۵/۰۵/۱۳۸۹

رابین‌هود مجازی!



در مطلب امروز دو موضوع ظاهراً متفاوت را مورد بررسی قرار می‌دهیم. نخست در مورد مواضع روسیه در قبال «تحریم‌های» شورای امنیت بر علیه ملت ایران سخن خواهیم گفت،‌ و در مرحلة بعد بازتاب «افشاگری‌های» سایت «ویکی‌لیکس» در مورد طالبان را در ارتباط ساختاری غرب با حکومت اسلامی مطرح می‌کنیم. پس نخست به مواضع روسیه بپردازیم.

بارها در مورد حمایت مسکو از اعمال تحریم‌های شورای امنیت بر ملت ایران سخن گفته‌ایم، پر واضح است که نیازی به تکرار مکررات نیست؛ روسیه نه از امکانات دریانوردی، بانکی و بازرگانی کافی جهت نظارت بر این «تحریم‌ها» برخوردار است، و نه اصولاً «طرف» اصلی در تجارت و امور مالی ایران به شمار می‌رود. در نتیجه، حمایت مسکو از این «تحریم» فقط یک موضع‌گیری ضدایرانی بود، با این پیش‌فرض که با بسته شدن مسیر بده‌بستان‌های جمکرانی‌ها با انگلستان و خصوصاً آلمان فدرال کانال‌های روسیه می‌توانند در مرزهای شمالی و حتی غربی به سرعت جایگزین شبکة کشتیرانی غرب در خلیج‌فارس شوند! باید قبول کرد که در شرایط فعلی این پیش‌فرض بیش از آنچه قابل‌اعتنا باشد بازتابی است از برخوردی سوداگرانه و خصوصاً بسیار خوش‌بینانه از جانب مسکو.

در نتیجه، اظهارات اخیر آندری نسترنکو،‌ سخنگوی وزارت امور خارجة روسیه، در نکوهش تحمیل تحریم‌های «یک‌جانبة» اقتصادی بر ملت ایران از جانب ایالات متحد، اروپای غربی و کانادا، فقط کاربردی مردمفریبانه می‌تواند داشته باشد. مسلماً روسیه پیش از آنکه این «تحریم‌ها» را به صورت قانونی مورد تأئید قرار دهد بخوبی می‌دانست که از اهرم‌های کافی جهت جلوگیری از تحریم‌های «یک‌جانبه» برخوردار نیست. خلاصة کلام، مسئلة اعمال تحریم‌ اقتصادی بر ملت ایران، در چارچوب سیاست خارجی روسیه دقیقاً همتراز «مخالفت» ظاهری مسکو با اشغال عراق است!

رادیوفردا، مورخ 5 مردادماه 1389 اعتراض روسیه به تحریم‌های یک‌جانبه را چنین بازتاب می‌دهد:

«[نسترنکو] تحریم‌های تازة اتحادیه اروپا را بیانگر تحقیر و کوچک شمردن موضع کار شده و هماهنگ شورای امنیت سازمان ملل دانسته است.»


بله، همانطور که گفتیم ارتباطی تنگاتنگ میان شیوه‌های عمل قدرت‌های بزرگ در مورد تحریم‌های اقتصادی و تهاجم یانکی‌ها به عراق می‌توان یافت. باید به آقای نسترنکو یادآوری کنیم که «تحقیر» شورای امنیت سازمان ملل هنگام جنگ دوم خلیج‌فارس نیز به صراحت به منصة ظهور رسید و همانطور که شاهد بودیم مسکو بجای مخالفت اصولی با این جنگ‌افروزی ترجیح داد دل‌اش را به نقل‌ونبات‌هائی که یانکی‌ها وعده داده بودند خوش کند. آمریکا و انگلستان و شرکای دیگرشان نه تنها بر خلاف تمامی مقاوله‌نامه‌های بین‌المللی دست به اشغال یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل متحد زدند، که حتی در چارچوب مسئولیت‌های قانونی که همین مقاوله‌نامه‌ها «نیروی اشغالگر» را موظف به رعایت‌شان می‌کند هیچگاه به وظایف مطروحه تن نداده‌اند. حال باید پرسید چه شده که چشمان شهلای آقای «نسترنکو» تحقیر شورای امنیت را در مورد اعمال تحریم‌های یک‌جانبه بر علیه ملت ایران به این «خوبی» رویت می‌کند، ولی از مشاهدة تحقیری که همین ایالات متحد با اشغال غیرقانونی عراق اینک 8 سال است بر جامعة جهانی تحمیل کرده عاجز مانده؟

مسلماً زمانیکه روسیه اشغال نظامی عراق توسط نیروهای غرب را در خفا مورد تأئید قرار می‌داد هیچگاه فکر نمی‌کرد که «تحقیر» بنیادها و تشکیلات و اصولاً حقوق بین‌الملل روز و روزگاری گریبان منافع خودش را نیز خواهد گرفت. به قولی، «آسیاب به نوبت!» حال که روسیه قصد دارد به خیال خود از طریق متوقف کردن بازرگانی سنتی ایران با اروپای غربی، جائی برای منافع مالی خود در ایران بگشاید، و این مهم را تحت عنوان «قانونیت» مصوبات بنیادهای بین‌المللی به ملت‌های جهان حقنه کند، به یک باره متوجه می‌‌شود که قضیه به این سادگی‌ها هم نیست. خلاصة کلام، نمی‌توان هم بر ‌قانون شکنی‌ها و وحشیگری‌ها در عراق و افغانستان چشم بست، هم تحت عنوان برخورد «قانونی» نان خوبی در ایران به تنور چسباند! و اینجا بود که ناگهان تشت از آسمان فروافتاد، و حضرت نسترنکو از خواب بیدار شدند:

«این حرکت تازة اتحادیه اروپا به تلاش مشترک ما در جست‌وجوی راه حل سیاسیـ دیپلماتیک برای برنامه هسته‌ای ایران لطمه می‌زند».

همان منبع!

ما هم به ایشان عرض می‌کنیم که پدیده‌ای به نام «برنامة هسته‌ای» ایران اصولاً وجود خارجی نداشته و ندارد، و این واقعیت را ما ایرانیان بخوبی می‌شناسیم. ما می‌دانیم که این «برنامه» تماماً ساخته و پرداختة هیاهوئی است که رسانه‌های غرب به راه انداخته‌اند، و همانطور که از سال‌های پیش نیز مشخص شده، این هیاهو به دلیل جنگ و درگیری قدرت‌های جهانی با یکدیگر بر سر تقسیم بازارها و منابع مالی و معدنی در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی به راه افتاده. بحث کلی در اینمورد گسترده‌تر از آن است که بتواند در چند صفحه خلاصه شود، در نتیجه نه ایرانیان را سفیه به شمار آورید و نه خودتان را بیش از این‌ها سنگ روی یخ کنید. اگر سر پول دعوای‌تان شده مشت و لگدش را حوالة چانة ملت‌های دیگر نفرمائید.

مشخص است که با کرنش در برابر سربازان آمریکائی هیچ کشوری نمی‌تواند نزد ملت‌های منطقه ارج و قرب یافته و منافع «عالیة» خود را در برابر غرب به ارزش بگذارد. بارها هم در همین وبلاگ نوشته‌ایم که امروز مسکو در عمل همان راهی را انتخاب کرده که در گذشته تزارها و بلشویک‌ها پیمودند: همکاری نزدیک با غرب جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب ملت‌ها در شرق! نتیجة چنین سیاستی نیز به احتمال زیاد همان خواهد بود که دوبار در سال‌های 1917 و 1991 تکرار شد. این شیوة برخورد در عمل فقط به عمیق‌تر شدن بن‌بست‌های سیاسی، که انعکاسی است از انقطاع ارتباطات منطقه‌ای منجر خواهد شد، و نهایت امر به فلج تشکیلاتی که پیامد مستقیم فساد حاکم بر نظام اداری و سیاسی مستبدانه است منتهی می‌گردد. جالب اینجاست که در چنین چشم‌اندازی، و بر اساس تحلیل‌هائی که آکادمیسین‌های شوروی سابق بارها و بارها در کتب و مقالات خود ارائه کرده‌اند، از منظر تاریخی تنها راه شناخته شدة «خروج» ملت‌ها‌ از این سیر قهقرائی «سقوط حاکمیت» است.

البته فراموش نکنیم، آنچه امروز روسیه جهت سرکوب ملت‌های شرق در ارتباطات‌اش با غرب در «طبق اخلاص» می‌گذارد، هنوز که هنوز است «خنزرپنزرهای» یادگار دوران «طلائی» اتحاد شوروی است، ولی این نیز بگذرد. در آینة تاریخ خواهیم دید که چنین ساختار «هشل‌هفی» که در روسیه حاکمیت را به دست گرفته و صرفاً از طریق «مردود شمردن» نقش تاریخی ملت‌ها و منافع آنان سعی در سیاستگزاری مشترک با استعمار غرب در روابط منطقه‌ای دارد تا کجا می‌تواند اصولاً به موجودیت خود ادامه دهد. پس بهتر است دکان «مافیای» غرب‌دوست و جدیدالتأسیس روس را رها کرده به بررسی افشاگری‌های «ویکی لیکس» بپردازیم. چرا که «رادیوفردا»، مورخ 5 مردادماه 1389، تنور ویکی‌لیکس را اینبار برای چسباندن نان کاخ‌سفید حسابی داغ کرده:

« روز یک‌شنبه، سوم مردادماه، بیش از 92 هزار سند سری ارتش آمریکا در بارة جنگ افغانستان توسط وب‌سایت ویکی‌لیکس افشا شد [...] »

البته سایت ویکی‌لیکس متعلق به یک «استرالیائی» به نام «جولین آسانژ» است، و ایشان بارها و بارها عنوان کرده‌اند که غیروابسته هستند و در چارچوب منافع قدرت‌ها عمل نمی‌کنند. به عبارت دیگر ایشان در کنار «مردم» نقش «رابین‌هود» مجازی را بر عهده گرفته‌اند. ولی اگر استقلال این سایت واقعی می‌بود، آنان که به قولی 92 هزار سند فوق‌محرمانة ارتش آمریکا را از سفارت این کشور در افغانستان «کش» رفته‌اند، این اسناد را در اختیار ویکی‌لیکس «مستقل» نمی‌گذاشتند. و در صورت دسترسی «ویکی‌لیکس» به چنین اسنادی، اگر محافل قدرتمندی از این تشکیلات حمایت به عمل نمی‌آوردند، مسئول سایت به خود اجازه نمی‌داد با انتشار مدارکی که مسلماً به صورت «غیرقانونی» در اختیارش قرار گرفته، یک عملیات نظامی را در سطح جهانی اینگونه به «سخره» بگیرد. همچنین ارباب جراید و گردانندگان سایت‌ها و خبرگزاری‌های دیگر جهان «خبر» این افشاگری‌ها را آنطور که شاهدیم در بوق نمی‌گذاشتند؛ قضیه خفه می‌شد و کسی هم صدایش در نمی‌آمد، آنچنان که در بسیاری موارد چنین شده. خلاصة کلام «استقلال» رسانه‌ای در غرب خود داستانی است که می‌باید حکایت‌اش را از نو نوشت.

ولی آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم، چرا حاکمیت ایالات متحد و شاید برخی دیگر از دوستان گرمابه و گلستان‌اش جهت اعمال کنترل نسبی بر جریانات افغانستان نیاز دارند بر فضاسازی‌ها و مسخره‌بازی‌هائی از این دست تکیه کنند؟ چرا که وابستگی تشکیلاتی ارتش پاکستان و سازمان «آی. اس. آی» به آنچه مجاهدین افغان و «هنگ‌های عرب» نام داشت و بعدها «طالبان» و «القاعده» خوانده شد روشن‌تر، علنی‌تر و غیرقابل تردیدتر از آن است که از طرف مورخین، تحلیل‌گران بی‌غرض و بی‌مرض، و حتی ناظران منصف به زیر سئوال برده شود. از طرف دیگر، این وابستگی‌ها در قالب آثار گسترده و تحلیل‌های تاریخی از دیرباز توسط مورخین و آکادمیسین‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحد، انگلستان، فرانسه و به احتمالی در بسیاری دیگر از کشورها به رشتة تحریر در آمده! خلاصة کلام، حداقل تا آنجا که به افتضاحات برخاسته از سیاست‌های دستپاچة ایالات متحد و مجموعه نیروهای نظامی ناتو طی درگیری‌های سی سالة افغانستان مربوط می‌شود، جامعة جهانی به هیچ عنوان نیازمند افشاگری‌های «ویکی‌لیکس» نبوده و نیست. این نقش‌ها به مراتب بیش از آنچه این اسناد بتواند علنی کند در چشم صاحب‌نظران عیان و آشکار بوده. به همین دلیل، امروز بجای کنکاش در چند و چون این «اسناد» بهتر است به این سئوال بپردازیم که چه محافلی در سطح جهانی و حتی در داخل ایالات متحد از بی‌اعتبار کردن عملیات نظامی در افغانستان حمایت می‌کنند؟ و اینکه این محافل چرا می‌باید منافع خود را در مسیر بی‌اعتباری ارتش‌های‌شان در افغانستان دنبال کنند؟

تحلیل دقیق مسائل در این مقطع بسیار وقت‌گیر خواهد شد، با این وجود به صورت بی‌پرده و شتابزده بگوئیم که به استنباط ما دو جریان بسیار قدرتمند در غرب در این مرحله در برابر یکدیگر صف‌آرائی کرده‌اند. نیازی به توضیح نیست ولی هر دو جریان تحمیل حکومت اسلامی بر ملت‌های منطقه را مورد «تأئید» قرار می‌دهند، با این وجود، در مورد جزئیات با یکدیگر کنار نمی‌آیند و هر کدام تحلیل‌های ویژة خود را از بحران افغانستان، جنگ سی‌ساله در منطقه، سیاست‌های حاکم بر جمکران، و خصوصاً ارتباطات مطلوب با حوزة اتحاد شوروی سابق ارائه می‌دهد. تحلیل‌ها و انتظاراتی که ظاهراً هماهنگی چندانی با یکدیگر ندارد.

به طور مثال، شاهدیم که علیرغم برخورداری از اکثریت دمکرات، برنامة اعلام شدة اوباما طی مسابقات انتخاباتی، مبنی بر اعزام نیروهای گستردة آمریکا به افغانستان از طرف سنای این کشور مورد تأئید قرار نمی‌‌گیرد! طرح اوباما توسط سنا مدفون شده. یا اینکه، در مورد خروج غرب از افغانستان و واگذاری اهرم‌های حاکمیت به نیروهای وابسته به طالبان، بین انگلستان و آمریکا تخالف نظر کلی دیده می‌شود. انگلیس به دلیل محدودیت‌های شدید مالی، انسانی و سیاسی که می‌باید بازتابی از بن‌بست‌های داخلی تلقی شود، جهت خروج هر چه سریع‌تر مرتباً این تمایل را نشان می‌دهد تا به سوی «نسخة طالبان» جذب ‌شود، و ایالات متحد به دلیل بده‌بستان‌های گسترده‌تر با روسیه، و نبود همان بن‌بست‌ها در داخل مرزهای‌اش این صورتبندی را به طور کلی تأئید نمی‌کند!‌

در ثانی اعزام ده‌ها هزار نیروی نظامی جدید و تازه‌نفس به افغانستان و یا خروج شتابزدة ارتش‌های اشغالگر از این کشور تبعاتی خواهد داشت که مسلماً در یک وبلاگ نمی‌توان به آن پرداخت. به عنوان نمونه، حضور این نیروها به سرعت زمینة تنش‌های منطقه‌ای خصوصاً در ارتباط با هند و چین و روسیه را فراهم خواهد آورد. آمریکا در چارچوب این نقش‌پذیری نظامی موظف خواهد شد که به طور کلی در روابط منطقه‌ای خود با قدرت‌های جهانی «تجدیدنظر» کرده، و مقام و مرتبة امپراتوری سابقاً کبیر انگلستان در این «تجدیدنظر» مشخص نیست! از طرف دیگر، پروژة «فرار» غرب از افغانستان که به صراحت در دستورکار برخی محافل قرار گرفته بازتابی بسیار گسترده در سطح جهانی خواهد داشت و امروز نمی‌توان در مورد آن اظهارنظر کرد.

ولی جهت نشان دادن عمق بحرانی که این افشاگری‌ها می‌تواند به همراه آورد، به بررسی ابعاد مختلف یک خبر دیگر در همین «افشاگری‌ها» می‌پردازیم. در برخی اسناد افشا شدة ارتش آمریکا چنین آمده که، طالبان به موشک‌های «ردیاب حرارتی» مجهز شده‌اند! می‌دانیم که این نوع موشک نخستین بار به نام موشک‌های «سام 7» توسط اتحادشوروی سابق در ویتنام به آزمایش گذاشته شد، و برای جنگنده‌های تیزپرواز مرگ‌آور است. ولی با در نظر گرفتن اینکه هیچیک از جنگنده‌های ایالات متحد طی عملیات افغانستان سرنگون نشده‌اند، این موشک‌ها را مسلماً‌ ایالات متحد جهت کنترل نیروهای نظامی کشورهای دیگر در اختیار طالبان قرار داده! و یا اینکه از طریق انتشار این «اطلاعات» قصد دارد به قدرت‌های منطقه‌ای هشدار دهد که در صورت دخالت هوائی در افغانستان با موشک‌های «ردیاب حرارتی» طالبان روبرو خواهند شد. خلاصة کلام این مسائل به هر طریق که تحلیل شود فقط نشانه‌ای است باز هم بارزتر از همکاری نزدیک ارتش‌های اشغالگر با طالبان. و به دلیل «افشاگری‌ها» مجموعة گسترده‌ای از همین نوع «مسائل» به تدریج با تکیه بر این اسناد تبدیل به معضلی اساسی برای غرب خواهد شد. معضلی که ابعاد واقعی بحران افغانستان را، نه در چارچوب تبلیغات کاخ‌سفید که در مقیاس اصلی‌اش علنی خواهد کرد، و به احتمال زیاد در پی همین تحولات می‌باید منتظر خروج قریب‌الوقوع غرب از منطقه باشیم.

بله، علیرغم تمامی شقاق‌های فکری، طی روزهای اخیر شاهدیم که «صحنة سیاست» منطقه بیش از پیش به سوی پروژة «ترک مخاصمه» و رها کردن افغانستان کشیده ‌می‌شود. و انتشار اسناد و مدارکی دال بر همکاری ارتش پاکستان و نیروهای اشغالگر با طالبان و نهایت امر با حکومت اسلامی در تهران به صراحت فقط به بی‌اعتباری هر چه بیشتر این عملیات نظامی کمک خواهد کرد. در همین چارچوب است که رادیوفردا نیز در ادامة خبر خود می‌نویسد:

«[...] بخشی از [این اسناد] به نقش تهران در حمایت‌های پنهان مالی، تسلیحاتی، آموزشی و پناه دادن به شورشیان طالبان در خاک خود به منظور مبارزه علیه نیروهای ائتلاف در افغانستان اختصاص داشت.»


البته اینکه حکومت اسلامی با طالبان همکاری کند مسئلة روشن و واضحی است. این حکومت از نخستین روزها همکار اصلی ایالات متحد در نبرد «مقدس‌» برضد اتحاد شوروی بوده. پروژة «چپ‌ستیزی» از همان روز نخست تحت عنوان «این‌‌ها نجس هستند»، از زبان روح‌الله خمینی شنیده شد و در نخستین اطلاعیة «بیت‌امام» نیز انتشار یافت. ولی مشکل اصلی زمانی ایجاد می‌شود که همین مدارک همزمان نشان می‌دهد طالبان مورد حمایت حکومت اسلامی، همکاران ارتش‌های غرب نیز به شمار می‌روند! خلاصة کلام غرب در افغانستان هر چه بیشتر پای در یک کلاف سر در گم می‌گذارد و مشکل می‌توان خارج از «ترک ‌مخاصمه» مفر دیگری برای این سناریو پیدا کرد.

فقط این مطلب باقی می‌ماند که چرا بعضی محافل غرب سعی دارند جهت خروج هر چه سریع‌تر نیروهای اشغالگر از افغانستان صحنه‌ را به صورتی که می‌بینیم از طریق انتشار هزاران سند محرمانة نظامی آمریکا «آرایش»‌ کنند؟ تجربة دخالت‌های نظامی ایالات متحد پس از جنگ دوم نشان داده که این قدرت «استعماری» همیشه سعی داشته نخست با ارائة‌ تصویر یک «ارتش جهانی» دخالت‌های خود را تحت حمایت سازمان ملل به نام عملیات بین‌المللی به ارزش بگذارد. آنگاه که یک به یک همکاران و همرزمان، آمریکا را در جبهه تنها می‌گذارند، هنگام «ضعیف‌نمائی‌» واشنگتن فرا می‌رسد. در این مرحله آمریکا صحنه را ترک گفته و شکست را می‌پذیرد! از این برهه است که واشنگتن نوکران خود را جهت به ارزش گذاشتن همان اهدافی که اشغال نظامی دنبال می‌کرده، تحت عنوان «برندگان جنگ» بر علیه آمریکا به میدان سرکوب ملت‌ها می‌آورد. این روند در کرة شمالی و ویتنام دقیقاً به همین ترتیب تکرار شد و صحنة افغانستان نیز نخست در همین رابطه متحول می‌شد. ولی می‌باید قبول کرد که امروز تکرار این نمایش امکانپذیر نیست. شاید برای پاسخگوئی به این نیاز استراتژیک است که نقش «ویکی لیکس» و برخی محافل افشاگر تا این حد جهت حفظ سیاست‌های استعماری غرب در افغانستان و نهایت امر در عراق حیاتی شده.







هیچ نظری موجود نیست: