۵/۳۰/۱۳۸۶

جبهة شکست‌خوردگان


همانطور که حدس زده می‌شد، دولت جدید فرانسه در مورد جنگ عراق و دیپلماسی ایالات متحد در این کشور، که عملاً در این جنگ به بن‌بست‌ رسیده، دست به همیاری با آمریکا زده؛ در رأس این اقدامات می‌توان حضور وزیر امور خارجة فرانسه، برنارد کوشنر را در بغداد مورد نظر قرار داد. کوشنر که یک چپگرای شناخته شده در فضای سیاست داخلی و خارجی فرانسه است، اینک در مقام وزیر امور خارجة یکی از راستگراترین دولت‌های تاریخ جمهوری پنجم، قصد «نقش‌آفرینی» در بحران عراق دارد! این عمل به احتمال زیاد در ابعاد سیاسی و اجتماعی بدون بازتاب نخواهد بود، و خصوصاً تا آنجا که به وجهة کشور و ملت فرانسه مربوط می‌شود، بازتاب‌های بسیار تند مسلماً قابل پیش‌بینی است. خصوصاً که همزمان شاهد شکل‌گیری چند قطب سیاسی بر محور مسائل عراق هستیم؛ حضور چشم‌گیرتر از گذشتة دولت احمدی‌نژاد در کنار دیپلماسی روس و کشور سوریه؛ هماهنگی‌های سیاسی، نظامی و حتی اقتصادی از جانب دولت مالکی با حکومت اسلامی و حکومت بعث سوریه، و از همه مهم‌تر موضع‌گیری‌های انگلستان، یا بهتر بگوئیم روزی‌نامة «ایندیپندنت»، از زبان مقتدی‌صدر، «روحانی» ظاهراً‌ تندروی شیعة عراق در مخالفت با دولت مالکی!

این مجموعه به صراحت نشان می‌دهد که ایالات متحد قصد آن دارد بحران عراق را از صورت فعلی خود خارج کند. «نئوکان‌ها»‌ که در برنامة خود، در آغاز اشغال عراق، سخن از برقراری بزرگ‌ترین محور «عملیاتی ـ اطلاعاتی» غرب در این کشور به میان می‌آوردند ـ این محور را برخی استرتژهای کاخ سفید هم طراز با محور «بن ـ واشنگتن» پس از جنگ دوم معرفی می‌کردند ـ و علناً سخن از حضور درازمدت نیروهای نظامی آمریکا و انگلستان بر زبان می‌راندند، در آئینة روابط سیاسی فعلی می‌باید در راهبردهای خود به طور کلی تجدید نظر صورت دهند. روابط سیاسی امروز در عراق، هر روز بیش از پیش، به صراحت بر محور نقش‌پذیری «سازمان ملل» و موضع‌گیری‌ دولی تکیه می‌کند که در این بحران، نقش نظامی بر عهده نگرفته بودند: فرانسه، حکومت اسلامی، بعث سوریه، روسیه و ... حال می‌باید دید چگونه ایالات متحد خواهد توانست از چنین مجموعه‌ای دو عامل اصلی را که مسلماً در رأس انتظارات سیاسی و استراتژیک کاخ‌سفید قرار می‌گیرد، استخراج کند: نخست خروج «افتخارآمیز» از بحران عراق، و سپس حفظ مواضع استراتژیک ایالات متحد در منطقة خاورمیانه و خلیج‌فارس!

ولی جهت یافتن پاسخ به این پرسش‌ها، یا حداقل تلاش در راه دستیابی به پرسش‌هائی امکانپذیر، می‌باید از محدودة جغرافیای کشور عراق پای فراتر بگذاریم، و برخی زوایای ظاهراً نامرتبط با این بحران را نیز مورد بررسی قرار دهیم. جنگ در عراق همانطور که شاهد بودیم، در عمل تبدیل به جنگ غرب و روسیه شد، و این جنگ، علیرغم ابعاد انسانی بی‌نهایت متأثر کننده، در واقع اوج تلاش‌های مسکو و واشنگتن در ترسیم خطوط نوین استراتژیک جهانی است. خطوطی که از یک طرف محدودة فعالیت‌های غرب در خاورمیانه را «مشخص» خواهد کرد، و از طرف دیگر، روسیه از طریق ترسیم آن قصد دارد بر بیش از یک قرن انزوای خود در مرزهای جنوبی کشور، نقطة پایان گذارد؛ انزوائی که ریشه در بحران‌های نظامی میان تزارها و فتحعلی‌شاه قاجار دارد. ولی در حال حاضر، دستیابی حاکمیت روسیه به آب‌های گرم، مطلبی است که اینک با شرکت دولت ولادیمیر پوتین در ساختمان نیروگاه اتمی بوشهر از نظر سیاسی و نظامی تحقق یافته. هر چند این مسئله از نظر کشور ایران و ساختارهای دفاعی در برابر تهاجمات ـ مقصود تهاجمات نظامی نیست ـ و اعمال نظرهای استراتژیک احتمالی ایالات متحد از اهمیت بسیار برخوردار است، تهران به دلیل وابستگی‌های عظیم اقتصادی، نظامی و پولی به ساختارهای غربی، سعی تام و تمام دارد که نزدیکی خود به خطوط اصلی استراتژی غرب را نیز همچنان دست نخورده نگاه دارد!

این برخورد «شترگاوپلنگ» کار را به تضاد منافع در ابعادی بسیار چشم‌گیر کشانده، و شرکت «فعال» حکومت اسلامی در بحران عراق را نیز همین برخورد ضروری کرده. این همیاری در عمل آب به آسیاب غرب خواهد ریخت، ولی آیا غرب در شرایطی قرار دارد که در ازاء حمایت از مواضع‌اش از جانب تهران به حکومت اسلامی در ابعادی که پیشتر صورت می‌داد، «یاری» رساند؟ جواب این سئوال در هر حال منفی است، چرا که حکومت اسلامی، به دلیل فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ‌سرد، بالاجبار تا حدود زیادی در دامان مجموعه سیاست‌های منطقه‌ای فرو خواهد افتاد؛ چاره‌ای جز این نیست، چرا که این سیاست‌ها ریشه‌هائی بسیار تاریخی‌تر و قدرتمندتر از صرف اشغال نظامی افغانستان و عراق دارند. نزدیک شدن تهران به مجموعه سیاست‌های نوین منطقه‌ای در هر حال صورت خواهد گرفت، پس چه بهتر که این سیاست‌ها از طریق هماهنگی و روشن‌بینی اتخاذ شود؛ شاید بهتر است که حکومت اسلامی با این واقعیت روبرو شود که، امکان حفظ و نگاهداری خطوط سیاست غرب به صورتی بلامنازع و در رأس تصمیم‌گیری‌های تهران دیگر از نظر سیاسی غیرممکن شده.

ولی همانطور که در چند روز گذشته شاهد بودیم، مجموعه سیاست‌های وابسته به غرب در بطن حکومت اسلامی، و حتی «مخالفان» این دستگاه، در حال پیاده کردن مانورهای سیاسی نوین در تهران‌اند. حتی اعلامیة اخیر «جبهه‌ملی» در مورد مشکلات و مسائل اقتصادی ایران نیز، به صراحت نزدیکی این محفل به سیاست‌های غرب را آشکار کرده؛ در این اعلامیه به صورتی تلویحی از دوران پیش از احمدی‌نژاد «تجلیل‌هائی» صورت می‌گیرد، عملی که به دلیل موضع‌گیری‌های پیشین «جبهةملی»، نمی‌تواند قابل توجیه باشد. در واقع غرب قصد آن دارد که چرخش به جانب شرق از طرف دولت احمدی‌نژاد را به عنوان «مسئول» واقعی بن‌بست‌های فعلی کشور معرفی کرده، به صورتی تلویحی مبلغ دستگاه سنتی‌تر حاکمیت اسلامی باشد، دستگاهی که بسیار به غرب و سیاست‌های «طالبانی ‌کردن» منطقه نزدیک بود، و پیش از بحران 11 سپتامبر یکی از شاه‌کلیدها در سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا به شمار می‌رفت.

از طرف دیگر، بازی پایتخت‌های بزرگ در میانة سیاست‌های «تهران»، کار را به نقاط بسیار جالب‌توجه و جدیدی کشانده، و همانطور که در وبلاگ‌های پیش عنوان کردیم، شرایط سیاسی بسیار غیرمترقبه‌ای بر کشور ایران تحمیل شده. در این چارچوب، آزادی «جاسوسان» غربی در تهران را نیز شاهدیم، «جاسوسانی» که قرار بود محاکمه شده، و به دلیل «اقدام علیة امنیت کشور» به شدت مجازات شوند! چنین افرادی را مسلماً در یک نظام دیکتاتوری و سرکوبگر چون حکومت اسلامی، با قرار وثیقه از زندان آزاد نخواهند کرد! اگر خانم اسفندیاری اینک از زندان آزاد شده، این امر به معنای آمادگی تهران جهت قبول تدریجی برائت وی از اتهامات خواهد بود! در عمل همانطور که می‌بینیم، به دلیل آنکه سایة «جنگ‌سرد» در دیپلماسی تهران از هم فروریخته، دیگر دوران سیاست‌های برندة «تندرو» از هر جانب و هر سوی کاملاً کساد است! به طور مثال، روزی‌نامة کیهان که با سروصدای زیاد دستگیری جاسوسان را به ملت همیشه در صحنه «تبریک» می‌گفت، در این میانه مسلماً دریافت که در بزنگاه‌های آتی بهتر است از موضع‌گیری‌های نمایشی به شدت پرهیز کند. اینکه سیاست‌های وابسته و هوچی‌گری‌های سیاسی، به تدریج فلسفة وجودی خود را در بطن حاکمیت تهران از دست می‌دهد، خود یک شانس بزرگ برای ایرانیان خواهد بود، چرا که چنین «هوچی‌گری‌هائی» نه تنها در خدمت به منافع ملی قرار نخواهد گرفت، که مستقیماً‌ کشور را گام به گام به جانب قدرت‌های استعماری منحرف می‌کند. امروز امثال کیهان درخواهند یافت که دوران روح‌الله خمینی عملاً به پایان رسیده، و می‌باید در «تجلیل» از دوستان همانقدر اصل واقع‌گرائی و اعتدال را پیشه کنند که در «تحقیر» دشمنان!

با بازگشتی به موضوع اصلی این وبلاگ که به بحران عراق مربوط می‌شد، در می‌یابیم که اگر در ایران شاهد پیشروی سیاستی «واقعگرایانه‌تر» و به تدریج به دور از هیاهوسالاری‌های متداول حکومت اسلامی خواهیم بود، این چندگونگی سیاسی می‌باید در مورد عراق نیز «متبلور» شود. از یک طرف آمریکائی‌ها قصد خروج از اینکشور را دارند، و از طرف دیگر به دلیل وابستگی شدید به منابع نفتی منطقه نمی‌توانند بدون برخورداری از اهرم‌هائی قابل اطمینان ارتش‌های خود را خارج کنند. به صراحت بگوئیم، دولت آمریکا اگر منابع نفتی و سیاست‌گذاری‌هائی که از قبل کنترل بر این منابع در سطح جهانی صورت می‌دهد از دست بدهد، زیان‌ و ضرری بر غرب تحمیل خواهد شد که شاید طی تاریخ موجودیت سرمایه‌داری غربی سابقه نداشته باشد. و درست در همین بزنگاه است که روسیه، چین و هند، تمام تلاش خود را صورت خواهند داد تا غرب مجبور شود منطقه را با دستمایه‌ای هر چه ناچیزتر ترک گوید.

حضور کوشنر را در عراق، هر چند که پیشتر تحت عنوان «همیاری» مطرح کردیم، می‌باید در چارچوب فعلی نوعی «عقب‌نشینی» از جانب آمریکا تلقی کرد. آمریکا ترجیح می‌داد بدون ارتباط با فرانسه، و صرفاً در همگامی با شریک اروپائی خود بریتانیای «کبیر» در قمار عراق شرکت کند، و پرواضح است، «پیروز» هم بشود! دیپلماسی فرانسه و همکاری‌های اشغالگران با «سازمان ملل» ـ مسائلی که امروز مطرح می‌شود ـ در واقع آخرین کارت‌های سرمایه‌داری غرب در عراق‌اند. و بر این مطلب، بیش از هر کس غربی‌ها خود واقف‌اند، در چنین شرایطی است که واشنگتن سعی تمام دارد اهرم‌های داخلی حکومت اسلامی را بر علیة جناح‌هائی از حاکمیت که به سوی مسکو منحرف شده‌‌اند به کار گیرد، تا شاید از طریق ایجاد هماهنگی میان نیروهای طرفدار غرب در تهران، بتواند دخالت‌های حکومت اسلامی در عراق را نیز به عاملی جهت تحکیم پایه‌های نفوذی خود، و احیاناً به دست آوردن پیروزی‌هائی، هر چند «نسبی» تبدیل کند. مخالفت‌های ظاهری «شیخ‌های عرب» با مالکی، و ناسازگاری‌های «مقتدی صدر» با این دولت، تماماً‌ ظاهری است، چرا که هر سة این محافل ـ شیخک‌های عرب، دولت مالکی و تندروهای شیعه ـ تحت حمایت ارتش آمریکا قرار دارند، و دلیلی وجود ندارد که این «جنگ‌داخلی»‌ اصولاً برقرار شود!

ولی همانطور که پیشتر در مورد دیگر موضع‌گیری‌های آمریکا در عراق، پاکستان و افغانستان شاهد بودیم، چنین آرزوهائی در این مرحله اصولاً دور از دسترس است، چرا که ساختار دیپلماتیک منطقه به طور کلی تغییر کرده، جناح‌های سنتی‌تر در حکومت اسلامی در چنین ساختاری کاربرد مورد نظر ایالات متحد را تأمین نخواهند کرد. این ساختارها صرفاً در کنار دیگر محافل می‌توانند به موجودیتی موازی ادامه دهند، ولی همانطور که می‌دانیم آنچه آمریکا به دنبالش می‌دود، نه صرفاً موجودیت اینان از نظر سیاسی، که موجودیت منحصربه‌فرد آنان و فروپاشاندن تمامی جریانات دیگر سیاسی به نفع آنان است، یعنی همان صحنه‌ای که در 22 بهمن شاهد بودیم! پر واضح است که چنین خواسته‌هائی از «امکانات منطقه‌ای» ایالات متحد، در حال حاضر به طور کلی فراتر می‌رود. از طرف دیگر،‌ فرو افتادن «مخالف‌نمایان» این حکومت در دامان تبلیغات حاکمیت تهران نشان می‌دهد که فضای سیاسی کشور به تدریج می‌باید شاهد شکل‌گیری تحرکات نوینی در زمینة اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باشد، چرا که امثال «جبهة ملی» به دلیل وابستگی‌های محفلی‌شان به آمریکا و نهایت امر به ولایت فقیه، همانطور که می‌بینیم دست‌اندرکار حفر قبرهای سیاسی خود شده‌اند!




هیچ نظری موجود نیست: