
علیرغم گسترش همهجانبة یک فضای سیاسی ناسالم که به احتمال زیاد به دلیل تنش میان قدرتهای بزرگ جهانی بر کشور ایران سایه انداخته، چند روند و پروسة مجزا و کاملاً مشخص را میتوان از نظر سیاسی در ایران مشاهده کرد. مسلماً در وحلة نخست میباید از «تلاش» دولت احمدینژاد سخن به میان آورد. میدانیم که به دلیل تحولات ویژهای که طی بساط «انتخابات» پیش آمد و در پی حوادث تأسفبار «پساانتخاباتی»، دولت احمدینژاد از نظر مشروعیت و «قانونیات» در موضع بسیار متزلزلی قرار گرفته و «تلاش» دولت فعلی را میباید در مسیر بازگرداندن مشروعیت «معمول» به قوة مجریه تحلیل کرد. از طرف دیگر، آنان که احمدینژاد را در این وضعیت متزلزل فروانداختهاند، یعنی همان عوامل «جنبش سبز» نیز خود درگیر فروهشتگیهای بسیارند، که در رأس آن مسلماً میباید از وابستگی دیرپای و تاریخیشان طی سه دهة گذشته به ساختار قدرت در حکومت اسلامی سخن به میان آورد. ولی این زنجیره مسلماً بدون حضور فعال عواملی که ما در این وبلاگها مرتباً با نام «مخالفنما» از آنان یاد کردهایم، کامل نخواهد شد.
«مخالفنمایان»، همزمان هم درگیر معضل «سبزها» هستند، یعنی قصد دارند گذشتة خود را در همگامی با حکومت اسلامی و یا حتی همراهی و همسازی با استبداد 80 ساله در افکارعمومی به هر صورت ممکن «نامرئی» کنند، هم سعی دارند به صور مختلف جنبش ملت ایران را به همان شیوهها و تئوریهای 28 مردادی و 22 بهمنی وصله کرده، در این میان نانی برای خود و دکانی برای استعمار بجویند. در مطلب امروز سعی خواهیم داشت که برخورد این سه گروه که آنان را «سه تفنگدار استعمار» میخوانیم تا حد ممکن بشکافیم. پس نخست میباید از مهرورزی آغاز کرد که گویا اخیراً در «سفرهای شهرستانی» به تبریز نیز مشرف شده! هر چند یک مقدمة کوتاه در مورد تحلیلی که ما از جریانات سیاسی طی سه دهة اخیر داریم در این میان ضروری خواهد شد.
میدانیم که پس از کودتای 22 بهمن در سال 1357، شبکة سرمایهداری جهانی در توجیه دستهگلی که در ایران به آب داده بود، یک برنامة گستردة تبلیغاتی را نیز سازماندهی کرد. در این «برنامة» ضد ایرانی، که مهمترین هدفاش معرفی «نظریة حکومت اسلامی» به مردم کشور در مقام یک «گزینة عمومی» و فراگیر و غیرقابل تردید بود، ساقط کردن یک حکومت دستنشاندة غرب، حکومتی که تا بن دندان توسط سازمانهای سیا، «ام. آی. 6» و همتایان دیگر این تشکیلات در کشورهای غربی، آنهم در مرزهای اتحاد شوروی سابق و در اوج «جنگسرد»، تجهیز شده بود عملی بسیار ساده و بیدردسر معرفی میشد! خلاصه کنیم، بر اساس این تبلیغات «خررنگکن» که استعمار هنوز هم به همان قدرت و شدت در بوق آن میدمد، این عمل «خداپسندانه»، اگر نگوئیم «بچگانه» صرفاً با تکیه بر چند جلسه «الله اکبر» شبانه، و چند روز تظاهرات کودکانه انجام گرفت! خلاصة مطلب، کافی بود که آقای خمینی دستور میفرمودند! ایشان هم دستور دادند و همه چیز تمام شد. این است خلاصهای بسیار فشرده از فضای تبلیغاتی که غرب بر محور آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی میکند ساخته و پرداخته. حتی حضور نظامیان بلندپایه و وابستگان به شبکههای امنیتی غرب همچون ارتشبد حسین فردوست و ارتشبد قرهباغی در قلب این «انقلاب اسلامی» و خصوصاً تحولات روز 22 بهمن نمیبایست هیچگونه تردیدی در «استقلال» به اصطلاح «انقلابیون» از محافل غرب ایجاد میکرد. در بطن این تبلیغات چنین وانمود میشد که گویا حضرت امام فرمان دادهاند، در نتیجه همة اینان به «اسلام» پیوستند!
در کمال تأسف، پس از کودتای 22 بهمن، این تبلیغات «ضدایرانی» با توجه به ساختار اجتماعی کشور در آنروزها که نتیجة دههها حاکمیت بلامنازع محافل استعماری بود، گوش شنوا فراوان مییافت. حکومت پهلویها طی سالهای دراز جهت توجیه سرکوبهای گسترده که معمولاً سفارش آن از طرف واشنگتن و در چارچوب منافع مالی ایالات متحد ارسال میشد، مقابله و «نبرد» شبانهروزی اعلیحضرت با کمونیسم «خدانشناس» را پایه و اساس تبلیغاتاش کرده بود. در نتیجه، با استفاده از همین جو تبلیغاتی که پس از 22 بهمن حی و حاضر در اختیار عوامل آمریکا قرار داشت، آندسته از طبقات و قشرهای اجتماعی که به دلیل منافع مالی معمولاً در صف «راستگرایان» قرار میگیرند، علیرغم تضادهای ظاهری با این به اصطلاح «انقلاب»، به دلیل «وحشتی» که ساخته و پرداختة ساواک بود، با «اکراه» به جامعیت رهبری حضرت امام رأی اعتماد داده، سعی داشتند با پنهان شدن در پناه اسلام ایشان از منافع طبقاتی خود در تضاد با منافع گروههای دیگر اجتماعی «دفاع» کنند. بیدلیل نبود که زرگران و دلالان بازار و سوداگران خیابانی، یا خلاصه بگوئیم همان جبهة ملی و دوستان و همفکرانشان دست در دست ساواکیها و شهربانیچیهای «مسلمان شده»، خیلی زودتر از طبقة کارگر و کشاورز «ریشدار» و دیندار شدند.
ولی در ایران آنروز تبلیغات گستردة غرب، طبقاتی را که در همین جامعة استعمارزده به جناح چپ متمایل میشدند نیز بینصیب نمیگذاشت. اگر حزبتوده در چارچوب طرحهای معمول و ضدایرانیاش به دستور مستقیم استالینیسم حاکم بر مسکو، از نخستین روزهای کودتا پرچم حمایت از «حضرت» امام را بر دوش گرفت، چپ به اصطلاح «غیرروسی» نیز به سرعت نیروهای خود را عملاً به نفع سازمانهای راستگرا و «چپنما» از قماش مجاهدین خلق و بسیاری تشکیلات «اسلامی ـ خلقی» که ساواک در قلب حکومت اسلامی در فردای 22 بهمن 57 پایهریزی کرد از دست داد. سخن این سازمانهای خلقالساعه روشن بود: سوسیالیسم، فریب است، بگذارید «خلق» را دین اسلام آزاد کند، و کشور را هم آباد! و از آنجا که به دلیل ضعف تئوریک سوسیالیسم در ایران و خصوصاً نگرش اجتماعی در کشور، «چپ» فقط به ابعاد استراتژیک بینالمللی و مسائل مالی و اقتصادی روی کرده بود، ابعاد ایدئولوژیک و فلسفی مارکسیسم حتی در قلب تشکیلات چپگرایان افراطی «بهدردنخور» مینمود!
خلاصه در جبهة جنگی که عقاید استعماری در ایران به راه انداخته بود، مارکسیسم نیز در آن روز و روزگار یک نظریة «اقتصادی» از کار درآمد! نظریهپردازان سوسیالیسم در ایران آنروز، از یک سو به دلیل منافع تعیین شدة واشنگتن، و از سوی دیگر به دلیل فقرفرهنگی مزمنی که تمامی نیروهای چپ در آن دست و پا میزدند با «فرهنگ» کار زیادی نداشتند. این ضعف و غیبت فرهنگی تلویحاً به این معنا بود که «فرهنگ» جامعه، حداقل تا زمانیکه «انقلاب خلق» اینان به ثمر برسد، متعلق به ملا و آخوند و روضهخوان و چادرسیاه و پلیس و ارتش و غیره است! این همان تلهای شد که «چپ» با عشق و علاقة فراوان پای در آن گذاشت و فقط زمانی فریاد «فاشیسم! فاشیسم!» از حلقوم این سازمانها بیرون آمد که حلقة محاصره در اطرافشان تنگ شد و نیش چاقو به مغز استخوانشان افتاد.
البته برای توجیه این موضعگیریها شبکة رادیوهای خارجی و سخنگویان داخلی کم نبودند. و همین شبکهها نهایت امر با دامن زدن به صحنههای چریکبازی نزد برخی گروههای چپ، در مراحل بعدی وسیلهساز سرکوب تاریخیای شدند که بیشتر فرهنگ و مناسبات اجتماعی و هنر و ادبیات کشور را هدف گرفت تا ساختار گروههای خلقالساعة «چپ». میدانیم که این گروهها از نظر تشکیلاتی و سیاسی هم آنروزها و هم امروز هیچکارهاند، و پس از این «نبردها» نیز مأوایشان نهایت امر کشورهای نروژ و سوئد و آمریکا شد! خلاصة کلام در فردای کودتای 22 بهمن جامعة ایران همچون یک پرس چلوکباب «لوکس طلائی» با مخلفاتاش بر سر سفرة امپریالیسم آمریکا قرار گرفت، واشنگتن فقط میبایست تصمیم میگرفت که تناول «مقدس» خود را از کدام نقطه شروع کند!
البته با در نظر گرفتن مطالبی که پیشتر در این وبلاگ آوردهایم، آنچه در بالا گفتیم تا حدودی «تکراری» مینماید، با این وجود جهت ادامة بحث این تکرار کاملاً الزامی بود. چرا که، در کمال تأسف هنوز نیز همین جو بر فضای سیاسی کشور سایه افکنده و علیرغم گذشت سه دهه از آغاز این خیمهشببازی مهوع هنوز بازیگران و کارگردانان اصلی این برنامه همانها هستند که قبلاً بودند! و در همین راستاست که از مهرورزی شروع میکنیم! از ایشان شروع میکنیم که در روزها نخستین پیروزی «انقلاب آخوندها» بر اساس «شایعات» و یا خبرسازیهای دولتی و غیردولتی به امر مقدس «چماقکشی» در دانشکدهها مشغول بودند. بله، از ایشان میگوئیم که پس از عمری چماقکشی، امروز رئیس جمهور این حکومت دستنشانده و جنایتکار شدهاند، و شاید در اوج خوشاقبالی از جمله بدشانسترین اوباش در همین حکومت جمکران باشند.
میدانیم که قدرت یک عارضه است که طی گذشت زمان نهایت امر به مرض تبدیل میشود؛ فضیلت هم نخواهد آورد! احمدینژاد نیز به دلیل سه دهه همراهی با اوباش «صاحب قدرت» در این حکومت نهایت امر به این درد بیدرمان دچار شده که گویا «منتخب» مردم است و سخنگوی ملت ایران! خلاصه او میپندارد که این «قدرت» نه به دلیل غصب موقعیت سیاسی، سرکوب و اعمال زور و تحمیل اهرمهای فاسد یک دستگاه دستنشانده، که صرفاً به دلیل فضیلتهای این نظام الهی از جانب ملت و شخص «رهبر» به ایشان تفویض شده! این حضرات همگی از جمله همان اوباشی هستند که در فضای سیاسیای که بالاتر توضیح دادیم، یار زرگران و دلالان و لاتولوتهای بازار و خوشپوشان شمالشهریاند، و همزمان یاور مستضعفان و پابرهنهها! خلاصه معجون احمقانهایاند از عناصری متضاد و متخالف که فقط سریشم «اسلام علوی» میتواند آنها را به هم بچسباند، هر چند «نظامی» گرامی صدها سال پیش فرموده:
سبوئی که سوراخ باشد نخست
به موم و سریشم نگردد درست
احمدینژاد، یا همان سبوی سوراخ در شعر نظامی، جوجه خروسی است محصول ماشینهای جوجهکشی امپریالیسم آمریکا! ایشان جیک جیککنان پای به میانة میدان گذاشته، میخواهند تخم طلائی هم برای ما ملت بگذارند! اینهمه بدون در نظر گرفتن این امر طبیعی که اصولاً جوجه خروس را بعد از چهل روز سر میبرند، قرار هم نیست که تخم بگذارد! ولی از ایشان اصرار که حتماً تخمشان را باید برای ملت بگذارند! بالاتر گفته بودیم که احمدینژاد در اوج خوشاقبالی از بدشانسترین اوباش همین حکومت است، و در توضیح باید اضافه کرد که مرض ایشان نتیجة تحولاتی است که پیش از 22 خردادماه سالجاری رخ داده. یعنی بیماری روانی ایشان طی دورانی ریشه گرفت که اجماع محافل استعماری در مورد «حقانیت» حکومت اسلامی و جناحبندیهای داخلی بر «انسجام» اینان تکیه میکرد. ولی امروز این «اجماع» دیگر از هم گسیخته و به دنبال انسجام سیاسی در این حکومت دستنشانده نیست. با این وجود احمدینژاد که به خیال خود و به عادت همیشگی سخنگوی 70 میلیون ایرانی است، برای چرندبافی در تبریز مجبور میشود اتوبوسهای دولتی را جهت جمعآوری روستائیان به کار گیرد! و اگر سابقاً این افتضاحات زیرسبیلی در میرفت امروز علنی هم میشود و مچ دولت را در برابر منتقدان داخلی و خارجی حسابی باز میکند!
بله، اگر میرحسین موسوی که فریاد حمایت «خلق مسلمان» از دولت و رژیم را به آسمان برده بود، طی دوران صدارت در ماشینهای ضدگلوله پناه میگرفت تا قربانی مخالفانی نشود که بعدها در زندانها دسته دسته بدون محاکمه و فلهای تیربارانشان میکرد، احمدینژاد از آنجا که مردمیتر است، هنوز در برابر همان جمعیتهای چند صد هزار نفری «سخنرانی» هم به راه میاندازد. هر چند امروز خیابانها و معابر هنگام سخنرانی احمدینژاد و دیگر اوباش این حکومت عملاً خالی است! ولی ایشان در برابر همانها سخنرانی میکند که دستهای مقدس استعمار جهت استماع سخنان «رهبران» این انقلاب «شیرتوشیر» به خیابانها میکشاندند. به این نوع بیماری، «کوری» هم شاید بگویند و ایشان با تکیه بر همین بیماری و همان «حمایت میلیونی»، در تبریز فرمودهاند:
«ملت انتظار دارد كه مردان و زنان غيور آذربايجان به پا خيزند و قلم آشوبگر را بشكنند!»
رجانیوز، 21 نوامبر 2009
نمیدانیم ایشان مقصودشان از «قلم آشوبگر» چیست؟ اگر همان قلمی باشد که با آن مطلب «قلمی» میکنند، باید گفت طی سه دهه تمامشان را خودتان با کمک اوباش و ایادی استعمار و فتوی خمینی دیوانه شکستهاید؛ «مردان و زنان» غیور آذربایجان هم در صدر مشروطه 14 سال جنگیدند تا همین «قلمها» آزاد شود، نه اینکه بشکند! ولی شاید اصلاً سر ظهر مهرورزی گرسنه بوده و مقصودش از «قلم» همان «قلم آبگوشت» باشد که ایشان میتوانند با ترشی میل بفرمایند. و به این ترتیب به زبان بیزبانی از مردان و زنان غیور آذربایجان تقاضا میکنند که «میهمان» را زیر باران گرسنه نگاه ندارند!
البته مهرورزی از این سخنان پیشتر هم افاضه میفرمودند، امامشان هم کم «قلم» نشکست؛ هر چند آن قلم هم بیشتر متعلق به آبگوشت سفرة استعمار بود! ولی آنروزها «دست» مقدس استعمار برایشان کارساز میشد، امروز وضع خراب شده! با اینهمه برای توجیه مواضع مهرورزی، شبکهای نیز در اختیار وی قرار گرفته. وظیفة اصلی این شبکه مچگیری است! به طور مثال، «رجانیوز» که به درست یا به غلط به حمایت از مواضع رئیس جمهور «منتخب» معروف شده، در سایت «مقدس» مچ یکی از پامنبریهای حاج اکبر بهرمانی به نام «زیباکلام» را میگیرد!
«استاد» زیباکلام از همان شمالشهریهای «اسلامآوردهای» هستند که بالاتر به تحولات اجتماعی و سیاسیشان اشارة کوچکی کردیم، ایشان همچون هممحفلیهای دیگر پس از لاتبازی حضرت امام، از ترس اوجگیری مطالبات تودهها، آناً خود را در زمرة «حواریون» استبداد دینی جا زدند، و گویا همان روزها یک «مقالة» جانانه جهت توجیه مواضع «شداد و غلاض» رایج بر علیه دانشگاهها قلمی فرمودند! محتوای این مقاله، که همچون مقالات دیگر «فرهیختگان» حکومت اسلامی بوی «کالی» و «نارسیاش» مشام هر متفکری را میآزارد امروز وسیلهای شده جهت لجنپراکنی به «جنبش سبز»! آنهم در دکان «رجانیوز».
این است «استراتژی» احمدینژاد و طرفداراناش! میدان دادن به یک نظریة شکاف «درون حکومتی»! به عبارت دیگر به آب انداختن پتة عناصر وابسته به «جنبش سبز» از طریق علنی کردن مواضع عوامفریبانة اینان پیش از انتخابات اخیر و در هنگامة «انقلاب اسلامی» حضرت امام خمینی! باید قبول کرد که در مقام یک استراتژی سیاسی این عمل بیشتر به خودکشی میماند تا موضعگیری. هر عقل سلیمی میتواند ارتباط انداموار اعمال اوباشی از قبیل زیباکلام را با استقرار حکومت اسلامی ببیند، حکومتی که به دلیل طبیعت استبدادی و «دیگرستیزی»، استقرارش فقط به معنای حذف مخالفان از صحنة سیاست کشور بود. بارها گفتهایم و امروز نیز در همینجا به صورت خلاصه تکرار میکنیم که تئوری خشونت و توجیه مواضع «عوامپرستی» در کشور ایران از آسمان به زمین نیفتاد! و اگر اوباشی از قبیل زیباکلام، سروش، بنیصدر، وابستگان به محفل شریعتی و بازرگان و همپالکیهایشان در بوقهای تبلیغاتی این نظریة انسانستیز، حذفی و ضدبشری ندمیده بودند، آخوند و ثقهالاسلام نمیتوانست با ادبیات گنگ و بازاری و هجویات حوزوی صحنة سیاست آنروز کشور را قبضه کند. خلاصة کلام نقش این مزدوران و سخنگویان استعمار در استقرار و تداوم این حکومت ضدایرانی اگر بیشتر از ماشاالله قصابها و سعید امامیها و لاجوردیها نباشد، کمتر نیست. ما در این رابطه حتی پای را فراتر گذاشته تمامی جریانات دینگرا، همچون سازمان مجاهدین خلق که در مسیر ارائة توجیهات ایدئولوژیک و خلقینمائیهای ضروری برای توپخانة آخوند در کشور مهمات عقیدتی فراهم آورده بودند به عنوان همکاران این رژیم «شترگاوپلنگ» محکوم میکنیم، آقای زیباکلام جای خود دارند.
«تلاش» مزبوحانهای که احمدینژاد و عوامل وابسته به محفل وی در سطح تبلیغاتی آغاز کردهاند، فقط به یک نتیجه میرسد: علنی کردن هر چه بیشتر مفسدة حاکم بر نظریة استعماری در قلب این حکومت! البته استراتژی «پته بر آب انداختن» در مقاطعی میتواند مورد استفاده قرار گیرد. این همان استراتژیای بود که خمینی دجال به آن متوسل شد، و زمانیکه چراغسبز استعمار جهت قدرتگیری نظریة «ولایت فقیه» در حکومت اسلامی «چشمک» زد، ایشان نیز آناً از استبدادها و دیکتاتوریهای حاکم بر کشورهای مسلمان «برائت» خواسته «مستقل» شدند. آقای خمینی که سالهای سال نان شب را به فرمان صدام حسین میل میفرمودند، آناً از همة استراتژیهای منطقهای جدا شده در دامان پرمهر استعمار شروع کردند به جفتکانداختن و بر باد دادن منافع ملت ایران! ولی گویا امروز دیگر این نوع استراتژی جوابگو نیست، با اینهمه شاهدیم، از آنجا که نوباوگان استعمار همه از یک پستان شیر میخورند، این استراتژی تقریباً دامان تمامی جناحهائی را گرفته که در بالا «سه تفنگدار استعمار» خواندیم.
دکان «مهرورزی»، جنبشسبز و مخالفنمایان اسلامی و حتی غیراسلامی اینان در خارج همه و همه به همین پستان کذا آویزان شدهاند. میمکند و گ...ز وآروغاش را زیر سبیل ما ملت در میکنند. و مطمئن باشیم که اگر فرصت یابند، همچون امام امت «شکر پنیر» را نیز در یقة ما ملت استفراغ خواهند کرد. ارائة «یک بخش» از واقعیات جهت بیاعتبار کردن «رقیب» و لاپوشانی دیگر بخشها جهت اعتبار دادن به خودیها، همان است که امروز در بساط تفنگداران استعمار نام استراتژی فعال سیاسی بر خود گذاشته.
در چارچوب همین استراتژی است که به طور مثال شاهدیم آقای میرحسین موسوی و وزیر محبوب ارشاد در دوران ایشان یعنی ملامحمد خاتمی، که 8 سال دولتمردیشان از نظر سرکوب امنیتی شاید در تاریخ چند صد سالة ایرانیان بینظیر و بیسابقه بوده، در مصاحبههای رنگارنگ و پر زرق و برق از «امنیتی شدن» فضای جامعه ابراز نگرانی و نارضایتی فراوان میکنند! ولی ما ملت یادمان نرفته زمانی را که اینان در این مملکت نخستوزیر و وزیر بودند و پس از تاریک شدن هوا، به دلیل همان «جوامنیتی» که امروز خیلی بد و نازیبا است، مردم عادی هم جرأت بیرون رفتن از خانهها را نداشتند. ولی دقیقاً در همین راستا میتوان از امثال بنیصدر نیز نام برد که در آخرین اعترافات «استعمار در هجرت»، در سایت شخصی خود، رسماً روحالله خمینی دجال را به عنوان یکی از طرفداران کودتای 28 مرداد معرفی میکند.
البته ما از اینکه امثال خمینی طرفدار کودتا و سرکوب و استبداد، لاتبازی و چماقکشی باشند به هیچ عنوان تعجب نمیکنیم. و از نخستین روزهائی که مطالبمان بر روی خطوط اینترنت در اختیار هممیهنان قرار گرفت آخوندجماعت را جز در مسیر همین «خط» قرار ندادهایم. ولی آنان که با تکیه بر «حضرت امام»، کوچه و پسکوچههای نمزدة پاریس را ترک میکنند، و یکشبه به تهران اسبابکشی کرده با شرکت فعال در معادلات و صورتبندیهای استعماری، دنیای یک جوان گمنام ایرانی را با «مقام» نخستین رئیس جمهور کشور باستانی ایران «طاق» میزنند، بهتر است از خود بپرسند به چه دلیل برای «تفویض» این «مقام» در برابر هزاران ایرانی دست کسی را بوسیدند که امروز همکار کودتای 28 مرداد معرفیاش میکنند.
همانطور که از شرایط امروز میتوان دریافت، سفینة استعماری حکومت اسلامی و شبکة «مخالفنمایان» آن که موجودیتشان عملاً در گرو حفظ موجودیت جمکران افتاده، به چندین زورق شکسته تبدیل شده و بر عرشة هر یک از این قایقشکستهها عوامل و عمال سنتی استعمار به خیال خود دستاندرکار فراهم آوردن زمینة مناسب جهت توجیه مواضع سیاسیشان شدهاند. احمدینژاد جسد متعفن زیباکلام را از قایقشکستة «دولت منتخب» به امواج دریا و در کام کوسهها رها میکند بدون آنکه بداند دولت و مکنتاش از صدقة سر همین نظریهپردازان اوباشگری تأمین شده. میرحسین موسوی و ملامحمد خاتمی نیز از عرشة قایق شکستة «جنبش سبز»، جسد طاعونی نیروهای سرکوبگر نظامی و انتظامی حکومت اسلامی را بیرون میاندازند، بدون آنکه بپذیرند، در غیاب این نیروهای سرکوبگر و ضدبشری نه میرحسینی میتوانست وجود داشته باشد، و نه ملامحمدی میتوانست در برابر خبرنگاران لبخند «خررنگکن» بزند.
ولی از همه جالبتر موضع مخالفنماها و اوباش استعمار در خارج است. اینان یا همچون بنیصدر هم نان «انقلاب» را میخورند و هم با «ضدانقلاب» همسفره شدهاند، و یا همچون سلطنتچیها هم «ضدانقلاباند» و هم در صفوف فشردة انقلابیون برای «جمهوری ایرانی» پستان به تنور چسباندهاند! گروه اول به این امید که از اختلاط انقلاب و ضدانقلاب حکومت دوبارهاش تأمین شود. و دومین گروه به این امید که سرگردانی و لاتبازیای که نتیجة هیاهوی بیمعنای اینان است، بتواند نهایت امر گزینة سلطنت استبدادی و کودتائی را جایگزین دیگر گزینهها کند!
بارها این مطلب را توضیح دادهایم و اینبار فقط به صورتی سربسته اشاره میکنیم که دوران لاتبازی، یا همان شاهسازی و امامبازی دیگر تمام شده. فضای سیاست کشور به سرعت به نقاطی نزدیک میشود که حضور مسئولانة یک یا چندین تشکیلات سیاسی غیرقابل اجتناب خواهد بود و این حضور مسئولانه نمیتواند با امثال رجانیوز، میرحسین و بنیصدر تأمین شود. آنان که این نیاز روز را به درستی و در عمق و کنه آن درک نکنند به سرعت از فضای سیاسی کشور حذف خواهند شد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر