در هیاهوئی که طی بحرانسازیهای پائیز سال 1357 در ایران، خصوصاً در شهرهای بزرگ به راه افتاد، توهمی به سرعت «مرکزیت» خود را بر آراء و عقاید سیاسی تحمیل کرد. توهمی که بر اساس آن گویا آحاد ملت ایران خواهان حکومتی اسلامی به رهبری یک آخوند ناشناس به نام روحالله خمینی بودند. البته در گیراگیر این بحران فزاینده همچون دیگر بحرانسازیهای اجتماعی معاصر کشور چند مطلب از «قلم» افتاد. اینکه این «اکثریت قریببهاتفاق» چه کسانی هستند، و تحت چه شرایطی از منظر رسانهای، تبلیغاتی، سیاسی و آرمانی توانستهاند به چنین «نتیجهگیری» مستدل و مبرهنی دست یابند، دیگر آنقدرها مطرح نبود. خلاصه بگوئیم، «طرح کلی» این توهم از پیش آنقدر «صیقل» خورده بود که ما بارها و بارها در مطالب همین وبلاگ از اوجگیری آن در 22 بهمن 57 تحت عنوان یک طرح کودتائی و ضدایرانی یاد کردهایم. خلاصة کلام دست یافتن به چنین «اجماعی»، در سطح چندین شهر بزرگ، آنهم فقط پس از گذشت چند نوبت «اللهاکبر» پشتبامی و چند روز «مرگ بر شاه» خیابانی، از منظر تمامی کارشناسان سیاسی فقط یک جابجائی قدرت به صورت «نظامی ـ امنیتی» میتواند تحلیل شود. هر که غیر از این بگوید یا از مکانیسم قدرتسازی سیاسی بیخبر است، یا خود از جمله سخنگویان کودتا به شمار میآید. سخن کوتاه، یک «حاکمیت» نمیتواند با این سرعت و بدون هیچ مقاومتی در برابر یک آشوب شهری «تسلیم» شود، خصوصاً زمانیکه آشوب کذا فاقد هر گونه سازماندهی نظامی، تشکیلاتی، امنیتی و به طبعاولی نظریهپردازانه نیز باشد. با توجه به این امر، پیروزی «آشوب» اسلامی در 22 بهمن، فقط میتواند یک کودتا به شمار آید.
صورت مسئله روشنتر از آن است که نیازمند توضیح باشد، یک جامعة سرکوب شده، سانسور شده و تحمیق شده در شرایطی آنچنان بحرانی آنقدرها حق «انتخاب» نخواهد داشت؛ هیچ قدرت جهانی چنین «امتیازی» به ملتها نداده و نخواهد داد، و نمونة جریانات ایران نیز بهترین شاهد است بر همین مدعا. اینگونه بود که ملت ایران را دست و پای بسته از درون قفس کودتای 28 مرداد، به درون جوال دجال مستبد و سیهفکری به نام روحالله خمینی فروانداختند. فردی که با استفاده از کارشناسی سازمانهای استعماری در داخل و خارج مرزها توانست با ظاهرسازی، «اجماعی شیطانی» را که بر محور حکومت مستبدانة شخص وی شکل میگرفت، تا هنگام به دست آوردن تمامی اهرمهای اجرائی و نظامی و انتظامی محفوظ نگاه دارد. به طور مثال، پیش از استقرار حکومت اسلامی در کلام این «دیوانة قدرت»، به هیچ عنوان با پدیدههای مضحکی به نام مجلس خبرگان و یا نظارت استصوابی برخورد نمیکنیم. در سخنرانیهای زیر درخت سیب، بساط حکومت آخوند، تحمیل حجاب، به راه انداختن جامعة «زنانه ـ مردانه»، قرار دادن ملت ایران در برابر لولة توپ قدرتهای استعماری و جنگطلبی و جاهطلبی و سرکوب احزاب و گروهها و مطبوعات و غیره و قلمشکنی به هیچ عنوان شنیده نمیشد! فضای سیاسی در لحظهای که ملت ایران کودتای 28 مرداد را رها میکرد تا پای به درون لجنزاری به نام حکومت اسلامی بگذارد، کاملاً «آزاد» نمایانده شده بود، اینهمه تا عمال استعمار بتوانند بساط حکومت قرون وسطائی خود را آنطور که «اربابانشان» انتظار دارند بگسترانند.
با این وجود، علیرغم فریادهای «انقلاب! انقلاب!» که خصوصاً از بلندگوهای «بیبیسی» و دیگر رسانههای وابسته به محافل آنگلوساکسونها به آسمان میرفت، جو اجتماعی در آن روزها بر خلاف ادعاهای «مورخان» رسمی، کاملاً «کودتائی» بود. از نخستین دقایقی که تانکهای ارتش شاهنشاهی به صورت نمایشی از برابر ساختمانهای رادیو و تلویزیون «غیب» شدند، تا به امروز که 31 سال از این ماجرا میگذرد در هیچیک از برنامههای تلویزیون ایران احدی جرأت نیافته از خمینی، نظریة حکومت اسلامی، نقش روحانیت و سپاه پاسداران و کمیتههای «صدرکودتا»، و سیاستگزاریهای کلان کشور انتقاد «جدی» به عمل آورد! این شرایط یک سئوال کاملاً منطقی را به ذهن متبادر میکند: چطور ممکن است که هیچ فرد یا گروه و تشکیلات سیاسی، صنفی و حرفهای در گسترة یک کشور با سیاستهای تعیین شده از جانب یک حکومت مشخص مخالفتی نداشته باشد؟ مگر «انقلاب» آقای خمینی، که گویا همة «مردم» در آن شرکت داشتند یک خیزش کمونیستی بود که از پیش همة مجاری را هدف قرار داده باشد؟ خلاصه بگوئیم، «اجماعی» که از روز نخست در بوق حکومت اسلامی دمیدند فقط یک دروغ بیشرمانه بود؛ و امروز نیز به همان اندازه دروغین و پوشالی است. اجماعی در کار نبوده!
ولی حکومت آخوندها طی سالیان دراز با تکیه بر اوباش و اراذلی که تحت عنوان «انقلابی» و «بورسیه» و نویسنده و تحلیلگر و غیره به میدان وارد کرد، پیوسته سعی بر آن داشت که به توهم «شیرین» انقلابی فراگیر و مردمی هر چه بیشتر میدان دهد. میدانی که میباید قبول کرد از طریق تلفیق خوشباوریهای «خلقالله» با حرامزادگیهای عمال «حزبالله» کارش حسابی سکه شد. امروز حتی مخالفان «انقلاب اسلامی» هم در گفتمان سیاسی خود مرتباً به عباراتی چون «پیش از انقلاب» و «بعد از انقلاب» کم تکیه نمیکنند!
به دنبال «پیروزی انقلاب»، شاهدیم که به سرعت روند ملاخور شدن «رادیو و تلویزیون» شامل تمامی رسانههای کشور از قبیل روزنامه و مجله و کتب و انتشارات دانشگاهی و زیرساختهای چاپخانهها و غیره نیز میشود. روزنامههای کثیرالانتشار رژیم گذشته به سرعت تحت نظارت چند آخوند و بچهآخوند قرار گرفتند! مؤسسة کیهان نصیب سید ممد خاتمی، آخوند جنایتکاری شد که به سرعت دست به تصفیة خونین نویسندگان آن زد. مؤسسة اطلاعات پشت قبالة آخوند دیگری به نام دعائی افتاد، و سرنوشت کارکنان آن همان سرنوشت کیهانیها شد. روزنامة آیندگان که در برابر عمال کودتا اندکی «مقاومت» به خرج داد به سرعت از میان رفت، و نویسندگان و کارکناناش بکلی از صحنة جامعة ایران «محو» شدند. تأسیسات گستردة روزنامة رستاخیز که در دوران شاه مرکز تبلیغات سیاست حاکم به شمار میرفت به سرعت از طرف آخوندها مصادره گشت و تبدیل شد به دکان «روزینامهسازی» رژیم اسلامی. در همین راستا روزنامة جمهوری اسلامی و بسیاری نشریات وابسته به «حزبالله» از شکم مؤسسات سابق بیرون کشیده شد، و لاتولوتهائی از قماش میرحسین موسوی، علی خامنهای و ... سردبیران و صاحبان امتیازاناش شدند!
اینجا هم یک سئوال دیگر مطرح میشود، به چه دلیل خارج از رادیو و تلویزیون که جنبة استراتژیک دارد، تمامی شبکة اطلاعرسانی کشور پس از گذشت چند روز از کودتا توسط آخوندها مصادره میشود؟ و به چه دلیل تمامی بنیة تبلیغاتی و سیاسی و اجتماعی این مؤسسات بر حمایت بیقیدوشرط از یک نظریة واحد و غیرقابل تغییر سیاسی میبایست تمرکز یابد؟ نظریهای که پر واضح است در بطن آن هیچ محلی جهت حضور مخالفان پیشبینی نشده بود؟ مگر در این مملکت افراد دیگر زندگی نمیکردند، مگر احدی نمیخواست روزنامه بنویسد؛ مجله چاپ کند؛ و یا برنامة رادیو و تلویزیونی تهیه نماید؟ به چه دلیل هیچ حزب، تشکیلات و هیچ گروهی ـ چه سیاسی، چه صنفی و چه حرفهای ـ حتی طی چند هفته نیز نتوانست روزنامههای «مصادرهای» را به نفع خود و اهداف و نگرشهای خود «تصاحب» کند؟ مگر جغد جماران در عرعرهایاش مرتباً تکرار نمیکرد، «همة اقشار در این انقلاب بودند!» پس چرا رسانهها فقط نصیب «قشر» آخوند شد؟ این تناقضگوئی را چگونه میتوان پاسخ داد، که یک «ملت»، و به قول خمینی دجال «همة اقشار» انقلاب کنند تا تمامی مؤسسات چاپ و انتشار و خبررسانی و ارتباط جمعی توسط چند سر آخوند مصادره شود؟
نمونههای زیادی از این نوع «تمامیتخواهیها» از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن در سطح جامعه به چشم میخورد. مسلماً در این مختصر ادعای ارائة چندوچون این مسائل، و بررسی زوایای پیچدرپیچ این کودتای ننگین و ضدایرانی را نداریم؛ این تحقیقاتی است که میباید بعدها توسط مورخین و با تکیه بر مستندات و مدارک صورت گیرد. با این وجود، همانطور که سرنوشت دیگر کودتاها و «بحرانسازیهای» معاصر نشان داده، این تلاش از سوی محققان آغاز نخواهد شد، مگر آنکه افکار عمومی ایرانیان به صورت جدی و پایدار خواستار چنین روشنگریهائی باشد. در نتیجه امروز ایرانیان در برابر یک سئوال قرار گرفتهاند، آیا میباید حکومت اسلامی را آنچنان که از طریق همین سرکوبها و لاتبازیها موجودیتاش را بر سرنوشت ملت ایران تحمیل کرده، در مقام «خواست واقعی» یک ملت قبول کرد، و یا میباید در برابر اینهمه زورگوئی، خودفروختگی و اجنبیپرستی واکنشی در خور نشان داد؟
همانطور که در بالا به نمونة «مصادرة» چاپخانهها، شبکههای اطلاعرسانی و تبلیغاتی اشاره شد، «پروسة» تفویض اهرمهای قدرت از طرف حاکمان کودتای 28 مردادی به عوامل کودتای 22 بهمن در عمل صورت گرفت؛ در اینمورد جای بحث و گفتگو باقی نمانده. امروز پس از گذشت سه دهه همان دستهای پنهان در پس پردة کودتای 22 بهمن، سر گوسالههای «خوشباور» و عوامالناس را به آیندة «جنبش سبز» و اظهارات فلان و بهمان «مخالفنمای» حکومتی و جیرهخواران رنگارنگ محافل آشکار و پنهان سرمایهداری غرب «گرم» کردهاند. البته بعضیها هم در خفا «دلارها» را میشمارند و فعلاً خفقان گرفتهاند. ولی ما نه از جماعت خلقالناسایم و نه میتوانیم در این مقطع حساس خود را به کوری و کری بزنیم. به آنها که از موضعگیری ما «خوششان» نمیآید، به قول زندهیاد مهوش فقط میگوئیم، «بر بزنن»، «سر پیچ» هم که «رسیدی دور بزنن!»
یکی از افرادی که واقعاً میباید «بر بزند»، همین حضرت آقای مصطفی تاجزاده تشریف دارند. اگر احمدینژاد همانطور که دیدیم با تکیه بر اوباش شهری و شبکة کودتاساز غرب، به قدرت سیاسی دست پیدا کرد، و عین موش سر قالب پنیر هنوز حیران از خود سئوال میکند که باد «قدرت» از کدام سوراخ در آستین پارهاش افتاده، آقای تاجزاده اصلاً دچار این «توهمات» نمیشوند! توهمات اینحضرت از انواع «سطح بالا» است، مهر دکان اسلامبازی نیز در ناصیة ایشان پررنگ است و حتی «برجسته».
خلاصه بگوئیم دکان پراعتبار تاجزاده «چند دهنه» دارد و هر دهنه از چندین دهنة «نسبی» و «سببی» در حوزه و بازار برخوردار شده. به عبارت دیگر، تاجزاده در ارتباطی تنگاتنگ و چندجانبه با اوباش حوزه و بازار قرار گرفته. به گفتة ویکیپدیا دائی بسیار محترمشان، گویا آخوند تشریف دارند و عیالشان کسی نیست جز «همشیرة» همان آخوند محتشمیپور جنایتکار. یادمان نرفته که محتشمیپور وزیر کشور میرحسین موسوی بود و مسئولیت مستقیم کشتارهای سیاسی در زندان اوین، حداقل از منظر قانونی و حقوقی بیخ ریش کثیفاش افتاده! جناب آقای تاجزاده با این وضعیت فرهنگی، و با آن وابستگیهای طبقاتی، خانوادگی و اجتماعی، بجای «تلمذ» در قم و نجف و کربلا، و اشتغال به دعانویسی و برگزاری نماز میت و قرائت «کمیل»، بر اساس اطلاعاتی که در دست است، برای تحصیلات عالیه و دانشگاهی خود ایالت کالیفرنیا را انتخاب میفرمایند! اشتباه نکنیم، حتماً جهت «ارشاد» کفار کالیفرنیا، و ترویج حجاب در میان دلبران بیکینیپوش سواحل اقیانوس آرام بوده که آقامصطفی دانشگاههای این خطه را به قدوم خود مزین فرمودند. میدانید! اینها از طرف خدا «مأموریت» دارند. ارشاد، سانسور، تقیه، گسترش زوزه و روضه و ضجه، تحمیل حجاب، زنستیزی و سرکوب، همه و همه به فرمان خداست! و زمانیکه خداوند به مصطفی تاجزاده فرمان ارشاد مهرویان کالیفرنیائی را میدهد، «جز به تسلیم و رضا کو چارهای؟» مصطفی میداند و مهرویان!
در هر حال «تحقیقات» گرانسنگ دانشگاهی ایشان گویا از مرحلة «ثبتنام» پای فراتر نمیگذارد. شاید این یک هم به فرمان خدا بوده، جوانکی کاهل و بیسواد جهت کسب «علم» به کالیفرنیا میرود، بعد هم به دستور آخوند مطهری که «پارة تن» خمینی دجال بود، در یک گروه تروریستی عضو شده، در لبنان و دیگر مناطق تحت نظارت ارتش ناتو تعلیمات تروریستی میبیند. این دانشجوی «ساعی» سپس ترک تحصیل کرده در سنگر «مبارزه علیه رژیم منحط پهلوی» مینشیند! این همان «داستان» مهوع و مسخرهای است که برای همة لاتولوتهای حکومت اسلامی سر هم کردهاند. ولی اینکه سازمان «اف. بی. آی» چگونه این «آکلهها» را جمعآوری میکرد و از اینان برای ما ملت چماق اسلامی میتراشید، در این «داستان» پرحادثه و مهیج اثری نخواهیم یافت. امروز است که دم «اف. بی. آی» لعنتی از زیر عبای سازمانهای «فلق» و مجاهدین انقلاب اسلامی بیرون زده. آن روزها اینان «بچههای مسلمان» و «مبارز» و «مخلص» و به ویژه «ضدامپریالیست» بودند! یادمان که نرفته؟ آن روزها کسی نمیگفت که «نبرد» پنهان گاردهای جاویدان اعلیحضرت همایونی در «در و دهات» افغانستان با دولت طرفدار شوروی را باید همین تاجزادهها و نوریزادها و خمینیها و خاتمیها تداوم بخشند. آن روزها ایران یک جزیره بود، و فقط یک کشتی در بندرگاهاش لنگر انداخته بود، کشتی کاخ نیاوران!
در همین روند «منطقی» جریانات است که حضرت تاجزاده با همان سازمان تروریستی و بمبگزار «فلق»، در کمیتة استقبال از «امام خمینی» نیز فعالانه شرکت فرموده، این تحفة «ام. آی. 6» را در رأس یک کودتای «انگلیسی ـ آمریکائی» با سلام و صلوات میآورند به ایران! اینجاست که یک آخوند سیهفکر و متحجر که به قول زندهیاد بختیار اگر نقشة دنیا را جلویش میگذاشتید شمال و جنوب را نمیشناخت، به تصمیمگیری در مورد مسائل استراتژیک منطقه، نظام امنیتی کشور، مسائل فرهنگی، دانشگاهها، طب، فیزیک، روانشناسی پرداخته و خصوصاً تکلیف شطرنج و تختهنرد و «اوراق گنجفه» و دیگر ابزار «لهو و لعب» را بخوبی روشن میکند.
در این معیاد پرشکوه است که شاهد حضور «پررنگ» جناب تاجزاده در رکاب دستگاه کودتا میشویم. این جوانک علاف که جز چند سال ولگردی در خارج از کشور و برگزاری نماز جماعت با دانشجویان ایرانینمای ساکن کالیفرنیا هنر دیگری ندارد، در این معیاد پای در رکاب مرکب انقلاب گذاشته و نخستین «مسئولیت» انقلابیاش را به عنوان «مدیریت کل مطبوعات و نشریات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» آغاز میکند! بله، اشتباهی در کار نیست. در کشوری که ادبیات کلاسیک آن همه ساله موضوع دهها تز دکتری در مهمترین دانشگاههای جهان میشود، در کشوری که حداقل به صورت ظاهری و صوری بیش از یکصد سال تجربة «مطبوعاتی» وجود دارد، و سالهای سال دانشکدههای ادبیات و حقوق در آن بر پا بوده و صدها فارغالتحصیل داشتهاند، چه کسی میباید «مدیریت کل مطبوعات و نشریات وزارت فرهنگ» را در اختیار بگیرد؟ همین جوانک 23 ساله که آداب نمازجماعت، بمبگزاری، آدمکشی و تیغکشی در کوچه و خیابان را خیلی خوب فراگرفته. البته از حق نگذریم، «مطبوعاتی» که توسط اوباش کودتا و آخوندها «مصادره» شده بود، همین «مدیریت کل» را هم لازم داشت. ولی اگر در و تخته به هم جور میآید، واقعیت را نمیتوان انکار کرد. در کشور ایران مغلطهای هولناک و پوپولیسم دستنشانده را «انقلاب» جا زده بودند؛ در نتیجه نه آن ورقپارهها مطبوعات به حساب میآمدند، و نه این جوانک «مدیرکل»! اینها همگی تصاویری واژگونه بود که یک به یک در قشرها و طبقات متفاوت اجتماعی تزریق میشد، در صورتیکه واقعیات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور در مراحل دیگری رقم میخورد.
امروز کم نیستند جوانانی که به عملکرد این مهرههای نشاندار غرب چشم امید بستهاند. و اگر این مطالب به رشتة تحریر کشیده میشود فقط برای آگاهی هم اینان است. افرادی از قماش تاجزاده، کودتاچیان 22 بهمناند؛ هیچگونه مسئولیتی طی دوران حکومت سرکوبگرشان قبول نکردهاند، و همچون میرحسین موسوی مسئولیت را به گردن این و آن میاندازند. تاجزاده که امروز به دلیل تغییرات «کلان استراتژیک» منطقه، پایگاههای اصلی کودتای 22 بهمن را در شرف فروپاشی میبیند و موضع سیاسیاش به خطر افتاده، در هیاهوی تبلیغاتیای که رادیوهای غربی به راه انداختهاند تبدیل شده به «قهرمان» جنبش سبز! البته این نیز همان حکایت «مدیریت کلی» ایشان است. بیله دیگ، بیله چغندر! این «جنبش سبز» همین «قهرمان» را هم لازم دارد.
با این وجود شاهدیم که تلاش مذبوحانة این عامل شناخته شدة سازمانهای تروریستی وابسته به «غرب» جهت توجیه مواضع سرکوبگرانة حکومت اسلامی همچنان ادامه پیدا کرده. این تحفه که مرتباً از زندان اوین به «مرخصی» فرستاده میشود، دست به «مقالهنویسی» هم زده. کسی نمیپرسد اگر تاجزادة مفلوک «مقالهنویس» بود چرا آنزمان که به قول خودشان «مدیر کل نشریات» شده بودند چیزی نمینوشتند؟! در هر حال، مقالات ایشان حرف ندارد! تاجزاده در یکی از آخرین مقالاتاش از «هوش سرشار» رهبر انقلاب نیز داد سخن داده:
«رهبر فقید انقلاب هوشیارترین سیاستمدار ایرانی حافظ مرز بین امور سیاسی و امور نظامی بود...»
البته مقصود ایشان از «رهبر انقلاب» همان خمینی جنایتکار و کودن است که «سخنرانیها» و احکام فقاهتی «آبدار» وی را در مورد مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هنوز فراموش نکردهایم: قلمها خودشان را اصلاح کنند؛ دانشگاهها باید اسلامی باشد؛ حجاب از الزامات است؛ شطرنج حرام است؛ فلسفة یونانی به موقعش خوب است؛ و ... و این «رهبر انقلاب» در ذهن علیل تاجزاده از جمله هوشیارترین سیاستمداران ایران بوده! واقعاً کشوری که خمینی هوشیارترین سیاستمدارش باشد آخر و عاقبتی بهتر از آنچه امروز میبینیم نصیباش نخواهد شد. خوشحال باشیم که هنوز کار به طاعون و وبا و یا ایدز و نابودی کامل ملت ایران نرسیده.
باری تاجزادة مفلوک در به اصطلاح «مقالة» خود چنین القا میکند که این سیاستمدار «هوشیار» یعنی همان خمینی اجازه نمیداد نظامیان در امور سیاسی دخالت کنند! کسی نمیپرسد این خمینی باذکاوت که اجازه نمیداد نظامیان در امور دخالت کنند، حاکمیت را از دست چه کسانی دریافت کرده بود؟ اگر ارتش شاهنشاهی، ساواک آریامهری و شهربانی میرپنج حاکمیت را به این آدمخوار خرفت تحویل نداده بودند، حتماً امام سیزدهم با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کشور را اداره میکرد، چرا که جز اوباش و اراذل احدی با این «گلة وحش» همراه نبود. نمیباید فراموش کرد که معرفی «مردم» و «امت» به عنوان صاحبان «انقلاب اسلامی» شعار پوچ گفتمان کودتای 22 بهمن است؛ نه «مردمی» در کار بود، و نه امتی. آخوند بود و ارتش شاهنشاهی و ساواک!
شاید هدف امثال تاجزاده از نگارش چنین مبهماتی این باشد که دستهای توانمند «سازمان فلق» را با همان چند کلت زنگ زده به عنوان مسئولان مهم و سرنوشتساز این «انقلاب» معرفی نمایند و با پنهان داشتن اهرمهای استعماری چنین وانمود کنند که این سازمانهای «مردمی» بودند که جغد جمکران را بر «امت» حاکم کردند، آنهم در مرزهای ابرقدرت شوروی آنزمان! به آقای تاجزاده باید بگوئیم، «خرخودتی»! با ورشکستگی دکان اسلامفروشی، دیری نخواهد گذشت که دکان «انقلاب فروشی» و این قماش «مقالهنویسی» نیز تعطیل شود؛ فکر دکان دیگری باشید!
اما مگر آقای تاجزاده از چنین دکان پر برکتی دست میشویند؟ هرگز! ایشان پس از اثبات «ذکاوت» و هوش سرشار روحالله خمینی، برای رفع مسئولیت از حکومت اسلامی در زمینة رشد فاشیسم نیز پای به میدان فریب میگذارند و با وقاحتی که فقط از آخوند و بازاری میتوان انتظار داشت میفرمایند، طی نخستین سالهای «انقلاب» سرکوب احزاب مخالف در کار نبود و در ماههای نخست فضای کشور خیلی دمکراتیک بوده! خلاصه تاجزاده خیلی احساس دمکراسی داشته، چرا که در ماههای کذا ساواکیها برای دریافت حقوق معوقة خود تظاهرات میکردند:
«با توجه به عملكرد جمهوری اسلامی و مخالفانش در سال های ابتدایی، جفا به رهبری انقلاب می دانم که بگوییم وی از همان ابتدا آمده بود که همه احزاب مخالف را سرکوب کند. برعکس، فضای ماه های نخست انقلاب چنان دموکراتیک بود که حتی اعضای ساواک در مقابل نخست وزیری دست به تظاهرات زدند و حقوق معوقه خود را طلب کردند.»
البته ما هم تردیدی نداریم که اعضای ساواک میتوانستند دست به تظاهرات بزنند، چرا که از خودتان بودند. ولی از همان روزهای نخست صحنههائی را شاهد بودیم که با آنچه تاجزاده میگوید از زمین تا آسمان تفاوت داشت. ما لات و اوباشی را میدیدیم که مسلح به انواع سلاحهای سرد و تحت حمایت نیروهای انتظامی «طاغوت» و اعضای کمیتههای «انقلاب» به دفاتر رسانههائی حمله میبردند که «جسارت» کرده و چند برگی، نه بر «خلاف» تبلیغات امام زمان که خارج از کنترل «کلان مطبوعات مصادرهای» منتشر کرده بودند. ما عملیات حزبالله به سرکردگی «برادر» هادی غفاری را شاهد بودیم. اینان فقط چند روز پس از «پیروزی» انقلاب اسلامی با چوب و چماق به مرکز زنان جبهة ملی حمله برده همه را به باد کتک گرفتند؛ ما تهاجم وحشیانه به گردهمائی طرفداران «جبهة دمکراتیک ملی» را در برابر دانشگاه تهران دیدیم؛ وحشیگریای که در تصور هم نمیگنجید؛ ما روز 8 مارس 1979، شاهد سرکوب زنان ایران در میدان شهیاد بودیم، و هزاران نمونة دیگر از سرکوب را به چشم دیدیم! حملة گروههای سازمانیافته را به تشکلهائی دیدیم که نمیتوانستند هیچ ارتباطی با تحرکات نظامی و براندازانه داشته باشند؛ اصولاً برنامة کودتا از ابتدا چنین شکل گرفته بود که به تشکلهائی حملهور شوند که نمیتوان آنها را برانداز توصیف کرد. و اینهم دلیل داشت، هر چند در این مختصر از توضیح در بارة آن خود را معاف میکنیم.
در عمل، آقای تاجزاده درست میگویند، ولی از آنجا که «توله بازاری» هستند، مسئله را واژگونه نمودهاند تا مخاطب را حسابی گیج کنند. باشد که به عادت ابوی جیب مشتری را هم بزنند. اما زمانیکه تشکلهای غیرمسلح، مسالمتجو و «مدنی»، از جمله مراکز فعالیت زنان جبههملی، دفاتر روزنامهها و کتابفروشیها اینچنین مورد تهاجم قرار میگیرد و غارت میشود «صورت مسئله» برای همه مشخص خواهد شد؛ این از بدیهیات است. «پیام» کودتای 22 بهمن که در قالب «حکومت اسلامی» بروز کرده بود، از همان نخستین روزها روشن بود و هیچ ابهامی در آن نمیدیدیم: یا حمله میکنید و این کودتا با تکیه بر حمایت خارجی و ساواک و ارتش خودفروختة شاهنشاهی نابودتان میکند، یا ما حمله میکنیم و نسلتان را از روی زمین برمیداریم! این همان «پیامی» است که حضور کریم سنجابی، رهبر جبهة ملی در کابینة دولت موقت را به فقط به چند هفته محدود کرد. و حتی فروهر که خود از راستگرایان تندرو به شمار میرفت فقط چند روز توانست با جوی که امثال آقای تاجزاده و دوستانشان بر کشور حاکم کرده بودند در جایگاه بیاهمیت «وزارت کار» دوام بیاورد. اما تاجزاده با واقعیت بیگانه است. اینفرد بیشرمانه ادعا میکند که تهاجم حکومت به مخالفان «واکنشی» بود به عملکرد اینان؛ به عبارت دیگر تاجزاده مخالفان را به خشونت متهم کرده:
«در واقع این خود گروهها بودند که در ابتدای انقلاب یا دست به اسلحه بردند[...]»
بله، همانطور که میبینیم ما ملت به این «توله بازاری» یک چیزی هم بدهکار شدهایم. بر اساس ترهات ایشان، گروههای سیاسی حملة مسلحانه به حکومت اسلامی را آغاز کردند، در نتیجه حکومت اسلامی مجبور شد برای حفظ آخوند و پاسدار و چادرسیاه و خصوصاً «نبرد با آمریکا» استبداد سیاه آخوندی به راه اندازد! اینگونه است که صورت مسئله بکلی عوض میشود. اینجا آقای تاجزاده با آن سوابق «درخشان » مقصر نیستند، تقصیر از دیگران است. واقعاً باید به حزب توده که تحریفات خواندنی تاجزاده را تحت عنوان «مقابل تحریف واقعیات دهة اول ج. اسلامی بایستیم!» زینتبخش سایت خود کرده از صمیم قلب «تبریک» گفت. بله، حزب توده گل بود به درخت عرعر نیز آراسته شد!
در کمال تأسف در این زمان محدود امکان ارائة تحلیلهای گستردهتر از «مقالات» و جفنگیات تاجزاده را نداریم. ولی ایشان نیز همچون دیگر «دکانهای» رو به تعطیل سازمان سیا در ایران، به دست و پا افتادهاند تا موجودیت سیاسی و نظامیشان را از گزند «تحولات اجتنابناپذیر» محفوظ دارند. تحولاتی که اگر با فروپاشی نطفة استعماری «خط امام» آغاز شده، مسلماً و بدون تردید پشت در «حکومت اسلامی» و توهمات اصلی و پایهای آن که همان برقراری تحجر اجتماعی از نوع «صدر اسلام» باشد، متوقف نخواهد ماند. امثال تاجزاده و حزب توده باید بدانند که ملت ایران دیگر حاضر نیست توضیحات و تفسیرات «خررنگکن» اینان از قماش «اسلام خوب»، «امام هوشیار» و نظام «ضدامپریالیستی» آخوندهای قم و کاشان را به گوش گیرد. و در این برهه، سایتهائی که اقدام به انتشار چنین مزخرفاتی میکنند بهتر است بدانند که با اینکار فقط به اعتبار خود لطمه خواهند زد؛ اینهمه اگر هنوز برایشان اعتباری باقی مانده باشد.
نسخة پیدیاف ـ گوگل
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ فایلدن
نسخة پیدیاف ـ داکستاک
نسخة پیدیاف ـ ایشیو
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
نسخة پیدیاف ـ داکیوتر
نسخة پیدیاف ـ دیوشیر
نسخة پیدیاف ـ پیبیورکس
نسخة پیدیاف ـ ستورگیت
...
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ فایلدن
نسخة پیدیاف ـ داکستاک
نسخة پیدیاف ـ ایشیو
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
نسخة پیدیاف ـ داکیوتر
نسخة پیدیاف ـ دیوشیر
نسخة پیدیاف ـ پیبیورکس
نسخة پیدیاف ـ ستورگیت
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر