۷/۱۵/۱۳۸۹

الف.گاف!




امروز به بررسی پدیده‌ای می‌پردازیم که در گفتمان مخالف‌نمایان حکومت اسلامی «جنبش سبز» نام گرفته. ولی برای ایجاد فضای مناسب جهت این «بحث ‌و بررسی» نخست می‌باید واژة «مخالف‌نما» را نیز تعریف کرد. در مطلب ما هر کجا به «مخالف‌نما» اشاره می‌شود، مقصود فرد یا افرادی است که علیرغم ارتباط ساختاری و اندام‌وار با ایدة پایه‌ای «حکومت اسلامی»،‌ امروز سعی دارند این ارتباط را به طور کلی در پردة ابهام فروافکنند. به عبارت ساده‌تر، مخالف نمایان نه ارتباط خود را با ایدة پایه‌ای «حکومت اسلامی» در مفهوم جاری و تاریخی‌اش تأئید می‌کنند، و نه حاضرند این ارتباط و انتظارات و الهامات را به طور کلی و از پایه و اساس نفی کنند. خلاصه بگوئیم، موضع اینان در ارتباط با ایدة «حکومت اسلامی» در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده. برای اغلب «مخالف‌نمایان»، موضع‌گیری در اینمورد بستگی تام به این امر دارد که محافل حاکم در سطح جهان چه «مسیری» در برابرشان قرار ‌دهند.

رفتار «مخالف‌نمایان» البته در ظاهر به معشوقه‌ای می‌ماند که در قبول و یا رد ارتباط با «معشوق» بی‌وفا مردد و دو دل‌ باقی مانده. معشوقه‌ای که از یکسو، مزة خاطرات «خوش» و ارتباطات «دل‌انگیز» گذشته زیر دندان‌اش مانده، و یاد دوران «دلدادگی‌ها» قلب‌اش‌ را به طپش می‌اندازد؛ ندائی به او «امید» می‌دهد که بازیافت هیجانات و شوروشر، به سیاق روزهای نخستین هنوز هم می‌تواند میسر باشد! و از سوی دیگر، به دلیل بی‌وفائی معبود به این صرافت افتاده‌ که مسیر او دیگر از راه دلدار جدا شده. این «جدائی» است که «مخالف‌نما» همه روزه می‌باید به صورتی دردناک آنرا هضم نموده و در کلام و رفتار خود به تلخی از آن یاد کند.

با این وجود، همانطور که گفتیم رفتار «مخالف‌نما» فقط در ظاهر چنین می‌نماید، چرا که اگر پای در میدان «سیاست» می‌گذاریم بهتر است نمونة «عاشق» و معشوق را رها کنیم. ‌«سیاست»، عرصة واقعیات است؛ و اگر «عاشق» با مسائل اطراف به صورت احساسی برخورد می‌کند، سیاست‌باز، خصوصاً آندسته که از سال‌ها پیش و حتی از عنفوان جوانی، پای در میدان همگامی با الزامات «محافل» گذاشته‌، برخوردش فقط از روی «حساب‌گری» خواهد بود! تنها منطق حاکم بر رفتار و کردار این قماش «افراد سیاسی»، همان حسابگری است و بس!

«مخالف‌نما» که در اینجا تشریح می‌کنیم، منطقاً از جمله کسانی‌ است که طی سالیان دراز در خدمت‌ هواداران تند و آتشین‌مزاج «ایدة» پایه‌ای حکومت اسلامی بوده‌؛ برای «امام» جان‌فشانی‌ها ‌کرده، در مسیر عروج استبداد دینی و آخوندی هر آنچه از دستش برآمده انجام داده، و حتی از ریختن خون هم‌میهنان‌اش نیز ابائی نداشته. ولی باز هم بگوئیم، این «عملیات» نیز همچون موضع‌گیری‌های «احساسی» کنونی مخالف‌نما، فقط می‌باید بازتابی از اصل پایه‌ای و اساسی «حسابگری‌های‌» او تحلیل شود! به عبارت دیگر، این فرد روز و روزگاری در برابر یک دوراهی قرار گرفته: خدمت به یک حکومت مستبد، سرکوبگر و چپاولگر، یا پشت کردن به مناصب و مزایا و رد همکاری با چنین حکومتی. مخالف‌نما بجای قبول فقر، بیکاری، انزوا، غربت و مصائب دیگر مسیر همکاری با رژیم را انتخاب کرده. آن روزها که حمایت محافل سرمایه‌داری جهانی از آخوندیسم در ایران از انسجامی فراگیر برخوردار بود «مخالف‌نما» انتخاب‌‌اش را کرد. بی‌پرده بگوئیم، این «انتخاب» همکاری و همیاری با آدمکشان بوده.

اگر امروز «مخالف‌نما» قصد آن دارد که ویراستی متفاوت از شخص خود، عملکردهای‌اش و اهداف استبداد دینی ارائه دهد، فقط به این دلیل است که حکومت اسلامی در ویراست «کهن» دیگر آنقدرها مورد توجه و اقبال محافل حاکم نیست. مسائل جهانی تغییر کرده، و این جماعت نیز همچون آفتاب‌پرست‌های بدهیبتی که بر سینة صخره‌ها در دامنة زاگرس چسبیده‌اند، در هماهنگی با این تغییرات مرتباً رنگ عوض می‌کنند.

پس از ارائة این تصویر شتابزده از آنچه «مخالف‌نما» می‌خوانیم، فرصتی خواهیم داشت تا نگاهی به جریان غوغاطلب «سبز» بیاندازیم. دست تقدیر چنان کرد که این جریان تبدیل به یکی از شاهراه‌هائی شود که در مسیر آن «مخالف‌نمایان» در داخل و خارج از کشور اهداف و نمایشات و نظریات انحرافی و توجیه‌گرانة خود را در دکه‌های متفاوت به معرض فروش بگذارند. «شاهراهی» که توسط شبکة سراسری تبلیغاتی سرمایه‌داری غرب به چند دلیل افتتاح شد. پیش از ادامة مطلب «دلائل» فوق را به صورتی فشرده مورد بررسی قرار می‌دهیم.

دلیل نخست این است که غرب در چارچوب نیازهای استراتژیک خود حاضر به قبول عقب‌نشینی از ایدة پایه‌ای «حکومت اسلامی»، در ایران و به طور کلی در مرزهای جنوبی روسیة فعلی نیست. این مسئلة در کمال تأسف ریشه‌ای بسیار عمیق دارد و به سادگی نمی‌توان از کنار آن گذشت. به طور مثال، در ادامة همین استراتژی است که در ترکیه شاهد قدرت‌گیری روزافزون ‌ «گرگ‌های خاکستری» هستیم. این به اصطلاح «گرگ‌ها» که در واقع سگ‌های نانخور و دست‌آموز آمریکا هستند، همزادان «جاویدشاهی‌های» کودتای 28 مرداد، و یا «حزب‌اللهی‌ها» در کودتای 22 بهمن می‌باید تلقی شوند؛ نمایندگان رسمی سیاستگزاری غرب در معابر عمومی. وظیفة اصلی این گروه‌ها ایجاد وحشت و گسترش دامنة ناامنی نزد افراد و گروه‌هائی است که با ایدة پایه‌ای حکومت «آخوند»، چه در عمل و چه در تئوری و چه در ساختارهای هنری و ادبی و فلسفی در تضاد قرار می‌گیرند. از طریق فعالیت‌های سازندة این «گرگ‌ها» مخالفان «ایدئولوژی‌» ساخته و پرداختة پنتاگون باید بدانند که حتی به دلیل نگارش یک کتاب و نمایشنامه نیز می‌توانند جان ببازند. به این ترتیب است که غرب وزنة «عملیاتی» اوباش و اراذلی را که «گرگ‌های خاکستری» نام گرفته‌اند بر فضای اجتماعی و فرهنگی ترکیه هر لحظه سنگین‌ و سنگین‌تر می‌کند! در عمل، در جامعة «نیمه‌آزاد» ترکیة فعلی، این «گرگ‌ها» به عنوان عوامل یک «خودسانسوری» گسترده و چند لایه پای به میدان گذارده‌اند. بدیهی است که اگر نیازهای استراتژیک غرب ایجاب کند، همین «گرگ‌ها» به تدریج نظام حاکم را به سوی یک فاشیسم مذهبی تمام عیار سوق خواهند داد.

قصد ما از اشاره به عملیات «گرگ‌های خاکستری» در ترکیه،‌ در واقع قرار دادن خوانندگان ایرانی در میدان مناسب سیاسی است. چرا که از نظر تاریخی، آندسته از خوانندگان که دوران اوج‌گیری «اسلامی‌ات‌» در حکومت آخوندی فعلی را تجربه کرده‌اند بخوبی به یاد دارند که فضای اجتماعی چگونه «گام به گام» توسط آخوندیسم مسخر شد، و نهایت امر کار بجائی رسید که همچون دوران رستاخیز آریامهری، حکومت تلویحاً اعلام داشت، «هر که با ما نیست، یا جای‌اش در زندان است، یا از کشور می‌رود!» البته این گنده‌گوئی‌ها اگر از حلقوم آخوندهای مفلوک بیرون آمد، این محافل استعمار غرب بودند که چنین شهامتی به لات‌ولوت‌های جمکران اعطا کرده بودند. این استعمار است که در برابر صاحبان اصلی این سرزمین، یعنی ایرانیان از بلندگوهای‌اش چنین پیام‌های موهنی صادر می‌کند.

می‌بینیم که این «پیام» در تمامی سرزمین‌های مسلمان‌نشین، خصوصاً مناطقی که توسط ارتش ایالات متحد اشغال شده‌ مرتباً به گوش می‌رسد. امروز ارتباط ارتش‌های اشغالگر افغانستان و پاکستان با آدمکشان طالبان و هنگ‌های «عرب» دیگر کاملاً علنی شده. آقای کرزای، رئیس دولت دست‌نشاندة کابل تحت نظارت و مسلماً به فرمان اشغالگران غربی با طالبان مذاکره می‌کند و این مطالب رسماً در رسانه‌ها نیز انعکاس می‌یابد. شاید بهتر است یادآوری کنیم که این‌ها همان «طالبان» هستند، که در ظاهر امر ارتش‌های غرب برای نابود کردن‌شان به افغانستان لشکرکشی کردند و امروز «طرف مذاکره» از آب درآمده‌اند!

ولی بهره‌برداری از دین‌خوئی و اسلامگرائی در سرزمین‌های واقع در جنوب غربی روسیه جهت اعمال فشار بر مسکو، تنها دلیل دلبستگی غربی‌ها به حکومت‌های اسلامی محلی نیست. یکی دیگر از دلائل مهم دلبستگی غرب به این نوع حکومت‌ها را می‌باید در کاربردی جستجو کرد که استعمار غرب از تاریخچة پربار خود در این مناطق صورت می‌دهد. از حدود 150 سال پیش، شبکه‌ای «سیاسی ـ دینی» توسط امپراتوری بریتانیا در مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و آسیای مرکزی پایه‌ریزی شده و طی اینمدت، تمامی ساختارهای حقوقی، فقهی، تشکیلاتی و حتی شبکة مساجد و «قبور» که شامل مدفن ائمه و شخصیت‌های مذهبی و حتی امامزاده‌های بی‌نام‌ونشان می‌شود، از طریق عوامل انگلستان به نحوی از انحاء به زنجیره‌ای واحد متصل شده‌اند‌. استعمار غرب هر لحظه که نیاز داشته باشد، نه فقط برای اعمال فشار بر مسکو که صرفاً جهت کنترل تحولات اجتماعی در این مناطق می‌تواند از این شبکه جهت پیشبرد منافع خود بهره‌برداری نماید. در صورت فروپاشی حکومت‌های اسلامی، و برقراری حکومت‌های لائیک اعمال چنین سیاستی برای لندن و واشنگتن غیرممکن خواهد بود.

به طور مثال، شاهد بودیم که تحت عنوان «مخالفت» با سلمان رشدی و جهت دامن زدن به آتش تحجر وتعصب دینی، ‌ چگونه در شهرهای پاکستان به ناگاه میلیون‌ها نفر با سپرهای «سبز» به میدان آمده خواهان اعمال «مجازات مرگ» بر نویسندة «کافر» شدند! این جمعیت متشکل از اوباش شهری، مسلماً رمان‌های «سنگین و ثقیل» از قبیل «آیات شیطانی» را نمی‌خواند، و از منظر درک و شناخت ادبی نیز در مرحلة تجزیه و تحلیل یک «رمان» قرار نگرفته؛ مسئلة اصلی کاربرد ابزاری از تعصبات بود. ولی در یک حکومت قانونی، و تحت نظارت یک دستگاه حاکمه که به آزادی بیان و قلم نویسندگان و شاعران تعهد قانونی و حقوقی داده باشد، دست استعمار جهت دامن زدن به چنین آتش‌هائی باز نیست، و نمی‌تواند اوباش را جهت «کنترل» فضای اجتماعی به خیابان‌ها بکشاند. دلائل دیگری نیز جهت ادامة حمایت غرب از «اسلام‌گرائی» در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه قابل ارائه است، ولی جهت پرهیز از اطالة کلام به همین دو مورد اکتفا کرده، و می‌پردازیم به موضوع اصلی این وبلاگ یعنی آیندة «جنبش سبز».

بارها و بارها عنوان کرده‌ایم که آشوب‌های پس از «انتخابات» تلاشی بود مذبوحانه از جانب محافل استعماری جهت ایجاد «تقدس دوباره» برای حکومت اسلامی. دیدیم که این تلاش مزورانه به دلیل آگاهی‌های عمومی در ایران و عدم همکاری قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای چگونه با شکست مفتضحانه روبرو شد. اینکه اگر میرحسین موسوی به ریاست جمهوری برگزیده می‌شد چه «حوادثی» می‌توانست در کشور به وقوع بپیوندد، موضوع بحث امروز ما نیست؛ مسلماً در صورت «پیروزی» این فرد بازگشت به دوران بلبشوی «سیدخندان» شیاد دور از انتظار نمی‌توانست باشد. ولی ما بارها و بارها از هم‌میهنان درخواست کردیم که در تظاهرات طرفداران موسوی شرکت نکنند، و در صورت شرکت از تکرار شعارهای تقدس‌گستر حکومت اسلامی پرهیز نمایند و این درخواست دلیل داشت.

«تلفیق» یک جنبش طرفدار قانونی‌ات و دمکراسی،‌ با شعارهای یک حکومت فاشیست و سرکوبگر مسلماً راه به گسترش دمکراسی در کشور نخواهد گشود. چنین عملکردی فقط یک نتیجه دارد: تزریق نیروی بر‌آمده از تحرک «نوین» ملت ایران در رگ‌های حاکمیتی که در قدرت است و از عمر «نکبت‌بارش» بیش از سه دهه می‌گذرد. این عملیات در ویراستی که توسط عوامل استعمار ارائه شد، می‌بایست به «بازیافت» مشروعیت عمومی و توده‌ای برای همین حکومت می‌انجامید، و این مسئله در شرایطی که نیات و اهداف واقعی، و نه ادعائی نامزدهای انتخاباتی، در هاله‌ای از ابهام فروافتاده فقط راندن توده‌ها به سوی چاه است. در مطلبی جداگانه از شعارهائی که در هیاهوی «سبز» بر زبان رانده می‌شد سخن به میان آورده‌ و گفتیم که یک تحرک و جنبش سیاسی الزاماً می‌باید «گفتمان» و زبانی از آن خود ایجاد کند.

سر دادن فریاد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در شرایط بحران‌سازی‌های 23 خرداد 1388 از طرف گروه‌های سازمان داده شده، دقیقاً به این می‌مانست که در دوران سلطنت جماعتی تحت عنوان مبارزه با «دولت هویدا» در خیابان‌ها شعار «جاوید شاه» داده و شب‌ها هم روی پشت‌بام‌ها شعار «رضا، رضا، شاهرضا» و «خدا، شاه، میهن» سر دهند! خلاصه بگوئیم، اگر چنین عملیاتی منجر به تضعیف موضع سلطنت پهلوی می‌شد، شعارهائی هم که در روزهای بحران‌سازی «انتخابات» آخوندها بر زبان‌ها جاری شد، می‌توانست حکومت اسلامی را متزلزل کند! در این میعاد است که نقش همان «مخالف‌نماها» بیش از پیش آشکار می‌شود. مخالف‌نمایان تحت عنوان «جلوگیری از ساختارشکنی» ـ این عبارت که از زبان بسیاری از دست‌اندرکاران جنبش سبز مرتباً شنیده ‌شد، طی این بحران اصولاً معنا و مفهوم واقعی نیز به دست نداد ـ شعارهای حکومت اسلامی را به عنوان خواست‌های اساسی و پایه‌ای ملت ایران به قول زنده‌یاد هدایت «توی لپ ملت شکستند!» و در بوق رسانه‌های غربی گذاشتند.

ولی عقب‌نشینی قدرت‌های استعماری غرب که به دلیل عدم همکاری منطقه‌ای، و خصوصاً هشیاری ملت ایران به وقوع پیوست «جنبش سبز» را نیز به طور کلی از مسیرهای پیش‌بینی شده منحرف کرد. آن‌ها که با شعار «اسلام، اسلام» پای پیش گذاشتند امروز به صراحت فهمیده‌اند که اسلام‌بازی و دکان «تقدس‌فروشی» دیگر عایدی زیادی نخواهد داشت، به همین دلیل به صورت «زیرجلکی» و ک...ن‌خیزک به جانب شعارهای لائیک منحرف می‌شوند. شهران طبری، یکی از کارکنان رادیوفردا، در مصاحبه‌ای که در تاریخ 13 مهرماه سالجاری با «الف. گاف»، یکی از سخنگویان فرامرزی حکومت اسلامی صورت داده برنامة خود را با طرح یک پرسش مزورانه آغاز می‌کند، تا به مخاطب چنین القاء کند که آشوب‌های خردادماه 1388 در ترادف با جنبش‌ مشروطه بوده:

«آيا اين جنبش [سبز] نيز مانند ديگر تلاش‌ها و جنبش‌هاى يك قرن اخير مردم ايران به خاموشى مى‌گرايد؟»

جهت بررسی ابعاد این «تبلیغات مزورانه» نیازی به شناخت گسترده ‌از شیوه‌های تبلیغاتی استعماری نیست!‌ کارمند «رادیوفردا»، به صراحت، حتی پیش از آنکه سخنان فرد مورد مصاحبه را هم پخش کند نتیجه‌گیری تاریخی، اجتماعی و سیاسی خود را به مخاطب «حقنه» کرده! نتیجه‌ای که در کمال تأسف هیچ ارتباطی با ماهیت واقعی این «هیاهو» و اهداف اساسی و پایه‌ای‌اش ندارد. این اهداف که از طرف پایتخت‌های بزرگ غرب دنبال می‌شد همان تحکیم دوبارة موضع حکومت آخوند و تحمیل «اسلام‌باوری» بر ملت ایران بود. خوانندة این مطلب با مقدمة‌ کارمند رادیوفردا «موظف» است بین هیاهوسالاری‌های میرحسین موسوی، باند «بهزاد نبوی» و سیدشیاد اردکان، ترادفی «طبیعی» با مبارزات ملت ایران طی سدة گذشته جهت دست‌یابی به حکومت قانون برقرار سازد! این عمل بیشرمانه فقط نشاندهندة ابعاد توطئه‌ای است که توسط محافل استعماری بر علیه ملت ایران به پیش رانده شده. ولی گویا کارمند رادیوفردا خود را برای پاسخگوئی به «اعتراض» ما از پیش آماده کرده باشد، چرا که در ادامة مطلب می‌افزاید:

«آيا ساخت و بافت اين جنبش توانائى در برگرفتن خواست‌هاى متفاوت و كثرت‌گراى مردم ايران را دارد؟»


نمی‌دانستیم در قلب «قانون بی‌اساس» جمکران و نظارت استصوابی، و در انتخاباتی که تحت نظارت شورای نگهبان و به تأئید شاخک‌های اطلاعاتی سپاه پاسداران صورت می‌گیرد، قرار بوده «خواست‌های متفاوت و کثرت‌گرای مردم ایران» نیز مد نظر باشد! برای اختراع چنین ارتباط «میمونی» می‌باید به آقای «طبری» تبریک گفت! ایشان از قضای روزگار با یک «طبری» دیگر که او نیز سوار بر کشتی شکسته حکومت اسلامی سال‌ها برای آخوند «پارو» می‌زد تشابه اسمی دارند. ولی برداشت منطقی حکم می‌کند که تأکید بر «برآوردن» خواست‌های متفاوت و کثرت‌گرای مردم ایران طی یک «انتخابات نمایشی» در فاشیسم اسلامی، نمی‌باید جدی تلقی شود. این «تأکیدات» یک شوخی خنده‌آور هم نیست؛ اهانتی است مستقیم به ملت ایران.

ولی نمی‌باید تعجب کرد، آقای طبری فقط اوامر را دنبال می‌کنند. اما همانطور که پیشتر نیز گفتیم آمریکا مشکل می‌تواند با این ترفندها باد در بادبان فاشیسم دینی بیاندازد، در نتیجه تغییر مسیر از «رادیوفردا»، شاخک سازمان سیا شروع شده. آقای «الف.گاف» در جواب به سئوالی که آیندة «هیاهوی سبز» را مطرح می‌کند، چنین می‌گویند:

«ما تجربة جنبش دموكراسى‌خواهى ايرانيان [را] كه از مشروطه شروع شده تا به امروز، [و] انقلاب مشروطيت، حوادث دوران مصدق، حوادث سال 1342، انقلاب 57، جنبش اصلاح طلبى و جنبش سبز نمودها و تجلى‌هاى بيرونى آن [بوده‌اند می‌دانیم و] جنبش اصلى دموكراسى خواهى مردم ايران [...] هميشه امتداد داشته.»


خیلی جالب است! آقای «الف. گاف»،‌ که سال‌های سال در خدمت حکومت اسلامی و جنفگیات حوزه و بازار جانفشانی‌ها کرده، قلم‌فرسائی فرموده‌اند و امروز توسط محافل اجنبی همه روزه «جایزه باران»‌ می‌شوند، بجای بازی کردن در میدان «مأنوس» حکومت اسلامی، و توجیه مواضع «انقلابی‌شان» یک «برداشت» ویژه از «هیاهوی» سبز ارائه داده‌اند! ایشان در واقع گلیم را از زیر پای مخالفان حکومت اسلامی کشیده، به زیر کپل مبارک و مقدس خودشان می‌اندازند! تو گوئی ایشان از روز نخست فقط یک دلنگرانی داشته‌اند و ‌آنهم، در زبان لات‌های فرهیختة حکومت اسلامی «دمکراسی‌خواهی» بوده!

البته در توصیف سیر تحولات «انقلابی» مد نظر ایشان، مخاطب به طور مثال درمی‌یابد که انقلاب مشروطیت که به 14 سال نبرد خونین در خطة آذربایجان منجر شد، با هیاهوی یک روزة یک آخوند مفتخور و واپس‌مانده‌ به نام روح‌الله خمینی که فقط جهت جلوگیری از نامزدی زنان در انتخابات مجلس اعلام «جهاد» داده بود، یکسان است و می‌باید در ترازوی تاریخی «واحدی» مورد بررسی قرار ‌گیرد. در همین راستا نیز مسلماً حامیان و سرداران نهضت مشروطیت از قبیل ستارخان و باقرخان در کنار چاقوکشان بازار از قماش «رضائی‌ها» خواهند نشست. ما که این «تحلیل تاریخی» را درست درک نمی‌کنیم، آنان که «درک» کرده‌اند لطف کرده برای‌مان توضیح دهند.

باری «الف. گاف» که همچون تمامی نوچه‌های عموسام تمامیت‌خواه هم تشریف دارند، پس از اینکه گلیم را از زیر پای سرداران مشروطیت کشیده و زیر کپل خودشان انداختند، به سراغ امثال نویسندة این وبلاگ هم آمده، با دقت فراوان گلیم ما را هم از زیر پای‌مان می‌کشد و در کمال وقاحت ادعا می‌کند:

«وقتى چهره‌هاى شاخص جنبش از اين صحبت مى‌كنند كه جنبش خودى و غيرخودى ندارد و جنبش، مرزهاى عقيدتى و ايدئولوژيك، جنسيتى و قوميتى را در نورديده، در واقعيت خودش را [در رفتار این شخصیت‌ها] نشان بدهد.»


بله، همین مانده بود که اوباش زن‌ستیز، زن‌نمایان چادرسیاه، آخوندهای آدمخوار، آدمکشان سپاه پاسداران و لات‌ولوت‌های بازار و بسیج و موتورسوارهای حکومت اسلامی به قول ایشان «مرزهاى عقيدتى و ايدئولوژيك، جنسيتى و قوميتى را» درنوردند! بسیار خوب،‌ حال یک سئوال پیش می‌آید: اگر چنین «چهره‌های شاخصی» در حکومت اسلامی وجود داشته،‌ اینان‌ چطور حاضر شدند که بیش از سه دهه با مشتی افراد که دقیقاً در مسیر مخالف فعالیت می‌کردند همکاری و همیاری نزدیک و «مخلصانه» هم داشته باشند؟ آیا انتظار «الف. گاف» از آنچه «شخصیت‌های شاخص» معرفی می‌کند منطقی است؟ ایشان در جای دیگری خود را حامی تشکیل «میز مخالفان» خوانده‌اند!

باید نخست پرسید سرکار خودتان را «مخالف‌» می‌شمارید؟ اگر مخالف هستید با چه پدیده‌ای مخالفت می‌کنید؟ «الف. گاف» که تا پیش از مرگ آخوند منتظری بدون اجازة ایشان آب هم به دهان مبارک نمی‌گذاشت، با چه بخش از حکومت اسلامی مخالف است که اینک خواهان تشکیل «میز مخالفان» می‌شود؟ مگر منتظری منفور رئیس مجلس خبرگان جهت تنظیم این «قانون اساسی» بی‌پایه و اساس نبود؟ چرا آنروزها صدای‌اش در نیامد و نگفت که این یک استبداد «غیرقانونی» است که مشتی خودفروخته از قماش بازرگان، بهشتی، بنی‌صدر و ... می‌خواهند آن را به عنوان «قانون» به ملت ایران تحمیل کنند؟ حال در اطراف «میز مخالفان» پیشنهادی «الف. گاف» چه افرادی می‌باید بنشینند؟ نمایندگان اقشار و چهره‌های ملی:

«[...] نمايندگان اقشار مختلف اجتماعى، از جنبش دانشجوئى، از جنبش زنان، از جنبش معلمان، از جنبش كارگرى، و از چهره‌هاى ملى ...»

بله، ایشان پس از آنکه از استقرار حکومت « ‌ زود، سریع، فوری» موسوی دجال و «برادران» مأنوس‌شان ناامید شدند، کمر «همت» بسته و مطالباتی را که سال‌های سال است طرفداران دمکراسی مطرح کرده‌ و درآن خواستار حضور قشرهای متفاوت اجتماعی،‌ اتحادیه‌های کارگری، انجمن‌های صنفی و حرفه‌ای در گفتگوی دمکراتیک جامعه شده‌اند، از نوشته‌های اینان «استخراج» نموده به عنوان «مطالبات جنبش سبز» روی خطوط رادیوفردا می‌گذارند! همان رادیوئی که سایة دمکراسی سیاسی در ایران را با گلوله می‌زند. بی‌دلیل نیست که روان‌شناسان می‌گویند انسان به هر رفتار ناشایستی خو می‌گیرد، حتی به دزدی! بله «الف.‌گاف» و شرکاء که عمری با نسخه‌برداری از «این‌وروآن‌ور» خود را نویسنده و تحلیل‌گر و سخندان جا زده‌اند، امروز نعلین بوگندوی آخوند متعفن را رها کرده، کارشان روی خطوط اینترنت به دزدی از ایده‌های افرادی رسیده که ده‌ها هزار نسخه از مطالب‌شان از دیرباز در دسترس همگان بوده.

البته نویسندة این وبلاگ از همان روزهای نخست به دلیل عدم حضور تشکل‌های صنفی و اتحادیه‌های کارگری در کنار «انتخابات» جمکرانی‌ها، شرکت در این نمایش مسخره و ضدایرانی را محکوم کرده بود. تمامی مطالب ما نیز در اختیار همگان قرار دارد، حرف‌های‌مان هم اصلاً «تازگی» ندارد، ولی شنیدن حرف‌های ما از زبان «الف.‌گاف» خیلی خیلی تازگی دارد! واقعیت این است که «الف. گاف» با سرقت سخنان ما در عمل با «شخصیت‌های شاخص» جنبش سبز خداحافظی کرده. ایشان بخوبی دریافته‌اند، یا بهتر بگوئیم به گوش‌شان «رسانده‌اند» که قضیه گندش در آمده و بهتر است «سکان» را به سوی دیگر بپیچانی! به همین دلیل نیز شاخک سازمان سیا با این «نخبة» صحنه‌‌گردانی مصاحبة اختصاصی ترتیب داده. ولی جالب‌ترین مسئله اینجاست که مصاحبة کذا «اهدافی» جز آنچه آقای «الف. گاف» ادعا دارند دنبال می‌کند. چرا که در ادامة سخن، مطالبات سلطنت‌طلب‌های مک‌کارتیست که خواهان «راه خروج» برای سپاه پاسداران و چاقوکشان حکومت اسلامی هستند از زبان ایشان به گوش می‌رسد. بله، «الف. گاف» رسماً از گفتگو با اوباش حکومت اسلامی برای‌مان قصه می‌گوید:

«وقتى شما اين گفت و گو را در بياندازيد، [...] اعتمادسازى مى‌كند. افراد را به هم نزديك مى‌كند. اميدسازى مى‌كند. [...] آكتور سياسى درست مى‌كند.»


نمی‌دانستیم از گفتگوی اوباش درونمرزی با انواع برونمرزی «آکتور سیاسی» متولد می‌شود! باری «الف. گاف» نمی‌گوید که این به قولی «گفتگو»، ‌آنهم با یک رژیم حاکم سیاسی چه نتایج مستقیم و غیرمستقیمی می‌تواند داشته باشد. چرا که اگر رژیم در قدرت باشد، گفتگو را به نفع خود مصادره خواهد کرد، و اگر در موضع ضعف قرار گیرد، همانطور که تجربة کودتای 22 بهمن 57 نشان داد، امثال همین «الف‌. گاف» از گفتگو با رژیم روی برگردانده، با فریاد و عربده در خیابان خواستار سرنگونی‌اش می‌شوند. خلاصة کلام آنچه ایشان «پیشنهاد» می‌کنند جز «حرافی» نیست، مگر آنکه دستگاه استعمار غرب این تغییرات «صوری» در امور حکومت اسلامی را مد نظر داشته، و در این راستا دست «الف. گاف» و امثال ایشان را جهت صحنه‌گردانی و گربه‌رقصانی باز گذاشته باشد. به استنباط ما آکروباسی «محیرالعقول» این «نوچه‌آخوند» فقط نشان می‌دهد که چنین تصمیماتی گرفته شده، هر چند شانس زیادی برای «پیروزی‌شان» نمی‌بینیم.

ما بر این اصل اساسی تأکید داریم که «تغییرات» واقعی در ساختار حکومت ایران می‌باید تحت فشار عوامل و گروه‌های داخلی برخوردار از جایگاه واقعی اجتماعی صورت گیرد، نه توسط گروه‌های خلق‌الساعه‌ای که تحت عنوان «زنان»، «دانشجویان»، و ... به یک‌باره سر از کاهدان به در آورده، تبدیل به رهبران «مردمی» می‌شوند! چنین تشکل‌هایی را به رسمیت نخواهیم شناخت، و در برابرشان موضع‌گیری می‌کنیم، چرا که این ساختارهای «مصنوعی» و خلق‌الساعه فقط و فقط در مسیر حکومت اسلامی حرکت خواهند کرد. تحرکات واقعی در هر گام حکومت اسلامی را که صورتک منحوس استعمار است یک گام به عقب می‌نشاند و مواضع اجتماعی، فرهنگی، مالی، اقتصادی، تجاری و ... را در اختیار گروه‌هائی قرار می‌دهد که قادراند به تدریج خود به گشتاورهای زایندة نیروی سیاسی در کشور ایران تبدیل شوند. این است تفاوت میان پروژة استعماری «الف. گاف»، با آنچه ما حرکت دمکراسی و حکومت انسان‌محور در ایران فردا می‌خوانیم. ما حکومت آیندة ایران را متکی به نیروئی می‌خواهیم که «واقعیت» دارد، نه آنچه روی کاغذپاره‌های سازمان سیا «موجودیت» یافته.

پرواضح است که در این چارچوب،‌ تحرکات دمکراتیک با تکیه بر اهرم‌های سیاستگزاری محافل استعماری غیرقابل تحقق خواهد بود. به آنان که با حذف طبیعت پایه‌ای جنبش‌های انسان‌محور ایران و تبدیل تحرکات انسانی به چوبدست استعمار، با کفش آهنین و به خرج محافل استعماری به دور دنیا می‌دوند در همینجا بگوئیم، کاری از پیش نخواهید برد: «عرز خود می‌بری و زحمت ما می‌داری!»





هیچ نظری موجود نیست: