۵/۰۶/۱۳۸۷

هند و حسین!



در مطلب پیشین بررسی شتابزده‌ای از تحولات اخیر هند ارائه دادیم. نیازی به تکرار مسائل نیست، ولی در همانجا عنوان کردیم که نزدیک شدن آمریکا به هندوستان در چارچوب آنچه «همکاری‌های هسته‌ای»‌ عنوان می‌شود، می‌تواند به شدت بر موضع سیاسی هند در منطقه، و در نتیجه بر اوضاع داخلی این کشور تأثیر گذاشته، فروپاشی‌های شدیدی به همراه آورد. امروز تصویر استراتژیک به صراحت روشن و روشن‌تر ‌شده!‌ ایالات متحد همانطور که پیشتر نیز گفتیم در عمل به دنبال نوعی «جایگزین» برای سیاست‌های طالبان‌پروری خود در آسیای مرکزی است. و در این میان سعی دارد از وجهة هند و موضع برتر این کشور استفادة کامل صورت دهد. اینکه این «طرح» تا کجا می‌تواند به پیش رانده شود جای بحث خواهد داشت، ولی در حال حاضر نخستین هزینة این همکاری‌های منطقه‌ای را مردم کوچه و خیابان می‌پردازند؛ دیروز و امروز، ده‌ها غیرنظامی در شهرهای بنگلور و احمدآباد در انفجار بمب‌هائی که به دست افراد «ناشناس» در معابر عمومی تعبیه شده بود، کشته و زخمی شده‌اند!

این بمب‌ها را که معمولاً می‌باید نداهائی «دیپلماتیک» تلقی کرد، می‌توان به عکس‌العمل محافل مختلفی ارتباط داد. محافلی که بر سه شاخة عمده تقسیم می‌شوند. نخستین شاخه همان «دنبالک‌‌های» سیاست ایالات متحد در منطقه ‌است. این جناح‌ها از طریق انفجارات هند می‌توانند حاکمیت هندوستان را به مسیر «دلخواه» رهنمون شوند! دومین شاخه می‌تواند محافل ناخرسند چین «مائوئیست» از معاشرت و مجالست «هسته‌ای» آمریکا با هند‌ را شامل شود. و در این میان سومین شاخه را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت، شاخه‌ای که با این بمب‌ها در عمل چرخش تند آمریکا به سوی هند را نه در میادین آمریکائی که در کشور هندوستان «هدف» قرار داده؛ این شاخه مستقیماً از الهامات روسی برخوردار می‌شود. در اینکه به صراحت کدام یک از شاخه‌های فوق مسئولان واقعی این جنایات‌اند، در حال حاضر نمی‌توان اظهارنظر کرد، چرا که نقش‌ها در پس پرده پنهان خواهد ماند، چون پس از گذشت چند روز از این حوادث، بازیگران و شاخه‌های حامی در این «عملیات» دست به دست خواهند شد! ولی آنچه از اهمیت برخوردار است این اصل کلی است که هیئت حاکمة هند بدون آنکه بتواند بر این مسیر تأثیری بگذارد، پای به قربانگاه گذاشت! ‌و این نشان می‌دهد که در پس چرخش سریع هند به سوی «پروژة» آمریکا نوعی اجماع جهانی نشسته. اجماعی که مسلماً هند از آن مطلع بود، ولی نتوانست در برابر آن عکس‌العمل مناسب سیاسی و نظامی نشان دهد.

با این وجود، این مطلب مطرح می‌شود که اصولاً آمریکا در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی به دنبال چیست؟ مشکل‌ اصلی ایالات متحد در منطقة آسیای مرکزی بر یک اصل کلیدی در اقتصاد جهانی تکیه دارد، و به عقیدة نویسندة این وبلاگ، این «اصل اقتصادی» مهم‌ترین دلیل موضع‌گیری‌های اخیر واشنگتن در هندوستان نیز شده. بر اساس این «اصل»، اعتبار استراتژیک این منطقه به دلیل گسترش میادین تجاری میان ملت‌های چین، هند و روسیه در سال‌های آتی به شدت افزایش خواهد یافت. توضیح آنکه، همانطور که می‌دانیم ایالات متحد و انگلستان طی چند سده، به یمن برخورداری از مهم‌ترین ناوگان‌های تجاری جهان به قدرت‌های بزرگی در زمینة اقتصادی و تجاری تبدیل شده‌اند. ولی اینک شاهد فروپاشی راه‌بندهای اقتصادی در قارة آسیا هستیم. آسیا با بیش از دو سوم جمعیت جهان، بدون استفاده از آبراه‌های شناخته شده می‌تواند این میادین را در بطن خود بدون استفاده از ناوگان‌های آمریکائی و انگلیسی و شاهراه‌هائی که تحت نظارت این ناوگان‌ها قرار گرفته گسترش دهد! و در کمال تعجب شاهدیم که آمریکا و همکاران آنگلوساکسون و آلمانی آن، در منطقة آسیای جنوبی و مرکزی عملاً از پایگاه قابل اعتنائی در زمینة سیاسی و اقتصادی برخوردار نیستند.

آمریکا در نخستین گام‌ها سعی کرد این «پایگاه» را از طریق حمله به افغانستان، و اعزام نیروهای چندملیتی «غربی» به این منطقه ایجاد کند. این عملیات به بهانة مبارزه با تروریسم صورت می‌گرفت، ولی همانطور که دیدیم مسئلة بحران «اقتصادی ـ تجاری» در آسیای مرکزی از آنچه پنتاگون پیشتر تخمین زده بود به مراتب فراتر رفت. آمریکائی‌ها در این منطقه با سه قدرت بزرگ و تعیین‌کنندة جهانی: هند، روسیه و چین مستقیماً رو در رو قرار می‌گیرند، و پشتیبانان بی‌قید و شرط ایالات متحد، که همان طالبان و رژیم‌های «طالبانی» در جهان اسلام‌اند، در این منطقه جهت تأمین پایگاه مناسب به هیچ عنوان کفایت نمی‌کنند. از طرف دیگر، ساختارهای طالبانی و اسلامی به دلیل حملات نظامی به شدت متزلزل شد، و نهایت امر شاخه‌های این تشکیلات فروپاشیده، به سرعت به محافلی جهت اعمال سیاست‌های مختلف منطقه‌ای در تقابل با آمریکا تبدیل شدند! اگر دیروز یک «طالبان» داشتیم که به فرماندهی بن‌لادن و زیر نظر هنگ‌های «عرب» سازماندهی شده بود، و به هزینة عربستان سعودی و امارات متحدة عربی، زیر نظر سازمان سیا و ضداطلاعات ارتش پاکستان اداره می‌شد، امروز همان «طالبان» تبدیل به چندین و چند شاخه شده و مراکز الهامات سیاسی، نظامی و مالی آن عملاً نامشخص است. این «نتیجه‌ای» بود که آمریکا از پایه‌ریزی تهاجمات نظامی خود در افغانستان به دست آورد. و مسلماً عقل سلیم به چنین نتیجه‌ای مفتخر نخواهد بود.

از طرف دیگر، بحران فزایندة افغانستان، همانطور که بارها و بارها عنوان شده، نهایت امر پای به پاکستان گذارد! فلسفة وجودی حکومت و دولت پاکستان در سایة این بحران عملاً به زیر سئوال رفته و ساختار کشور از هم فروپاشیده! کشوری که از روز نخست به دلائل استراتژیک در همسایگی هند و به دست انگلستان چشم به جهان گشود، امروز پایه‌های سیاسی‌اش به هیچ عنوان قابل ترمیم نمی‌نماید؛ ایالات متحد به عنوان نمایندة تام‌الاختیار غرب نمی‌تواند این مجموعة از هم فروپاشیده را تا ابد با کمک‌های بلاعوض مالی، و حمایت‌های لوژیستیک‌ دیپلماتیک، امنیتی و نظامی سر پا نگاه دارد. تلاش‌های غرب جهت برپائی تئاتر یک «دمکراسی»، ویژة جهان سوم، که قرار بود با شرکت بی‌نظیر بوتو به روی صحنه برده شود، همانطور که دیدیم به شکست انجامید. حضور گستردة نظامی آمریکا در پاکستان اگر در شرایط فعلی غیرممکن به نظر می‌آید ـ این دلائل را می‌باید در راستای مرده‌ریگ سیاست‌های کلان «جنگ سرد» تحلیل کرد ـ از نظر سیاسی، ایجاد فروپاشی در هند و تشویق موضع‌گیری‌های جنگاورانه از طرف ارتش هندوستان در پاکستان می‌تواند تا حدودی سرپوشی باشد بر بن‌بست‌های سیاسی آمریکا در آسیای جنوبی. این یکی از دلائلی است که آمریکا را به ارسال «بحران» به هند، از طریق امضاء قرارداد همکاری‌های هسته‌ای با این کشور تشویق کرده!

در آغاز این مطلب زمانیکه سخن از «دنبالک‌های» سیاسی آمریکا در منطقه به میان آوردیم، روی سخن با همین سیاست بود. امروز «خبرگزاری فارس»، خبری مبنی بر درگیری نظامی مرزی میان ارتش‌های هند و پاکستان منتشر کرده:

«سخنگوي ارتش پاكستان، شليك نيروهاي ارتش هند به سمت مرز كشمير پاكستان را محكوم كرد و خواستار بررسي اين مسأله در جلسه‌اي فوري با نيروهاي مرزي پاكستان شد.» ‌

البته پیشتر نیز شاهد درگیری‌های نظامی میان هند و پاکستان بوده‌ایم. این درگیری‌های مرزی که به «بهانة» بحران کشمیر هر از گاهی سر از کاسه به در می‌آورد، در عمل وسیله‌ای در دست سیاست‌های روسیه و آمریکا، جهت ایجاد بحران در منطقه شده. ولی هیچگاه منطقه، تا آنجا که به وضعیت اسفبار پاکستان مربوط می‌شود، در چنین وانفسائی قرار نداشته. اینکه اینبار نیز نتیجة درگیری‌های مرزی بر محور «بحران کشمیر» به نتایجی یک‌سان منتهی شود، جای تردید بسیار دارد. از طرف دیگر طی روزهای گذشته با چند خبر اساسی در زمینة استراتژیک روبرو می‌شویم؛ جمع‌بندی از این مجموعه خبر می‌تواند تصویری روشن‌تر ارائه دهد.

نخست اینکه، هندوستان از امضاء قرارداد «خط لولة صلح» سر باز می‌زند! در همینجا عنوان کنیم که،‌ این خط‌لوله از نظر استراتژیک تا به آن حد از اهمیت برخوردار است که حتی از حضور ارتش‌های غربی در افغانستان نیز تعیین کننده‌تر خواهد بود. اینکه امروز، علیرغم حضور غیرمستقیم گازپروم روسیه در این طرح، هند پای به عقب می‌گذارد مسئلة کم اهمیتی نیست. مشکلات تأمین انرژی در هند و نهایت امر در چین، نیازهای استراتژیک پاکستان جهت قرار گرفتن در بطن یک اتحاد قدرتمند «صنعتی ـ مالی» برای دستیابی به نوعی ثبات سیاسی، ایجاد ثبات سیاسی و اقتصادی در افغانستان، و ... شاید از جمله «کم‌اهمیت‌ترین» مسائلی باشد که به احداث این خط‌لوله وابسته شده. چرا امروز هند از این قرارداد پای عقب می‌گذارد؟

از طرف دیگر، مسئلة سازماندهی «اوپک‌گازی» که قرار بود چند ماه پیش از طرف روسیه نهائی شود، و در آن کشورهای ایران، روسیه و دیگر شورائی‌های سابق از موضعی تعیین‌کننده برخوردار باشند، به دلائلی مسکوت مانده! به علاوه، طی چند روز گذشته، کشورهای عضو گروه شانگهای بررسی «عضویت» رسمی ایران در این گروه را به تعویق انداخته‌اند! اگر به این مجموعه، چرخش‌های اخیر «اسلام‌گرای» کرملین را نیز اضافه کنیم، تصویر از پیچیدگی عجیبی برخوردار می‌شود.

شاهد بوده‌ایم که طی سال‌های گذشته، هر گاه واشنگتن نوکرانی را بر زمین گذارده، مسکو در جمع‌آوری‌ و جایگیر کردن‌شان در خیمة کرملین تردیدی به خود راه نداده. آیا می‌باید امروز منتظر موضع‌گیری‌های «اسلامگرا» از جانب کرملین در منطقه باشیم؟ این نوع «پرورش مار در آستین» چه عواقبی خواهد داشت؟ از این گذشته، حضور هندوستان بودائی در تقابل با دشمن مسلمان «دیرینه»، و در خیمة آمریکائی‌هائی که سال‌های سال به بحران اسلام‌گرائی دامن زده‌اند، چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟ ‌ تنها تصویری که می‌توان از این داده‌ها ارائه داد، چرخش آتی آمریکا از اسلام‌گرائی به جانب «هند بودائی» خواهد بود، مسئله‌ای که به هیچ عنوان به این سادگی‌ها حل و فصل نمی‌شود.

برای جلوگیری از اطالة کلام، می‌توان نتیجه گرفت که بحرانی گسترده و عمیق به دست سیاست‌های جهانی، در حال گسترش در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی است. اگر نتیجة انتخابات آمریکا طی چند ماه آینده باراک اوباما را به کاخ‌سفید برساند، به احتمال زیاد آمریکا پیش از «موعد» از عراق پای بیرون خواهد گذاشت. ولی همانطور که پیشتر نیز در مطالب مربوط به عراق گفته‌ایم، مسئلة خروج آمریکا از عراق دیگر آنقدرها اهمیت ندارد؛ مسئله این است که آمریکا از عراق به کجا می‌رود؟ مک‌کین چند روز پیش عملاً اوباما را به آماده کردن افکار عمومی مردم آمریکا جهت قبول «شکست» در عراق متهم کرده بود!‌ البته این «اتهامات» سریعاً از طرف دفتر اوباما مورد تکذیب قرار گرفت، ولی برنامة دمکرات‌ها روشن‌تر از آن است که بتواند تکذیب شود. سفر اخیر اوباما به اروپا، خصوصاً حضور وی در کاخ‌الیزة فرانسه در عمل نوعی سفر در ردة دولتی بود. اوباما در این مذاکرات نه در موضع یک «نامزد» عادی، که در مقام «ریاست‌جمهور» شرکت کرد! این سفر نشان داد که جبهة مخالف ـ مک‌کین و جمهوری‌خواهان ـ در موضعی تدافعی و ناخوشایند قرار گرفته‌.

در اینکه خروج آمریکا از عراق برای منطقة خلیج‌فارس، ایران و ملت‌های دیگر چه عواقبی خواهد داشت، و اینکه فراهم آوردن زمینة حضور گستردة آمریکا در افغانستان با تکیه بر همکاری‌های نظامی و لوژیستیک هند چه نتایجی در مرزهای چین و روسیه به همراه می‌آورد، مسلماً جای بحث بسیار باقی است، ولی در کمال تأسف آسیای مرکزی می‌رود تا خود را برای دوره‌ای طولانی از بحران‌های گسترده آماده کند.

آمریکا به این سادگی‌ها لقمة چرب و نرمی که طی سالیان دراز «نظارت» عالیه بر تجارت‌جهانی در اختیارش قرار داده، از دست نخواهد داد! فقط می‌ماند اینکه پتانسیل‌های نظامی و اقتصادی این کشور تا کجا به کاخ‌سفید امکان چنین بلندپروازی‌هائی، آنهم در منطقة آسیای مرکزی بدهد.




...

هیچ نظری موجود نیست: