۸/۲۶/۱۳۸۵

«تاریخ‌ساز» دل‌آزار!



چند روز پیش بود که خبردار شدیم، فردی به نام «فرهاد رهبر»، از پست ریاست «سازمان مدیریت وبرنامه‌ریزی» در دولت «مهرورزی» کنار گذاشته شده. مطلبی هم در همین وبلاگ در مورد سیاستگزاری‌های مالی و مدیریت‌های دولتی، در نظام‌هائی از قبیل حکومت اسلامی نوشته شد. مطلبی که در ساختار خود، بازتاب «برخورد» اساسی نویسندة این وبلاگ با مسائل سیاسی ایران بود، و بارها و بارها در مطالب مختلف بی‌کم و کاست تکرار شده است. ولی از آنجا که برخی «وبلاگ‌نویسان» حرفه‌ای دست از دامان «فرهاد رهبر» نمی‌شویند، و با ارائة مقالات «تاریخی»‌، امیرکبیر را از قبر بیرون کشیده‌ و همزمان فرهنگ «مدیریت» ابوالحسن ابتهاج را هم «تاریخ‌سازی» می‌کنند، لازم آمد که امروز هم وقف موضوعاتی شود که شاید می‌باید در گذشته‌ها از آن‌ها بیشتر گفته می‌شد، تا میدان به دست «نااهل‌ها» نیافتد.

نااهل‌هائی که در نخستین روزهای همین غائلة رسوای 22 بهمن، فریاد: «امام، امام‌شان» گوش همه را کر کرد؛ نااهل‌هائی که تا همین چند ماه پیش برای ریاست جمهوری «سردار سازندگی» میتینگ اینترنتی به راه می‌انداختند؛ نااهل‌هائی که به دلیل «ترهاتی» که در حمایت از جنگ، اشغال نظامی و سرکوب ملت بینوای عراق نوشتند، مجبور به تحریر «مقالة تصحیحی» شدند؛ نااهلی‌هائی که اگر از «تاریخ‌نگاری» فقط بوسیدن چکمة «قدرتمداران» را فرا گرفتند، امروز به خود اجازه می‌دهند، در «سوگ» کنار رفتن همره کاروان و شریک دزد، «فرهاد رهبر» آدمی، از پست‌های «اشغالی‌‌اش» ـ پست‌هائی که بدون هیچگونه «مشروعیت» قانونی و تحت حاکمیت یک نظام استبدادی «غصب» کرده ـ در برابر ملت چپاول شدة ایران اشک تمساح هم بریزند!

اگر حمایت «نویسندگانی» از این دست، از جناح رفسنجانی در انتخابات اخیر ذره‌ای «معنا» و «مفهوم» می‌داشت، مسلماً از کنار رفتن امثال «فرهاد رهبر»، که نهایتاً نشانة تضعیف جناح احمدی‌نژاد است، حمایت هم می‌باید به عمل می‌آوردند. ولی چنین نکردند! همانطور که قبلاً هم گفتیم، در این نوع «حکومت» جائی برای «جناح‌بندی» واقعی‌ وجود ندارد؛ تنها یک جناح وجود دارد: «جناح استعمار!» و از آنجا که اصولاً «موضع‌گیری» از نظر این جناح «گناه کبیره» به شمار می‌آید، عمری را می‌باید همچون مارمولک «از این سوراخ به آن سوراخ خزید»، و از آنجا که «ارتجاع»‌ در عمیق‌ترین معنای خود، اصیل‌ترین برخورد این «نااهل‌ها» با رخدادهای تاریخی این کشور شده، هر زمان که «قدر‌تمداری» از «قدرت» فاصله گیرد، هر زمان که دست قدرتمندی از اهرم قدرت کوتاه شود، مردم ایران می‌باید فریاد ضجه و شیون اینان را در رثای«رفتگان» و در سوگ «کنار گذاشته‌شدگان» بشوند؛ بی‌جهت نیست که می‌گویند، «سق‌ بعضی‌ها با ارتجاع بسته شده!» مسلم بدانیم که اگر رئیس زندان اوین، هم‌امروز جان دهد، در خیلی از روزی‌نامه‌های مخالف‌خوان، آناً مقالاتی در ثنای «سجایا» و «خدمات» اداری وی به چاپ خواهد رسید! خلاصه بگوئیم، هنر واقعی اینان، همان «روضه‌خوانی» به سبک «مدرن» است!

«روضه‌خوانی»، «آسمان و ریسمان بافتن»، «تاریخ ساختن»، هیاهو و جنجال در حمایت از مشتی عمله و اکره به راه انداختن، همگی از تخصص‌های «نااهلان» است. و بی‌دلیل نیست که برخی از اینان 27 سال در ویلاهای شمال شهر تهران، در اوج سرکوب میرحسین موسوی و سردار سازندگی، با حمایت این و آن محفل «جا» خوش می‌کنند، و آنزمان که عطر سلول‌های «اوین»، نه به دلیل «مبارزات» که به دلیل وابستگی‌هایشان به محافل «معلوم‌الحال» بلند می‌شود، آنهمه کبکبه و دبدبه یک باره به زمین می‌افتد! و اینان در فردای همانروز، از قضای روزگار، «قادر» می‌شوند در «سوراخ موشی» در شهر دود گرفتة لندن هم جای گیرند! بله، اگر برخی‌ ساواکی‌ جماعت به اوین می‌روند، تا بعد به ملاقات با «نوام چامسکی» نائل شوند! بعضی‌ها، ممکن است اصلاً از اوین بیرون نیایند؛ دیگر به درد آفرینندگان‌شان نمی‌خورند.

اینجاست که مقالات «اشک‌ریزان» برای امثال «فرهاد رهبر» معنا می‌یابد. اینجاست که می‌بینیم، «چگونه در می‌گرید، تا دیوار بشنود!» ولی اشتباه نکنیم، چرا که قربانی اصلی در این «روند» استعماری، این قلم‌های «پیش‌فروش‌شده»، و یا آن « فرهاد رهبرها» نیستند؛ قربانی اصلی ملت ایران است. ملتی که می‌باید «تاریخ‌سازی» اینان را «بخواند»! ملتی که می‌باید آیندة جوانان خود را بر صحنة تئاتری بیافریند که اینان دکور ابدی آن شده‌اند. در مطالب این‌هاست که «ابوالحسن ابتهاج»، یا به قول اشرف پهلوی «ابول‌خان»، یا به روایتی «ابول‌جان»، تبدیل به شخصیت «اداری» و «مالی» کشور ایران می‌شود ـ وابستگی «ابولی» به خاندان «جلیلة»‌ اکبر و «سردار رشتی» هم بنا به صلاحدید همین نویسنده قابل طرح نیست! «ابول‌جان» که از حکمت، دانش و خصوصاً «وطن‌پرستی»، سخن گفتن به زبان فارسی با لهجة فرانسه را داشتند، یک‌شبه همه کارة «سازمان مدیریت و برنامه ریزی» کشور می‌شوند، و صد البته اینهم حتماً حق ایشان بوده! چرا که در منطق اینگونه نویسندگان، هر که «قدرت» دارد، و هر که به دلیلی، دیگران در آستین‌اش فوت کرده‌اند که «قدرتمدار» بنماید، حتماً «حق» هم دارد؛ مگر در منطق اینان، غیر از این هم امکانپذیر است؟

در برابر یک سئوال بجا: «مملکت برنامه نمی‌خواهد؟» این نوع «نویسندگان» می‌توانند صد جواب نابجا ردیف کنند، و انصافاً انجام چنین «چشم‌بندی‌های» سیاسی و تبلیغاتی نیازمند نوعی استعداد است؛ از همه کس بر نمی‌آید! ولی کار به «ابول‌جان»‌ ختم نشد؛ حتی فردی چون «مجیدی»، توده‌ای نادم پریروز و دست ‌پروردة علیاحضرت دیروز، در متن اینان تبدیل به رئیس «سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی» می‌شود. در «تاریخ‌نگاری» به شیوة این افراد، واژة «مسئولیت»، «نظریه‌»، «جهان‌بینی»، و ... خلاصه هر چه بتواند برای فردی که یک پست حساس کشوری را «اشغال» کرده، نوعی «وابستگی نظری» به حداقلی از یک برخورد مسئولانه ایجاد کند، اصلاً «حرام» شرعی است! بی‌خود نیست که می‌گوئیم، «روضه‌خوان‌اند!» اینان در گفتارشان گویا فقط«حلالی ـ حرامی» دارند!

بله، از همة این حرف‌ها گذشته، باید قبول کرد که «مملکت برنامه می‌خواهد»، و اتفاقاً عملکرد امثال «رهبر»‌ مخدوش کردن همین «برنامه» است. و در اینجا، از تکرار آنچه پیشتر، در وبلاگ‌های قبلی آمد خودداری می‌کنیم، چرا که بارها نوشتیم، «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!»

هیچ نظری موجود نیست: