۳/۰۷/۱۳۹۰

نعل‌طلا!




در ایران پیرامون وضعیت سیاسی فعلی بحث و گفتگو به صور مختلف در جریان افتاده،  اینهمه به همان دلیلی که ماه‌ها پیش در همین وبلاگ عنوان کرده بودیم؛  نزدیک شدن موعد انتخابات مجلس شورای اسلامی،  و نهایت امر «انتخابات» ریاست جمهوری.   به همین دلیل تمام تشکیلاتی که دست در دست یکدیگر طی سه دهة اخیر فضای سیاسی ایران را با الهامات و مطالبات‌شان اشغال کرده‌اند  ـ  این الهامات بازتابی است از نیازهای فرامرزی ـ  هر یک می‌کوشد در ایندو معیاد به اصطلاح «انتخاباتی»،  سهم بیشتری از «شیرینی» پیروزی را از آن خود کند.   از اینرو در وبلاگ امروز باز هم نگاهی خواهیم داشت به ریشة کشمکش‌های جناحی در حکومت اسلامی. 

با شکرآب شدن میانة رهبر فرزانه و دولت «مردمی» احمدی‌نژاد،   آنهم به دلیل اتهامات خنده‌داری از قماش «تعلق به جریان انحرافی» و «جن‌گیری» و «رواج علوم غریبه»،   مسلم شد که ارتباط ظاهری باند احمدی‌نژاد و مقام معظم همانطور که ما از دیرباز به آن اشاره داشتیم،  یک نمایة مردمفریب بیش نبوده.   احمدی‌نژاد فقط به این دلیل پای به «میدان قدرت» گذاشته بود که آمریکا در آنروزها نمی‌توانست گزینة دیگری را در چارچوب حکومت اسلامی به استراتژی‌های تعیین‌کنندة منطقه‌ای «تحمیل» کند.   و اگر پس از خروج رابرت گیتس،  وابستة حزب‌ جمهوری‌خواه از وزارت دفاع،  تعیین وزیر برای وزارت اطلاعات،  خامنه‌ای و احمدی‌نژاد را به جان یکدیگر می‌اندازد،   به احتمال زیاد به این دلیل است که واشنگتن خود را در مرحلة بالاتری از تصمیم‌گیری‌های منطقه‌ای مشاهده کرده.  کاخ‌سفید به این ترتیب می‌کوشد به صورتبندی‌های «مطلوب‌تر» خود،  یعنی حاکمیت بلافصل آخوند در جامعة ایران بازگردد.  گزارشات مکرر «سی. ان. ان» پیرامون «پیروزی» علی خامنه‌ای بر «جریان انحرافی»،   و مقالات «نغز» و «پرمغز» فارین‌پالیسی در باب «مفید» بودن حکومت آخوند برای ایالات متحد در ایران فقط قسمت نمایان کوه یخ است.

در واقع مشکل اصلی ایالات متحد در دورة احمدی‌نژاد «باز ماندن» راه خروج و مفر از «اسلام آخوندی» بود.   این «راه فرار» می‌توانست در صورت حمایت‌های استراتژیک مسکو،  دهلی‌نو و حتی پکن،   برای آمریکائی‌ها گرفتاری بزرگی در منطقه درست کند.   به همین دلیل اینان سعی کردند با به راه انداختن بساط «جنبش سبز» این مسیر را تا حد امکان مسدود کرده،   و از طریق «هیاهوی خیابانی» مخالفت با حکومت اسلامی را نیز در چارچوب منافع‌شان «آخوندی» کنند.   حداقل در ظاهر امر،   «رزمایش ضدایرانی» سبزها توانست‌ از به خطر افتادن منافع عالیة‌ واشنگتن و لندن در منطقه جلوگیری به عمل آورد.   سئوال اینجاست که این اهرم تا کی خواهد توانست به تصمیم‌گیرندگان آمریکائی «دست بالا» را در سیاست‌های منطقه‌ای اعطا کند؟  این است دلیل درگیری در قلب حکومت اسلامی:   الزام ایالات متحد جهت «به روز کردن» مطالبات‌اش در ایران.

احمدی‌نژاد در فرصت کوتاهی که ارتباط اندام‌وار «گیتس» در پنتاگون،   با اولیگارشی «نظامی ـ امنیتی» روسیه در مسکو در اختیار دولت وی گذاشته بود سعی کرد،   هم با بزرگ‌نمائی پیرامون «ارتباط ویژه‌اش» با خامنه‌ای،   آخوندها و اوباش شهری وابسته به اینان را تا حد امکان به عقب راند،   و هم برای باند خود از طریق ارتباطات بین‌المللی اهمیت و موضع جهانی کسب کند.   سفر وی به دانشگاه کلمبیا،   سخنرانی‌های مستمر در مقر سازمان ملل متحد،  و تلاش‌های وی در چارچوب توافقات «برزیل ـ ایران ـ ترکیه» پیرامون آنچه غرب در نظام‌رسانه‌ای‌ خود «بحران هسته‌ای» لقب داده بود،  به همین دلیل آغاز شد.    ولی نه احمدی‌نژاد مایه‌ای داشت که بتواند در سطوح بین‌المللی بدرخشد،   و نه روسیه حاضر بود به صورت پایه‌ای از این روند حمایت به عمل آورد.

عدم حمایت روسیه دلائل بسیار دارد،   و ابعاد جهانی آن را به هیچ عنوان نمی‌توان در این خلاصه مورد نظر قرار داد،   ولی یکی از دلائلی که مستقیماً به مسائل ایران مربوط می‌شود بازتاب تجربه‌ای ‌است که مسکو طی بحران افغانستان،   از تحولات در کشورهای استعمارزدة آسیای جنوبی به دست آورده بود.

به یاد داریم که چندی  پس از کودتای حزب پرچم در افغانستان،   فردی به نام حفیض‌الله امین رئیس دولت را برکنار کرده،‌  تحت عنوان یک سوسیالیست «دوآتشه» شخصاً امور را به دست گرفت.   از قضای روزگار آقای امین آنقدرها هم «امین» نبودند؛   ایشان یکی از عوامل شناخته شدة سازمان سیا در منطقة آسیای مرکزی به شمار می‌رفتند که با کودتا بر علیه دولت «محمد ترکی»،   طعمة خوش‌خوراک افغانستان را از دهان خرس گرسنة بلشویک گرفته به چنگ عقاب‌های ساکن کاخ‌سفید دادند.   به همین دلیل نیز کار به کودتای «ببرک کارمل» کشید و نهایت امر اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش سرخ آغاز شد.  

پیام تجربة تلخ حفیض‌الله‌ امین برای بلشویک‌ها که امروز نیز در کاخ کرملین گوش شنوای زیادی برای خود نگاه داشته‌اند روشن بود:  در یک ساختار «نظامی ـ امنیتی» که طی دهه‌ها وابستگی به محافل غرب سازماندهی شده،   به صرف تکیه بر یک یا دو باند «سیاسی ـ عقیدتی» نمی‌توان تحول ایجاد نمود.  به عبارت دیگر سیاست «کودتاسازی» که بلشویک‌ها در اروپای شرقی خیلی به آن می‌نازیدند،  نه بازتابی از «برتری» فلسفی مارکسیسم که صرفاً نتیجة اشغال نظامی ارتش سرخ طی ماه‌ها نبرد خونین بود.   این تحول در افغانستان به وجود نیامده بود،   و در ساختار حکومت اسلامی نیز نیروهای نظامی،  انتظامی و اطلاعاتی‌تا مغز استخوان به غرب وابسته‌اند،  در نتیجه با توسل به باندبازی «ساختار» مورد نظر مسکو به وجود نخواهد آمد.   به این ترتیب،   حمایت مسکو از پروژه‌های احمدی‌نژاد،  حتی زمانیکه دیگر مسئلة تقابل «ایدئولوژیک» بین غرب و شرق محلی از اعراب ندارد،  مشکل می‌تواند در آینة منافع مسکو بازتاب پیدا کند.   خلاصة کلام،  در مقطعی که رویاروئی مسکو با غرب در سیاست جاری ایران الزامی شود،   به دلیل وابستگی پایه‌ای نیروهای نظامی ایران به غرب،   در پرتو «تجربیات» مسکو،  حمایت از مهره‌های وابسته به این جریانات نابخردانه تلقی می‌شود.   این بود دلیل عدم حمایت روسیه از طرح‌های احمدی‌نژاد.

احمدی‌نژاد در فردای عدم حمایت روسیه از طرح‌های‌اش در واقع فقط به گیسوان افشان  «رابرت گیتس» آویزان مانده بود؛   و با خروج گیتس از کابینة اوباما این «دستگیره» را هم از دست داد.   احمدی‌نژاد که در ذهن خود یک حکومت اسلامی ویژه و شخصی،   جهت پاسخگوئی به نیازهای محفلی «پایه‌گزاری» کرده بود به این ترتیب دست تنها ماند.   و علی خامنه‌ای که از دیرباز یکی از مهره‌های «صادق» ایالات متحد به شمار می‌رود از این فرصت طلائی استفاده کرده،   به قولی «لقمه را در هوا قاپ» می‌زند.   دعوا بر سر «مصلحی» به جریان می‌افتد و جناح‌های وابسته به غرب،  و در رأس‌‌شان خبرگزاری‌های فارس،  تابناک و مهر،  به سرعت حمله به احمدی‌نژاد را در دستورکار خود قرار می‌دهند.   البته این حملات از همان کانال‌ها و با استفاده از همان «ادبیاتی» صورت می‌گیرد که استعمار غرب سه دهة پیش در ایران «جاسازی» کرده بود.  جفنگیاتی از قماش حمایت از الهیت «حکومت اسلامی»،   فوت کردن در آستین ولی‌فقیه،  مبارزه با «بی‌حجابی» و «فساد» و «ولنگاری»،  و نهایت امر حفظ «انقلاب»!  محافل سیاسی جمکران در این راستا موضع‌گیری کرده‌اند،   و همانطور که در مقدمه نیز گفتیم تلاش ما بر تجزیه و تحلیل همین «موضع‌گیری‌ها» متمرکز خواهد شد. 

علی خامنه‌ای که خود را در رأس گلة «اصولگرایان» قرار داده،   با سخنرانی‌ اخیرش در مورد زنان،   همانطور که در وبلاگ «شاه و گدا» به تفصیل تشریح کردیم،   در عمل خط حائل بین خود و دولت احمدی‌نژاد را ترسیم نمود.   برای جناح وابسته به علی خامنه‌ای جریان «انحرافی» را می‌باید تمام شده تلقی کرد،   چرا که این جریان دیگر نه حمایت غرب را دارد،   و نه می‌تواند برای موضع «حساس» ولی‌فقیه مشکل‌آفرینی کند.  در نتیجه می‌باید از شرآن هر چه زودتر خلاص شد.  ولی عقب‌نشینی‌های احمدی‌نژاد دیگر گرگ‌های حکومت اسلامی از قماش رفسنجانی را نیز به مرض هاری مبتلا کرده.  سایت رجانیوز که گویا به محافل «اصولگرا» نزدیک است،  در مورد محکومیت «جریان انحرافی» توسط هاشمی رفسنجانی می‌نویسد،   این محکومیت کافی نیست،  و دیگر جریان‌ها از جمله جنبش سبز نیز می‌باید توسط هاشمی محکوم شود.  به عبارت دیگر،  جز ولی‌فقیه هیچکس و هیچ جریانی نمی‌تواند در کشور ابراز وجود کند: 

«هاشمی در حالی به صراحت از جریان انحرافی [...] انتقاد کرده که سران اين جریان از ابتدا نیز مورد تأیید و حمایت مردم[...] نبودند.  وي بجاي تعيين تكليف[...] براي ديگران،   بايد ابتدا تكليف خود را در مقابل انحراف بزرگ و فتنة ريشه‌دار 88 روشن كند.»
منبع:  رجانیوز،  مورخ 6 خردادماه سالجاری       

ما پیشتر گفته بودیم که به دلیل «جنگ قدرت» در داخل حکومت،  حتی احتمال نزدیک شدن احمدی‌نژاد به باند سرداران سازندگی نیز دور از انتظار نیست،   ولی می‌بینیم دقیقاً در بزنگاهی که سیاست‌های جهانی علی خامنه‌ای را زین کرده و با نعل «طلا» به میدان سیاست می‌اندازند،  رفسنجانی نیز از فرصت استفاده کرده جهت سواری بر گردة مقام معظم حمله به «انحرافی‌ها» را آغاز می‌کند!   «انحرافی‌هائی» که هنگام ریاست رفسنجانی بر خبرگان رهبری می‌توانستند در صورت کسب حمایت بین‌المللی،   شورای فقها را جایگزین علی خامنه‌ای کرده،   دکان ولایت فقیه را بکلی تعطیل کنند!  

اهمیت رفسنجانی از اینجا ناشی می‌شود که او پس از برکناری از مقام‌های کلیدی،   قصد دارد در ساختار «قدرت» به عنوان حدفاصل «اصلاح‌طلبان» و «اصولگرایانی» عمل کند که طرفداران خامنه‌ای به شمار می‌روند.   به این ترتیب جای شک و شبهه باقی نمی‌ماند که سیاست حامی حکومت اسلامی در واشنگتن از بازگشت به دوران «سردارها» حمایت به عمل خواهد آورد،   و به همین دلیل شاخة احمدی‌نژاد زیر فشار قرار گرفته.  

و اما اصلاح‌طلبان!  اینان راه دیگری برگزیده‌اند.  حضرات که به صراحت می‌دانند جهت بازگشت به قدرت در کوتاه‌مدت راهی در برابر نخواهند داشت،  سعی دارند با پیروی از سیاست « ایجاد خلاء» راه را برای طرفداران علی خامنه‌ای باز بگذارند.   اصلاح‌طلب‌ها می‌دانند که مراکز حامی احمدی‌نژاد دست از حمایت وی شسته‌اند،  در نتیجه با لذت فراوان به تماشای تغذیة مقام معظم از نعش «جریان انحرافی» نشسته‌ و به قول خودشان در این دعوا از هیچ یک از طرفین جانب‌داری نخواهند کرد.  آقای شکوری راد در مصاحبه‌ای با «رادیوفردا»،  مورخ 6 خردادماه سالجاری می‌فرمایند: 

«اصلاح طلبان وارد اين دعواها و اختلافات نشدند و سعی کردند نظاره‌گر باشند.  چون ورود در اين اختلافات، يعنی به نفع يکی عمل کردن[...]»

البته بررسی مسائل در چنین چشم‌اندازی به صورتی ساده‌انگارانه ارائه شده،  چرا که این نوع نگرش محدودیت‌هائی نیز دارد.    به عبارت دیگر برخلاف ادعای شکوری‌راد،   با توجه به ساختارهای موجود در کشور،  «عدم ورود به مشاجرات سیاسی» می‌تواند در عمل به معنای موضع‌گیری به نفع این طرف و یا آن یک باشد.   به زبان ساده‌تر در عرصة سیاست «بی‌طرف» وجود ندارد؛  بی‌طرفی سیاسی، یعنی هر طرفی!   در واقع آقای شکوری‌راد و همفکران‌شان با عدم ورود به حیطة درگیری‌ها،   هر چند به شدت این مسئله را تکذیب خواهند کرد،  در عمل به نفع جناح خامنه‌ای پای به میدان گذاشته‌اند.  و این گمانه را عکس‌العمل امروز رفسنجانی و حملة وی به «جریان انحرافی» بخوبی به اثبات رساند.   جناح رفسنجانی که از نخستین روزها نامزدهای اصلاح‌طلب را مورد حمایت قرار داده بود،  امروز به صراحت پشت سر علی خامنه‌ای قرار گرفت؛   دلیلی نمی‌بینیم که آقای شکوری‌راد و همفکران‌شان چنین موضعی نداشته باشند. 

اصلاح‌طلبان به این ریسمان پوسیده امید واهی بسته‌اند که با حذف کامل «جریان انحرافی» مسیر آنان جهت باز پس گرفتن مواضع از دست رفته،  هموار خواهد شد!   بی‌رودربایستی بگوئیم،  چنین توهماتی بچگانه‌تر از آن است که قابلیت دفاع داشته باشد.  اگر روسیه عملاً دست از حمایت از جناح احمدی‌نژاد برداشت،   به این دلیل نبوده که راه را جهت بازگشت عوامل «ضدروسی» در تشکیلات اصلاح‌طلبی باز بگذارد؛  مگر اینکه  مسکو قصد خودکشی سیاسی در مرزهای جنوبی‌اش را داشته باشد!    برنامة واقعی فدراسیون روسیه،   تا آنجا که شرایط نشان می‌دهد بر پایة بی‌اعتبار کردن روزافزون حکومت اسلامی بنا شده،   نه در مسیر اعتبار بخشیدن به عناصر و عوامل سازندة آن.   اگر چنین برنامه‌ای می‌توانست در طرح‌های مسکو موجودیت داشته باشد،   هنگام انعقاد قرارداد هسته‌ای «سه جانبه» ـ  برزیل،  ایران،  ترکیه ـ   روسیه دست از حمایت احمدی‌نژاد نمی‌شست.   

البته در این میانه،   حساب ساواکی‌هائی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند،  تا با گروگان‌گیری چند کارمند و تلفنچی،   سیاست کاخ‌سفید را در مرزهای اتحاد شوروی سابق تبدیل به سیاست «انقلاب اسلامی» کنند،   روشن‌تر از آن است که نیازمند بررسی عمیق‌تر باشد.  اینان که همگی وابستگان مستقیم به سیاست‌های واشنگتن هستند،   در شرایطی که آمریکا در منطقه «پس، پس» می‌رود چگونه می‌توانند امید به پیشروی داشته باشند؟ 

سخنان اخیر علی خامنه‌ای،  به بهانة «روز اسلامی زن» اگر در کشور بازتاب «گسترده» داشت  خارج از مرزها،  خصوصاً در سایت‌هائی که تحت عنوان «جنبش سبز» فعال شده‌اند،   با خفقان کامل روبرو شد.   حتماً آقای شکوری‌راد خفقان‌ خود و دوستان‌شان در برابر ترهات اخیر علی خامنه‌ای را نیز تحت عنوان «عدم حمایت» از احمدی‌نژاد توجیه خواهند کرد!   ولی در عمل اگر قلادة مقام معظم باز گذاشته شد،‌   تا به شیوة معمول لات‌های حوزه و بازار هر آنچه به دهانش می‌آید بگوید،  فقط و فقط به این دلیل بود که در شرایط فعلی چنین موضع‌گیری‌هائی به بی‌اعتباری هر چه بیشتر حکومت اسلامی دامن می‌زند؛   دلیل دیگری در میان نیست.   توهماتی از قماش «بازگشت قدرتمندانة»‌ مقام معظم،   و ... به درد هوچی و قلم به مزد می‌خورد نه تحلیل‌گر.  سخنان اخیر علی خامنه‌ای پیرامون «جایگاه زن»،   نه تنها نمی‌تواند آخرین میخ به تابوت احمدی‌نژاد تلقی شود،   که فقط تلاشی است مذبوحانه جهت بازگشت به سنگرهائی که نه دیگر در درون‌سو وجود خارجی دارد و نه از حمایت برون‌سو برخوردار است!  

در پایان،   پیرامون مطلبی که اخیراً یکی از «دانشجونمایان» پیرو خط امام به رشتة تحریر درآورده یک نکته را یادآوری می‌کنیم.   یکی از این «دانشجویان سابق»،   در مطلبی عنوان کرده بود که تحلیل‌های خارج از کشور اگر هم «جالب» باشد،   ارزش استراتژیک ندارد!   در همینجا بگوئیم آنچه ارزش استراتژیک ندارد برخورد ایشان است.   ملت ایران به عنوان یکی از سانسور شده‌ترین ملت‌های جهان دسترسی به تحلیل نداشته و ندارد.   اگر چنین امکانی وجود می‌داشت،   مسلماً طی غائلة 22 بهمن 57،   امثال شما سر از کاسة حنای سازمان سیا در تهران بیرون نمی‌آوردید.  

در جامعه‌ای که فاقد «ادبیات و واژگان» سیاسی مناسب است،   تحلیل و بررسی منطقی این امکان را فراهم می‌آورد که هم ابعاد جدیدی به تفکر رایج سیاسی افزوده شود،   و هم تا حد ممکن فقر کلام و منطق تا حدودی جبران گردد.   یادمان نرفته،   که در جریان اعتراضات به «تقلب‌های» انتخاباتی،  همین «فقر فرهنگ سیاسی» چگونه جوانان را در خیابان‌ها بر آن می‌داشت تا جهت ابراز مخالفت با یک آخوند فریاد «الله اکبر» سر ‌دهند!   برخلاف آنچه شما ادعا می‌کنید تحلیل‌ شرایط کشور،   از هر دست و هر رقم بسیار هم استراتژیک است؛   سانسور شدیدی که شامل حال این تحلیل‌ها می‌شود شاهدی است براین مدعا.   از این گذشته اگر بحث‌های تحلیلی در اکثر کشورهای جهان جنبة استراتژیک ندارد،   این امر را نمی‌توان به کشور ایران نیز تعمیم داد.  چرا که بحث پیرامون اهمیت عوامل مختلف استراتژیک در هر جامعه بازتابی است از پیشینة تاریخی همان جامعه.   دلائلی که در بالا آوردیم به صراحت نشان می‌دهد که نبود «بحث تحلیلی» در جامعة ایران چگونه کار را به فاجعة سیاسی کشاند.













...

        









Share



هیچ نظری موجود نیست: