۶/۱۸/۱۳۸۸

طوفان در لیوان!




طی اولین نشست مطبوعاتی احمدی‌نژاد پس از «پیروزی» در انتخابات، رئیس دولت جمکران رسماً اعلام داشت که مخالفت با نتیجة انتخابات توسط گروهی «فریب‌خورده» صورت گرفت که به سرکردگی «دشمن» به خیابان‌ها ریخته بودند!‌ البته ما قبول داریم که سرکردگی، نه در این انتخابات که در تمامی رخدادهائی که طی 80 سال گذشته فضای جامعة ایران را برای حفظ منافع استعماری به تنش کشانده با «دشمن» است، ولی انتساب مخالفت‌های گستردة عمومی با کل حکومت اسلامی ـ مخالفت‌هائی که طی چندین روز به صراحت به نمایش گذاشته شد ـ به «مشتی فریب‌خورده» بسیار گزافه می‌نماید. وبلاگ امروز را به بررسی روند رشد فاشیسم و شیوه‌های تهی کردن واژه‌های «دمکراسی» و «لیبرالیسم» از مفاهیم واقعی‌شان اختصاص خواهیم داد:

«جلسة‌ رأی اعتماد نشان‌دهندة‌ دمکراسی حقیقی در ایران است»
برگرفته از سایت محمود احمدی‌نژاد.

«عده‌اى در برخورد با لیبرالیسم به تمامیت‌خواهی متوسل شده‌اند[...]»

از محمد خاتمی، رادیو فردا، 16 شهریور 1388

استراتژی دولت دهم در توجیه «پیروزی» در این انتخابات دقیقاً همان استراتژی تکراری‌ای است که پس از کودتای 22 بهمن 57 توسط عمال حکومت اسلامی بارها به صحنه آورده شده. شاید برخی خوانندگان دلیلی بر ریشه‌یابی این استراتژی نبینند ولی به استنباط ما این «استراتژی» استعماری شایستة بررسی‌هائی به مراتب گسترده‌تر از آن است که تا به حال صورت گرفته. در همین فرصت سعی می‌کنیم عناصر اصلی در این نوع استراتژی را بازشکافیم تا کاخ پوشالی‌ای که گفتمان فاشیسم عظمت‌اش را با تکیه بر این عوامل به عرش اعلی می‌رساند از پایه و اساس «درک» کنیم. این مطلب را ‌باید در نظر داشت که اجماع گستردة محافل بین‌المللی در مورد آنچه «انقلاب گستردة ملت مسلمان» لقب داده‌اند آنقدرها که بعضی‌ها قصد القاء آنرا دارند از روی «راست‌گوئی» و تکیه بر مستندات نیست.

نخستین عاملی که می‌باید در این استراتژی بازشناخت، و در بررسی احوالات آن دقت عمل به خرج داد مسئلة استنباط غلط و بسیار مزورانه‌ای است که فاشیسم از دمکراسی صورت می‌دهد. نگاهی به تاریخچة فاشیسم در این باب به ما کمک فراوان خواهد کرد. می‌دانیم که از نظر تاریخی فاشیسم فرزند خلف دمکراسی سرمایه‌داری است و پیش از شکل گرفتن دمکراسی‌های سرمایه‌داری در قلب اروپای غربی، بشریت پدیده‌ای به نام فاشیسم را نمی‌شناخت. چرا که فاشیسم در زمینة جذب نیروی انسانی بر توده‌های رها شده‌ای تکیه دارد که بی‌پناه و درمانده در ناکجاآبادهای شهری تلنبار می‌شوند. این توده‌ها در چارچوب آنچه رشد شیوة تولید سرمایه‌داری می‌خوانیم به صورت بسیار انبوه و گسترده از شیوه‌های تولید سنتی جدا شده در برزخ دو شیوة تولید «سنتی و سرمایه‌داری» در حاشیة شهرها پا در هوا باقی می‌مانند. هر چه ساختار سرمایه‌داری محلی ضعیف‌تر باشد، و دسترنج توده‌های کارگری بیشتر به چپاول مراکز تصمیم‌گیری خارج از مرزها اختصاص یابد، برزخ میان دو شیوة تولید برای این جمع گسترده و پرشمار طولانی‌تر و کشنده‌تر خواهد شد؛ راه دور نمی‌رویم، در برخی نمونه‌ها همچون برزیل و آرژانتین و حتی کشور خودمان، ایران این برزخ عملاً تبدیل به یک «شیوة» زندگانی شده! اگر سرمایه‌داری‌های برزیل و آرژانتین از هر گونه تحرکی در زمینه‌های داخلی عاجزاند ـ این عجز به دلیل سهم‌ خواهی‌های گزافة سرمایه‌داری‌های اروپای غربی و ایالات متحد ایجاد شده ـ ناکجاآبادها در این کشورها بسیار فعال و «سرزنده‌اند!» تعدادشان روزبه‌روز افزون‌تر و جمعیت‌شان پرشمارتر می‌شود.

بی‌دلیل نیست که خارج از تمامی دلائل مختلفی که در مورد شکل‌گیری فاشیسم در اروپای مرکزی عنوان شده، دو کشور آلمان و ایتالیا که هر کدام به دلائلی فروپاشیده‌ترین کشورهای آندروة اروپا به شمار می‌آمدند نخستین طعمه‌های واقعی فاشیست‌ها می‌شوند. طی سال‌های بین دو جنگ جهانی، در هر دو کشور ـ هر کدام به دلائلی متفاوت ـ دسترنج توده‌های کارگری به چپاول مراکز تصمیم‌گیری خارج از مرزها تخصیص یافت، و در این چارچوب «برزخی» که توده‌ها در آن دست‌وپا می‌زدند طولانی‌تر و عمیق‌تر می‌شد و خروج از آن غیرممکن‌تر می‌نمود. در همینجا بگوئیم که استیصال توده‌ها در عمل مهم‌ترین عامل اجتماعی در شکل‌گیری فاشیسم است. در چنین شرایطی پرواضح است که «آرمان‌های» دمکراسی سرمایه‌داری به شدت صدمه ببیند؛ تودها آنچه را که از دسترس‌شان خارج می‌نماید و پاسخگوی دردهای‌شان نیز تلقی نمی‌شود دیگر «آرمان» به شمار نخواهند آورد!

این «تردید توده‌ای» در مورد «آرمان‌ها» نخستین حرکت انحرافی است که در بطن تفکر دمکراسی پارلمانی در اروپای مرکزی به وجود آمد. البته این نوع «تردید عمومی» در نمونة ایتالیا و آلمان با انواع استعماری فاشیسم همچون حکومت اسلامی در ایران تفاوت‌هائی دارد. «تردید عمومی» در کشورهای «محور» در قلب اروپا بازتاب طغیان مراکز تصمیم‌گیری داخلی بر علیه سرمایه‌داری خارجی بود؛ در ایران و دیگر نمونه‌های استعماری این «تردید عمومی» صرفاً نتیجة تبلیغات و «هدف‌سازی»، «جوسازی‌» استعماری و مردم‌فریبانه، خصوصاً گسترش توهمات و باورهای پوچ و بی‌اساس است. فاشیسم آلمان خود را، هر چند به غلط، جایگزین شیوة تولید سرمایه‌داری به شمار می‌آورد؛ حکومت اسلامی، علیرغم عروتیزها و جفتک‌های مستانة آیات‌عظام، دست‌نشاندة سرمایه‌داری است! در این بررسی این تفاوت‌های بسیار مهم را می‌باید همواره مد نظر داشت.

به هر تقدیر به دلائل بالا در نمونة سنتی فاشیسم در اروپای مرکزی، عامل کلیدی در سرمایه‌داری که «آراء عمومی» عنوان می‌شد، به سرعت ماهیت اصلی خود را از دست ‌داد. در هیاهوی فاشیست‌ها این «آراء» تبدیل به «خواست مردم»، «تمایلات توده‌ها»، «نیازهای ملی» و ... می‌شود. مفاهیمی غیرحقوقی و بی‌پایه که در هر جامعه و هر نظام سیاسی از قبیله و دهکده گرفته تا شیوة تولید فئودال می‌تواند مطرح شود، اینهمه بدون آنکه مفهوم حقوقی و اساسی «آراء عمومی» در یک نظام پارلمانی را بازتاب دهد.

دمکراسی پارلمانی در اروپای غربی نتیجة یک روند گسترده است که به سیاست روز قابلیت «انسان‌محوری» اعطا کرده. قوانین در دمکراسی پارلمانی، به دلیل عقب‌راندن اربابان کلیسا، از ید اختیارات خداوند و پیامبران و فرشتگان و قصص و حکایات بیرون آمده، هدف‌شان رتق‌وفتق امور میان انسان‌ها است نه جستجوی یک آپارتمان لوکس با تهویة مطبوع در بهشت الهی! این نوع برخورد با مسائل، از همان روزهای نخست خواه‌ناخواه نوعی «نسبیت» نظریات را نیز در پی آورده بود، نسبیتی که به همان اندازه بر اعتقادات مذهبی انسان‌ها نیز خود را تحمیل می‌کرد. انسان در بطن نظریة دمکراسی پارلمانی مأمور خداوند نیست، نوکر دولت نیست، بندة خداوند هم نخواهد بود؛ انسان موجودی است که می‌باید در مرحلة «تعادل» قرار گرفته در همگامی با جامعة خود «زندگی» کند. هر چند طی تجربیات بعدی در دمکراسی‌های سرمایه‌داری جریانات فکری جامعه پای به نوعی ارزش‌گذاری در مسیر «عدم‌تعادل» و «اجتماع ستیزی» نیز گذاشته‌اند. ولی در حال حاضر این مباحث را، هر چند بسیار جالب، امروز مطرح نمی‌کنیم، و باز می‌گردیم به مبحث کلی انحراف در مفهوم حقوقی «آراء عمومی»!

همانطور که دیدیم در دمکراسی‌های فروهشتة اروپای مرکزی به دلیل غارت دسترنج کارگران توسط محافل فرامرزی، توده‌ها به مرحلة استیصال رسیده بودند، و این استیصال کارساز محافلی شد که در درون مرزها با این چپاول به دلیل منافع خود مخالفت می‌کردند. در نتیجه برخورد دو شیوة سیاسی را در قلب اروپای مرکزی از همان روزها به صراحت می‌بینیم. بدون پای گذاشتن در بن‌بست‌هائی که بحران گسترش تفکر «سوسیالیست» در قلب اروپا ایجاد کرده بود، ایندو برخورد را به صورتی موجز ارائه می‌کنیم: تقابل محافل وابسته به غارتگران فرامرزی با مراکز تصمیم‌گیری داخلی!‌

جای بحث ندارد که دمکراسی سنتی پارلمانی به محافل غارتگران فرامرزی وابسته بود، در صورتیکه نازی‌ها و فاشیست‌های ایتالیا به تدریج نمایندگان نوعی سرمایه‌داری داخلی می‌شدند. بحث در مورد ویژگی‌های این «نوع» سرمایه‌داری داخلی را به کنار می‌گذاریم، هر چند پیشتر گفته بودیم که فاشیسم مدعی جایگزینی شیوة تولید سرمایه‌داری است، و اینکه چنین ادعائی کاملاً پوچ است. چرا که این نوع سرمایه‌داری بیش از آنچه وابسته به «دینامیسم» حرکت سرمایه باشد، در تنگنای مرده‌ریگ وابستگی‌های خود به فئودالیسم سنتی دست و پا می‌زند. ولی در همین مقطع است که در آلمان و ایتالیا شاهد چرخشی نظری در تعاریف کلی «دمکراسی پارلمانی» و خصوصاً «آراء عمومی» می‌شویم. سرمایه‌داری داخلی برای فروپاشاندن محافل وابسته به سرمایه‌داری بین‌الملل با دستکاری در این مفاهیم فلسفة «آراء عمومی» را که نهایت امر به معنای تقابل دو محفل مختلف سرمایه‌داری با یکدیگر بوده به «خواست توده‌ها» تبدیل می‌کند. در این «خواست» مسائل دیگری نیز مطرح می‌شود که نهایت امر «تمامیت‌خواهی» بر اساس این به اصطلاح «خواست عمومی» تبدیل به شاه‌کلید اعمال سیاست در فضای داخلی و بعدها در خارج از مرزها خواهد شد.

این نوع مغلطه را فاشیست‌ها توانستند از «التقاط» بین دو نظریة دمکراسی و سوسیالیسم به دست آورند. و بی‌دلیل نیست که بسیاری از محافل حامی سوسیالیسم و حتی سرمایه‌داری‌های وابسته به مراکز تصمیم‌گیری خارجی در آنروزها در اروپای مرکزی به سرعت به جانب فاشیسم جذب می‌شوند؛ این خود بحث گسترده‌ای است که در این مختصر نمی‌گنجد.

در این مقطع است که شاهد استفادة سیاست‌ورزانه از واژة «مردم» در گفتمان فاشیسم می‌شویم. ولی واژة «مردم» همانطور که در مطالب پیشین مفصلاً در بارة آن توضیح داده‌ایم از ویژگی‌هائی بسیار «غیرطبیعی» برخوردار می‌شود. نخست اینکه واژة «مردم» در معنای گروه‌های متشکلی است که تحت نظارت مراکز سرکوب مخالفان حاکمیت فاشیست را منکوب می‌کنند. البته ممکن است چند نفری نیز صرفاً برای تماشا و شرکت در کتک‌کاری‌های خیابانی با اینان همسو شوند، ولی نطفه‌های اصلی را مراکز سرکوب سازمان می‌دهند. از طرف دیگر این نوع «مردم»، بر خلاف نمونة دمکراسی‌ پارلمانی «آراء» خود را هیچگاه تغییر نخواهند داد و در بنیادهای حکومت تجدیدنظر نخواهند نمود. فلسفة کلی و عمومی حکومت از طرف این «مردم» بدون هیچگونه پرس‌وجو و جستجو به صورت «ابدمدت» مورد تأئید قرار خواهد گرفت!‌ این قماش «مردم» کارمندان خیابانی دولت فاشیست‌اند و همانطور که فرماندة نیروهای انتظامی کشور طی حوادث اخیر اعتراف کرد، گروهی سازمان یافته‌اند که از کسی هم دستور نمی‌گیرند! پرواضح است که دولت فاشیست هر گونه ارتباط با فعالیت‌های این گروه‌ها را نیز منکر خواهد شد!‌ در تبلیغات سیاسی این اصل پذیرفته شده که اینان «مردم» هستند و به صورت «خودجوش» در کوچه و خیابان‌ها گرد هم می‌آیند! و این ویراست از «مردم» همان است که فاشیسم تا آخرین لحظة موجودیت خود در تبلیغات‌اش حفظ خواهد کرد.

ولی مهم‌ترین ویژگی این «مردم» همان است که اصل فاشیسم را می‌سازد. این «مردم» به هیچ عنوان وجود «مخالف» را تحمل نمی‌کنند. در نتیجه «دمکراسی فاشیست‌ها» تفاوت اصلی‌ا‌ش با «دمکراسی پارلمانی» در همینجا روشن می‌شود. در دمکراسی پارلمانی مردم تغییر عقیده می‌دهند و ساختار سیاسی پیش‌بینی کرده که مردم بر علیه برخی سیاست‌مداران در چارچوب قوانین و خصوصاً در حوزه‌های رأی‌گیری مخالفت خود را ابراز کنند. در این مورد اهمیت موجودیت مطبوعات، آزادی بیان، آزادی فعالیت‌های هنری، آزادی قلم، و ... مسلماً غیرقابل انکار است. اگر این «آزادی‌ها» از مجموعه فعالیت‌های یک جامعه حذف شود، دمکراسی سیاسی در آن جامعه معنا نخواهد داشت. از همه مهم‌تر رابطة دولت «منتخب» مردم با «مخالفان» است. در یک دمکراسی دولت منتخب قانوناً موظف است که از موجودیت و فعالیت‌‌ گروه‌های سیاسی، خصوصاً گروه‌های مخالف خود حمایت علنی و رسمی صورت دهد. در صورتیکه در نظام‌های فاشیست دولت اصل «تمامیت‌خواهی» و حذف فیزیکی مخالفان را تبدیل به «موتور اصلی» جذب نیرو می‌کند!‌

همانطور که در بالا اشاره کردیم، دمکراسی بر خلاف آنچه در کشور ایران به غلط و به قلم مشتی خودفروخته «حکومت مردم بر مردم» تعریف شده، به هیچ عنوان حکومت «مردم» نیست. حکومت «مردم» همان پوپولیسم، عوام‌گرائی و فاشیسم است. در دمکراسی مردم رأی می‌دهند، دولت و مجلس را تعیین می‌کنند! نقش مردم در اینجا به پایان می‌رسد. مردم برای حمایت از این و یا آن حزب و تشکیلات هر شب در خیابان‌ها تا صبح «الله‌اکبر» نمی‌گویند؛ برای سرکوب این حزب و یا آن تشکیلات سیاسی نیز در خیابان‌ها «لشکرکشی» نمی‌کنند. دولت و مجلسی که منتخب مردم است موظف خواهند بود شرایط فعالیت مناسب اقتصادی، مالی، سیاسی، فرهنگی و صنعتی را در جامعه فراهم آورند. دولت می‌باید جوابگوی نیازهائی باشد که مجلس قانونگذاری آن را نیازهای عمومی معرفی می‌کند، نه اینکه جوابگوی هیاهوی اوباش در خیابان‌ها شود!‌ ورای همة این مسائل دولت می‌باید موجودیت فیزیکی و زمینة مناسب فعالیت‌های سیاسی را برای گروه‌های مخالف خود تضمین کند.

حال با نیم نگاهی به آنچه در کشورمان می‌گذرد می‌باید در بررسی واژة «مردم» احتیاط کامل به خرج دهیم. نخست اینکه مردم اصولاً در رأی‌گیری‌های حکومت اسلامی شرکت نمی‌کنند! و بر خلاف تبلیغات احمقانه‌ای که به راه افتاده و در آن نقش مخرب «مخالف‌نمایان» این حکومت بسیار روشن و واضح است، مردم کشور با این حکومت به هیچ عنوان رابطة «دمکراتیک و پارلمانی» ایجاد نکرده‌اند و تا زمانیکه اصول دمکراسی پارلمانی از طرف حکومت مورد تأئید و حمایت قرار نگیرد، مردم در انتخابات این نوع حکومت شرکت نخواهند داشت. نتیجتاً نه این دولت دست‌نشانده نمایندة مردم است و نه این مجلس فرمایشی به آراء عمومی تکیه دارد. از طرف دیگر، الزامات یک فعالیت سیاسی دمکراتیک در کشور به هیچ صورت ممکن فراهم نیامده. سانسور، سرکوب فرهنگی، سرکوب سیاسی، حذف فیزیکی مخالفان حکومت، و ... شاه‌کلیدهائی هستند که سیاست امروز حکومت اسلامی را راهبری می‌کنند. با اینهمه شاهدیم که کشورهای غرب و در رأس آن‌ها ایالات متحد قصد القاء این شبهة احمقانه را دارند که گویا حکومت اسلامی تکیه بر آراء عمومی کرده!‌

این داستان مضحک در رسانه‌های اینان به اینجا ختم شده که یک جنایتکار شناخته شده به نام میرحسین موسوی از اقبال عمومی ایرانیان برخوردار است، و همکار و هم‌پالکی او محمود احمدی‌نژاد ده‌ها میلیون «آراء» این فرد را به نام خود خوانده و حق مردم ایران را پایمال کرده! اگر برای یک کودک کودن هم این داستان را تعریف کنید مسلماً‌ باور نخواهد کرد، با این وجود به قول گوبلز، رهبر سازمان تبلیغات آلمان نازی، دروغ هر چه بزرگ‌تر، اقبال عمومی فراگیرتر! می‌بینیم که غرب تا چه حد از تجربیات «آموزندة» فاشیسم در سیاست‌های خود استفاده می‌کند.

البته «حمایت» غرب به صورت پنهانی اعمال می‌شود. نخست با به راه انداختن هیاهوی رسانه‌ای وجود پدیده‌ای به نام «رأی دهندگان پرشمار» را در ایران به تأئید بوق‌های تبلیغاتی می‌رساند. در گام بعدی «رخداد انتخابات» حادثه‌ای سرنوشت‌ساز می‌شود! پایتخت‌های غربی بعد از این خیمه‌شب‌بازی و در چارچوب نیازهای مالی و اقتصادی و استراتژیک‌شان سعی دارند که سیاست‌های رایج در بطن حکومت اسلامی را که در رأس آن‌ها توجیه فاشیسم قرار گرفته سیاست‌هائی برخاسته از «آراء عمومی» نیز معرفی کنند. در گام بعد، برای از میان بردن شبهة وجود «مخالف» در این حکومت دست‌نشانده، مشتی اوباش وابسته به سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی غرب در ایران را به عنوان «مخالف» دولت احمدی‌نژاد «دستگیر» می‌کنند و در برابر دوربین تلویزیون‌های دولتی از دهان اینان «اعترافاتی» در چارچوب سیاست‌های جاری خود بیرون می‌کشند. می‌بینیم که صورت‌بندی ایده‌آل غرب کاملاً‌ تأمین شده. هم رهبر سیاسی «عزیز» و «دلبند» ملت ایران همان نخست‌وزیر آدمکش روح‌الله خمینی است، هم مخالفان حکومت اسلامی جنایتکارانی از قماش ابطحی و بهزاد نبوی و حجاریان! دیگر چه می‌خواهیم؟ به این می‌گویند یک «رنسانس» واقعی در مردابی از لجن و مدفوع. و این همان رنسانسی است که غرب در ایران می‌پسندد! در واقع، در گذشته‌ای نه چندان دور با جایگزین کردن هویداها و نصیری‌ها با موسوی‌ها و بهشتی‌ها، در عمل غرب چنین رنسانسی در ایران به وجود آورده بود. و امروز فقط قصد «تکرار» تجربة شیرین خود را دارد.

به همین دلیل است که این روزها از دهان احمدی‌نژاد و خاتمی و کروبی و موسوی به کرات واژه‌های «دمکراسی» و «لیبرالیسم» به گوش می‌رسد! می‌دانیم که غرب با دمکراسی و خصوصاً لیبرالیسم اقتصادی در ایران به شدت مخالف است، ولی اگر قرار باشد یک حکومت دست‌نشانده و خونریز از قماش حکومت اسلامی خود را به دمکراسی و لیبرالیسم بچسباند برای پیشبرد مقاصد چپاولگرانة پایتخت‌های غربی بسیار کارساز خواهد بود. به همین دلیل است که یک موجود خودفروخته به نام احمدی‌نژاد که از زباله‌دان تا کاخ‌ ریاست جمهوری را با حمایت دست‌های محافل چماق‌کش‌ شهری طی کرده، امروز به خود اجازه می‌دهد از دمکراسی و لیبرالیسم با چنین طمطراقی سخن به میان آورد. یادمان نرفته که این‌ها واژه‌ها و مفاهیمی بودند که در دورة حیات روح‌الله خمینی «حدشرعی» داشتند!

به هر تقدیر آنچه امروز در فضای سیاسی کشور می‌گذرد یک «طوفان دست‌ساز» نوح است که در یک لیوان آب به راه افتاده. از همان نوع طوفان‌ها که سه دهة پیش با کمک ساواک و شهربانی و به رهبری «بی‌بی‌سی»، موجود احمقی به نام خمینی را به رهبری کشور ایران رساند. غرب، همانطور که بالاتر گفتیم در صدد تجدید تجربة شیرین خود برآمده، و با استفاده از تمامی امکانات قصد دارد کارت‌های سوخته و بی‌اثری از قبیل احمدی‌نژاد، خاتمی و موسوی و کروبی و دیگر کارگزاران شناخته شده و یا ناشناس خود را با تکیه بر «حادثه‌سازی» و «بحران‌سازی» تبدیل به شخصیت‌هائی سرنوشت‌ساز کند. در همینجا می‌باید به سردمداران داخلی این غائلة استعماری و خصوصاً شمایل گردانان خارج‌نشین‌شان اخطار کنیم که ملت ایران اجازه نخواهد داد مشتی دست‌نشانده و خودفروخته با تکیه بر این خیمه‌شب‌بازی‌ها سرنوشت کشور را بار دیگر در دست گیرند.

شرایط ملت ایران برای شرکت فعال در انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری کشور کاملاً روشن است. و در رأس این شرایط می‌باید تجدید نظر کلی در قانون اساسی حکومت اسلامی را قرار داد. یا غرب از این شرایط حمایت می‌کند و به دولت‌ دست‌نشاندة خود تفهیم می‌کند که باید الزامات قانونی، تشکیلاتی و حقوقی جهت شرکت فعال مردم در امر سیاست کشور را فراهم آورد، و از اینراه زمینة به قدرت رسیدن یک حاکمیت متکی بر «انسان‌محوریت دمکراتیک» را در ایران تقویت می‌کند، یا استراتژی‌های غرب در منطقه، دست در دست اوباش دیرینة خود از قماش خامنه‌ای و رفسنجانی و احمدی‌نژاد به زباله‌دان تاریخ خواهد رفت. امروز در برابر غربی‌ها گزینة دیگری در ایران وجود ندارد، و با تکیه بر «حادثه‌سازی» و صحنه‌گردانی نمی‌توان امید به ایجاد گزینة دیگری داشت.








نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

هیچ نظری موجود نیست: