۷/۰۲/۱۳۹۲

«فرشته» در نیویورک!


 

با اعزام حسن روحانی به نیویورک جهت شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل،   فضای کشور به صور مختلف و با ترفندهای متفاوت و تبلیغاتی متشنج شده.   اینهمه،   در صورتیکه سفرهای سالانة احمدی‌نژاد به آمریکا چنین عکس‌العمل‌هائی به دنبال نمی‌آورد.   دلیل تنش سیاسی کنونی در ایران،  و همچنین ریشة بحران رسانه‌ای پیرامون مسائل سه دهة‌ گذشتة‌ کشورمان در سایت‌های وابسته به سیاست‌های بیگانه ـ ایرانی‌نما و یا اجنبی ـ‌ کاملاً مشخص است.   اینبار علی خامنه‌ای مجبور شده شخصاً «نرمش قهرمانانه» کند،‌  و فراموش نکنیم که برگزاری مذاکرات و مبادلات مستقیم بین دو ساختار حکومت اسلامی و حاکمیت ایالات متحد،   هر دوی اینان را تهدید می‌کند.  چرا که،   ایندو ساختار،   یکی ارباب است و دیگری رعیت؛  و تحت شرایط ویژه‌ ـ  طی دوران جنگ سرد و خصوصاً در اوج تخاصمات غیرمستقیم ارتش سرخ با عوامل آمریکا در افغانستان ـ‌  مناسبات‌ فی‌مابین آمریکا و حکومت اسلامی بر پایة «نبود مناسبات» پی‌‌ریزی شده.

 

در عمل،  مهم‌ترین ویژگی «روابط» حکومت اسلامی با آمریکا،  سرکردة اردوگاه غرب،   ادعای نبود همین مناسبات‌ است!  به عبارت دیگر،   در شرایطی که در همسایگی اتحاد شوروی،  حکومت اسلامی بدون حمایت نظامی،‌  اقتصادی و خصوصاً لوژیستیک غرب حتی یک روز هم نمی‌توانست در برابر تخاصم مسکو دوام بیاورد،   ملایان تحت نظارت واشنگتن،   در اوج جنگ‌سرد از روز نخست بنا را بر این گذاردند که با آمریکا هیچ ارتباطی ندارند!   و به این ترتیب شعار «نبرد با آمریکا»‌ در نظریه‌پردازی‌های «خیابانی» ملایان تبدیل شد به پایه و اساس سیاستگزاری‌های آمریکا از ورای «انقلاب اسلامی» در منطقه!     

 

سوءاستفاده‌ای که از چنین استراتژی‌ای صورت می‌گرفت کاملاً روشن بود.  در دوران «جنگ‌سرد» مبارزه با آمریکا در انحصار مسکو و گروهی از چپ‌گرایان قرار داشت،   و گروه‌های غیرمارکسیست سعی می‌کردند در مخالفت با آمریکا حد و اندازه نگاه داشته،   پای از مراحل مشخصی فراتر نگذارند.   چرا که،   در صورت عدم حمایت واشنگتن مجبور می‌شدند به اردوگاه بلشویسم نزدیک شوند و این عمل مسیر «منطقی» منافع‌شان را مخدوش می‌کرد.   ولی نظریه‌ای که در قفای «انقلاب اسلامی» خوابیده بود،  این «بن‌بست» کارورزانه و ژئوپولیتیک را با تکیة افراطی بر «اسلام و ملا و شریعت»‌ دور زد.   در این تبلیغات،‌  اسلام  دیگر یکی از ادیان کهن تاریخ بشر نبود،‌  و از منظر تاریخی نیز ابزاری جهت توجیه حاکمیت‌های فئودال و خصوصاً خرده سرمایه‌دار به شمار نمی‌رفت.   در این ایدئولوژی‌سازی استعماری،   تعیین ارتباط بین انسان‌ها در جوامع پیچیدة نوین و معاصر می‌بایست در ید «اقتدار» دین قرار گیرد.   و در این چارچوب استعماری،‌  دین کذا یک ایدئولوژی «ضدامپریالیستی» بود که در متن آن پرسوناژ ملا،  عهده دار نقش «چه‌گوارا» می‌شد و راه مبارزه با امپریالیسم را مشخص می‌کرد.   

 

ملایان و اربابان‌ آمریکائی‌شان با این ترفند و با شعارهای خررنگ کنی از قماش،   «آیا کلبة گلی علی یار کارگران است،  یا کاخ کرملین»،  توانستند هم راه نفوذ اتحاد شوروی را در افکار ضدآمریکائی ایرانیان مسدود کنند،   و هم برنامة پشت ‌جبهة جنگ اوباش نانخور آمریکا با ارتش سرخ را در افغانستان پی‌ریزی نمایند.  اوباشی که از طریق ایران و پاکستان،  با تکیه بر شبکه‌های قاچاق موادمخدر،  برده‌فروشی،   و خصوصاً دلارهای نفتی و رانت‌خواری سازماندهی می‌شدند،   تا همچون «فرمانده مسعود مجاهد» ارتش سرخ را از افغانستان بیرون بیاندازند.  عملیات گسترده‌ای که نهایت امر پس از یک سلسله‌ جنگ‌های خانمان‌سوز،  نه صرفاً در افغانستان که در کل منطقه،‌  به سقوط امپراتوری شوروی در مسکو انجامید.   

 

ولی این حکایت گذشته‌هاست.  حکایت همان روزهاست که سازمان‌های چپ‌نما هم‌صدا با آخوند،‌  ملی‌مذهبی‌های جیره‌خوار آمریکا،  حواریون «امام» و لات‌های نمازخوان و ... برای اسلام اهداف «جهانی» ترسیم می‌کردند.  همانطور که می‌توان حدس زد در این میانه نقش ملا و لات‌ولوت‌‌هائی که همواره از حواریون ملا هستند بسیار کلیدی بود.   و امروز نتیجة سیاست «نبرد با آمریکا»‌ را در کشورمان شاهدیم؛   به قدرت رسیدن لات‌ها در قالب سپاه‌پاسداران و بسیج از یک‌سو،   و تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی و صنعتی در دست آخوندها و جوجه‌آخوندها از سوی دیگر.      

 

در چنین شرایطی است که حضور حسن روحانی در نیویورک و احتمال مذکرات مستقیم با آمریکائیان و یا اروپائیان می‌رود تا بر یک فصل از روابط «آشکار ـ پنهان» انقلاب اسلامی با غرب نقطة‌پایان بگذارد،  و در پی این مذاکرات و نشست‌وبرخاست‌هائی که از آن سر برخواهد آورد،   فصل جدیدی در فضای سیاسی کشور گشوده شود.   پرواضح است که فصل نوین به مذاق آن‌ها که منافع خود و همپالکی‌هایشان را در خطر می‌بینند،  خوش نیاید.   این است دلیل جیغ ‌و ‌ویغ حضرات پیرامون «مذاکرات» حسن روحانی در آمریکا.

 

ولی در این میانه چند مسئلة بسیار مهم را نمی‌باید از نظر دور داشت.   نخست اینکه،  منتقدان روابط با آمریکا صرفاً در تهران نیستند!   در عمل،  بزهای سرگلة این خیل «مخالف روابط»،   در واشنگتن و لندن‌ نشسته‌اند!    بله،   فراموش نکنیم که روابط «ناموجود» انقلاب اسلامی با آمریکا،   طی بیش از سه دهه کیسه‌های زیادی را اینوروآنور پر زر کرده.   این شرایط در تهران یک آخوند مفلوک و باند اوباش بیت‌رهبری و «نمایندگان» مجلس و اعضای دولت و فک‌وفامیل اینان را به «رهبری» جهان اسلام نشانده،‌  زن‌نمایان را در جایگاه مدافع حقوق بشر قرار داده،‌  و ... و در لندن و واشنگتن شرکت‌هائی را که در شرایط عادی رقابتی قادر به صدور یک لنگه‌کفش به ایران نیستند،  به دلیل برقراری روابط «زیرزمینی» تجاری با حکومت اسلامی به میلیاردها دلار پول و پله رسانده.   روشن است که  این خیل منتفعان نمی‌تواند بیکار بنشیند،  خصوصاً که فشار اصلی جهت علنی کردن روابط انقلاب اسلامی با واشنگتن و لندن،   اینک از سوی مسکو اعمال می‌شود؛  و غرب هیچ تمایلی به تغییر این سیاست «پول‌ساز» ندارد.

 

مسکو که به دلیل بهره‌وری آمریکائی‌ها از دین‌خوئی توده‌های متعصب و تحجر فکری حاکم بر آنچه «جهان اسلام» می‌خوانند،‌   هم در افغانستان شکست خورده،   و هم در قفقاز،  آسیای مرکزی و خصوصاً خاورمیانه ابزار سیاست‌گزاری‌اش به شدت مخدوش شده،   از کنار پدیدة «انقلاب اسلامی» به این سادگی‌ها عبور نخواهد کرد.   خلاصه بگوئیم،  ‌ هر دولت و ملتی،   و هر سازمان و حزبی در شرایط متفاوت ممکن است با اسلامگرائی خود را تا حدودی هماهنگ کند،‌   ولی حاکمیت مسکو چنین نخواهد کرد.  چرا که در این بازی مسکو موجودیت‌اش را به قمار می‌گذارد،   و تهدید جدی متوجه منافع درازمدت استراتژیک خود خواهد کرد.   و به تبع‌اولی،  پس از  شکست مفتضحانة آمریکا‌ئی‌ها و متحدان‌شان در سیاست‌های منطقه‌ای،‌   اینک مسکو قصد دارد با اعمال بیشترین فشار ممکن بر واشنگتن،   خصوصاً پیرامون روابط «ناموجودش» با انقلاب اسلامی از غرب باج‌گیری کند.   باج‌گیری‌ای که به احتمال فراوان بیشتر ژئوپولیتیک،  استراتژیک و لوژیستیک خواهد بود تا مالی و اقتصادی.

 

در کمال تعجب،   استراتژی غرب در مقابله با سیاست نوین مسکو آنقدرها تماشائی و نوآورانه نیست.   همان سناریوی نخ‌نمائی است که سال‌ها و سال‌ها در کشورهای مختلف به روی صحنه برده شده،  ‌ و جدیدترین ویراست آن مربوط می‌شود به افغانستان،  لیبی،  مصر،  و نهایت امر سوریه!   این نمایشنامه،  به عادت مرضیه با «مفتضح» کردن عوامل محلی رژیم دست‌نشانده به صحنه می‌آید.  و پس از آنکه کُنه بی‌بصیرتی و بزدلی و خودفروختگی این عوامل را با چند مقاله و تحلیل و افشاگری به جهانیان نشان دادند،   می‌رسیم به حضور «مردم!»‌   به عبارت دیگر،   بیرون ریختن لات‌ولوت‌هائی که در تمامی این نوع رژیم‌ها به صورت موازی و همزمان با محافل امنیتی و نظامی سازماندهی شده‌اند،   و در این قضایا معمولاً به آن‌ها «مردم» می‌گویند.   این «مردم» می‌آیند و حسابی «خشم انقلابی‌شان» را از رژیم حاکم به «نمایش» می‌گذارند!   و زمانیکه این سناریو خوب بازی شد،   و بازسازی «انقلاب توده‌ای» در دیافراگم دوربین خبرنگاران «معدودی» که فقط با اجازة‌ آمریکا حق عکاسی دارند،  بخوبی به نمایش درآمد.    غرب به دلیل حمایتی که همیشه از دمکراسی به عمل می‌آورد،   به سرعت جهت لبیک گفتن به مطالبات «مردم» که در این میانه «آزادی» می‌خواهند،   چند عروسک کوکی بی‌اختیار و احمق و شرتی‌پرتی و کم‌سواد و  پیش‌ساخته را از درون همین رژیم از پستوها بیرون می‌کشد و به جان ملت از همه‌جابی‌خبر می‌اندازد.   و به این می‌گویند،  «انقلاب مردمی!»‌

 

در عمل،  در دورة خاتمی قرار بود همین سناریو به میدان آورده شود،   ولی به دلیل شکست برنامه‌شان،  بالاجبار در افغانستان و عراق جنگ به راه انداختند.   و زمانیکه چند سال بعد باز هم میرحسین موسوی در تهران دست به عربده‌جوئی زده بود،   همین برنامه دنبال شد و قرار بود با کمک خامنه‌ای و لات‌هائی که بعدها از رأس خبرسازی‌ها کنار رفتند،  و خصوصاً با همکاری احمدی‌نژاد سناریوی کذا اجرائی شود.   ولی،   هم در دوران خاتمی و هم در هیاهوی میرحسین موسوی به دلیل فروپاشی سیاست‌ بلشویک‌ها در مرزهای شمالی،  غرب نتوانست در مورد تغییر رژیم در ایران به اجماع جهانی برسد.   مسکو تئوری غرب را مردود دانست و زیر پای عوامل انگلستان و شبکه‌های آنگلوساکسون در تهران،  اصفهان و شیراز کشیده شد.  در این دو نمونه،  به صراحت دیدیم که اگر ‌ همچون کودتای 28 مرداد و یا غائلة 22 بهمن 57 اجماع به وجود آمده بود،   با یک سناریوی چند «دیناری» و بازیگران احمقی از قماش میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی ... چه راحت می‌توان «انقلاب» به راه انداخت!   ولی اینبار خوشبختانه بلشویک‌ها در مسکو نبودند!   و عدم حمایت دولت روسیه از کودتا،   زوزة‌ اوباش را خفه کرد،   لات‌بازی‌ها تمام شد،   و مقام معظم دست از پا درازتر کاسة زهرمار،   یا همان 4 سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد را سر کشیدند.   

 

اینبار نیز غرب سناریوی دیگری برای ارائه ندارد،  و مطمئن باشیم بنیادهای روبه‌افلاسی که در غرب با رانت‌خواری و جیب‌بری و برده‌فروشی قصد دارند به بهره‌کشی‌های جهانی‌شان «ابدیت» بدهند،   قادر به ارائة سناریوهای هوشمندانه و پرمغزی نیستند.  خصوصاً که آشفتگی‌ خیمة غرب امروز بیش از آن است که خبرگزاری‌ها مخابره می‌کنند،‌  و نتایج این آشفتگی به مراتب بیش از آن خواهد بود که خیلی از سخنگویان اردوگاه غرب پیش‌بینی کرده‌اند.   در نتیجه،  بازهم  شاهد تکرار سناریوی فرسودة‌ اینان هستیم.  شیپورهای غرب از روی ناچاری،  به همان ابزار مأنوس متوسل شده و در گام نخست دست به افشاگری پیرامون برخی «شخصیت‌های» انقلاب اسلامی زده‌اند!   

 

در اینجا اگر می‌گوئیم «انقلاب اسلامی» دلیل دارد،  چرا که هر چند برخی افراد در این به اصطلاح «انقلاب» حضور فعال داشتند و هنوز هم عربدة حکومت اسلامی می‌کشند،  گروه‌ها و افراد فراوانی حضورشان مقطعی بود و امروز در هیئت حاکمة فعلی غایب‌اند.   در نتیجه،  غرب برای تداوم تاراج سنتی‌اش دست به یک عقب‌نشینی تاکتیکی زده،   تا با کشیدن خط ‌بطلان بر سیاستی که در دهة 1970 بر پایة آن ایران را به ویرانه تبدیل کرد،   قهرمان‌های جدیدی برای «مردم»‌ ایران بیافریند.  جالب اینکه،  گروه عمدة این «قهرمانان» همان‌ها هستند که در کنار امثال هاشمی،  خامنه‌ای،  خمینی و دیگر اوباش خدمتگزار روند سرکوب ملت ایران بوده‌اند.   افرادی از قماش خاتمی،  روحانی،  و ...

 

خلاصه،  حضرات با بیرون کشیدن پروندة برخی «انقلابیون» و به چاپ رساندن پیشینة آنان روی شبکة اینترنت چند هدف مشخص را دنبال می‌کنند.   هدف نخست «شیطان‌سازی» است،  تا از طریق پرده دری،    ایجاد نفرت کنند.  هدف دوم «فرشته‌‌سازی» است،‌  و برای تبدیل برخی افراد مورد نظر به «فرشته» پای در این پروسه‌ گذارده‌اند.   فرشته‌‌سازی با کسانی صورت می‌گیرد که گویا با «شیطان‌های» مذکور متفاوت‌اند،   هر چند می‌دانیم که همکار و یار شفیق اینان بوده‌اند.   خلاصه،  در مورد شخصیت‌های انقلابی جمکران،  اینان پای در همان شیوه‌ای گذارده‌اند که پیشتر در مورد پهلوی دوم،  ملاعمر، ‌ قذافی و بشار اسد اعمال شد.   به طور مثال در این هیهات،   بی‌بی‌سی از طریق انتشار مطلبی در مورد جنگ ایران و عراق،   قصد دارد با سلب مسئولیت از لندن و واشنگتن،  سنگینی بار ادامة این جنگ را به گردن هاشمی رفسنجانی بیاندازد:

 

«نمی‌خواهیم در سایة رژیم فعلی عراق،  به هیچ توافقی با بغداد برسیم ... و این سری نیست که آن را فاش کنم که صدام حسین توسط میانجی‌ها موافقت کرد طبق مواد و شرایط قرارداد الجزایر و بدون قید و شرط،  عقب‌نشینی کند ... ولی ما این پیشنهاد را رد کردیم.»

منبع:  بی‌بی‌سی، 31 شهریورماه 1392

 

انتشار چنین اظهارات وقیحانه‌ای،   در شرایطی که بسیاری از ایرانیان هنوز در غم عزیزان از دست‌رفته‌شان نشسته‌اند،   و یا هست و نیست‌شان را در میانة این جنگ از دست داده‌اند،  جز  شعله‌ور کردن آتش خشم و نفرت ثمر دیگری نخواهد داشت!   و از قضای روزگار قصد اصلی و اساسی بی‌بی‌سی در این میانه گشودن معضل ادامة جنگ بی‌نتیجه با عراق نیست؛   هدف دامن زدن به همین شعله‌های نفرت است.   نفرتی که سرمایه‌داری انگلستان طی سیصدسال گذشته از آن تغذیه کرده،   و هنوز هم می‌خواهد نان همین نفرت‌فروشی را بخورد.  

 

در اینکه،  هاشمی بهرمانی یک موجود وحشی،  بی‌ارزش و جنایتکار است،‌  حداقل نویسندة این وبلاگ تردیدی ندارد.   ولی در این رابطه حداقل دو سئوال منطقی و اساسی مطرح می‌شود.   نخست اینکه در تحلیل سرنوشت یکی از مهم‌ترین جنگ‌های استراتژیک قرن معاصر که یک‌سرش در مسکو بود و سر دیگرش در لندن و واشنگتن،‌  نقش ملای یک‌لاقبائی که از صدقة سر کودتای ارتش شاه،  سوار بر مرسدس‌بنز سازمان اطلاعات و امنیت پای به حیطة «قدرت» گذارده،  چه‌ می‌تواند باشد؟   دیگر اینکه به چه دلیل این گنده‌گوئی‌ها و بزرگ‌نمائی‌ها زمانی پای به بنگاه بی‌بی‌سی گذارده که اردوگاه غرب به دلیل از دست دادن مواضع‌اش در سوریه،   از تمامی اهرم‌های سیاستگزاری‌ در منطقه بی‌نصیب ‌می‌شود؟   مسلم است که تصمیم به ادامه و یا قطع جنگی با این گسترة منطقه‌ای در ید اکبر بهرمانی نبوده و نیست؛   خمینی هم در این میانه حرفی برای گفتن نداشت.   تصمیمات مربوط به این جنگ،  ادامة آن،   چگونگی اجرای آن،   و اهداف و گسترة آن جای دیگری گرفته ‌می‌شد،  و امروز نیز تصمیم معرفی هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول تداوم جنگ از «همانجا» صادر شده.

 

برای نشان دادن نمونة دیگری از پروپاگاند تخریبی که غرب در مورد نوکران دیرینه‌‌اش در ایران آغاز کرده،‌   نگاهی به «بازی اطلاعاتی» در سایت رادیوفردا می‌اندازیم.   این سایت با انتشار مطلبی تحت عنوان «تابستان67،  از زمستان57 پیدا بود»،‌   سعی دارد مسئولیت اعدام‌ها در حکومت اسلامی را به گردن «ملت ایران» بیاندازد،   تا برخی خودی‌ها همچون ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان را که خودفروختگی و تعلق‌خاطرشان به آمریکا در عمل به اثبات رسیده از این جنایات مبری کند: 

 

«[در مدرسة رفاه] ابتدا قرار بود که ۲۶ تن از زندانیان اعدام شوند؛  ولى، پس از اعتراض ابراهیم یزدى،  آیت‌الله خمینى دستور داد که در نوبت اول فقط چهار تن اعدام شوند.»

رادیوفردا:  29 شهریورماه 1392

      

آفرین به آقای «نویسنده!»   نمی‌دانیم ایشان خودشان در محضر «امام»‌ حضور داشتند،‌  یا این خبرهای داغ و دست اول را از کبوترهای نامه‌بر ابراهیم یزدی دریافت کرده‌اند!   ولی کبوترها هر چه گفته باشند،  واقعیت این است که نفرت‌پراکنی در جامعه،   که آن روزها توسط شبکة خبررسانی بی‌بی‌سی در کمال «سخاوت» صورت می‌گرفت،   در ملتهب کردن آتش خشم توده‌ای نقش بسیار حساسی بازی ‌کرد.   در همین مسیر،   رادیو فردا نیز بخوبی از پس کارش برمی‌آید و اینبار روشنفکری چپ را هدف قرار داده،   می‌نویسد:

 

«آثار روشنفکرى دهه ۴۰ و ۵۰ ایران [...] و نیز دفاع مطلق از دادگاه‌هاى انقلاب در آغاز انقلاب بى‌شک فضاى سیاسی ـ فرهنگى جامعه را براى بزرگ‌ترین جنایت تاریخ زندان‌هاى ایران در تابستان ۶۷ مساعد ساخته بود.»

 همان منبع!

 

بله،  زمانیکه تخم فاشیسم در یک مطلب ظاهراً «روشنگرانه» پراکنده شود،   چپ،  روشنفکری و خصوصاً «زن» به زیر ضربه خواهد افتاد.   باید خدمت ایشان بگوئیم که روشنفکری دهة 40 و 50 ایران بسیار ابتدائی و مستهجن بود،  چرا که ریشه و اساس نگرش روشنگرانه در آن غایب اصلی باقی مانده بود.  ولی اتفاقاً همین چند روز پیش هم شاهد بودیم که در سخن‌پراکنی‌های خامنه‌ای پیرامون کودتای 28 مرداد 1332،‌  روشنفکران از سوی مقام معظم مورد تهاجم قرار گرفته بودند.  البته،   این نخستین بار نیست که شبکة خبرسازی و اطلاعاتی غرب،   هم‌سو با جیره‌خواران‌ اسلامی‌اش در داخل کشور،  پدیده‌ای به نام «روشنفکری» ایرانی را به زیر ضربه گرفته.  ولی اینبار وقاحت رادیوفردا در عمل میدان «جدیدی» می‌گشاید.   میدانی که در آن «روشنفکری» به خشونت و وحشیگری و توجیه اعدام و همراهی با قتل‌عام زندانیان نیز «متهم» شده.  

 

نخست بگوئیم که پیرامون نقش روشنفکری در جامعة ایران مطالب فراوانی ناگفته باقی مانده،‌  و متأسفانه اینکار در یک وبلاگ عملی نیست.   ولی به صورت سربسته همینجا مطرح کنیم که،  کشور ایران در عمل فاقد پیشینة شناخته‌ شدة روشنفکری است.   در ایران واژة روشنفکر معنای مشخص «ساختاری»،‌  همچون نمونه‌های غربی و شرقی‌اش ندارد،   و اصولاً مشکل می‌توان قشری به نام «روشنفکر» را در سطح جامعه مشخص نمود.   این مشکل مسلماً می‌تواند از منظر تاریخی و اجتماعی ردیابی شود،   عملی که متأسفانه هیچگاه صورت نگرفته،   ولی شبکة اطلاعاتی و خبرسازی سازمان سیا با این حرف‌ها کاری ندارد.  و حال که گروهی از مقامات حکومت اسلامی ارزش کاربردی ندارند،   برای شبکه‌ سازمان سیا مهم این است که مسئولیت اعدام‌های وحشیانه در ایران،  از دوش دولت موقت برداشته شود،‌  و بر گردن افرادی بیفتد که هدف بعدی تبلیغات تخریبی‌ این شبکه‌اند:‌  چپ،  برخی سیاستمداران تندروی «انقلابی» و خصوصاً روشنفکران! 

 

جهت اجتناب از اطالة کلام،   همینجا دست به یک جمع‌بندی کلی می‌زنیم.   به استنباط ما،  در وضعیت فعلی که حکومت جمکران دیگر نمی‌تواند دردی از آلام غرب درمان کند،   تلاش لندن و واشنگتن بر چند جبهة موازی متمرکز شده.   نخست مسئلة تخریب برخی «مقامات» حکومت اسلامی در میان است.  مقاماتی که جملگی پیشینه‌هائی بسیار تاریک دارند؛   عموماً کم‌سواد و تازه‌به‌دوران رسیده‌اند؛  و از طریق بده‌بستان‌های گاه خونین به قدرت دست یافته‌‌اند.   در نتیجه،  بی‌اعتبار کردن اینان همچون بی‌آبروئی بشار اسد و قذافی و بن‌علی و ... آنقدرها کار مشکلی نیست.  چاپ چند مقاله برای اینعمل «خداپسندانه‌»‌کفایت خواهد کرد.  همزمان با این پروسة «بی‌آبروئی»،‌  تبلیغات غرب پیرامون برخی دیگر از «سران حکومت اسلامی» سکوت و مماشات پیشه کرده.  شاهدیم که قبیلة لاریجانی،  ملی‌ـ مذهبی‌ها،  بنی‌صدر،  و شرکاء از روند «رسوائی» در امان مانده‌اند.  با این سکوت،  غرب سعی دارد از اینان که مهره‌های اصلی کودتای 22 بهمن 57 بوده‌اند عامل پیشبرد سیاسی بسازد.     

 

دلیل چرخش سریع غرب در ایران،‌  همچون نمونه‌های دیگری که در پروسة «بهار عرب» دیدیم،  بسیار روشن است.   پس از هزیمتی که در پی هیاهوسازی‌های «تقلب ‌انتخاباتی» و میدانداری‌های میرحسین‌ موسوی در میان وابستگان به لندن افتاد،   فضای سیاسی ایران به طور کلی از دست‌ اینان خارج شد،   و وحشت عجیبی ساختارهای وابسته به غرب را در ایران فراگرفت. ‌  وحشت از اینکه عوامل دیگری،   بدون رعایت منافع غرب قصد بهره‌گیری از خلاء ایجاد شده و برقراری رابطه با سیاست‌های نوین منطقه‌ای داشته باشند.  به همین دلیل نیز   رسانه‌های غرب به طور فله‌ای گروه کثیری از دست‌اندرکاران وابسته به خود را مورد حمله قرار داده  و حتی خارج از به اصطلاح «شخصیت‌های»‌ رژیم،  دست به افشاگری‌های سازمان‌یافته علیه خانوادة حاج‌سید جوادی،  رهبری سازمان مجاهدین خلق،   فدائیان خلق،‌  حزب توده،  و غیره نیز می‌زند.   

 

خلاصة کلام،   حال که غرب دیگر نمی‌تواند با تکیه بر اینان نانی برای خود به تنور بچسباند،  چه بهتر که هیچکدام‌شان «وجهه‌ای» نداشته باشند.   به این ترتیب حداقل خیال‌اش آسوده خواهد بود که «دیگران» نیز به سراغ این «تحفه‌های نطنز» نخواهند رفت! 

 

ولی به شبکة اطلاعاتی و خبرسازی استعمار غرب اطمینان بدهیم که بیهوده آب در هاون می‌کوبد!  برای ملت ایران دهه‌هاست که تشت رسوائی کسانی که شما فکر می‌کنید «وجهه» دارند،   از پشت‌بام‌ها فروافتاده.  چه بهتر که بجای تلاش جهت تطهیر امثال خاتمی و روحانی و فحش‌کش کردن مسعود رجوی و حاج‌سید جوادی فکری به حال افلاس خودتان بکنید.  برای روشن شدن افلاس آنگلوساکسون‌ها طرح یک سئوال کافی است.   اگر یک صرب را برای کشتار چند زندانی مسلمان در یوگسلاوی سابق به زندان ابد محکوم می‌کنید،  به چه دلیل مقالة فردی به نام محمد خاتمی،  ‌مسئول تبلیغات جنگ  و کسی که از لاجوردی،  جلاد اوین «قدردانی» رسمی کرده در گاردین به چاپ می‌رسد؟   ولی مسخره‌بازی‌های غرب هر چه باشد،   شرایط استراتژیک در ایران از پایه تغییر کرده،  ایران در شرایط میرپنج و «کانون اسلام» آقای طالقانی و «مهندس» بازرگان نیست؛   این ژست‌های قرون‌وسطائی دیگر نخواهد توانست در میانة میدان هزارة سوم در ایران سرنوشت‌ساز شود.      

 

 

هیچ نظری موجود نیست: