۹/۰۳/۱۳۹۳

حباب و هیگل!





آنان که با ساختار قدرت در ایالات‌متحد آشنائی دارند بخوبی می‌دانند که حاکمیت در اینکشور از سه مرکزیت اصلی برخوردار است.  کاخ‌سفید و مشاوران‌ امنیتی‌اش؛   محفل وزارت امورخارجه و کمیسیون امورخارجة‌ سنا؛   و نهایت امر پنتاگون.  دیگر اجزاء و تشکیلات دولت‌ها در ایالات‌متحد حاشیه‌های این سه محفل‌اند،   و در حد دکوراسیون عمل می‌کنند.   در این چارچوب است که برکناری «چاک هیگل»،   وزیر دفاع ایالات‌متحد توسط باراک اوباما از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود:  

«چاک هیگل بالاجبار وزارت دفاع ایالات‌متحد را ترک کرد!»
منبع: گاردین،  24 نوامبر 2014

توجیهات سیاسی پیرامون خروج نابهنگام یکی از مهم‌ترین مهره‌های کابینة اوباما همانطور که می‌توان حدس زد پیرامون مسئلة داعش و ناکامی‌های آمریکا در «سوریه و عراق» دور می‌زند.   گاردین و بسیاری دیگر نشریات غرب،  جهت توجیه خروج هیگل از کابینه عَلَم عدم موفقیت او در سرکوب داعش را برافراشته‌اند.   ولی به صراحت بگوئیم،  از روز نخست قرار بر سرکوب داعش نبوده.   امروز است که سرکوب پدیده‌ای به نام داعش برای کاخ‌سفید اینهمه از «اهمیت» برخوردار شده.   داعش همان تشکیلاتی است که پیشتر رهبران‌اش تحت عنوان «آزادیخواهان سوریه» با حمایت علنی فرانسه،  انگلستان و گاه ایالات‌متحد اینسوی و آنسوی رفته،   برای «آیندة» سوریه کم «نقشه» نمی‌کشیدند.   اینان با کت‌وشلوارهای چندین هزار دلاری که برتن داشتند،‌   در هتل‌های پنج‌ستارة پاریس و لندن آپارتمان‌های لوکس را اشغال کرده بودند و از صبح تا شام جهت «مذاکرات» در کاخ‌ دولتمردان غرب «رژه» ‌رفته،  عکس یادگاری می‌گرفتند.   بله،  این همان داعش است که طی دوران وزارت چاک هیگل نیز فعالیت می‌کرد.    

در نتیجه،  اخراج هیگل از دکان پنتاگون فقط یک دلیل موجه می‌تواند داشته باشد و آ‌ن اینکه  بساط داعش که به احتمالی تحت نظارت هیگل می‌بایست در سوریه به نتایج درخشان دست یابد ـ  سرکوب انسان‌ها،  گسترش نابسامانی و تبدیل سوریه به عراق دوم ـ‌  نتوانست موفق شود.   از اینرو زیر پای «شخصیت» مهم پنتاگون را کشیدند،   و اگر اوباما را به دلیل «پیروزی» در انتخابات هنوز نمی‌توان از کاخ‌سفید بیرون انداخت،   زیرآب هیگل را به راحتی می‌توان زد!  اینچنین بود که سیفون کشیده شد و آنحضرت به آنجائی رفت که باید برود.  

ولی هنوز مسئله به هیچ عنوان سروسامانی نیافته.   هیگل یکی از شخصیت‌های کلیدی کابینة اوباما بود که پیرامون موضع‌گیری‌های دیپلماتیک کاخ‌سفید در مورد ایران ـ  مقصود دنباله‌روی آمریکا از مذاکرات هسته‌ای است ـ  مواضع گنگ و متناقض اتخاذ می‌کرد؛  زمانی به سیخ می‌زد و روزگاری به سنگ!   همچنین هیگل از حضور نظامی علنی آمریکا در بحران سوریه نیز حمایت به عمل نمی‌آورد.   در نتیجه،  با خروج وی از کابینه مسیر آیندة ایالات‌متحد در خاورمیانه،   تا حدودی روشن‌تر می‌شود.  به استنباط ما کاخ‌سفید نه تنها «بالاجبار» پای در «مذاکرات هسته‌ای» گذارده،   که حتی قادر نیست در این مذاکرات اهداف مطلوب خود را نیز به کرسی بنشاند!   به همین دلیل نیز مهره‌ای را که مواضع «گنگ» و مبهم‌اش می‌توانست کارساز کاخ‌سفید باشد به کنار می‌زند،   تا او را با مهره‌ای «مشخص‌تر» و مسئول‌تر جایگزین نماید.   و این تغییر موضع‌ کاخ سفید نشان می‌دهد که مسئولیت مذاکرات هسته‌ای هر روز بیشتر بر شانة یانکی‌ها سنگینی می‌کند.   به عبارت دیگر،   دیپلماسی قدرتمند روسیه به تدریج نوعی تعهد جهانی پیرامون «سرنوشت» لات‌های جمکرانی را برای واشنگتن به ارمغان آورده.   آمریکا در این راستا،   هر چه بیشتر در باتلاق وابستگی به سیاست‌های «پنهان» خود با لش‌ولوش‌های اسلامگرا فرومی‌رود،   و نهایت امر جهت ادامة موجودیت سیاست‌های منطقه‌ای‌اش ‌به احتمال زیاد مجبور خواهد شد که با ارسال نیروی نظامی به منطقة خاورمیانه خود را درلانه زنبوری از قماش افغانستان گرفتار کند!  در این چارچوب است که بیرون انداختن هیگل از وزارت دفاع توجیه منطقی می‌یابد!

در واقع ریشة تغییرات عمده در دیپلماسی خاورمیانه‌ای ایالات‌متحد را می‌توان در سیر «ویژة» تحولات در مذاکرات هسته‌ای دنبال کرد.   بارها در اینمورد توضیح داده‌ایم که «مذاکرات هسته‌ای» به هیچ عنوان ارتباطی با حکومت اسلامی و «لات‌بازی‌» ملایان ندارد؛   اینان حتی دلیلی جهت حضور در جلسات مذاکره ندارند.   در ساختار دیپلماتیک منطقه،  ‌ این مذاکرات را می‌باید نهایت امر تلاشی از سوی ایالات‌متحد و روسیه جهت بازتعریف «منافع حیاتی» و «عمق استراتژیک» قدرت‌های جهانی دانست.   از روز نخست ـ   مقصود از زمانی است که شاهد حضور فعال دوبارة دیپلماسی روسیه در منطقه هستیم ـ  تمایلات ایالات‌متحد از روز هم روشن‌تر بود.   برای آمریکا،   ایران می‌بایست پای در همان مراودات دوران آریامهری با واشنگتن می‌گذاشت،   با این تفاوت که پس از کودتای 22 بهمن 57،   قسمت عمدة این «روابط» به صورت «زیرمیزی» برقرار شده بود.   به عبارت دیگر،   واشنگتن در مورد عملیات حکومت اسلامی در منطقه،   تحت عنوان پرطمطراق «استقلال حکومت اسلامی» از خود سلب مسئولیت کرده بود،  و هیچ قدرتی نیز نمی‌توانست گریبان آمریکا را به دلیل حمایت زیرجلکی از ملاها و گسترش روابط خصمانه در منطقه بگیرد. 

جهت تداوم همین سیاست،  طی سال‌های اخیر تلاش‌های مذبوحانه‌ای ‌از سوی ایالات‌متحد در ایران آغاز شد.   این تلاش‌ها که از دوران رستم‌صولتی ملاممد خاتمی شروع شده بود،   نهایت امر به «شکست» محمد معین،‌   نامزد عزیزدردانة «مردم انقلابی» در انتخابات ریاست جمهوری در برابر احمدی‌نژاد منجر شد.   و پس از شکست پروژة جنگ‌سازی آتلانتیسم در دوران احمدی‌نژاد،  این تلاش‌ها را به صورت «آشوب سبز» شاهد بودیم.   به این ترتیب،   گروه‌ امنیتی‌ها و خط‌امامی‌ها با تکیه بر شعارهای مردمفریبانه تبدیل شدند به میدانداران سیاست «دمکراتیک» در کشور!   ولی همانطور که سیر روند مسائل بخوبی نشان داد،  تمامی طرح‌های ایالات‌متحد در ایران،   علیرغم همکاری صمیمانة عوامل و عناصر حکومت اسلامی،‌  از دوران جرج‌والکر بوش تا هم‌امروز عملاً جز شکست چیزی نصیب واشنگتن نکرده.    به عبارت ساده‌تر،   آمریکا نمی‌تواند در منطقه پروژة «کنیزمطبخی» خود را با تکیه بر سیخ‌وسه‌پایة ملایان و اوباش شهری برقرار و استوار نگاه دارد!   واشنگتن بالا برود و پائین بیاید،  مسئول  عملکرد حکومت اسلامی خواهد بود،  در نتیجه،  ترجیح داد دست از لات‌بازی بردارد و مثل «آدم» پای میز مذاکرات با روسیه بنشیند.   هر چند ادعا می‌شود که این مذاکرات با جمکرانی‌ها صورت می‌گیرد.         

ولی طی چند هفتة گذشته،   حضور رسمی عناصر و دست‌نشاندگان علنی واشنگتن در منطقه را نیز در این مذاکرات شاهد بودیم،   و روشن شد که اگر اینان در مذاکرات کذا شرکت فعال دارند،   پس مسئله به ایران محدود نمی‌شود.   به طور مثال،  چه کسی می‌تواند در چارچوبی منطقی حضور شیخ عمان در مذاکرات هسته‌ای ایران با گروه (5+1) را توجیه کند؟  تشکیل جلسة مذاکرات «کذا» در پایتخت عمان  ـ   اینکشور بیش از یکصدسال است عملاً توسط نیروهای انگلستان و آمریکا اشغال نظامی شده ـ   با حضور رسمی اعلیحضرت «شاهنشاه عمان» و دیده‌بوسی ایشان با وزرای امورخارجة (5+1) طی مذاکرات بخوبی نشان داد که مسئله به هیچ عنوان نه به حکومت اسلامی محدود می‌شود،   و نه به شاهنشاه عمان!   این‌ها آویزه‌های مذاکرات شده‌اند.  مذاکراتی که به گزارش خبرگزاری‌ها هفت ماه دیگر نیز ادامه خواهد یافت:     

«مذاکرات هسته‌ای ایران و ۱+۵ هفت ماه دیگر تمدید شد ـ کری:  شاهد پیشرفت‌های قابل توجهی در مذاکرات هسته‌ای وین بودیم[...]»
منبع:  رادیوفردا،   24 نوامبر 2014

طی هفت‌ماه آینده باز هم می‌باید گفتگوها بر سر تقسیم مناطق نفوذ روسیه و آتلانتیسم در منطقه ادامه یابد،   و مسلماً طی همین مدت تکلیف «داعش‌بازی» عموسام در عراق و سوریه نیز روشن خواهد شد.   به عبارت دیگر،   طی هفت‌ماه آینده کارت‌های استراتژیک به تدریج از آستین دیپلمات‌ها بیرون آمده،   بر صفحة شطرنج منطقه خواهد نشست،  و فضای گنگ و پرابهامی که منافع گزافة واشنگتن از دوران جرج والکر بوش بر سر چاه‌های نفت به راه انداخته تا حدودی سروسامان خواهد گرفت.   طی ایندوره،   واشنگتن مسلماً از روی اجبار گروه داعش را نیز در منطقه به عقب خواهد کشید،   و راه بر نقش‌پذیری نیروهای لائیک و دمکرات در کشورهای اسرائیل و عراق گشوده‌تر می‌شود.   به این ترتیب،   گروه‌های تندروی راست‌گرا که سال‌هاست با حمایت بی‌قیدوشرط آتلانتیسم در اسرائیل و عراق جا خوش کرده‌اند،‌   مسندشان از دست می‌رود.    در همین راستا،   تلاش‌ گروه‌های راستگرا و نئوفاشیست در مجالس سوئد،  انگلستان و اسپانیا که تحت پوششی ظاهرالصلاح،   و در واقع با هدف میدان دادن به سیاست‌های «دیوارکشی» در منطقه و تقسیم ملت‌ها بساط به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» را به راه انداخته‌اند،  ‌ با شکست سختی روبرو خواهد شد.   و در پی فروپاشی سیاست‌های ضدانسانی واشنگتن،   طرح‌های منطقه‌ای بیشتر به سوی هم‌گرائی ملت‌ها و اقوام و ادیان کشیده خواهد شد،   تا تقسیم و تجزیه کشورها و دامن زدن به تنش‌های دینی و بومی و قومی.   با این وجود فراموش نکنیم که یکی از مهم‌ترین تکیه‌گاه‌های آتلانتیسم در این منطقه،   کشور خودمان یعنی ایران است؛   به همین دلیل در سایة همین تحولات نگاهی به مسائل ایران می‌اندازیم.

از آنچه طی چند روز گذشته در جریان اوفتاده،‌  و هیاهوئی که برخی افراد و گروه‌های شناخته شده ـ  از کارمندان بنگاه بی‌بی‌سی گرفته تا پس‌مانده‌های نهضت مصدق‌السلطنة «قهرمان» در جبهة ملی ـ  پیرامون حضور بی‌قیدوشرط شیعی‌گری در ساختار «روشنفکری» ایران،   و یا در ساختار تفکر ایرانی و از همه مهم‌تر نقش تشیع در «ملیت ایرانی» به راه انداخته‌اند،   می‌توان چنین استنباط کرد که محفل «شیخ‌وشاه» به دلیل تغییرات استراتژیکی که نتیجة مذاکرات هسته‌ای است،   به شدت دچار بحران شده.   اینکه افراد شناخته شده‌ای که سال‌های دراز در تشکیلات رسانه‌ای و تبلیغاتی رنگارنگ «شیخ‌وشاه» خدمت کرده‌ و مزد گرفته‌اند و از پشت به ایرانیان خنجر زده‌اند،   این روزها روشنفکری و یا ملیت ایرانی را در گرو شیعی‌گری بگذارند تا جایگاه ممتاز آخوند محفوظ بماند،  به هیچ عنوان جای تعجب ندارد.   برخوردی تاریخی با تحولات کشور به صراحت نشان می‌دهد که بحران اجتماعی‌ای که نهایت امر فاشیسم مذهبی را بر ملت ایران تحمیل کرد،   نتیجة عملکرد تبهکارانة پهلوی‌ها در مقام سردمداران والای محفل «شیخ‌وشاه» بود.   هم‌اینان بودند که طی چنددهه جامعة چند هزار نفرة شهری را به جوامعی چندمیلیونی،   فاقد هویت فرهنگی،  ‌و سرگشته در اوهام دین و خرافة شیعی‌گری تبدیل کردند،   و چه آشکارا و چه پنهان،  در رأس تمامی امور اخلاقی،  اجتماعی،  مدنی و حتی ایدئولوژیک یک آخوند را نشاندند.   هم اینان بودند که به حساب خود برای مبارزه با کمونیسم،  کشور ایران را به جولانگاه فاشیسم تبدیل کردند،  و چه باک که نانخورهای شناخته شده و یا گمنام اینان امروز «روشنفکری» و ملیت ایرانی را نیز به شیعی‌گری وصله‌پینه کنند؛  اینان جز شیعی‌گری و بوسیدن نعلین بوگندوی آخوند چیزی نمی‌شناسند و در مخیله‌شان جز تعبد و تقلید و تکرار هیچ نخواهیم یافت.   

با این وجود،  همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،‌   این تحرکات نه آنقدرها کم‌اهمیت است که بتوان بی‌تفاوت از کنارشان گذشت،  و نه آنچنان مشخص و «معلوم»،   که بتوان صرفاً با تجزیه و تحلیل «واژگان‌» ابعاد واقعی‌شان را در ساختارهای سیاسی کشور دریافت.  در واقع،   این حباب‌ها،   نمادهای محفل «شیخ‌وشاه» است.  محفلی که متوحش از پای گذاردن ایرانیان در مسیرهائی نوین و به دور از بیراهه‌های «معمول» جهت حفظ منافع استعمار،   کف مرداب و منجلاب یک سده فاشیسم و سرکوب را رها کرده و اینچنین به سطح آمده‌.   بی‌خبر از اینکه حباب‌ها در برخورد با واقعیات اجتماعی جز ترکیدن،   نابودی و محو شدن سرنوشت دیگری ندارند.


    


هیچ نظری موجود نیست: