۲/۲۰/۱۳۹۰

خزان و خفقان!






ظاهراً «بهار» آشتی‌کنان احمدی‌نژاد با رهبری خیلی زود به «خزان» تبدیل شد، خزانی که خفقان رهبری را نیز به همراه خواهد آورد. همانطور که شاهدیم، عکس‌العمل باند احمدی‌نژاد در برابر جفتک‌اندازی‌های مقام معظم و «سرپاسداران» و لات‌ولوت‌های وابسته به بیت‌رهبری سریعاً از امواج توفندة «سیاست» داخلی جمکران سر بر آورد. در شرایطی که علی خامنه‌ای، خارج از تمامی مسئولیت‌های شناخته شده‌اش در قانون اساسی حکومت اسلامی، به عادت همیشگی و معمول،‌ به بهانة برکناری وزیر اطلاعات قشقرق به راه انداخت و جیغ‌و‌ویغ‌ها و «منم منم‌های» مقام معظم را به مهمترین «خبر» کشور در رسانه‌های داخلی و خارجی تبدیل کرد، احمدی‌نژاد پس از چند روز تأمل در کمال «آرامش» نه تنها 8 وزارتخانه را در هم ادغام نمود که 3 وزیر را هم از کابینه بیرون انداخت! و این نیست جز «پاسخی» دندان‌شکن به آن‌هائی که با تکیه بر هیاهوی «مقام معظم» و حکم حکومتی وی می‌خواستند با انحراف بساط حکومت اسلامی به نفع محافل خود، باند احمدی‌نژاد را بر اساس محاسبات‌شان در میعادهای بعدی ـ انتخابات آیندة مجلس و ریاست جمهوری ـ «منزوی» کرده باشند!



سایت بی‌بی‌سی، مورخ 10 ماه مه 2011 می‌نویسد:



«علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران هشدار داد که ابلاغ مصوبة دولت برای ادغام وزارتخانه‌ها قبل از تصویب مجلس، هزینة زیادی خواهد داشت و باید جلوی آن گرفته شود.»



البته «هزینة زیاد» که آقای لاریجانی به آن اشاره کرده‌اند، ‌ هزینه‌ای است که علی خامنه‌ای می‌باید بپردازد. کسی که عملاً‌ تمامی اعتبار سیاسی خود را صرف تقابل با دولت کرد، بدون آنکه کوچک‌ترین بهره‌ای از این «رزمایش» در کف خود و هم‌پالکی‌های‌اش بگذارد. خلاصه، دولت پای در مسیری گذاشت که آقای خامنه‌ای قبلاً آن را بر اساس «حکم حکومتی» قدغن کرده بودند! ولی در تحلیل آنچه امروز در کشور می‌گذرد شایسته است تحولات منطقه‌ای را نیز در نظر آوریم.



مسلماً مهم‌ترین تحولی که طی چند روز گذشته در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی پیش آمده، قتل «رسانه‌ای» بن‌لادن است. اگر می‌گوئیم «رسانه‌ای» دلیل دارد! چرا که مدعیان «پیروزی بر بن‌لادن» نه جسد وی را در دست دارند، و نه هیچ شواهد و مستنداتی دال بر قتل وی در این عملیات ارائه کرده‌اند. از دو حال خارج نیست؛ بن‌لادن یا دیرزمانی است که زمین را از وجودش پاک کرده،‌ یا هنوز در گوشه‌ای به زندگی خود ادامه می‌دهد. ولی پذیرفتن «مرگ بن‌لادن» در واقع قبول «مرگ» هیاهوی تبلیغاتی‌ای است که توسط نئوکان‌ها با شروع درگیری‌های داخلی ایالات متحد آغاز شد. هیاهوئی که از روز 11 سپتامبر 2001 تا همین لحظه گوش فلک را کر کرده بود. این هیاهو اینک «رسماً» و توسط رئیس کاخ سفید به نقطة پایانی خود رسیده، و دیگر احدی نمی‌تواند پای در این میدان بگذارد.



البته آنان که هنوز «کام» خود را از بن‌لادن‌ایسم نگرفته‌اند به تلاش‌هائی دست خواهند زد؛ عملیات انتحاری امروز در داغستان، و یا انتشار فیلم‌های تهدیدآمیزی که تحت عنوان اخطار عملیات انتحاری بر علیه آمریکا و منافع این کشور از طرف برخی محافل روی ریل‌های خبری قرار می‌گیرد، در عمل آخرین تلاش‌های همین تشکل‌هاست که قصد دارند با توسل به کفن پوسیدة بن‌لادن همچنان سیاست‌های‌شان را در زمینه‌های متفاوت به «دیگران» دیکته کنند. ولی زمانیکه کاخ‌سفید رسماً اعلام می‌کند که بن‌لادن «مرد»، این موضع‌گیری مسلماً در مسیر هماهنگی با دیگر سیاست‌های قدرتمند جهانی اتخاذ می‌شود، و محافل دیگر نهایت امر چاره‌ای جز پیروی نخواهند داشت.



اینان همان محافل‌اند که امروز در ایران دست‌شان از دامان «حکم حکومتی» کوتاه می‌شود. در این مقطع، اوباش‌سالاری‌ای که از دورة میرزای شیرازی فضای کشور را عملاً در اختیار ملایان و اوباش حوزه‌ها گذاشته بود،‌ و پس از کودتای میرپنج به شدت مورد حمایت دولت و انگلستان قرار گرفت، امروز می‌رود تا به نقطة پایانی‌اش برسد. و این «خبر» فی‌نفسه بسیار مثبت است، هر چند مثبت تلقی کردن آن به هیچ عنوان نمی‌تواند به معنای تأئید سیاست‌های دولت احمدی‌نژاد باشد.



در مطلبی که تحت عنوان «اودیپی‌نژاد» نوشتیم، صریحاً مطرح کردیم که «عمامه از سر علی خامنه‌ای افتاد، و درز خشتک احمدی‌نژاد نیز شکافت!» اینکه عمامه از سر خامنه‌ای افتاده باشد، امروز کاملاً روشن شده. مطمئن باشیم، هیاهوئی که طی یکهفتة گذشته علی خامنه‌ای و شرکاء «پنهان و عیان» وی پیرامون برکناری وزیر اطلاعات به راه انداختند، آخرین جنجال اینان خواهد بود؛ در مورد تغییر و تحولات جدید در ساختار وزارتخانه‌ها و مسئولیت وزراء دیگر صدائی از حلقوم علی خامنه‌ای بیرون نخواهد آمد. نه تنها عمامة وی افتاد که صدا نیز در گلوی‌اش خفه شد. ولی، مهیا بودن «شق» دخیل بستن به خشتک «ملا و اوباش» می‌تواند برای هر گروهی زمینه‌ساز قدرت شود. چنانچه پهلوی‌ها نیز طی 57 سال حکومت به اصطلاح «غیردینی» کم از ک...ن همین آخوندها نمی‌خوردند.



نه تنها حوزة علمیة قم را با پول دربار ساختند که با تکیه بر همین اسلام و مسلمانی توانستند آخوندها و آخوندپرست‌هائی را که رادمردان صدرمشروطه با مبارزات نظامی و سیاسی و شعر و ادبیات به انزوا رانده بودند، تحت عنوان حجت‌الاسلام و آیت‌الله العظمی و «اخلاق اسلامی» به میانة میدان تبلیغات مهوع‌ آریامهری بکشانند. در نتیجه، اگر امروز سلاح قتالة «حکم حکومتی» از چنگال علی خامنه‌ای بیرون می‌رود، استفاده از آن دیگر برای احدی امکانپذیر نخواهد شد؛ باند احمدی‌نژاد نیز دیگر نمی‌تواند جهت توجیه سیاست‌های جاری به آخوند و دستگاه تبلیغاتی «حجت‌الاسلام‌ها» تکیه کند.



این محدودیت «عملیاتی» برای دولت مسلماً محظوراتی ایجاد می‌کند و نتیجة مستقیم آن تحمیل هر چه گسترده‌تر «مسئولیت‌» دستگاه‌های دولت در برابر افکارعمومی خواهد بود؛ هر چند اینبار دیگر محافل متفاوت نمی‌توانند «افکارعمومی» را در ترادف با «تکلیف دینی» حجت‌الاسلام‌ها گذاشته، مواضع مطلوب خود را به اسم دین به ملت ایران حقنه کنند. در مطلب «اودیپی‌نژاد» و در گیرودار برخوردهای احمدی‌نژاد و علی خامنه‌ای،‌ «محظورات» جدید دستگاه دولت را تحت عنوان «شکافتن درز شلوار مهرورزی» مطرح کرده بودیم.



به این ترتیب آرایش سیاسی محافل مختلف در صحنة داخلی به سرعت چهرة واقعی خود را علنی می‌کند. محافل نزدیک به علی خامنه‌ای دو راه بیشتر در برابر ندارند. راه نخست این است که در کنار «علی» بنشینند و به روضه و زوزه و ضجه و خطبه قناعت کنند؛ آنهم از نوع «بی‌ضرر!» ولی مسلماً تمامی محفل وابسته به علی خامنه‌ای از چنین گزینة «نان‌وآب‌داری» نمی‌تواند برخوردار ‌شود. به استنباط ما گروه وسیعی از وابستگان به بیت‌رهبری در شرایط «سیاسی ـ اجتماعی‌ای» که به سوی تحمیل مسئولیت‌های اجرائی به دستگاه دولت متحول شده، قابلیت استفاده‌شان بکلی از دست رفته. اینان می‌باید به هر ترتیبی حذف شوند.



این اوباش که طی سه دهة گذشته جز وراجی و جفنگ‌بافی هنری نداشته‌اند، و در گیرودار «مصاف» احمدی‌نژاد با خامنه‌ای مرتباً دولت را نه به دلیل عملکردهای «اشتباه» در امور اجرائی، که صرفاً به دلیل عدم اطاعت از «حکم حکومتی» توبیخ ‌می‌کردند، در شرایط جدید تاریخ مصرف‌شان سپری شده. از این گروه فقط تعداد قلیلی می‌تواند دست به روضه‌خوانی‌های «بی‌ضرر» بر‌دارد؛ بقیه همانطور که گفتیم، رفتنی هستند.



از طرف دیگر، امروز دلائل واقعی «سکوت» جناح‌های اصلاح‌طلب و سبز و «ملی ـ ‌مذهبی» را پیرامون «درگیری» اخیر احمدی‌نژاد و خامنه‌ای به عیان می‌بینیم. خامنه‌ای صراحتاً قانون اساسی را به زیر پای گذاشت، و به شیوة روح‌الله خمینی دجال به دخالت در امور دولت مشغول شد. البته در شرایطی دست به اینکار زد که سیاست‌های بین‌المللی تغییر کرده، و دیگر «خر خرما نمی‌آورد!» جناح‌های مخالف‌نما نیز که از ماه‌ها پیش بر طبل حمایت از قانون اساسی و «میثاق انقلاب» و جفنگیاتی از این قبیل می‌کوبیدند،‌ و ظاهراً تمامی هم و غم‌شان اجرای همین به اصطلاح «قانون اساسی» بود، در این میانه خفقان گرفتند! ولی با آنچه در جریان افتاد، بهتر می‌توان دلیل این «خناق سیاسی» را مشاهده کرد. بارها گفته‌ایم، و بازهم تکرار می‌کنیم که، علی خامنه‌ای هیچ تخالفی با جریانات موسوم به اصلاح‌طلب، «سبز» و «ملی‌ ـ مذهبی» نداشته و ندارد؛ اینان همگی انگشتان دست واحدی‌اند، هر چند تحت عناوین متفاوت و در جبهه‌های ظاهراً «متخالف» فعال می‌شوند. امید سبزها و اصلاح‌طلبان و «ملی ـ مذهبی‌ها» این بود که در تقابل بین دو جبهة «دولت ـ ولی‌فقیه»، ریسمان پوسیدة علی خامنه‌ای با تضعیف دولت و پیش کشیده‌ شدن «بیت رهبری» اینان را به قدرت نزدیک‌تر کند.



به همین دلیل در دعوائی که خامنه‌ای در آن مقصر قانونی و حقوقی بود، با سکوت‌شان طرف خامنه‌ای را گرفتند. این جناح‌ها با این عمل «احمقانه» ثابت کردند که نه خواستار اجرای قانون «اساسی‌شان» هستند، و نه مخالفتی با علی خامنه‌ای دارند!‌ در عمل،‌ گرفتاری اصلی اینان از روزی شروع شد که سیاست‌های نوین در کشور ایران دست عوامل انگلستان و ایالات متحد را در پوست گردو انداخت؛ یعنی دست همین حضرات را! به همین دلیل بود که آدمخواران اصلاح‌طلب، و سبزهای هوچی که از سال‌ها پیش در محضر لندن و واشنگتن به نوکری رسمی برای محافل اجنبی مشغول‌ بودند به یک‌باره همگی «طرفدار اجرای قانون اساسی» و برکناری احمدی‌نژاد به دلیل تقلب شدند! تو گوئی پیش از «انتخاب» احمدی‌نژاد به ریاست قوة مجریه، این حکومت «قانونی‌ات» داشته! ‌



با توجه به شرایط کنونی، مسلماً تمایل دیگری نیز در «بیت رهبری» خواهیم دید: نزدیک‌تر شدن عوامل وابسته به علی خامنه‌ای به اصلاح‌طلبان، سبزها و «ملی‌ ـ مذهبی‌ها!» در واقع، این دومین گزینه‌ای خواهد بود که وابستگان به محفل «ولی‌فقیه» در برابر دارند. ولی مشخص است که همچون گزینة نخست،‌ تعداد کسانیکه از آن واقعاً استفاده خواهند کرد انگشت‌شمارند. چماق‌کش‌های شناخته شده، پاسدارها، مداح‌های مارک‌دار و ... نمی‌توانند با سرعت و قاطعیت «اتیکت‌ها» را برداشته و برچسب جدید بر پیشانی‌شان نصب کنند. اصلاح‌طلبان و سبزها و «ملی‌ ـ مذهبی‌ها» هم آنقدرها علاقه نخواهند داشت که مارک «بیت رهبری» به صورت علنی بر پیشانی‌شان بنشیند، در نتیجه ارتباط اینان «مشکل‌ساز» خواهد شد.



تحولات آینده مشخص خواهد کرد که کدام جبهه‌ها در کنار یکدیگر قرار می‌گیرد، ولی آنچه امروز در کشور ایران در جریان افتاده اصل کلی دیگری را نیز به اثبات می‌رساند. خلاصة کلام، اگر حذف «رسمی» بن‌لادن از دیپلماسی کاخ‌سفید با حذف عملی «ولایت فقیه» در نظام حکومتی ایران همزمان می‌شود، مشکل می‌توان بحران اسلامی کردن افغانستان را که طرحی آمریکائی بود، از آنچه «انقلاب اسلامی» ایران می‌خوانند به صورتی مجزا تجزیه و تحلیل نمود. تقارن فروریختن مجسمة حماقتی به نام «ولایت فقیه» در ایران، با «مرگ» و نیستی «رسانه‌ای» آدمکشی به نام «بن‌لادن» این مطلب را یک‌بار دیگر به اثبات رساند که «انقلاب اسلامی» و سازماندهی «اسلام حکومتی» توسط سازمان سیا در کشورهای افغانستان،‌ پاکستان و ... بر یک محور واحد «سیاسی ـ استراتژیک» تکیه دارد. محوری که علیرغم تمامی تلاش‌های محافل «منتفع»، فروپاشی گام به گام آن را امروز به چشم می‌بینیم.






Share


---


هیچ نظری موجود نیست: