زمانیکه جان. اف. کندی، رئیس جمهور
ایالاتمتحد علیرغم تلاشهای گاه «حقوقی» و گاه کودتائی، بالاجبار در برابر انقلاب سوسیالیستی ملت کوبا
به زانو درآمد، استنباط بسیاری محققان این
بود که رویای سلطهگرائی امپریالیسم آمریکا به نقطة پایانی خود رسیده و شکست غول بیشاخودمی چون ایالاتمتحد در برابر
کشور کوچک کوبا نقطة عطفی است در تاریخ که میبایست پیامآور سقوط تدریجی سیطرة
واشنگتن در سطح جهانی باشد. اگر برای تحقق این «پیشبینی» نیازمند سپری شدن
چند دهه بودیم و به دلائلی که از چارچوب وبلاگ امروز ما فراتر میرود، تاریخ، طی این مدت ما را به بیراهههای پیچدرپیچی
فروانداخت، درس بزرگ انقلاب کوبا را نمیباید
فراموش کرد؛ فروپاشی ساختارها و حاکمیتها همیشه از درون
صورت میگیرد، نه از برون! اگر
حکومتی ریشه و اساس واقعی داشته باشد، و
به دور از شعار و حرفمفت به خدمت ملت بنشیند،
در برابر هیچ قدرتی سر تعظیم فرود نخواهد آورد.
ولی این «درس بزرگ» را حاکمیتهای فروافتاده در قشریگری و شعارپوچ و چرندبافی
سیاسی به سرعت فراموش میکنند. این قماش حاکمیت،
غرقه در منافع قشری خود، تحت پوشش «سیاست» دست به جنایت میزند. با این
وجود، تاریخ بشر همیشه یادآور همین «درس
بزرگ» است و در هر میعاد، مقاومت ملتها در برابر قدرتها پای به میدان گذارده
و در آینده نیز چنین خواهد بود. امروز، هر چند به شیوهای کاملاً متفاوت، شاهد همین آزمون در کشور کوچک یونان هستیم. امروز یونان
در حرکتی توفنده نقش تاریخی خود را ایفا میکند: بازتعریف اتحادیة اروپا. و به
قول تسیپراس، نخستوزیر اینکشور، ملت یونان در «جشن دمکراسی» خود شرکت
کرده، جشنی که امیداریم هر روز ملتهای بیشتری در آن
حضور یابند.
در اینکه ایدة «اتحادیة اروپا» از کدامین منبع بدهبستانهای محفلی تغذیه کرده،
جای تردید و مجامله نیست. با این وجود در فردای پایان جنگ دوم
جهانی، ایدة این اتحادیه جز این بود که
امروز شاهدیم. این ایده را جهت پیشگیری از تداوم شرایط جنگی در
قلب اروپا، و نهایت امر در راه فراهم آوردن زمینة پایهریزی
محور «اقتصادی ـ صنعتی» آلمان و فرانسه به وجود آوردند. باید اذعان کنیم که ایده مذکور، پیامآور
صلحی درازمدت در متشنجترین منطقة جهان ـ
اروپای مرکزی ـ شد. ولی
افسوس که در گذرگاه زمان این «ایده» نیز دگردیسی یافت. روشنتر
بگوئیم، همچون بسیاری حاکمیتها و آرمانهای
برخاسته از شور و شوق انسانها، اتحادیة اروپا نیز گرفتار قشریگریای از آن خود
شد. ملتها و آرمانها را رها کرد، و چراغ
راه خود را در کوردلی بانکها و بنیادهای سیطرهطلب مالی جستجو نمود. نتیجه همین
است که امروز در برابرمان قرار گرفته؛ اتحادیهای فروپاشیده و در بنبست نشسته. اتحادیهای
که اعضایاش، هر یک با توسل به ابزاری تلاش دارد از بنبست آن
بگریزد.
همانطور که بالاتر گفتیم، طی چند
دهه، آرمانهای صلحطلبانة اتحادیه دچار
دگریسی شد و جای خود را به تهاجمی چپاولگرایانه داد. در چارچوب همین دگردیسی، ارتباط اتحادیه با اعضای ضعیفتر در شرق اروپا
ـ خصوصاً با یونان ـ دنبالهای شد بر سیاستهای استعماری انگلستان و
فرانسه در آسیا و آفریقا؛ مقروض کردن دولتها، بهرهکشی از نیروی ارزانقیمت کار، سرمایهگزاری در خدمات روبنائی و توریسم، و ... و نهایت امر تلاش برای نابودی پتانسیلهای
تولید محلی. و اما در عرصة جهانی نقش اتحادیة اروپا از اینهم
جهنمیتر شد. «اتحادیه» در عمل نقش چرخ پنجم ارابة جنگی
ایالاتمتحد را برعهده گرفت؛ هر کجا عموسام آتشی سوزاند، رهبران اتحادیه در کنارش نشستند. این
سیاست در عمل، اتحادیة اروپا را تبدیل کرد
به مرکزیتی «مالی ـ اقتصادی» جهت حمایت از عملیات نظامی پنتاگون و سازمان
ناتو!
البته طی این سالیان، طرفداران دنباله
روی کورکورانة «سیاسی ـ استراتژیک» از عموسام،
پیرامون این به اصطلاح «اتحاد» بین دو سوی آتلانتیک کم برای ملتهایشان
قصه نگفتند. ولی آنچه شاهدش بودیم، نه یک «اتحاد» که پیروی نوکرمنشانه رهبران
اروپا از سیاستهای واشنگتن بود. سیاستی
که پس از بازگشت روسیه به معادلات جهانی، نوکران و پیشخدمتهایاش را از یاد برد.
با بازگشت قدرتمندانة روسیه به معادلات جهانی، دست آمریکا در حمایت محفلی از اتحادیة اروپا
کوتاهتر شد. واقعیت را بخواهیم، دیگر
آمریکا دلیلی نمیدید که بجای همکاری با قدرتهای تعیینکننده به تیمار رعایای قدیم
مشغول بماند. به این ترتیب،
اتحادیه که تمامی موجودیت بینالمللی خود را در راه خدمت به عموسام «هزینه»
کرده بود، در چارچوب سیاستهای نوین، زمینة
مساعد «مالی ـ اطلاعاتی» را به تدریج از دست داد. در همین چارچوب، بازگشت
فدراسیون روسیه به سیاست جهانی را نخست در حلوفصل بحرانهای چچنی و گرجستان شاهد
بودیم. دیدیم که چگونه طرح تجزیة روسیه و
برقراری «امارات اسلامی» قفقاز در چچنی، که با دقت از سوی آتلانتیسم برنامهریزی شده بود
به آب گوزید. سپس نوبت رسید به فروپاشانی
محور آتلانتیستها در «آذربایجان ـ گرجستان ـ ترکیه!» در این محور،
اتحادیة اروپا خود را از سالها
پیش آمادة بلعیدن نفت قفقاز کرده بود، و
دست در دست خانوادة «علیاف» در آذربایجان،
و جوانک تازهبهدوران رسیدهای به نام ساکاشویلی در گرجستان، قصد
داشت در جنوب فدراسیون روسیه بساط «شیخ کویت» و «حرمسرای سلطان» به راه بیاندازد. رویای
چپاول نفت قفقاز آنقدر در انگلستان شور و شوق بپا کرده بود که، هولیوود «جیمزباند»، مأمور ویژة علیاحضرت ملکه را هم برای نجات همین
خط لوله به منطقه فرستاد! ولی این رویا نیز همچون بسیاری رویاهای دیگر
حبابی شد بر برکة آب؛ جیمزباند انگلیسی
فقط در این فیلم سینمائی «خط لوله» کذا را نجات داد. در
عرصة واقعیت خاندان علیاف به «غلط کردم» افتاد؛ ساکاشویلی از گرجستان به بروکسل گریخت و سر از
کودتای اوکراین درآورد؛ آتاترکیهای
آنکارا نیز بالاجبار به دستبوس کرملین شتافتند.
در این مقطع است که شاهد اوجگیری هیاهوی رسانهها پیرامون «بحران» اقتصادی و
معضل بانکها در اروپا میشویم! صریحاً بگوئیم، «بحران» در کار نیست. نقدینگیهائی
که پیشتر به صورت «خودکار» مجراهای بینالمللی را پیموده، در آخر راه در آغوش بانکهای مهم سرمایهداری
غرب «آرام» میگرفت، دیگر الزاماً مسیر گذشته را طی نمیکند. و این تغییر «پیشپااوفتاده» به معنای شکست
بسیاری از ساختارهای چپاولگرانهای است که طی بیش از 200 سال آتلانتیسم «لندن ـ
واشنگتن» از آن تغذیه کرده. خلاصه
بگوئیم، استقراضهای دولتی در غرب که
پیشتر زمینهساز وابستگی هر چه بیشتر دولتها به بانکها بود، و میتوانست از طریق تزریق سرمایه در شرکتهای
«دوست و خودی» به قدرتیابی هر چه بیشتر شیوة تولید آتلانتیست منجر شده، قوام و دوام حاکمیتهای اروپای غربی و ایالاتمتحد
را فراهم آورد، به دلیل فروپاشی دیوارههای
امنیتی ممکن بود از صنایع دیگری در هند،
روسیه، چین و ... سر در آورد! از اینرو،
استقراض دولتها نزد بانکها در چرخش سرمایه میتوانست به معنای استقراض
دولتهای آتلانتیست به نفع مسیرهای تولید در دیگر مناطق تمام شود، و میدانیم که اینگونه «خطاها» در قاموس
آتلانتیسم غیرقابل بخشش است!
اتحادیة اروپا که پیش از شکلگیری خط مقاومت اقتصادی و مالی فدراسیون روسیه در
ظاهر با دستودلبازی، و در واقع به دلیل
سودجوئی و تمایل چپاولگرایانه، روی سبیل
ملت یونان و بسیاری ملتهای ضعیف اروپا «ناقارة استقراض» میزد، و از طریق مقروض کردن دولتها زمینهساز چرخش
هر چه سریعتر و پرمنفعتتر سرمایه در زیرساختهای «اقتصاد مادر» ـ لندن و واشنگتن ـ میشد،
ناگهان به این نتیجه رسید که این «اعمال» اصلاً صحیح نیست! احتمال
قرار گرفتن دولتهای ضعیفتر اروپا در ارتباطی مستقیم با مراکز تصمیمگیری
اقتصادهای روسیه، هند و چین از منظر
اتحادیة اروپا خطری استراتژیک تلقی شد که میبایست با آن به هر قیمت مبارزه
کرد. چرا که، در چنین صورتبندیای دیگر منافع این نوع
استقراضها به جیب جمبول و عموسام نمیرفت. خلاصه، همان
مطبوعات و رسانهها که طی دههها برای استقراض دولتهایشان نزد بانکها هر سال
«جشن» میگرفتند، به یکباره به این
نتیجه رسیدند که میباید به هر طریق ممکن با «استقراض دولتی» مبارزه کرد!
در این چشمانداز، شبکة تأمین
استقراض در مناطق عقبماندهتر اروپا ـ
یونان، جنوب ایتالیا، اسپانیا،
پرتغال و ... ـ یکشبه دست از
تغذیة شبکة تأمین استقراض برداشت. با چنین
سیاستی، دولتهای این مناطق با صدها
میلیارد دلار وامهائی که گاه بهرههایشان به 200 درصد در سال میرسد دست تنها
باقی ماندند. و استقراضهائی که میبایست فقط به تأمین بهرة
وامهای گذشته تخصیص مییافت نیز از دست رفت.
ورشکستگی در راه بود و پاسخ سرمایهداری آتلانتیست به این ورشکستگی چیزی
نبود جز تحمیل «ریاضت» اقتصادی و دوشیدن هر چه بیشتر ملتهای ضعیف تحت عنوان
مبارزه با استقراض «بیرویه!»
اروپای «مترقی» و ثروتمند نیز همزمان به این نتیجه رسید که اصولاً بهتر است هر
چه بیشتر هزینههای دولتی را کاهش دهد، باشد که استقراض دولتی به حداقل برسد! کمیسیون
اروپا این حداقل را به 3 درصد تولید ناخالص ملی «تقلیل» داد، ولی
همین کمیسیون نمیگوید، اقتصاد آمریکا که
اینهمه برای اروپائی «الگوی» بیعیب و نقص تلقی میشود چگونه با استقراضی به
مراتب سنگینتر میتواند نمایش «مباهات» جهانی به راه بیاندازد؟!
بله، استقراض دولتی در آمریکا به قلب
صنایع نظامی، و وابسته به تسلیحات تزریق
میشود، و زمینة پولسازی و پولشوئی برای
«خودیها» است؛ به همین دلیل استقراض در
آمریکا دوستداشتنی میشود، و در اروپا
«غیرانسانی!» رفراندوم یونان تلاشی است
جهت بازتعریف اهداف اتحادیه اروپا و پایان دادن به این یک بام و دو هوا.
امروز ملت یونان در جبهة یک جنگ اقتصادی نشسته، جبههای که نهایت امر تا چند صباح دیگر در
ابعاد متفاوت به تمامی مناطق جهان، جهت مطالبه حقوق واقعی ملتها گسترش خواهد یافت. ملت یونان با صدای رسا به شیوة غیرانسانی
ادارة امور اقتصادی و تجاری جهان توسط آتلانتیسم چپاولگر «اعتراض» میکند، و با
شرکت در جشن دمکراسی خود، در رفراندومی سخن خواهد گفت که نتیجهاش هر چه
باشد مهم نیست. چرا که،
یک اصل را نمیتوان نادیده گرفت: جام
بلورین مقدسنمای اتحادیة به اصطلاح صلحدوست و انساندوست اروپا دیگر ترک
برداشته. دیری نخواهد گذشت که جنبشهائی نوین، چه در
اروپا و چه در دیگر مناطق جهان، مشعل
پرفروغ مبارزه با بنیاد انسانستیز اقتصاد آتلانتیست را که یونانیان برافروختهاند
به نوبة خود به دست گیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر