۷/۲۷/۱۳۸۸

بلوچستان و ایران!




امروز در استان سیستان و بلوچستان گروهی از سرداران سپاه پاسداران و سران محلی در یک عملیات انتحاری به قتل رسیدند. دولت احمدی‌نژاد تاکنون به صورت رسمی شمار کشته‌شدگان را 42 تن گزارش کرده! ولی از آنجا که در چنین حوادثی مسائل مختلف نظامی، امنیتی و قومی نیز مطرح می‌شود، ‌ مسلماً برای در دست داشتن آمار صحیح از اسامی و مصادر مقتولین می‌باید چند روزی دندان روی جگر گذاشت. ویژگی بسیار چشم‌گیر انفجار امروز نه تعداد کشته‌شدگان است و نه مصادر آنان. این انفجار در واقع «پیش‌انفجاری» است که می‌باید سیاست خارجی و داخلی حکومت جمکران را از پایه و اساس دیگرگون کند، و مطلب امروز را به همین بحث اختصاص می‌دهیم.

نخست نگاهی به مسائل منطقة بلوچستان می‌اندازیم. حکومت اسلامی که خمیرمایة آن را همان دستگاه کودتای 22 بهمن 57 و ارتش سابقاً شاهنشاهی و فعلاً «جمهوری اسلامی» تشکیل می‌دهد از روز نخست در ارتباط با قومیت‌ها شمشیر خود را از رو بست! برخلاف تمام توجیهات دینی و مذهبی و خزعبلات ملایان و اوباش انقلابی، این سیاستی بود که طی دوران «جنگ سرد» و پس از کودتای میرپنج همواره از طرف انگلستان و سپس از سوی ایالات متحد در ایران مورد تشویق قرار می‌گرفت و هیچ ارتباطی با موجودیت حکومت جمکران و به اصطلاح «انقلاب اسلامی» نداشته و ندارد. در بررسی دلائل واقعی این سیاست استعماری نمی‌باید راه درازی پیمود. می‌دانیم که اتحاد جماهیر شوروی سابق، حداقل در ظاهر امر حکومت را بر اساس شوراهای «انتخابی» در مناطق مختلف با قومیت‌های متفاوت پی‌ریزی کرده بود. از اینرو در کشور ایران بوق‌های استعمار هر گونه حمایتی از «قومیت‌ها»، فرهنگ و زبان اینان، و حتی منافع مالی، صنعتی و اقتصادی‌شان را به معنای دفاع از سیاست‌های اتحاد شوروی تفسیر می‌کردند!

این سیاست ضدایرانی و استعماری که با دقت و وسواس بسیار از طریق اوباش دست‌نشاندة استعمار طی 8 دهه در ایران دنبال شده نهایت امر کار را به جائی کشانده که امروز شاهدیم. حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دولت جمکران بجای پایه‌ریزی آغازی نوین در ارتباط با قومیت‌ها، بده بستان‌هائی از نوع دیگر با محافل استعماری برقرار کرد. و این روابط که در رأس آن «شیعی‌پروری» اجباری و سرکوب محلی توسط سپاه پاسداران و ارتش خودفروختة حکومت اسلامی قرار گرفته، مسائل بسیار پیچیده‌ای در مناطق مختلف کشور به همراه آورد. بحث در مورد پیامدهای این سیاست کار را به درازا خواهد کشاند، با این وجود در همین مرحله صریحاً عنوان کنیم که تحولات منطقه‌ای،‌ خصوصاً در مرزهای کشور دیگر جائی برای حمایت «محفلک‌های» داخلی از سیاست‌های 80 سالة انگلستان در ایران باقی نخواهد گذاشت. آنان که دست در دست لندن سرکوب قومیت‌های ایرانی را در رأس سیاست‌های داخلی قرار داده‌اند یا از خواب خرگوشی بیدار می‌شوند یا زیر آواری که پیامد فروریختن کاخ استعماری 80 ساله‌ است جان خواهند باخت؛ راه دیگری متصور نیست.

از طرف دیگر منطقة بلوچستان از ویژگی‌ بسیار پیچیده‌ای برخوردار است. نخست اینکه طی تاریخ ایران، پس از دوران باستان، این منطقه هیچگاه قسمتی از خاک ایران به شمار نمی‌رفته. حتی در دوران «پرشکوه» شاه‌عباس و نادرشاه نیز این منطقه تحت نظارت شبه‌قارة هند و خوانین محلی بلوچ اداره می‌شد. اگر اصفهان به قولی آنروزها نصف‌جهان بود، بلوچستان به نصف دیگر جهان تعلق داشت. ولی حکومت مرکزی ایران طی دوران آغامحمدخان قاجار بلوچستان را به یک منطقة ایرانی‌نشین تبدیل کرد. به دلائلی الحاق بلوچستان به ایران در آن روزها اگر حساسیت قدرت‌های استعماری را برانگیخت به اینان امکان عکس‌العمل نداد. در درجة نخست انگلستان که در «شبه ‌قاره» به شدت فعال بود از نظر نظامی از استراتژی‌های خیره‌کنندة آغامحمدخان وحشت فزاینده‌ای داشت. انگلستان ترجیح داد بجای آنکه در تضاد با آغامحمدخان، لشکر پیوسته فاتح و بسیار خونریز وی را به جان کابل و شاه‌ شجاع افغانی، دست نشاندة انگلستان که در برابر نفوذ روسیه مهرة سرنوشت‌سازی بود بیاندازد، بلوچستان را به تهران واگذار کند. از طرف دیگر سیاست روسیه نیز در آن دوران از منطقة بلوچستان بسیار دور بود و ارتباطی با فتوحات گستردة آغامحمدخان در این منطقه نمی‌توانست برقرار کند، خصوصاً اینکه در نبرد با لشکر آغامحمدخان، چه در منطقة قفقاز و چه در آسیای مرکزی مسکو همیشه بازندة اصلی بود! این بود شمه‌ای از دلائل «الحاق» درازمدت بلوچستان به خاک ایران، الحاقی که اینک نزدیک به 200 سال از آن می‌گذرد.

با این وجود مسئلة بلوچستان در دوران قاجارها تغییر ماهیت داد. پس از تضعیف چشم‌گیر سیادت دولت در اواسط دوران فتحعلی‌شاه، بلوچستان به صورت غیررسمی توسط حاکمان دست‌نشاندة انگلستان، و حتی فرماندار انگلیسی در «هندانگلیس» اداره می‌شد. انگلستان دلیلی نمی‌دید که رسماً خود و سیاست‌هایش را در ادارة امور بلوچستان ایران دخیل کرده برای لندن تعهدات دیپلماتیک ایجاد کند. طی سالیان دراز، از اواسط دوران سلطنت فتحعلی‌شاه تا پایان جنگ دوم جهانی، روابط فوق همچنان برقرار بود! پس از استقلال هند، ساختار استعماری انگلستان در جنوب آسیا از هم فرومی‌پاشد، و اینجاست که با تجزیة هند و ایجاد کشور مسلمان‌نشین پاکستان، لندن دست به بازسازی استراتژی‌های استعماری خود زده، و بار دیگر در این راستا بلوچستان موضع خود را در محور سیاست‌های منطقه‌ای انگلستان محفوظ نگاه می‌دارد. قسمتی از بلوچستان به دست کشور خلق‌الساعة پاکستان می‌افتد و قسمت دیگر نصیب ایران می‌شود، جالب اینکه هر دو کشور توسط رژیم‌های دست‌نشاندة لندن اداره می‌شدند!

آنچه در ادبیات اوباش حکومت جمکران «انقلاب اسلامی» خوانده می‌شود، به هیچ عنوان در صورتبندی بالا، حداقل تا آنجا که مربوط به سرنوشت بلوچستان خواهد شد تغییری ایجاد نمی‌کند. کاملاً برعکس، وابستگی محافل محلی در این منطقه به سیاست‌های استعماری، به دلیل آغاز جنگ «مقدس» سازمان سیا با ارتش سرخ در افغانستان شدت می‌گیرد. اینک منطقة بلوچستان در چارچوب منافع واشنگتن و لندن از اهمیت استراتژیک فوق‌العاده‌ای نیز برخوردار است. طی جنگ «مقدس» یانکی‌ها با ارتش سرخ، جریان نقدینگی عظیمی از خزانة کشورهای نفتخیز منطقه تحت نظارت سازمان سیا به درون افغانستان سرازیر گشت، و در مسیر این سیل نقدینگی بلوچستان به یکی از شاهرگ‌های ارتباطی سازمان سیا با آنچه «مجاهدین افغان» لقب گرفته، تبدیل می‌شود. ولی نقدینگی‌هائی که نتیجة جنگ‌های استعماری‌اند هیچگاه برای ساکنان یک منطقه آرامش، آبادی و صلح و صفا به همراه نخواهند آورد، این نقدینگی‌ها توسط گروه‌های ماجراجو، جانی و سازمان‌یافته از قماش «طالبان» یا اوباش وزیرستان، هنگ‌های عرب، و حتی برخی ایرانی‌نمایان «ضدکمونیست» نهایت امر تبدیل به ثروت‌های مافیائی در خدمت قاچاق مواد مخدر، آدم‌ربائی، خرید و فروش تسلیحات و مواد منفجره، دزدی و باند‌بازی می‌شود.

در چنین شرایطی است که دولت «مستقل» جمکران بجای برنامه‌ریزی جهت خروج منطقة بلوچستان از بحران، دست در دست سیاست‌های استعماری سعی در گرم کردن دکان طالبان‌بازی، شیعی‌گری، قاچاق مواد مخدر و به قول زعمای قوم «کسب حلال» دارد‌. چند روز پیش از انتخابات مفتضح حکومت اسلامی، دولت احمدی‌نژاد در همگامی کامل با قوة قضائیه چند تن از وابستگان به گروه‌های مخالف حکومت را در زاهدان بدون هیچگونه محاکمه‌ای صرفاً جهت ایجاد رعب و وحشت اعدام کرد! در محکوم کردن سیاست اعدام‌ در مقام یک سیاست «کشورداری» در همین وبلاگ نوشتیم و به صراحت عنوان کردیم که واکنش مردم را در برابر ستم قومی نمی‌توان با سرکوب و ایجاد وحشت از میان برداشت. مسلماً اوباشی که دست در دست استعمار، بلوچستان را به خون و آتش کشیده‌اند بخوبی از این مسئله آگاه‌اند، راه خروج این است که شرایط را به نحوی سازمان داد که گروه‌های محلی همکاری با دولت مرکزی را در مسیر منافع واقعی منطقه تحلیل کنند؛ سیاستی که به صراحت از عهدة یک دولت دست‌نشانده و عروسکی برنخواهد آمد. در واقع آنچه امروز در بلوچستان پیش آمد یک بار دیگر صورتبندی کلی را در مورد این حکومت بی‌اراده به اثبات رساند: جمکران یک مجموعة دست‌نشانده است و در عمل قادر به حکومت بر کشور ایران در چارچوب منافع ملی نیست.

ولی انفجار یک بمب، آنهم در شرایطی که ظاهراً شمار قابل توجهی از اوباش «صاحب‌منصب» جمکران را به دیار عدم فرستاده نمی‌تواند صرفاً در چارچوب یک مسئلة قومی و استانی مورد حل و فصل قرار گیرد. می‌دانیم که جمکرانی‌ها می‌باید فردا، 19 اکتبر 2009 در مورد مسئلة «فعالیت‌های هسته‌ای» در برابر گروه «1+5» جوابگو باشند. و در همین راستا نیز شاهد بودیم که سیاست‌های استراتژیک قدرت‌های منطقه‌ای طی چند روز گذشته فعال شده. در همین راستا وزیر امور خارجة روسیه، سرگئی لاوروف به صراحت از ایران درخواست کرد که با اسرائیل در مورد مناقشات میان دو «حکومت» ـ این مناقشات ساخته و پرداختة دستگاه استعمار است و هیچ ارتباطی با ملت‌های ایران و اسرائیل ندارد ـ وارد گفتگو شود. طی چند روزی که از اظهار نظر مستقیم لاوروف در مورد اسرائیل و ایران گذشت شاهد بودیم که اوباش حکومت جمکران در مناصب مختلف و مراسم متفاوت هر کدام با شدت و حرارت به صورت تلویحی و غیرمستقیم از این «پیشنهاد» ابراز «انزجار» کردند!‌

در همینجا شاید بهتر است اضافه کنیم که سیاست پیروی کورکورانة جمکران از اهداف منطقه‌ای واشنگتن که پس از کودتای مفتضحانة 22 بهمن 57 به خط سیاسی حاکم بر ایران تبدیل شده در شرایط فعلی به شدت تزلزل یافته. عربده‌کشی‌های اوباش جمکران در مقاطعی از این قبیل می‌تواند برای حکومت بسیار گران‌تر از آنچه اربابان‌اش در واشنگتن تخمین زده‌اند تمام شود. حکومت اسلامی بر دو شاخة «مقدس» و استعماری موجودیت نفرت‌انگیز خود را مستقر کرده: مبارزة فرضی با اسرائیل و آمریکا، و فرار از مذاکرات مستقیم با آمریکا در مورد مسئلة هسته‌ای. البته این دو «شاخه» در واقع به یک شاخة واحد‌ منتهی می‌شوند: سیاست‌های استعماری در منطقة خاورمیانه.

ظاهراً مقامات جمکران می‌پندارند که هنوز می‌توانند بدون هیچگونه هزینة سیاسی، نظامی و استراتژیک،‌ صرفاً با زدن چوب حراج به مایملک ملت ایران، و وانمود کردن اینکه مشغول سرکوب میرحسین موسوی و «جنبش سبز» هستند، و از طریق فروش مستقیم و یا غیرمستقیم نفت‌خام به شرکت‌های آمریکائی، از رودرروئی با سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای بگریزند. حداقل می‌باید قبول کرد که طرف‌های حکومت اسلامی در پایتخت‌های کشورهای قدرتمند غربی توانسته‌اند این صورتبندی جادوئی را به عنوان معجزة «امام غایب» در جیب‌ اینان بگذارند! به همین دلیل نیز شاهدیم صفار هرندی از اوباش حکومت می‌خواهد تا در سالروز «تسخیر» سفارت سابق آمریکا به خیابان‌ها بیایند و فریاد «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سر دهند! جالب این است که «جنبش سبز» نیز از خلق‌الله از همه‌جابی‌خبر درخواست کرده تا جهت «مبارزه با دیکتاتوری» در همین روز به تظاهرات بپیوندند!

ولی محسن رضائی نامزد «خوش‌اقبال» انتخابات اخیر کارش بالاتر از این حرف‌هاست! ایشان به خود اجازه ‌داده در برابر پیشنهادات لاوروف، در سایت «تابناک» دادوفریاد نیز به راه انداخته، گردن‌کشی کند!‌ می‌باید از جناب «سردار» پرسید سرکار که خیلی اهل مبارزه و گردن‌کشی هستید بهتر است بفرمائید با تکیه بر کدام اهرم‌ها امروز در برابر مسکو عربده می‌کشید! جنابعالی در انتخاباتی شرکت کردید که دوستان و برادران‌ دینی‌تان به راه انداخته بودند،‌ و اینان برای فردی به نام محسن رضائی ـ نام واقعی‌تان هر چه هست اصلاً برای ما اهمیت ندارد ـ حتی در حد «گنجشک اشی‌مشی» هم رأی در آمار ساختگی‌شان منظور نکردند!‌ حال باید دید کدام محفل داخلی و خارجی از جنابعالی حمایت کرده که به خود اجازه می‌دهید در مرزهای یک قدرت جهانی به سیاستی که رسماً از طرف مسکو اعلام شده در یک سایت نیمه‌رسمی «اعتراض» کنید؟! ولی از آنجا که گویا «نبرد با آمریکا» نوعی مرض واگیردار است، طی چند روز گذشته، افراد دیگری نیز بودند که از قماش شریعتمداری و ... در برابر آمریکا، البته در ظاهر امر دوباره شمشیرشان را از رو بستند!‌ به عبارت دیگر افرادی در این حاکمیت پوسیده و مندرس هنوز می‌پندارند که اربابان‌شان در چارچوب حمایت‌های معمول از موضع‌گیری‌های «انقلابی‌شان» دفاع خواهند کرد! این یک برداشت احمقانه و غیرقابل درک است؛ اربابان شما پشت‌تان را خالی کرده‌اند.

خلاصه بگوئیم، تا آنجا که مربوط به موضع رسمی دولت در برابر مسائل منطقه‌ای می‌شود نه محسن رضائی حرفی برای گفتن خواهد داشت، نه شریعتمداری و صفارهرندی و «جنبش سبز» جائی برای خودنمائی و خودشیرینی. این سیاست‌ها با توسری به دولت احمدی‌نژاد و شخص علی خامنه‌ای «ابلاغ» می‌شود، اینان نیز سیاست‌های کذا را به مورد اجرا می‌گذارند. روند کار همان است که طی مذاکرات مختلف از 4 سال پیش شاهد بودیم و مسلماً در ادامة کار دولت احمدی‌نژاد نیز این روند امتداد خواهد یافت. در چارچوب همین فضای احمقانه که نتیجة ندانم‌کاری‌های حکومت اسلامی است، انفجار یک بمب در میان گروهی «صاحب منصب» و قتل‌عام چند تن از سران سپاه اگر بتواند برای دولت مفلوک احمدی‌نژاد بهانه‌ای جدید جهت سرکوب قومی در بلوچستان فراهم آورد، به صراحت بگوئیم بهترین وسیله جهت ایجاد ارعاب در میان همان اوباشی است که هنوز خود را با الزامات اجباری دولت احمدی‌نژاد در شرایط فعلی هماهنگ نکرده‌اند.

حکومت اسلامی از نخستین روزهای دستیابی به قدرت در عمل ثابت کرده که در راه هماهنگ کردن «دستگاه کودتا» با الزامات سیاست‌های بزرگ جهانی همیشه حاضر به قبول تصفیه‌های خونین خواهد بود. کشتارهائی که از دوست و دشمن طی سه دهه، چه از طریق بمبگزاری و چه در مسیر ترور افراد توسط عمال حکومت اسلامی صورت گرفته جائی برای تردید در این صورتبندی باقی نمی‌گذارد. تأثیر این انفجار را در موضع‌گیری‌های آیندة دولت و سخنان و خبرپرانی‌های نگون‌بخت حکومت استعماری، چه در قبال مسئلة هسته‌ای و چه در ارتباط با سیاست استعماری «نبرد با اسرائیل» مسلماً شاهد خواهیم بود. حکومت اسلامی پای در مقطعی گذاشته که این «قضیه» دیگر سوخت و سوز ندارد، دیر یا زود دارد!

با این وجود مسئلة بلوچستان و خصوصاً ارتباطاتی که این منطقه و ساکنان ستمدیدة آن را مستقیماً به بحران‌های جهانی متصل کرده در این خلاصه نمی‌گنجد،‌ امیدواریم که این موضوع را در آینده مورد بررسی وسیع‌تری قرار دهیم.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...

هیچ نظری موجود نیست: