۹/۰۸/۱۳۸۸

دیالوگ مرگ!



روز جمعة گذشته، ترن «مسکو ـ سن‌پترزبورگ» از خط خارج شد و این سانحه ده‌ها زخمی و کشته بجای گذارد. مسئولان امنیتی در نخستین اظهارات خود انفجار بمب را دلیل این سانحه معرفی کرده‌اند. اظهاراتی که به سرعت نگاه‌ تحلیل‌گران را متوجه بحران‌های قومی در داخل خاک روسیه خواهد کرد. فرداست که گروه‌های خلق‌الساعه از مسلمان گرفته تا ارتدوکس‌های دوآتشه؛ از حجاب‌پرست گرفته تا حجاب‌ستیز و طرفداران «آزادی زنان» مسئولیت این عملیات را بر عهده گیرند. در واقع فرق زیادی نمی‌کند چه کسانی دست به چنین اعمالی می‌زنند، متأسفانه دیوانه در این دنیا کم نیست؛ مسئلة اصلی این است که دولت‌ها، خصوصاً دولت‌های قدرتمند نمی‌باید زمینه‌ساز چنین اعمالی شوند.

در اینکه خشونت بر علیه غیرنظامیان چه تاریخچه‌ای دارد، مسلماً کتاب‌های مختلفی نوشته شده، ولی ریشة نوع «مدرن» این خشونت را همچون انواع مدرن بسیاری «فعالیت‌های» امروز بشری می‌باید در ابداعات حاکمیت ایالات متحد جستجو کرد. در عمل، طی جنگ دوم جهانی بود که ایالات متحد به این صرافت افتاد که با اعمال خشونت و سبعیت بی‌سابقه بر علیه غیرنظامیان اروپای غربی خواهد توانست در مسابقه‌ای که با ارتش 20 میلیون نفری استالین برای اشغال سرزمین آلمان برگزار کرده بود، اگر کاملاً پیروز نمی‌شود، حداقل آبروی سرمایه‌داری «محترم» را محفوظ نگاه دارد. اینجا بود که ارتش‌های تحت فرمان ژنرال آیزونهاور فرمان قتل‌عام ملت‌ها را دریافت کردند. بمباران‌های گستردة مناطق مختلف اروپای مرکزی و خصوصاً آلمان طی آخرین ماه‌های جنگ دوم جهانی به هیچ عنوان از دلائل استراتژیک و نظامی جهت پیروزی بر ارتش هیتلر برخوردار نبود. این عملیات جنایتکارانه که به قتل عام میلیون‌ها غیرنظامی منجر شد، فقط جهت ایجاد آشفتگی، و ممانعت از حضور و قدرت‌گرفتن مخالفان نازی‌ها در این مناطق صورت می‌گرفت. پر واضح است که به دلیل هماهنگی هیتلر با سرمایه‌داری، مخالفان واقعی نازی‌ها در این مناطق بیشتر کمونیست‌ها بودند که با کمک ارتش‌ استالین می‌توانستند نهایت امر نازی‌ها را به همراه ایالات متحد به دریای مانش بریزند.

اعمال این وحشی‌گری برغیرنظامیان در اروپای غربی چنان به مذاق سرفرماندهی ارتش ایالات متحد شیرین آمد که چند ماه بعد در ژاپن آن را به اوج رساند؛ بمباران هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن فقط و فقط جهت جلوگیری از نفوذ اتحاد شوروی در آسیا بود. ژاپن در هر حال تسلیم می‌شد و دلیلی بر قتل عام صدها هزار غیرنظامی وجود نداشت. طی گذشت زمان می‌بینیم که این نوع وحشیگری ساخت «یو. اس» به میادین جنگ کره و سپس ویتنام نیز پای می‌گذارد. در این جبهه‌ها هم ایالات متحد بیشتر از آنچه مناطق شمالی، یا همان مناطق تحت نفوذ کمونیست‌ها را بمباران کند، ساکنان سرزمین‌های جنوبی یعنی طرفداران فرضی خود را قتل عام می‌کرد. و در این مورد تمامی مورخین و آمارگران جنگ متفق‌القول‌اند.

امروز نمونه‌های زندة این نوع «استراتژی» را به روشنی در عراق و افغانستان شاهدیم. در این کشورها هم بمب‌گذاری در بازار و مسجد و میادین و شهرها سکة رایج شده. بهانه‌ نیز روشن است: القاعده برای کشتن مردم بمب می‌گذارد! معلوم نیست این القاعده چرا مردم کوچه و خیابان را می‌کشد، و لولة توپ‌اش را هیچوقت به جانب ارتش‌های اشغالگر منحرف نمی‌کند! پس یا القاعده همکار و همراه ارتش‌های اشغالگر است، و یا این بمب را همین ارتش‌ها می‌گذارند؛ در هر حال نتیجة کلی یکی خواهد بود. خلاصة کلام بمب‌هائی که امروز در کوچه‌ها و خیابان‌های بغداد و کابل منفجر می‌شود از همان بمب‌هاست که هواپیماهای متفقین بر سر غیرنظامیان در اروپای مرکزی می‌ریختند؛ هدیة عموسام است و در مقام خود می‌باید نوعی «دیالوگ» میان واشنگتن و سیاست‌های متفاوت جهانی تلقی شود!

ولی در کمال تأسف اگر این نوع «دیالوگ» از ابداعات ایالات متحد بوده، امتداد موجودیت آن تا به امروز در متن روابط دیپلماتیک جهانی به دلیل همکاری دیگر سیاست‌های بزرگ با این «روش سیاسی» عملی شده. به عبارت دیگر، هیچ ساختار قدرتمند جهانی به ایالات متحد تفهیم نکرده که رواج این نوع «دیالوگ» در سطح روابط بین‌المللی را تحمل نخواهد کرد. این نقطه ضعفی است که از طرف ایالات متحد تا به امروز مورد بهره‌برداری قرار گرفته، و بسیاری سیاست‌های متفاوت جهانی نیز با زیرسبیلی در کردن این «حوادث» در عمل همکار و یار و یاور یانکی‌ها در امر مقدس کشتار غیرنظامیان شده‌اند. اگر به یاد داشته باشیم، پس از لات‌بازی‌ای که دانشجویان خط ساواک در تهران به راه انداختند، و بساط گروگان‌گیری نمایشی، حمله به سفارتخانه‌های ایالات متحد چه به صورت حملات شبه‌نظامی و چه در قالب تظاهرات خشونت‌آمیز در برابر ساختمان‌ سفارت تبدیل به روندی رایج در بسیاری کشورها شده بود. این حملات و درگیری‌ها در برابر سفارتخانه‌های ایالات متحد طی سالیان دراز ادامه داشت و گویا هنوز روابط بین‌المللی به واشنگتن اجازه نداده بود که بر آن نقطة پایان بگذارد. تا اینکه در حوادث هولناکی که در دو کشور آفریقائی رخ داد، و دو سفارت ایالات متحد همزمان با بمب در نایروبی و کنیا هدف حملات وسیع تروریستی قرار گرفت، بیل کلینتن، رئیس جمهور وقت رسماً اعلام داشت که ایالات متحد حمله به مراکز دیپلماتیک و سفارتخانه‌های این کشور را دیگر تحمل نخواهد کرد! این بود «دکترین جدید» کاخ‌سفید در ارتباط با این نوع حملات!‌

از آن روز به بعد شاهدیم که صدها تن آمریکائی و شهروند دولت‌های «دوست» و متحد واشنگتن در هتل‌ها و رستوران‌ها و شرکت‌ها و غیره، حتی در قلب شهر نیویورک و برج‌های دوقلو در اثر حملات تروریستی قتل‌عام می‌شوند، ولی یک سنگ‌ریزه به طرف شیشة سفارت آمریکا در فلان و بهمان کشور ضدآمریکائی پرتاب نشده. به عبارت دیگر، این نوع «دیالوگ» را دولت‌ها به دست خود به راه می‌اندازند؛ و بدون این توافقات مشتی انسان‌نمای بمب‌گذار در هیچ شرایطی قادر به اجرائی کردن چنین عملیاتی نخواهند بود. آنزمان که «برنامه» از بالا «متوقف» ‌شود، قضیه به پایان می‌رسد.

در مطلبی که تحت عنوان «روسیه و آسیا» در همین وبلاگ نوشتیم، طرز برخورد هیئت حاکمة روسیه با مسائل روز را آنچنان که دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه در سخنرانی «وضعیت کشور» عنوان کرده بود، نوعی «عقب‌نشینی» مسکو تلقی کردیم. هر چند دلائل واقعی این عقب‌نشینی هنوز عمدتاً در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده، تجلیات و بازتاب‌های سیاسی و استراتژیک آن امروز به صراحت علنی شده. در همین مختصر سعی خواهیم داشت که این بازتاب‌ها را به صورتی خلاصه ارائه کنیم.

در کمال تعجب، سفر رسمی موهان سینگ، نخست وزیر هند به واشنگتن، سفری که مسئلة همکاری‌های هسته‌ای ایالات متحد با هند بر آن سایه‌ای سنگین فروانداخته بود، نهایت امر ارتباط خود را با سیاست‌های جهانی از طریق صدور دو قطعنامه‌‌ای به نمایش گذارد که در شورای حکام «آژانس بین‌المللی انرژی اتمی» همزمان در مورد فعالیت‌های هسته‌ای ایران و تولید سوخت هسته‌ای در روسیه به تصویب رسید! هر چند این مطلب کمی دور از ذهن بنماید، قطعنامة مربوط به ایران که از طرف بوق‌های غرب به عنوان «تحریم» و محکومیت به روی آنتن‌ها رفت، جهت پوشش دادن به قطعنامة دوم بود که در عمل یک بازتاب بسیار گسترده از منظر استراتژیک در منطقة آسیای جنوبی و مرکزی به همراه خواهد آورد. و در همین راستاست که بر اساس یکی از مفاد این قطعنامه، در عمل روسیه تبدیل به «بانک» سوخت هسته‌ای در تمامی قارة آسیا خواهد شد. و سفر «سینگ» به ایالات متحد در واقع گذاشتن مهر تأئید بر این توافق می‌باید تلقی شود که ایالات متحد در برابر ارائة سوخت مورد نیاز هند از طرف روسیه، آنهم در مرزهای متحد تجاری‌اش یعنی چین، «کارشکنی» نخواهد کرد.

در دنبالة همین «توافقات» است که شاهد سفر «عجیب» احمدی‌نژاد به آمریکای لاتین، خصوصاً به برزیل و گزافه‌گوئی‌های معمول جمکرانی‌ها در حیاط خلوت سرمایه‌داری اروپای غربی می‌شویم. و این ارتباط عجیب نهایت امر با سفر پوتین، نخست وزیر روسیه به فرانسه، و عقد قراردادهای نفتی و گازی و زمینه‌سازی جهت خرید یک ناو «هلیکوپتربر» از این کشور کامل می‌شود!‌ در توضیح فقط می‌توان اضافه کرد که صنایع هسته‌ای متمرکز در قزاقستان، همانطور که گفتیم به احتمال زیاد تبدیل به بانک‌مرکزی سوخت هسته‌ای در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی خواهد شد، و سفر سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه به قزاقستان و عقد قراردادهائی در همین زمینه نشان داد که این عمل با همکاری فناورانة فرانسه و تحت نظارت عالیة روسیه اجرائی می‌شود. و اگر برزیل را در این صورتبندی در موضع واقعی خود یعنی در مقام یکی از مهم‌ترین طرف‌های تجاری فرانسه در آمریکای لاتین ببینیم، دلیل سفر احمدی‌نژاد به این کشور نیز روشن می‌شود.

از طرف دیگر، شرکت بریتیش پترولیوم که پیشتر با افتضاح از طرح‌های گاز و نفت روسیه به بیرون پرتاب شده بود، امروز رسماً ‌اعلام داشت که همکاری‌های خود را در طرح‌های نفت و گاز روسیه ادامه خواهد داد!‌ و اگر به این مجموعة «کلان»، ورشکستگی شرکت‌های دوبی را اضافه کنیم تصویر به مراتب روشن‌تر می‌شود. برخلاف آنچه در اغلب رسانه‌ها در بوق و کرنا گذاشته‌اند ورشکستگی شرکت‌ «دوبی ورلد» به هیچ عنوان مهم‌ترین رخداد مالی و بانکی در منطقة خلیج‌فارس نیست. مسئلة اصلی در واقع با ورشکستگی ساختارهای قدیمی‌تر و معتبرتری که متعلق به عربستان سعودی و کویت بودند آغاز شده، و بحران دوبی فقط بیش از دیگر مسائل مورد «عنایت» رسانه‌ای قرار گرفت. دومینیک اشتروس‌کان، رئیس «صندوق بین‌المللی پول»، در یکی از سخنرانی‌های اخیر خود می‌گوید: «ابعاد واقعی بحران بانکی هنوز از نظر رسانه‌ای پوشش داده نشده!» این سخنان به این معنا است که «ابعاد» واقعی بحران مالی، که فقط بازتابی است از تغییرات استراتژیک در سطح جهانی به مراتب گسترده‌تر از آن است که به چند بانک در اسکاتلند و لندن و یا در دهات آمریکا محدود بماند.

با این وجود، آنچه در این هیاهو از اهمیت اساسی برخوردار می‌شود، استفاده‌ای است که نظام رسانه‌ای جهانی از «افشاگری‌» ورشکستگی‌ها، آنهم به صورت هدفمند و قطره‌ای صورت می‌دهد. در مسیر همین افشاگری‌هاست که نقل و انتقالات و موضع‌گیری‌های «کلان ـ اقتصادی» از طرف دولت‌ها به مورد اجراء گذاشته شده، هر محفلی که قرار است از صحنه کنار رود بر اساس این هیاهوی تبلیغاتی به عمق ورشکستگی هدایت خواهد شد. بی‌دلیل نیست که همزمان با علنی شدن «ورشکستگی» عملی دوبی، مهم‌ترین شبکة منتفع از سرمایه‌گذاری در این کشور، یعنی بانک‌ «اچ. اس. بی. سی» انگلستان در قالب توافقات «بریتیش پترولیوم» دست از پا درازتر بار دیگر به میز مذاکرات با روسیه باز می‌گردد.

پس از این توضیحات، ممکن است این پرسش مطرح شود که این چه نوع عقب‌نشینی است که می‌باید در مورد موضع‌گیری‌های کلان روسیه مد نظر قرار گیرد؟ اگر این کشور تبدیل به بانک مرکزی سوخت هسته‌ای در آسیا می‌شود، و اگر در بهترین شرایط ممکن بار دیگر سرمایه‌های چپاول شده از طریق بانک‌های انگلستان را در چارچوب منافع درازمدت کرملین در خطوط انتقال نفت و گاز سرمایه‌گذاری می‌کند، و اگر روسیه در ساختاری نوین در واقع دست به همکاری استراتژیک با فرانسه در زمینة نظامی می‌زند، و ... از چه رو می‌باید این مواضع را نوعی عقب‌نشینی تحلیل کرد؟

پاسخ به این سئوال مسلماً ساده نیست. به طور مثال زمانیکه به دلیل بحران خلیج خوک‌ها، روسیه بر حمایت هسته‌ای از انقلاب کوبا در تقابل با ایالات متحد نقطة پایان گذاشت، و در ازاء این «عقب‌نشینی» آمریکا نیز موشک‌های دوربرد پنتاگون را در مرزهای شوروی سابق با کشور ترکیه به زرادخانه‌های ینگه‌دنیا بازگرداند، و فشارهای تبلیغاتی بر علیه مسکو را در سطح رسانه‌ها تقلیل داد و ... مسلماً کم نبودند تحلیل‌گرانی که این عملیات را برای مسکو یک «پیروزی» به شمار آوردند. ولی باید قبول کرد که عقب‌نشینی مسکو در این زمینه برای جنبش‌های آزادیبخش در قارة آمریکای لاتین سمی مهلک شد؛ مسکو با چنین سازشی به آمریکا امکان داد که یکی از غیرانسانی‌ترین محاصره‌های دریائی تاریخ را بر کشور کوبا تحمیل کند.

امروز به صراحت می‌بینیم که همکاری و همراهی خروشچف با دولت کندی در آنروزها نهایت امر مهم‌ترین زمینه‌ساز فروپاشی اتحاد شوروی در اواخر قرن بیستم شد. چرا که این «عقب‌نشینی» استراتژیک در عمل مهم‌ترین عامل بازدارنده‌ای بود که رشد تفکر مارکسیست در آمریکای لاتین را به حالت تعلیق درآورد. و متوقف کردن اوج‌گیری نظریة سوسیالیسم در این منطقه از جهان که بر خلاف دیگر مناطق دنیا ـ خصوصاً اروپای شرقی ـ از پویائی و قدرت‌ عمل بسیار بالائی برخوردار بود، نهایت امر در آفریقای سیاه نیز سوسیالیسم را به بن‌بست کشاند و سال‌ها بعد زمینه‌ساز انزوای مسکو در قارة سیاه شد. مسکو به دلیل همین اشتباه محاسبه نه تنها نتوانست مهره‌ها را در مسیر یک سوسیالیسم علمی و پویا به درستی جایگیر کند، که گام به گام از تحولات فکری عقب ماند و نهایت امر در مرزهای جنوبی خود درگیر سوسیالیسمی «خاقانی» و یا «سلطنتی» و در جهان اسلام رودررو با یک چپ‌نمائی «اسلامی ـ آمریکائی» شد. آیا این همان استراتژی‌ای نبود که نهایت امر تیر خلاص را به مغز کرملین در افغانستان شلیک کرد؟

خلاصه می‌کنیم تاریخ را یک‌شبه ننوشته‌اند، خم و چم کم ندارد، برداشت از مسائل تاریخی نیز آنقدرها ساده و سهل نیست، ولی انسان جز همین تاریخ منبع دیگری جهت الهامات و استنتاجات خود نخواهد داشت. و همین تاریخ به صراحت به ما می‌گوید و باز می‌گوید که، صرفنظر از بمبی که امروز چندین نفر از شهروندان روسیه را به کام مرگ فرستاد، سازش اصولی بین مسکو و واشنگتن، همانطور که نمونة کوبا نشان داد ـ این نمونه به هیچ عنوان منحصربه‌فرد نیست ـ طی گذشت زمان همیشه به ضرر مواضع روسیه تمام شده. هر چند این امکان وجود دارد که در شرایط نوین، عقب‌نشینی‌های مسکو در برابر غرب نتایجی یک‌سان به بار نیاورد.




نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


هیچ نظری موجود نیست: