۱۲/۲۱/۱۳۸۸

نبرد «کابلون»!



احمدی‌نژاد، رئیس دولت جمکران روز چهارشنبه «نبرد کازرون» دائی‌جان را در کابل باز تولید کرد. اینکه ایشان چرا چند ساعت پس از آنکه رابرت گیتس کابل را ترک کرده جهت «نبرد کابلون» به این شهر وارد می‌شوند، و اینکه چرا چند ساعت پس از ورود ایشان کرزائی هم به پاکستان می‌رود جای بحث و گفتگو دارد. می‌دانیم که این جابجائی‌ها اتفاقی نیست! به عبارت دیگر وزیر دفاع ایالات متحد برای شکار قوچ و میش به کشور جنگ‌زدة افغانستان و کابل نمی‌روند. جهت به دست دادن یک تحلیل فراگیرتر از این سفرها بهتر است نگاهی به کل مسائل منطقه داشته باشیم. البته این نگاه بالاجبار در سطح باقی می‌ماند چرا که امکان تحلیل فراگیرتر در این مختصر نداریم. در این راستا نخست نگاهی به وضعیت ایالات متحد در افغانستان می‌اندازیم، سپس مواضع قدرت‌های دیگر از قبیل روسیه، چین و هند را در اینمورد بررسی می‌کنیم و در پایان نگاهی خواهیم داشت به عملکرد دو جناح حاضر در حکومت اسلامی، یعنی اصلاح‌طلبان و اصولگرایان.

پس نخست مسئلة آمریکا را در افغانستان بررسی کنیم. می‌دانیم که پس از حملات هولناک به برج‌های دوقلو در نیویورک، ایالات متحد به بهانة‌ «مجازات» طالبان به کشور افغانستان لشکرکشی کرد. البته این «بهانه» از همان روزها مسخره و مضحک بود؛ طالبان کوه‌نشین نمی‌توانستند در مرکز تجارت جهانی در قلب شهر نیویورک چنین عملیاتی را سازماندهی کنند، قضیه هر چه هست و هر چه بود، کار طالبان نبوده. ولی از آنجا که اربابان هنگام گرفتاری جز زدن توی سر نوکران چاره‌ای در برابر خود نمی‌بینند، آمریکا نیز توی سر نوکران‌اش زده، به افغانستان لشکرکشی نمود! بهانة اینکار نیز از بین بردن «اسلام‌گرایان» و مستبدان معرفی شد.

ولی در پس این لشکرکشی مسائل استراتژیک فراوانی پنهان بود که هنوز از منظر رسانه‌ای همچنان پنهان و در خفا نگاه داشته شده. خلاصة کلام پس از عقب‌نشینی محفل یلتسین در مسکو، و حضور دوبارة روسیه در مقام یک قدرت تصمیم‌گیرنده، در معادلات بین‌المللی، استراتژ‌های ایالات متحد بر افغانستان به عنوان سکوی پرش دیپلماتیک و نظامی واشنگتن در آسیای مرکزی و خاورمیانه انگشت گذاشتند. البته سیر تحولات نشان داد که کشورهای دیگری نیز در این معادلات حضور داشتند. چرا که پیش از بحران افغانستان شاهد به قدرت رسیدن «نمایشی» اصلاح‌طلبان در ایران و نارنجی‌ها در اوکراین می‌شویم، و پس از حضور نظامی غرب در افغانستان، جنگ قفقاز، بحران آذربایجان، و ... همگی نشان می‌دهد که همین استراتژها جهت دستیابی به اهداف کلی خود محورهای دیگری را نیز مدنظر قرار داده بودند. ولی همانطور که دیدیم پایه‌های این استراتژی در دیگر مناطق به سرعت از هم فروپاشید و تنها محورهائی که هنوز فعال باقی مانده همان افغانستان و عراق است، به عبارت دیگر، کشورهائی که آمریکا و متحدان‌اش با توسل به نیروی نظامی به تصرف خود درآورده‌اند.

خلاصة کلام، دلیل حضور ایالات متحد در افغانستان و سپس اشغال نظامی عراق را می‌باید در همین مسائل «کوچک و بی‌اهمیت» جستجو کرد. مسائلی که از کنترل شاهرگ‌های ارتباطات زمینی در آسیای مرکزی، تا صادرات نفت‌خام و اشراف بر خلیج‌فارس آغاز می‌شود و در امتداد همین الزامات به روابط استراتژیک ایالات متحد با هند و چین، و نهایت امر مهار قدرت سرمایه‌داری روسیه در مرزهای جنوبی این کشور می‌رسد. مسئلة امروز افغانستان همانطور که می‌بینیم نه اشغال یک کشور جهت برقراری «دمکراسی» و فرستادن خلق‌الله پای صندوق‌های رأی، که پایه‌ریزی یک سیاست جهانی در فردای فروپاشی مراودات «جنگ ‌سرد» است. سیاستی بسیار پیچیده که ساده‌ کردن آن،‌ به شیوه‌ای که در رسانه‌ها و اخبار و گزینه خبرها ارائه می‌شود فقط ایجاد انحراف و دور کردن افکارعمومی از محتوای واقعی این عملیات می‌باید تحلیل شود.

همانطور که پیشتر نیز گفتیم یکی از هنرهای چشمگیر هیئت حاکمة امروزی روسیه ایجاد شکاف در هیئت حاکمة ایالات متحد بود. این شکاف که در دوران نخست‌وزیری پوتین ایجاد شد، نهایت امر پس از گذشت چند سال تبدیل به چندین و چند درة هولناک شده. دره‌هائی که بر فراز هر کدام جناح‌های مختلف سیاسی در ایالات متحد نشسته‌اند، جناح‌هائی که در بسیاری موارد قادر به کنار آمدن با یکدیگر نیستند. در مطالب گذشته یادآور شدیم که در حال حاضر فقط در قلب قدرت حاکم در واشنگتن سه جبهة عمده از نظر سیاسی بر مسند قدرت‌ نشسته‌اند؛ امری که طی دوران «جنگ سرد» قابل تصور نیز نمی‌بود. پر واضح است که این سه جبهه تا آنجا که آیندة مسائل جهانی را شامل می‌‌شود هر کدام نگرش ویژة خود را دارد و منافع خاص محافل وابسته به خود را دنبال خواهد کرد. اگر به این سه جبهه، منافع محافل اروپائی، روسی، چینی، هندی و منطقه‌ای و محلی را نیز اضافه کنیم، دلیل هیاهوئی که در افغانستان، پاکستان و خصوصاً در ایران و ترکیه به راه افتاده روشن‌تر می‌شود.

در این چشم‌انداز، مسائل روسیه کاملاً روشن است؛ این کشور خواهان اعمال کنترل مستقیم بر مرزهای جنوبی مناطق تحت سلطة سنتی خود، یعنی مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق است. جای تعجب ندارد که افغانستان، ایران و ترکیه در این «جدول» قرار ‌گیرند. از طرف دیگر، غرب بخوبی می‌داند که اگر کنترل خود را به نفع روسیه و هند بر محور «افغانستان، ایران، ترکیه» از دست بدهد، نهایت امر شبکة «تجارت جهانی»، که از دوران ملکه ویکتوریا، با تکیه بر ناوگان‌ها و آبراه‌های اشغال‌شده سازمان یافته و در دست انگلستان و متحدان فرامرزی‌اش قرار دارد، نابود می‌شود. و محور جدید تجارت جهانی به شبکة «هند، روسیه و چین» انتقال خواهد یافت. غرب در این راستا دیگر حتی فلسفة وجودی خود را نیز از دست می‌دهد و برای همیشه می‌باید با کنترل بازار جهانی خداحافظی کند.

می‌بینیم که «دلائل»، در مقیاس هزاران میلیارد دلار تجارت سالانة جهانی و منطقه‌ای، بسیار قابل توجه است. در عمل بر سر کنترل بازار تجارت جهانی چند محور عمده تشکیل شده که هر کدام به چندین شاخة کوچک‌تر تقسیم می‌شوند. روسیه که در رأس یکی از محورهای اصلی قرار گرفته از یک طرف نگران از دست دادن کنترل فضاهای تجاری در کشورهای سابقاً‌ شورائی و حتی جنوب مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق است، و از طرف دیگر نمی‌تواند از نظر سیاسی و نظامی آنقدرها بر آمریکا فشار اعمال کند؛ کافی است که آمریکا در مرزهای جنوبی فدراسیون روسیه اسلام‌گرایان را به جان مسکو بیاندازد، در چنین چشم‌اندازی تمامی برنامه‌های سیاسی و اقتصادی مسکو به تعلیق درمی‌آید. و دلیل تکیة روزافزون تبلیغات سیاسی و هیاهوسالاری‌های غرب بر محور اسلام و دولت‌های اسلامی همین نکتة باریک‌تر از موست. می‌بینیم که ایالات متحد پس از طی سه دهه حکومت اسلامی در ایران، در شرایطی که اصولاً مواضع اسلامی در موضع تدافعی و ضعف کامل قرار گرفته، به هیچ عنوان حاضر به تغییر موضع نیست و همچنان از طریق شبکه‌های وابسته به خود مبلغ اسلام و مسلمین شده. در عمل این «اسلام» تهدیدی است مستقیم علیه روسیه و هند، و اگر چین تا چند ماه پیش خود را از تیررس «اسلام‌گرائی» واشنگتن به دور می‌دید، بحران‌هائی که در مناطق مسلمان‌نشین این کشور طی چند ماه گذشته به وجود آمد به صراحت نشان داد که غرب و حتی دیگر کشورهای قدرتمند در شرق برای اعمال فشار بر چین توسط اسلام‌گرایان هیچ فرصتی را از دست نخواهند داد. به این ترتیب بود که چین نیز بالاجبار پای به باشگاه کشورهای آسیب‌پذیر گذاشت.

مسئلة طالبان و گروه‌های اسلام‌گرا در افغانستان و پاکستان در چارچوب ریشه‌یابی‌های تاریخی کاملاً روشن است؛ آمریکا اینان را در دوران «جنگ‌سرد» جهت نبرد با کمونیسم روسی، نه تنها در کشورهای منطقه که حتی در پایتخت‌ کشورهای غربی سازماندهی کرده بود. ایالات متحد در منطقة آسیای مرکزی شبکة مساجد را برای اینکار در اختیار گرفت و تحت عنوان «تعالیم دینی» همه روزه نوعی شستشوی مغزی بر صدها هزار جوان مسلمان و کم‌بضاعت تحمیل ‌کرد. این افراد سپس از طریق تزریق نقدینگی که تحت نظارت آمریکا از محل اعتبارات شیوخ عربستان و امارات تأمین می‌شد در هنگ‌های «مسلمان» پای به معرکه‌ای می‌گذاشتند که تقابل میان منافع مسکو و واشنگتن در منطقه بر پا کرده بود. ولی شبکه‌های گستردة جهانی نیز در این میان بیکار نبودند، هدف اصلی این شبکه‌ها مهاجران مسلمان در کانادا، آمریکا، انگلستان و بسیاری کشورهای دیگر بود.

این مهاجران گروه، گروه توسط شبکة‌ مذکور به جمع «اسلام‌باوران» و مساجدی رهنمون می‌شدند که در پس فعالیت‌های ظاهراً «دینی‌» آنان سازمان سیا و «ام. آی. 6» نشسته بودند. به این ترتیب، مهاجرانی که کشورهای مسلمان‌نشین جهان سوم را با امید و آرزو ترک می‌کردند تا در کانادا و استرالیا و ایالات متحد «زندگی» نوینی آغاز کنند، توسط شبکه‌های محلی به سرعت جذب همین مجامع شده تبدیل به خشک‌فکرهای مذهبی و نهایت امر تروریست‌هائی می‌شدند که قرار بود تحت نظارت سازمان سیا به جان کمونیست‌های طرفدار مسکو، نه فقط در افغانستان و پاکستان که در سراسر کشورهای مسلمان‌نشین بیافتند.

این نگرش تاریخی در مورد ریشه‌یابی تحولات ظاهراً «دینی» در منطقه معتبر و قابل قبول به نظر می‌رسد، تا حدی که اغلب متحدان ایالات متحد، یعنی دولت‌های فرانسه، آلمان، ایتالیا و ... رسماً بر وجود این شبکة شیطانی که جوانان بی‌بضاعت و کم‌تجربه را به تروریست و آدمکش و ملا و روضه‌خوان تبدیل می‌کرد صحه گذاشته‌اند.

در عمل طی نخستین سال‌ها پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شاهدیم که اعضای شبکة کذا حتی در درون مرزهای فدراسیون روسیه و دیگر کشورهای سابقاً شورائی دست به عملیات تروریستی و «اسلام‌گرائی‌های» نمایشی می‌زنند. قتل، آدمربائی، شورش مسلحانه، جدائی‌طلبی، و ... از جمله فعالیت‌های «مذهبی» و «فرهنگی» نزد این گروه‌ها به شمار می‌رفت. البته در پس این جریانات، سایة حمایت‌های اطلاعاتی و لوژیستیک ایالات متحد و به طور کلی مجموعه کشورهای سرمایه‌داری غرب بخوبی دیده می‌شد. خوشبختانه، به دلیل تحرک سیاسی و نظامی فدراسیون روسیه، ایالات متحد مجبور شد که بر این قماش «اسلام‌گرائی»، حداقل در مناطق تحت نفوذ این فدراسیون نقطة پایان بگذارد. و طی گذشت سال‌ها اگر در صحنة بین‌الملل واشنگتن هنوز به بازی با کارت «اسلام» همچنان امید بسته، گزینة «تحرک‌های سیاسی» از طریق تکیه بر عامل دین به تدریج ضعیف ‌و ضعیت‌تر شده.

با این وجود اگر ایالات متحد در زمینة «اسلام‌گرائی» در درون مرزهای روسیه عقب‌نشینی کرده، خارج از این مرزها، بیم و امید همچنان بر روابط «مسکو ـ واشنگتن» در زمینة «دین‌باوری» مسلمانان حاکم است. به طور مثال شاهدیم که سازمان «حماس»، سوگلی دولت اسرائیل در مناطق اشغالی، که فقط جهت به انزوا کشاندن لائیک‌ها در جنبش «الفتح» توسط سازمان سیا و ارتش اسرائیل «اختراع» شده بود، چگونه نهایت امر پای به انزوای سیاسی می‌گذارد. به طور خلاصه باید گفت، در صورتبندی فعلی، از منظر فعالیت‌های سیاسی بر پایة «دین‌خوئی»، به هیچ عنوان زمان به نفع «کارت‌های» ایالات متحد متحول نمی‌شود.

با این وصف در شرایط فعلی مشکل می‌توان گفت که ارزش کاربردی «اسلام» از منظر سیاسی دقیقاً در چه رده‌ای قرار گرفته. مشکل می‌توان گفت که این «دین»، که به دلیل فقر و استبداد حاکم بر مناطق مسلمان‌نشین و نبود بنیادهای فرهنگ‌ساز و زندگی‌ساز در این مناطق هنوز به نقش‌آفرینی خود در زمینة «امیدسازی‌های واهی» ادامه می‌دهد، تا کی قادر خواهد بود این صحنه‌آرائی‌ را تداوم بخشد؟ تا کی محافل «دین‌فروش» می‌توانند با تکیه بر تاریک‌اندیشی‌های قرون‌وسطائی و تحریک توده‌های متعصب تحت عنوان «دین» سایة منافع ایالات متحد و پایتخت‌های غربی را بر مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کشورهای مسلمان‌نشین تحمیل کنند؟ و از آنجا که سیاست همیشه دنباله‌رو اقتصاد و منافع مالی است، اینهمه فقط در گرو پاسخ به یک سئوال اساسی خواهد بود: تا کی با تکیه بر تاریک‌اندیشی‌ها می‌توان در جوامع مسلمان‌نشین آتش تحرکات پوپولیستی دینی و فرهنگ‌ستیزی مذهبی را مشتعل نگاه داشت؟

در همین چارچوب اگر در مورد شبکة طالبان‌سازی و القاعده محافل تصمیم‌گیرنده در سطح جهانی ظاهراً به نوعی «اجماع اصولی» در زمینة جلوگیری از رشد و توسعة آن دست یافته‌اند، این «اجماع» به دلائلی که در بالا آمد فقط صوری باقی می‌ماند. منافع محفلی و گروهی زمانیکه تحرکات نظامی و شبه‌نظامی ایجاب کند می‌تواند در قالب طالبان‌سازی در دست این و یا آن گروه فعال شود! ‌ امروز مشکل می‌توان گفت آنچه «تروریسم اسلامی» معرفی ‌شده به چند شاخه تقسیم می‌شود و هر کدام از این شاخک‌ها در خدمت کدام گروه و محفل و کشور قرار گرفته. ولی در چارچوب همین «اجماع»، هر چند متزلزل، شاهدیم که حتی بی‌نظیر بوتو، «ام‌الطالبان» را در پاکستان ترور می‌کنند، تا او نتواند بار دیگر فضای سیاست منطقه را به «اسلام‌گرائی» بیالاید.

حال پس از این مقدمة طولانی، به ایران بازمی‌گردیم. ولی زمانیکه در تحلیل فضای دین‌خوئی به مسائل حکومت اسلامی در ایران نگاه می‌کنیم، شقاق و چندجانبه‌گرائی میان محافل بین‌المللی بسیار مشهود می‌شود. و این مسئله می‌تواند بازتابی از چند واقعیت تاریخی، منطقه‌ای و سیاسی باشد.

اگر تحولات جهان سنی‌مذهبان، یا همان طالبان و القاعده را به طور کلی در چارچوبی قبول نمائیم که در بالا مطرح کردیم، دلیلی بر رد گسترش این نظریه به جهان تشیع وجود ندارد. خلاصة کلام اگر طالبان‌سازی را آمریکا صورت داده، دلیلی وجود ندارد که حکومت اسلامی شیعی‌مسلکان در ایران ساخته و پرداختة محافل دیگر، و یا به صورتی کودکانه «مستقل» از هر گونه روند مسائل جهانی مورد بررسی قرار گیرد. واقعیت تاریخی این است که تحمیل «سیاست انسداد» بر منطقه اصولاً با برقراری حکومت اسلامی در ایران آغاز شده! آنچه بعدها به عنوان «اسلام‌گرائی» موضوع بحث و گفتگو ‌شد فقط پس از استقرار حکومت اسلامی در ایران پای به منصة ظهور گذاشته. در نتیجه منطقاً می‌باید حکومت اسلامی را ریشة اصلی این بحران در جهان اسلام معرفی کنیم. بی‌دلیل نیست که در میان سیاست‌های کلیدی جهانی هنوز بر سر مسئلة «اسلام ایرانی» هیچگونه توافقی صورت نگرفته!‌

احمدی‌نژاد رئیس دولت همین «حکومت اسلامی» دیروز در کابل در سخنرانی خود شدیداً از آمریکائی‌ها انتقاد به عمل آورد، و در رد نظریة مبارزة آمریکا با تروریسم، به قول روزنامة روسی کامرسانت، «شو ضدآمریکائی» به راه انداخته و می‌گوید:

«(آمریکائی‌ها) خود طالبان و القاعده را ایجاد کرده و تأمین کرده‌اند و همه جانبه از آن‌ها حمایت می‌کنند. حال هم از واژة تروریسم برای توجیه حضور [نظامی] خود استفاده می‌کنند[...]»

خبرگزاری نووستی، 20 اسفندماه 1388

آیا احمدی‌نژاد که چنین «نمایشی» در شهر اشغال شدة کابل به راه می‌اندازد، خود می‌داند که نهایت امر دست حکومت اسلامی نیز می‌تواند زیر سنگ همین استدلال بیافتد؟ این پرسشی است که مسلماً نیازمند تحلیل و بررسی گسترده‌ای خواهد بود. ولی به طور خلاصه بگوئیم، چنین اظهارنظرهائی، در شهری که توسط ارتش ایالات متحد اشغال نظامی شده، خصوصاً چند ساعت پس از خروج رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد آنقدرها که بعضی‌ها فکر می‌کنند بی‌دلیل بر زبان رانده نمی‌شود. این رفتار را از منظر دیپلماتیک ما نمی‌توانیم به هیچ عنوان نشانة قدرت و استقلال حکومت اسلامی به شمار آوریم. و همانطور که بالاتر نیز گفتیم دلیلی در دست نیست که آمریکا طالبان سنی‌مذهب را سال‌ها و سال‌ها در این منطقه «تجهیز» کند ولی از انجام همین کار در حق طالبان «شیعی ‌مسلک» خودداری به عمل آورد! آنان که پای بر «تفاوت‌ها» میان دو جریان شیعی و سنی،‌ در زمینة مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می‌فشارند، استدلالی را به پیش نمی‌رانند، بیشتر آب در هاون می‌کوبند. بسیاری از این «تفاوت‌ها» فقط ریشه در تفاوت‌‌های سطح زندگی و ساختارهای اجتماعی در کشورهای ایران و افغانستان دارد تا ریشه در نظریة سیاسی و خاستگاه‌های اجتماعی! خلاصه بگوئیم، چنین تفاوت‌هائی اصولاً وجود خارجی ندارد، بیشتر حکایت «خواجه علی» و «علی خواجه» است.

جهت اجتناب از اطالة کلام، بدون ارائه تحلیل‌های جنبی در همینجا به صراحت بگوئیم، استنباط ما از سخنرانی احمدی‌نژاد در کابل این است که حکومت اسلامی به صورتی پایه‌ای خود را بیش از پیش به محفلی نزدیک می‌کند که نتیجة اتحاد «مافیای نفتی روسیه» با «بازهای حاکم بر پنتاگون» است. محفل فوق در دو جبهة متفاوت همزمان حرکت می‌کند: جبهة نخست در مسیر پیشگیری از تقابل نظامی و امنیتی بین مسکو و واشنگتن فعال شده، و جبهة دوم در مسیر استفاده از اهرم‌ قیمت‌سازی نفت و گاز جهت انباشت سرمایه و کنترل محافل مخالف. بهای گزاف نفت خام نتیجة عمل همین محفل می‌باید تحلیل شود. پر واضح است که نزدیک شدن احمدی‌نژاد به محفل کذا خطر قرار گرفتن دولت در تیررس محافل «مخالف» را چه در داخل و چه در خارج از کشور بیشتر خواهد نمود. و ژست‌های «ضدآمریکائی» که اخیراً در مجلس فرمایشی جمکران از طریق «فحاشی‌های دینی و ارزشی» به ژنرال پترئوس از سوی لاریجانی مشاهده شد، در عمل تلاشی بود جهت تأمین «حاشیة امن» برای دولت احمدی‌نژاد در برابر مخالفان. می‌بینیم که همین «فحاشی‌ها» به نحوی از انحاء اینبار در کشوری از دهان احمدی‌نژاد بیرون می‌ریزد که مستقیماً تحت اشغال ارتش آمریکا است!‌ خلاصه بگوئیم این نمایش «ضدآمریکائی» و بسیار مهوع، از همان نمایشات امام راحل است. همان خمینی که در دامان کودتای 22 بهمن 57 و در رختخواب گرم و نرمی که ارتش آمریکائی شاهنشاهی و ساواک و شهربانی برای‌اش پهن کرده بودند لمیده بود و به «آقای آمریکا» نصیحت می‌کرد!‌ در ایران امروز این ژست‌ها فقط «دبستانی‌ها» را خواهد فریفت، چرا که در عمل نوعی لبیک است به اتحاد محافل. حال می‌باید دید اصلاح‌طلبان که نمایندة اتحاد محافل دیگری به شمار می‌آیند، در برابر این «ژست‌ها» تا چه اندازه می‌توانند از خود ابتکار عمل نشان دهند.








...



هیچ نظری موجود نیست: