دیگر کشورها همین سیاست را جهت گسترش حیطة‌ نفوذ و سیطرة خود دنبال کرد،  و امروز رسیده به سوریه!

تا آنجا که به نقش دولت ولایت‌فقیه در سیاست‌گزاری‌های پساشوروی آمریکا مربوط می‌شود،  طی  جنایات غرب در یوگسلاوی نیز شاهد بودیم که گروه‌های شبه‌نظامی و لات‌ولوت‌هائی از سوی حکومت جمکران تحت عنوان حمایت از «مسلمانان» به مناطق مختلف یوگسلاوی اعزام شده بودند.  در کشوری که اصولاً اسلام شیعی‌ وجود خارجی ندارد،   و به طور کلی تعهد دینی نیز به دلیل حضور دهه‌ها حاکمیت مارکسیست آنقدرها معنا و مفهوم نمی‌تواند داشته باشد،  حکومت ملایان گروه‌گروه اوباش را برای حمایت از مسلمانان بسیج کرده بود.   مسلمانانی که در واقعیت وجود نداشتند،  و این شبکة جنایتکاران وابسته به سازمان سیا بود که بر طبل پدیدة ناشناس و احمقانه‌ای به نام «قومیت‌ها» می‌کوبید،   و جهت حفظ کنترل سازمان آتلانتیک شمالی بر سواحل مدیترانه قصد داشت یوگسلاوی را تکه تکه کند.   در این میانه نیز ملایان قم و کاشان به بهترین نحو در خدمت سیاست‌های واشنگتن عمل کردند و نتیجة عمل اینان امروز در برابرمان قرار گرفته. 

«علوی» خواندن خانوادة بشار اسد،  از منظر تبلیغاتی هم‌تراز است با «حمایت‌های»‌ ملایان از مسلمانان ناموجود یوگسلاوی سابق!  مسلمانانی که اگر وجود خارجی نیز می‌داشتند،   به دلیل تعلق به ریشه‌های سنتی امپراتوری عثمانی،   بیشتر دشمن شیعه‌ها بودند تا همراه و رفیق و دوست گرمابه و گلستان‌شان!  

آنروزها در یوگسلاوی شاهد رخدادهای هولناکی بودیم؛  سیاست قوم‌گرائی و قبیله‌سازی کاخ‌سفید،  خصوصاً‌ دلقک‌بازی‌ و سبک‌مغزی‌های‌ بیل کلینتن ـ  رئیس جمهور وقت ایالات‌متحد ـ  آنچنان مشمئزکننده بود که اعتراض بسیاری از شخصیت‌های علمی،  هنری و ...  را به همراه آورد.   روسیه نیز در آشفته بازار«یلتسین‌ایسم» دست‌وپا می‌زد.   هیئت حاکمة کرملین می‌پنداشت با میدان دادن به «مافیابازی» و «حساب‌سازی» خواهد توانست واپس‌ماندگی سرمایه‌داری روسیه را در برابر آمریکا «جبران» کند.   زهی خیال باطل!   نه تنها عقب‌ماندگی‌های سرمایه‌سالاری روسیه از این طریق جبران نشد که چوب حراج بر تتمه اعتبار جهانی روسیه نیز زدند.

غرض از بیان رخدادهای یوگسلاوی نشان دادن شباهت‌شان با تحولات فعلی سوریه،  از منظر استراتژیک است؛  سوریه نیز با دریای مدیترانه سواحلی گسترده دارد.    به حکم اشغال نظامی جبل‌الطارق،  و اعمال کنترل بر کانال سوئز،   و خصوصاً قرار دادن آتاترکیسم انگلیسی بر دروازه‌های داردانل،   از دیرباز دریای مدیترانه ارث‌پدری انگلستان به شمار می‌آید.  پس،  طبیعی است که برای سوریه هم انگلستان همان حساب‌ها را باز کند.   درگیری استعماری فعلی در سوریه برای همین «حساب‌ها» به راه افتاده.

در وبلاگ‌های پیشین به نقش ایالات‌متحد در میدان دادن به ژاندارم‌‌های آمریکائی منطقه اشاراتی کرده بودیم.  درگیری‌های نمایشی از قماش «اسرائیل ـ فلسطین»،   «عرب ـ عجم»،   «کرد ـ ترک»،  «شیعی ـ سنی» و ...  از دیرباز در منطقه رایج بوده؛   این درگیری‌ها هم زمینة تاریخی دارد و هم زمینة اجتماعی،  اقتصادی و خصوصاً استعماری.   ولی بازیگران این سناریو‌های هولناک جملگی نوکران انگلستان و آمریکا هستند.   خلاصه،  محمود عباس و حماس به همان اندازه نانخور و نوکر انگلستان‌اند که نتانیاهو؛   ناصر به همان اندازه وابسته به آمریکائی‌ها بود که آل‌سعود و محمدرضا شاه؛   خلاصة کلام این درگیری‌ها برای ملت‌های منطقه گرفتاری و بدبختی،  و برای صنایع اسلحه‌سازی و خرت‌وپرت‌های صنعتی غرب «مشتری» کسب می‌کند.   و دیدیم که،‌   مهم‌ترین قطب‌سازی منطقه را به دوران انقلاب شکوهمند «امام» خمینی مدیون‌ایم.   در این میعاد نکبت‌بار «الهی» بود که دو ملت ایران و عراق جوانان و دارائی‌شان را به اسلحه‌فروشان غرب تقدیم کردند،   تا یک دیوانه به دنیا ثابت کند شیعه‌‌ها برحق‌اند،  ‌ و دیوانة دیگر هم به قول خودش سردار قادسیه شود!

پس از فروپاشی اتحاد شوروی این قطب‌سازی و «قدرت‌سازی‌های» پوشالی همچنان ادامه دارد؛  اینبار به شیوه‌هائی دیگر،   هر چند بسیار گذرا.    به طور مثال،   می‌‌بینیم که چگونه عربستان سعودی یک‌شبه دچار بحران می‌شود،   و طبل جنگ بر دروازه‌های مکه و ریاض می‌کوبند.   ولی تا آ‌نجا که به بازیگران مربوط می‌شود،   در قفای این «جنگ‌سازی‌ها» همان‌ها نشسته‌اند که دیروز می‌خواستند شیعة برحق و سردار قادسیه را به جان یکدیگر بیاندازند،   همان خودفروخته‌هائی که ملت‌ها را وسیلة وابستگی‌شان به دلار و طلا و کیسة زر کرده‌اند.   اگر با دقت بنگریم،   همزمان با تحولات عربستان بسیاری از جریانات «اینتلیجنتسیای سیاسی» گروهی از خانوادة آل‌سعود را متهم به کودتا بر علیه حکومت کرد.  و از قضای روزگار همزمان،   از تهران لات‌ولوت فرستادند تا در مکه شلوغی و آشوب به راه اندازند و از تشکیل حکومت جدید حمایت کنند،  هر چند موفق نشدند.   از سوی دیگر،  ماه‌هاست که آمریکا می‌خواهد در سیاست‌های‌اش در دریای سرخ تجدید نظر کند،   و می‌بینیم که جمکرانی‌های خودفروخته ناگهان یاد شیعه‌های یمن اوفتاده،   برای‌شان پستان به تنور می‌چسبانند و تسلیحات ارسال می‌کنند.  در عراق هم همین خیمه‌شب‌بازی‌ها هست؛    آمریکائی‌ها یک سردار سلیمانی «پای منقل» پیدا کرده‌اند،   که لولة وافور از دماغش آویزان است!    ایشان در نظام رسانه‌ای شده‌اند همه‌کارة امور نظامی کشور عراق!    و ... و این قصه سر دراز دارد.       

حال به موضوع اصلی این وبلاگ،   یعنی نقش جمکران در سوریه بازگردیم.   جمکرانی‌ها در سوریه عملاً همان نقشی را ایفا می‌کنند که در یوگسلاوی برعهده داشتند.  یعنی میدان دادن به درگیری‌ها،   فراهم آوردن زمینة بمب‌گزاری،  پول‌شوئی،   انتقال ارز و سلاح به مزدوران غرب،   جاسوسی و مزدوری برای آمریکائی‌ها،  و ... مطمئن باشیم این اوباش جز این قبیل کارها در سوریه عملیاتی نداشته و ندارند.   و تمامی این بساط،   همچون نمونة یوگسلاوی تحت نظارت ارتش جنایتکار ناتو صورت می‌پذیرد.  و اگر این روزها چند سر از این اوباش،  به قول آخوندها «شربت» می‌نوشند،   
دو دلیل می‌تواند داشته باشد.   یا دولت تهران جریان سوریه را به نفع بعثی‌ها تمام شده تلقی می‌کند و   به همین دلیل جهت جلوگیری از افشاگری‌های آتی قصد دارد در محل از شر این اوباش خلاص شود.  یعنی روشن‌تر بگوئیم،   این «فرماندهان» را حکومت اسلامی در محل نابود می‌کند تا پای‌شان به تهران،  دمشق،  و احیاناً به لندن و پاریس باز نشود و در مصاحبه‌ها و اظهارنظرها بند سیاست‌های ارباب را آب ندهند.   و سفر اخیر علاءالدین بروجردی به سوریه،   به احتمال زیاد جهت سرعت بخشیدن به همین روند بوده.   

ولی گمانة دیگری هم وجود دارد.  چرا که،   ممکن است این حضرات برخلاف اظهارات مقامات غرب در کمپ‌ اسلامگرایان فعال هستند،  و به همین دلیل نیز پس از آغاز عملیات نظامی روسیه همراه با برادران تروریست‌شان در بمباران‌ها کشته‌ شده‌اند.  البته در این شِق هم نقش جنایتکارانة دولت جمکران آشکار است،   چرا که اینان را به کشور بازنمی‌گرداند،   تا در محل نابود شوند.   مسلماً بسیاری از اعضای سپاه پاسداران از این جریان مطلع‌اند.  

حال باید دید این سپاه پاسداران تا چه حد برای افراد و موجودیت خود اهمیت و ارزش قائل است،  و چگونه قصد دارد با جنایت سازمان‌یافته‌ای که تحت نظارت ولایت‌فقیه عملی می‌شود برخورد کند.  دیربازی است که در مورد نیروهای نظامی در ایران سخنی نگفته‌ایم؛  شاید بهتر باشد در این فرصت نیم‌نگاهی به این لایه از ابهامات تاریخ معاصر کشورمان بیاندازیم.    در نیروهای نظامی ایران بیش از هر چیز نبود شناخت سیاسی نظامیان آزاردهنده‌ است.   نیروی نظامی متشکل در ایران،  از زمانیکه توسط میرپنج بنیانگزاری شد،   هیچگاه شناخت سیاسی،  شخصیت و ‌وزنة اجتماعی نداشت.   ایران معاصر فاقد یک ارتش ملی،   قابل‌احترام و خدمتگزار است.  تشکل‌های نظامی‌ای که طی دهه‌ها در ایران موجودیت یافته‌اند،  خدمت به یک فرد،   یک رژیم و یک دستگاه حاکمیت را با خدمت به کشور طاق زده‌اند،   و امروز نیز مسلماً سپاه پاسداران «انقلاب» قادر نخواهد بود رابطه‌ای منطقی میان موجودیت خود،  منافع ملی و حاکمیت برقرار نماید.





هیچ نظری موجود نیست: