
پس از فرار بنعلی به عربستان، اخبار تونس بر روی خطوط خبری در مسیر مشخصی متحول میشد. نخست همانطور که قابل پیشبینی بود سخن از «فروپاشیها» در امنیت داخلی و درگیریهای پراکنده در شهر و روستا به میان آمد. پس از گذشت چند ساعت، رسانهها مسئلة تشکیل حکومت «اتحاد ملی» را علم کرده، باد در بادبان شخصیتهائی از قبیل «غنوچی» انداختند، سپس سازمان ملل وارد معرکه شد و از تحکیم امنیت داخلی در اینکشور سخن به میان آورد، آنگاه اتحادیة اروپا جهت اثبات «حسن نیت» خود، و در تأئید ضمنی «مطالبات» ملت تونس خواستار اعمال مجازاتهائی بر علیه «بنعلی» شد! آخرالامر دولت «اتحاد ملی» با شرکت فعال افراد وابسته به تشکیلات سابق، یعنی همان طرفداران بنعلی، و حضور کمرنگ سه وزیر «غیرخودی»، آنهم در پستهای غیرکلیدی کار خود را آغاز کرد! پر واضح است که در چنین شرایطی خبرگزاریها از ادامة ناآرامیها و تشدید درگیریها گزارش دهند.
پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که، خارج از «تشابه» ظاهری و یا واقعی، شرایط سیاسی امروز در تونس را مشکل میتوان با بحران سال 1357 در ایران به قیاس کشید. اگر اهداف محافلی که بر نارضایتیهای عمومی دامن میزنند، همچون نمونة ایران فقط فراهم آوردن زمینة چپاول فراگیرتر ملت باشد، بحران ایران با شرایط تونس تفاوتهای بسیار دارد.
نخست اینکه اهمیت استراتژیک کشور تونس در همجواری با سواحل فرانسه و ایتالیاست؛ در حالیکه مسائل استراتژیک ایران، بیشتر به دلیل اشراف کشورمان بر شاهرگهای حیاتی انتقال انرژی به وجود آمده بود. از طرف دیگر، ملت تونس از منظر اهمیت فرهنگی، زبانی و تاریخی و نفوذ بر دیگر ملل ساکن شمال آفریقا، خصوصاً در کنار قدرت فرهنگی عظیمی همچون «مصر»، مهرة تعیینکنندهای به شمار نمیآید، حال آنکه ایران، از درة سند تا کانال سوئز، گهوارة تمامی تمدنهای جنوب آسیا و خاورمیانه است! از طرف دیگر، اهمیت نظامی رژیم سابق ایران، با وضعیت نظامی رژیم بنعلی قابل قیاس نیست. طی دوران جنگ سرد، ایران در مقام ژاندارم خلیجفارس در عمل پایگاه استراتژیک ارتش ایالات متحد در مرزهای اتحاد شوروی به شمار میرفت؛ تونس فاقد چنین اهمیت «نظامی ـ استراتژیکی» است. و این تفاوتها باز هم گستردهتر خواهد شد اگر به ارتباطات وسیع ملت تونس با تمدن اروپا، خصوصاً با ایتالیا و فرانسه نیمنگاهی بیاندازیم. خلاصة کلام تحولات اخیر تونس و بلواهائی که به کودتای 22 بهمن 57 در ایران منجر شد، فقط در آینة «مطالبات» استعماری میتواند یکسان تلقی شود، شرایط دو کشور و دو ملت به هیچ عنوان یکسان نیست. تجربة تاریخی ملت ایران، به عنوان یک روند منحصر به فرد، نمیتواند با تجربة تاریخی دیگر ملتها در ترادف قرارگیرد.
با این وجود، شاهدیم که محافل استعماری سعی دارند با بهرهگیری از روند جریانات اجتماعی، همان «صورتبندیهائی» را بر مسائل امروز تونس حاکم کنند که سابق بر این در ایران به کار برده بودند و بسیار هم کارسازشان بود. در رأس این ترفندها با بحرانسازیهای «خیابانی» روبرو میشویم که بر محور «انتقامجوئی» از بنعلی و ستیزهجوئی با پادشاه عربستان سازمان داده میشود.
البته فرانسه به دلیل الزامات استراتژیک که در وبلاگ «در حرم ابنسعود» به آنها اشاره داشتیم، با سرعتی چشمگیر خود را از شر بنعلی خلاص کرد. بیم آن میرفت که سیاستهای «مخالف» به دلیل وجود «بنعلی» در رأس هرم قدرت بتوانند در تخالف با منافع فرانسه نوعی «گشتاور زایندة نارضایتی» سیاسی، همچون نمونة شاه در اطراف شخص «بنعلی» به وجود آورند! در چنین چشماندازی حذف سریع و بیقید و شرط بنعلی از قدرت به فرانسه امکان داد که محافل بینالمللی مخالف خود را در برابر «خلاء شخصیت» مسئول قرار دهد. امروز عملاً هیچ «شخصیت» سیاسی مشخصی بر تونس حاکم نیست؛ هر چند همان دستگاهی حکم میراند که همیشه حکمران بوده!
ولی باید اذعان داشت که چنین ترفندی در شرایط فعلی مشکل میتواند جهت تأمین روند چپاول ملت تونس امکانات کافی به پاریس ارائه دهد. چرا که روند اتخاذ شده در تونس نیز بر نوعی صورتبندی از پیش تعیین شده تکیه کرده؛ اینبار در مسیر اهداف مشخص فرانسه!
فرانسه با تکیه بر همین روند پیشتر توانسته بود منافع خود را در الجزایر دست نخورده نگاه دارد. اسلامگرایان الجزایر به رهبری «عباسی مدنی»، از زبالههای تولیدی در آکادمیهای بریتانیا و با برخورداری از حمایت مستقیم مالی و لوژیستیک محافلی در واشنگتن غائلهای وسیع در اینکشور به راه انداختند. در سال 1999 فرانسه توانست با تکیه بر فردی «گمنام» به نام «عبدالعزيز بوتفليقه»، کارمند عالیرتبة دستگاه «جبهة آزادیبخش ملی» به «پیروزی» کامل دست یابد! در پناه این «شخصیت» گمنام، فرانسه منافع خود را تا هم امروز مصون نگاه داشته، و جالب اینجاست که «بوتفليقه» همچنان در ظاهر بر الجزایر حکومت میکند! پس الجزایر را رها کرده و بازگردیم به تونس.
پس از فروریختن مجسمة پوسیدة بنعلی، با پیش کشیدن «غنوچی» در دستگاه جدید این گمانه قوت گرفت که الگوبرداری فرانسه از تجربة موفقاش در الجزایر در شرف تکوین است، و اینبار نقش «بوتفليقه» را «غنوچی» در تونس ایفا خواهد کرد که یک «تکنوکرات» بیضرر و عملاً غیرسیاسی بوده. گمان میرفت غنوچی، به دلیل نبود هر گونه «فرهوهشی» در بافت شخصیت سیاسی و اجتماعیاش خواهد توانست سالها و سالها در سایه به «رتقوفتق» امور حکومت استعماری مشغول شود، بدون آنکه کوچکترین «حساسیتی» در «خیابان» به وجود آید! همانطور که دیدیم، بر خلاف نصصریح قانون اساسی تونس، نخست از وی حتی به عنوان جانشین مستقیم «بنعلی» سخن به میان آمد! خلاصة کلام کودتای فرانسه در تونس علنی بود! بعد معلوم شد «کودتای» کذا نمیتواند به اهداف خود دست یابد، به همین دلیل با بازگشت اجباری به «قانون اساسی»، اینبار رئیس پارلمان به ریاست جمهوری منصوب شد، و او هم به «غنوچی» برای تشکیل کابینه مأموریت داد.
اینکه دولت فرانسه تا چه حد خواهد توانست با تکیه بر الگوهای گذشته و «موفق» خود حاکمیت بلامنازع پاریس و محافل آمریکائی را بر شمال آفریقا حفظ کند نیازمند بررسیهای دقیق استراتژیک خواهد شد؛ این نوع بررسیها به دادههائی نیاز دارد که فقط در آینده علنی میشود. با این وجود بد نیست ببینیم آنها که با صورتبندیهای «رایج» فرانسه در شمال آفریقا هماهنگی زیادی ندارند، جهت ابتر کردن این سیاستها به چه اهرمهائی میتوانند توسل جویند. بحران سازی خیابانی یکی از همین اهرمهاست.
بالاتر اشارة شتاب زدهای به «بحرانسازیهای» خیابانی کردیم. ولی مسلماً این تنها اهرم موجود نیست. در بررسی مواضع سیاسی «احزاب» در تونس، اگر اصولاً بتوان این ساختارها را «حزب» تلقی کرد، در کمال تعجب با همان «تزلزل» و فروهشتگیای روبرو میشویم که در بحران سال 1357، «احزاب» در تهران با آن روبرو بودند. در اخبار شنیدیم که یکی از اعضای «خودی» و سه عضو «غیرخودی» کابینة غنوچی به دلائلی دست از همکاری با دولت کشیده از کابینه بیرون رفتهاند. یادآور شویم «غیر خودیها» به حزب حاکم وابسته نبودند و علناً تمایل خود را به جناح «چپ دمکراتیک» نشان میدادند. به هر تقدیر سیاست «صندلی خالی» که از جانب احزاب و برخی شخصیتها به منصة ظهور رسیده، از یکسو ریشه در سنتهای دیرینة دیکتاتوری حاکم بر تونس دارد، و از سوی دیگر به دلیل تمایل پاریس به تحکیم پایههای یک حکومت «تکنوکرات» در تونس از قماش «بوتفلیقه»، میتواند نمایانگر وحشت سیاستمداران از فروافتادن در دام استعمار سنتی باشد.
با این وجود، به تدریج و گام به گام شاهد گسترش حضور اسلامگرایان در صحنة «سیاستهای خیابانی» تونس میشویم؛ اسلامگرایانی که هم تجربة ناموفق و خونین طرفداران «عباسی مدنی» را در الجزایر از سر گذراندهاند، و هم با اطمینان از حمایت محافلی در غرب خود را برای «جهاد» با فرانسه آماده میکنند! میدانیم که این نوع «جهاد»، هر چند از جانب محافل غرب دستکاری و هدایت شود، به راحتی میتواند صورت یک «حرکت تودهای» به خود گیرد و «چپ» در ساختار سیاسی تونس، حداقل پس از تجربة هولناک چپهای ایران در حکومت اسلامی نمیبایست در کنار این حرکت «جهادی» قرار گیرد.
در عمل، آنچه در تحولات تونس با رخدادهای 22 بهمن 57 در ایران «تقاطع» نظری و عملی پیدا میکند، همین ارتباط گنگ و بیمعنای تشکلهای مختلف سیاسی با پدیدة مبهم و نامعلومی به نام «مردم» و «الهامات دینی مردم» است که میتواند هر نوع سیاستی از راست تا چپ افراطی را حمایت کند. و در کمال تأسف شاهدیم که سیاستمداران تونس، هم در طیف طرفداران «بنعلی» و هم در لایههای چپگرا، همگی در همان تلهای پای گذاشتهاند که پیش از این همتایان ایرانیشان را به نابودی کشاند. تلهای که برای اینان مفری جهت پیشبرد «اهداف» سیاسی و استراتژیک مطبوع به شمار میرود. میبینیم که اینان همچون همتایان ایرانیشان از شناخت ماهیت فاشیستی تحرک تودهها ـ مسلمان یا غیر ـ عاجزند.
بحث دربارة نارسائیهای ایدئولوژیک در طیف چپ، زمانیکه که چپها خود را در تخالف مقطعی با جریانات تودهای مییابند، یکی از مهمترین بحثها در زمینة تحلیل زیرساختهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی طی به قدرت رسیدن فاشیستها در اواسط دهة 1930 در اروپای مرکزی بوده. ادبیات بسیار گسترده و غنیای در این زمینه در دست است که تماماً بر یک اصل کلی تکیه دارد: چپ به دلیل تعلق خاطر بیشاز اندازه به آنچه تحرک تودهها نام نهاده از اینکه در مقطعی از همراهی با «تحرک» کذا عاجز بماند وحشت دارد. به همین دلیل طی گربهرقصانیهای موسولینی و بعداً هیتلر و دارودستة آدمخوار وی، چپها نتوانستند در برابر رشد شبهنظریة فاشیسم ایستادگی کنند. اینان یا همچون گرامشی با فاشیسم از در سازش مقطعی در آمده، نهایتاً به زندان و مرگ محکوم شدند، و یا همچون روزا لوکزامبورگ، تودهها و کارگران را حامل ارزشهای والای سوسیالیسم تصور کرده و نهایتاً به دست همانها قطعه قطعه شدند.
تا آنجا که به فاشیستها مربوط میشود، امروز طرفداران سابق بنعلی در دستگاه حکومت به همان عملیات ساواکیهای آریامهری پس از فرار شاه مشغول شدهاند: همکاری زیرجلکی با فاشیسم، چرا که نهایتاً اینان به دلیل خلق و خو و عادات سیاسیشان، با فاشیستها بهتر کنار میآیند تا با دمکراتها و سوسیال دمکراتها! از طرف دیگر، شاهد کشیده شدن جنبشهای چپ به سوی اوباش «اسلامگرا» هستیم، اینان نیز همچون انواع ایرانیشان در این توهم دست و پا میزنند که اگر در میان تودهها «حل» شوند، خواهند توانست بر مسیر حرکتشان تأثیر بگذارند! به همین دلیل است که جملگی به دامان اسلام راستین افتادهاند.
ولی برای اینان خبرهای بسیار بدی داریم؛ متجاوز از سه دهه است که برای استقرار فاشیسم اسلامی در شمال آفریقا، مراکز آموزشی انگلستان، آمریکا، فرانسه و خصوصاً ایالت کبک در کانادا به سازماندهی هنگهای اوباش اسلامگرا مشغولاند. دیری نخواهد گذشت که این اوباش که اغلب از «تحصیلات» به اصطلاح عالیه برخوردار شده و عناوین دکتر و مهندس یدک میکشند به عنوان نظریهپردازان فاشیسم اسلامی پای به میدانی بگذارند که از دو سو مورد حمایت قرار گرفته: محافل قدرتمند بینالملل و پابرهنههای درون مرزی یا بهتر بگوئیم تودههای ره گم کرده و گرسنه و بیپناه! با در نظر گرفتن شرایط موجود، چپ با این نگرش و کارورزی خوراک هم اینان خواهد شد. این است وجه تشابه بین دو رخداد ایران و تونس!
به همین دلیل بود که در برخورد با شبهنظریة «اسلامگرائی»، ما از روز نخست حسابمان را کاملاً روشن کردیم؛ و به هیچ روی با گنگگوئیها و ایدهآلتراشیهای مذهبی در ادبیات سیاسی کشور مماشاتی نخواهیم داشت. چه این گنگگوئیها تحت عنوان «باورهای مردم» مطرح شود، و چه تحت عنوان ابله فریب «احترام» به دین و اعتقادات «خداپسندانة» تودهها! خلاصة کلام «چپ عوامگرا» را میباید از حیطة فعالیتهای سکولار عقب راند، چرا که این چپ نمایان بیش از آنچه عاملان تغییرات «انسانمحور» و لائیک در روابط میان انسانها در کشور باشند، ویتامین فاشیسم هستند. به همین دلیل است که حمایت از فلان و یا بهمان سیاستمدار را، هر که میخواهد باشد، با عربدة «الله اکبر» تفی میدانیم که به صورت ملت ایران حواله میشود.
ملت تونس در کمال تأسف از تجربیات جنبشهای سیاسی در ایران بینصیب است. در نتیجه، تنها شانس این ملت برای دور ماندن از ویروس مهلک فاشیسم اسلامی، همان عدم توافق پاریس با شکلگیری چنین حکومتی در مرزهای آبی فرانسه خواهد بود؛ راه دیگری نیست! ولی میدانیم که این «عدم توافق» نیز خود بازتاب بدهبستانهای فراوان در زمینههای مختلف با قدرتهای جهانی خواهد شد، و هر دم میتواند موضوع بحثی تازه و فراگیر با تبعاتی متفاوت شود.
ولی ملت ایران در شرایط تونسیها نیست؛ با پوست و گوشت خود بنبستهای فاشیسم اسلامی را لمس کرده، و امروز آنها را بخوبی میشناسد. اگر اسلامدوستی فعلی تونسیها را حمل بر عدم شناخت از مسائل سیاسی و اجتماعی کشورشان کنیم، فوت کردن برخی مترسکهای ایرانینما در آستین پارة شیعة اثنیعشری و آخوندیسم را جز خودفروختگی و اجنبیپرستی حمل بر چه میتوان کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر