اگر بگوئیم شرایطی که سالها پیش در آسیای مرکزی و در پی
فروپاشی اتحاد شوروی به وجود آمده بود،
اینک در قلب خاورمیانه به صورتی متفاوت بازتولید میشود، آنقدرها گزافه نگفتهایم. از نخستین روزهائی که باراک اوباما پای به کاخسفید
گذارد، گمانة آشوبسازی و جنگسازی در
خاورمیانه قابل پیشبینی بود. نمایش
روحوضی «جنبشسبز» در ایران، غائلة
«بهارعرب» در مناطق عربنشین، کودتا در
مصر، عراق و تونس، تلاشهای ناکام کودتائی در ترکیه، و اینک لشکرکشی جهت «مبارزه» با پدیدة مبهمی
به نام «داعش» کارتهای کاخسفید است. ولی هر چند این کارتها، دقیقاً به شیوة دوران بحرانسازی در
افغانستان، یک به یک از آستین کاخسفید
به روی نقشة استراتژیهای خاورمیانه فرومیریزد، یک
واقعیت را نمیتوان از نظر دور داشت و آن اینکه،
حداقل تا آنجا که به وضعیت روسیه،
چین و دیگر بازیگران منطقهای مربوط میشود، اوضاع حالوهوای دیگری دارد.
پس ببینیم این بازیگران منطقهای هر کدام چه شرایطی دارند. نخست از
روسیه شروع کنیم. اینکشور علیرغم فشارهای
دیپلماتیک، مالی و حتی امنیتی غرب به تدریج کمر راست میکند، و بلبشوهای دوران یلتسین را پشت سر میگذارد. از سوی
دیگر، چین هر چند اخیراً، تحت عنوان «بحران اقتصادی» متحمل فشارهای
گستردة مالی غرب شده، و فروپاشی در بازار اوراق بهادارش میلیاردها دلار ثروت را یک روزه بخار کرده، توانسته
در وابستگی تمام و کمال اقتصاد خود به بازارهای غرب و سرمایهگزاری شرکتهای غربی
به صورتی پایهای تجدیدنظر به عمل آورد. و
اما هند، دیگر قدرت منطقهای، با تکیه
بر سیاست روسیه در افغانستان توانسته تا حدی پای از بنبست روابط «تحمیلی» خصمانه
با پاکستان بیرون گذاشته، روابط مناسبتری با همسایگان خود ـ چین و پاکستان ـ برقرار نماید. حکومت ملائی در ایران نیز، به دلیل فشار سیاست مسکو، به
ناچار دست از گربهرقصانیها و مسخرگیهای «نبرد با آمریکا» برداشت و مجبور شد
روابط بینالمللیاش را بجای مسخرگی و لاتبازی،
بر محور حقوق بینالملل مستقر نماید. از سوی
دیگر، در عراق، دولت شیعیمسلک المالکی که وظیفة اصلیاش
فراهم آوردن زمینة تجزیة کشور بود، از قدرت دست شست و جای خود را به دولتی با
«اهداف» دیگر داد. در این میانه در سوریه، سناریوی اسلام سیاسی آمریکا با شکستی هولناک
روبرو شد و عقبنشینی مفتضحانة کاخسفید شعار «بشار اسد باید برود» را به «تلاش
جهت دستیابی به صلحی پایدار» تبدیل کرد!
اگر به چشمانداز فوق،
وضعیت آشفتة ترکیه را نیز اضافه کنیم به صراحت خواهیم دید که کارتهای
آتلانتیسم در خاورمیانه یکی پس از دیگری در حال سوختن است. و در چنین شرایط وانفسائی است که آمریکا تلاش
دارد سیاست پیاده شده در افغانستان را ـ این سیاست پس از رخدادهای 11 سپتامبر افغانستان
را به آتش کشید ـ اینبار در شمال عراق و بخشی
از سوریه بازتولید کند. سیاست
مذکور در نظام تبلیغاتی غرب، با تکیه بر
«مبارزة» فرضی واشنگتن با تروریسم موجودیت
خود را در افکار عمومی «توجیه» میکند، هر چند این تروریستها، هم در
گذشته و هم در حال حاضر، جملگی از دستهای
پرمحبت انگلستان و آمریکا تغذیه میشوند، و مرکز توجه ویژة سازمانهای اطلاعاتی غرب به
شمار میروند! بله،
درست حدس زدید، دقیقاً همان خیمهشببازی
مبارزة آمریکا با طالبان و القاعده است که اینبار با برچسب مبارزه با «داعش» پای
به میدان گذارده!
حال ببینیم در سناریوئی که به بازتولید جنایات افغانستانی
عموسام در سوریه اختصاص یافته، به هر کدام از مهرههای محلی آتلانتیسم چه نقشهائی
ارجاع شده. همانطور که گفتیم داعش نقش
طالبان و القاعده را ایفا میکند؛ رهبر
نامرئی طالبان نیز که ملاعمر نام داشت، در خیمهشببازی یانکیها در سوریه نامش
«ابوبکر البغدادی» شده. هر دوی اینان به
یکسان «نامرئی» و ناشناساند، و اصلاً
معلوم نیست از کدام مسیرها مورد حمایت لوژیستیک،
نظامی و اطلاعاتی و مالی قرار میگیرند!
برای داغ کردن تنور افکار عمومی فرنگیها، نخستین
قربانیان جریان «نئوطالبان»، همچون انواع افغانیاش، چند تن از اتباع غرب بودند؛ خصوصاً خبرنگاران! میدانیم که حضور خبرنگاران در این درگیریها
از جمله «منهیات» شده، ممکن است گزارشات اینان
دست عموسام و عواملاش را در حمایت از تروریسم رو کند، و برای
کاخسفید دردسرساز شود. در نتیجه، بهتر
است ارتباط شهروندان غرب با تحولات سوریه به طور کلی قطع شده، اینان فقط از طریق پنتاگون در جریان «تحولات»
قرار گیرند. به همین دلیل کشتن خبرنگاران
و برخی عوامل اطلاعاتی غرب که میتوانستند در مناطق فعالیت «داعش» دردسرساز شوند، یکی از
مهمترین وظائف «نئوطالبان» سوری بود.
از سوی دیگر،
عربستان سعودی به شیوة خیمهشببازی افغانستان اینبار هم «صندوقدار» جنگ شده. شیخ عربستان پول یامفت نفت را به جیب یانکیها
سرازیر میکند، تا اینان داعش را که در رسانهها
قرار است «نابود» کنند، از نظر نظامی
تجهیز نمایند! دولت کودتائی جدید عراق نیز در این میانه نقش «جنگسالار»
بازی میکند؛ از یکسو با سوءسیاست و دنبالهروی از یانکیها
به آتش جنگ در عراق و سوریه دامن میزند،
و از سوی دیگر، بدون آنکه در
برابر عوامل نابسامانی عراق کوچکترین عکسالعملی از خود نشان دهد، خوابیده
پارس میکند و گاه دندانهای عاریهاش را نشان این و آن میدهد. دولت جمکران نیز دقیقاً همان نقشی را در بحران
سوریه بر عهده گرفته که در افغانستان ایفا میکرد؛ ریختن آب به آسیاب آمریکائیها، حمایت از تروریستها و طالبان، اعزام
نیروی نظامی جهت پشتیبانی از جبهة تروریسم، شرکت
فعال در بمبگزاریها، و به راه انداختن جنگ شیعه با سنی، تحت
عنوان «اتحاد شیعه و سنی!»
ولی مهمترین نقش در این میانه از آن ترکیه، عضو سازمان ناتوست که در بحران سوریه نقش پاکستان
در افغانستان را بر عهده گرفته. دولت دستنشانده و بیاختیار ترکیه، در میانة این بحران به تدریج کشور را به پشتجبهة
جنگ سوریه تبدیل کرده. ولی اشتباه نکنیم، ایندولت
پوشالی برای تبدیل شدن به پاکستان جدید خیلی از خودگذشتگی فرمود و همچون «گاو نُه من
شیر»، هر آنچه رشته بود پنبه کرد. دولت
مذکور، هم در داخل و هم در مرزها کشور را با جنگ و
درگیری و برادرکشی رو در رو نمود، و اینک
منتظر است تا یانکیها حمایت کنند و یک کودتای روحافزای دیگر ارتش سازمان ناتو
را به نجات آتاترکیسم صدساله بیاورد! هر چند که دوران این «انتظارها» دیگر سپری شده.
بله، اسلامگرایان
ترکیه که تا چند صباح پیش شکمشان را جهت پیوستن به اتحادیة اروپا صابون فراوان
زده بودند، واقعاً شقالقمر کردند و ترکیه
را به رتبة «هشلهف» پاکستان تنزل دادند،
و ترکها را در برابر مسیری بیآینده، به دست قضا و قدر رها کردند. تعجبی
ندارد، این است وظیفة دولتهای دستنشانده. و در
راه انجام این «وظیفة الهی»، اردوغان، رئیس
جمهور «فوتبالیست» آنکارا، دست همه را از پشت بسته.
حال که تلاش مهرههای آمریکائی جهت تحقق سناریوی جدید و
تکراری آمریکا را بررسی کردیم، چه بهتر که ببینیم تفاوتهای بحران سوریه با جنگ
افغانستان چیست؟ اگر یانکیها به هر قیمت
میخواهند بحران افغانستان را لایه به لایه در کشور سوریه طابقالنعلبالنعل
بازسازی کنند، این واقعیت را نیز نمیتوان
نادیده گرفت که بازتولید شرایط افغانستان،
حتی در افغانستان هم دیگر امکانپذیر نیست،
چه رسد به سوریه. و هر چند مهرههای وابسته به یانکیها ـ دولت جمکران،
شیخهای عرب، عوامل دستنشانده در
ترکیه و عراق و اردن ـ همان نقشآفرینیهای
گذشته را تکرار میکنند، بحران از ابعاد دیگری برخوردار شده.
در وحلة نخست روسیه،
چین و هند در مورد سوریه سیاستی مستقل و متفاوت با غرب اتخاذ کردهاند. و به همین دلیل نیز دیگر بر خلاف افغانستان
شاهد هماهنگیهای پکن با لندن نیستیم. از
سوی دیگر، این سیاست مستقل از آتلانتیسم
که طی بحران افغانستان اصولاً وجود خارجی نداشت هر روز قدرت عمل بیشتر و حیطة
فعالیت گستردهتری یافته. این سیاست که اینک از ساختار مالی و اقتصادی بریکس
برخوردار است، و بر ساختار امنیتی و نظامی پیمان شانگهای تکیه کرده،
نطفههای منطقهای همچون احزاب بعث عراق
و سوریه، پکاکا، حزبالله لبنان، و ... را به خود نزدیک کرده. از سوی
دیگر، سیاست مذکور در برخی محافل نظامی که از چنگ
آتلانتیسم گریختهاند، خصوصاً در مصر، اردن،
لبنان و اسرائیل نفوذ کرده، و
اعمال سیاست میکند. خلاصه بگوئیم،
شرایطی در منطقه ایجاد شده که در دوران جنگ افغانستان تصورش را هم نمیشد
کرد. خصوصاً آنکه در مرکز این بحران، دولت بعث سوریه نشسته، دولتی
که امروز علناً به مسکو نزدیک است و با تکیه بر این سیاست نوین منطقهای، در برابر اعمال نظر واشنگتن و پیشانداختن
ملایان و اسلامگرایان موضعگیری جدی میکند.
به همین دلیل است که در سوریه، تمامی تلاشهای غرب برای بازسازی شرایط
افغانستان و نهایت امر دستیابی به «نتایج مطلوب» با شکست روبرو شده. خلاصه
بگوئیم، غرب برای چسباندن نان اسلامگرائی
به تنوری که در سوریه «داغ» کرده بود، دیگر ابزار کافی در اختیار ندارد. «چونة» نان
اسلام سیاسی روی دست اوباما، مرکل و
خصوصاً کامرون باد کرده، و نمیدانند با آن چه کنند. در همین راستاست که میباید جنجال رسانهای پیرامون
«بحران پناهجویان» در اروپا را نیز مورد بررسی قرار داد. فاجعة
انسانیای که سیاست یانکیها و دولتهای دستنشاندهشان از قماش حکومت اسلامی
جمکران، کودتاچیان ترک و عرب و عراقی و
... در منطقه به راه انداخته، نهایت امر صدها هزار انسان را آواره کرده. آوارگان
جنگ از مناطق متفاوت سوریه، عراق، افغانستان و حتی کردستان ترکیه، لبنان و
لیبی و مصر سوار بر قایقهای بادی سینه به امواج مدیترانه میدهند تا به اروپا
پناهنده شوند! ولی آنچه در این میانه
قابلیت بررسی دارد، گذشته از نگونبختی انسانهائی که توسط مشتی
سیاستباز در کاخسفید و لندن به مصیبت اوفتادهاند، تغییر
ناگهانی سیاستهای «مهاجرتی» دولتهای اروپاست!
اگر به یاد داشته باشیم تا چند ماه پیش در اروپا سخن از
راستگرایان افراطی و فاشیستها خیلی مدروز بود. و حداقل
در نظام رسانهای، مخالفت این فاشیستها
با مهاجران یکی از اصول «غیرقابل» تردید به شمار میرود. کار «رشد
و تعالی» فاشیسم در اروپا چنان بالا گرفته بود که در انگلستان تشکل فاشیست «یوکیپ»
ادعای در دست گرفتن دولت را داشت، و در آلمان فدرال هر هفته لاتهای «پگیدا» مرکل
را هو میکردند و خواستار «آلمان برای آلمانی» میشدند. و از
سوی دیگر، در مهد دمکراسی فرانسویان، برای
فاشیستهای «جبهه ملی»، در نظام رسانهای
بیش از 45 درصد آراء و اقبال عمومی پیشبینی میشد!
حال این سئوال مطرح میشود که چگونه در عرض چند هفته هم سایة
احزابی اینچنین «قدرتمند» و فراگیر و محبوب از سر اروپائیها دور میشود، و هم نظام رسانهای که ادعا میکرد آیندة اروپا
در دست افراطیون راستگرا خواهد بود، این
حضرات را در حوزههای انتخاباتی ناکام میکند. و نهایت امر به دنبال این تغییرات «یکشبه»، که با
شکست یوکیپ، تعطیلی دکان پگیدا و فروپاشی
جبهة ملی فرانسه تقارن زمانی یافت، امروز
شاهدیم که فریاد حمایت از صدها هزار پناهنده و مهاجر از حلقوم همان نظام رسانهای
گوش فلک را کر کرده! بیدلیل نیست که پیشینیان میگفتند، «شهرفرنگه،
از
همه رنگه!»
این تغییر سیاست مسلماً دلائل استراتژیک بسیار گسترده دارد و
در این مختصر مشکل بتوان تمامی ابعاد آن را مورد توجه قرار داد، ولی از آنجا که مطلب امروز ما به شرایط سوریه
مربوط میشود تلاش خواهیم داشت به طور خلاصه این تغییر سیاست را در چارچوب شکستهای
عموسام در سیاستگزاریهای خاورمیانهایاش بررسی کنیم.
همانطور که دیدیم همزمان با شکست در جبهة سوریه، باد فاشیستهای اروپا خوابید، و مسئلة ارتباط اسرائیل با صلح منطقهای نیز به
حاشیه رانده شد. این سئوال مطرح میشود که این ارتباطات از کجا
ریشه میگیرد؟ به طور خلاصه بگوئیم، مهمترین
هدف تشکلهای فاشیست اروپا، برخلاف آنچه
ادعا میشود مبارزه با مهاجرت نیست. چرا که،
مهاجرت تودههای آواره و بیپناه
جهت بازتولید لشکر انبوه بیکاران و کاهش دستمزدها الزامی است، و فاشیستها که خادمان اصلی سرمایهداران به
شمار میروند از فواید مهاجرت آگاهی کامل دارند! هدف
اصلی جنجال رسانهای پیرامون موفقیت سیاسی فاشیستها در اروپا ارعاب شهروندان
یهودی و کوچاندن آنان به اسرائیل بود. به همین دلیل نیز طی ماههای گذشته که کاخسفید
به خیال خود در اسلامی کردن سوریه و عراق به موفقیتهای بزرگی نائل آمده بود، نظام
رسانهای اروپا باد در بادبان فاشیستها میانداخت و با ایجاد وحشت در میان
یهودیان تلاش داشت اینان را هر چه بیشتر به اسرائیل کوچ دهد! ولی
زمانیکه شست کاخسفید خبردار شد که خر در سوریه باقالی نخواهد آورد، و پوزة
سازمان سیا در اینکشور به خاک مالیده خواهد شد، به یکباره تنور گرم و داغ فاشیستها در اروپا «یخ»
کرد! راستش را بخواهید اگر اسلامگرائی در منطقه در
موضع تدافعی قرار گیرد سیاستهای منطقهای اسرائیل نه تنها برای کاخسفید منفعتی
به بار نخواهد آورد، که همچون سالهای گذشته، عوامل
وابسته به مسکو در دولت اسرائیل میتوانند این دولت را به شاخ گاو در جیب آمریکا
تبدیل کنند. به همین دلیل نیز شکست اسلام
سیاسی در سوریه سریعاً موضع نظام رسانهای را تغییر داد، تو گوئی
اصولاً در اروپای فاشیستپرور، هرگز راستگرای
افراطی وجود خارجی نداشته و ندارد! همان
نظام رسانهای که تا چندی پیش فاشیستها را حاکمان آیندة اروپا معرفی میکرد، امروز انساندوست
شده، و آغوش گرم بورژوازی آدمخوار اروپا
را برای استقبال از سیل انسانهائی گشوده که به دست همین محافل جنایتکار آواره شدهاند.
شکست
غرب در سیاستهای منطقهایاش کار را به چنان افلاسی کشانده که اینان تلاش دارند
با قرار دادن انسانهای آواره بین خود و جریانات سیاسی در سوریه و عراق، از این
آوارگان سکوی پرشی جهت بازگشت آتی به منطقه بسازند.
با این وجود، مسئلة
خاورمیانه علیرغم تمامی ابعاد هولناک انسانیاش هنوز به پایان نرسیده و راه درازی
در پیش دارد. ولی با در نظر گرفتن سبقة «خروجی» چنین بحرانهائی
در ساختار استراتژیک نوین، چند گمانه از
هم اکنون قابل پیشبینی است. نخست اینکه دولت ترکیه همچون پاکستان طی بحران
افغانستان، هر روز مفلوکتر و فروهشتهتر خواهد شد. آنکارا
از هم اینک میباید خود را برای یک دمکراسی از نوع «غیرآتاترکی» آماده کند، و ارتش تا بندندان مسلح ناتو دیگر نخواهد
توانست اسلامگرائی را در قدرت نگاه دارد،
و به سرکوب ملت ترکیه ادامه دهد. در سوریه،
صحنة سیاست برخلاف میل آمریکائیها، در چارچوب خروج کامل اسلامگرایان از سیاستهای
آیندة اینکشور شکل خواهد گرفت، و تلاشهای بغداد و تهران جهت کشاندن دولت سوریه
به سوی اسلامگرائی با شکست توأم خواهد بود. از سوی
دیگر، با شکست سیاست آمریکا در سوریه، میباید
منتظر ورود دوبارة اسرائیل به سیاستهای منطقهای باشیم. هر چند
نقش اسرائیل دیگر آن نیست که سابقاً بوده؛ اسرائیل
تحت تأثیر عوامل نزدیک به مسکو تبدیل خواهد شد به مجموعهای خواستار هماهنگی با
دیگر کشورهای منطقه. گزینهای که برای آمریکا از زهر کشندهتر است.
تکلیف دولتهای کودتائی در ایران و عراق نیز در همین راستا مشخص
میشود. حسن روحانی و العبادی، کودتاچیان یانکینسب میباید دست از سیاست جنگسازی
«شیعه و سنی» بشویند، و با نزدیکتر شدن هر چه بیشتر به روسیه و چین به
تحمیل اسلام سیاسی بر جامعه پایان دهند. هر چند هیچیک از پایتختهای بزرگ منطقه ـ پکن، مسکو و دهلینو ـ قصد ندارد با تکیه صریح و بیواسطه بر انسانمحوری، زمینة بحرانآفرینی مذهبی یانکیها و خصوصاً
انگلیسیها را در اینکشورها فراهم کند.