۱۲/۰۳/۱۳۹۰

ریدن و ارشاد!




پس از بن‌بست نظامی‌ای که مقاومت روسیه،  چین و هند در برابر آشوب‌های غرب در سوریه ایجاد کرد،  مسائل منطقه‌ای پای در روند جدیدی گذاشته.   در حال حاضر مشخص کردن جزئیات این روند امکانپذیر نیست،   ولی همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم،  نقطة ورود «علنی» مسکو به مراودات سیاسی جهانی مسئله‌ای بسیار مهم است که نمی‌تواند در شرایط بین‌المللی کم‌تأثیر تلقی گردد.  روسیه،   که خود را در عمل به میراث‌خوار اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کرده،   با موضع‌گیری صریح در سوریه،   بر بیش از یکصد سال «غیبت» مسکو در مراودات بین‌المللی نقطة پایان گذاشته؛  این مسئله نمی‌تواند کم اهمیت‌ تلقی شود. 

شاید بهتر باشد پیرامون آنچه «غیبت یکصد ساله» خواندیم در همینجا توضیحی بیاوریم.  ممکن است خوانندگان این وبلاگ بپرسند،   موضع‌گیری‌های اتحاد شوروی طی بیش از 70 سال موجودیت این ابرقدرت را چگونه می‌توان «غیبت» تحلیل کرد؟    پاسخ به این پرسش بسیار روشن است.   آنچه ما «حضور» سیاسی و استراتژیک یک قدرت جهانی در عرصة بین‌المللی می‌خوانیم،   یک حضور «ایدئولوژیک»،   بر پایة پیش‌فرض‌هائی از قبل تعیین شده نیست.   مقصود «حضوری» است پیوسته در کنار تحولات و همگام با آن‌ها.   مقصود حضوری است که از طریق آن مسکو هم بر تحولات «تأثیر» می‌گذارد،   و هم عناصر خارج از مسکو بر ساختار سیاسی درونی روسیه «تأثیر» خواهند گذارد.   خلاصة کلام،   در این مرحله،  اشاره به نوعی تأثیر دو سویه است،   که نهایت امر می‌باید یک ارتباط «انسانی» تحلیل شود.  

اتحاد جماهیر شوروی در «حضورهای» سیاسی و استراتژیک خود،   با تحولات جوامع مختلف آنقدرها کاری نداشت؛   مشکل اصلی مسکو این بود که چگونه این تحولات را می‌بایست تبدیل به نوعی شورش مارکسیست‌نما،   کودتائی «شبه دمکراتیک»،   و یا حاکمیتی حامی مسکو و مواضع استراتژیک‌اش تبدیل نمود.   و در عمل،  از لحظه‌ای که «دگردیسی» مورد نظر مسکو آغاز می‌شد،   «حضور» اتحاد شوروی نیز در عمل از میان رفته بود.  به عبارت دیگر،   «ملتی» که در چارچوب چنین فرایندی دچار «دگردیسی» می‌شد،   دیگر هیچ اهمیتی نداشت.   مهم مواضع این «ملت» در تخالف با آمریکا و متحدان‌اش بود!  به همین دلیل،  درگیرهائی ریشه‌ای بین مسکو و سرمایه‌داری‌های محلی و ساختارهای فئودال در کشورهای مورد نظر آنقدرها جدی نبود.  در واقع،   مخالفت استالینیسم با این ساختارها و به قول بلشویسم «بهره‌کشی‌ها»،  معمولاً از آنجا ناشی می‌شد که به صورت سنتی این لایه‌ها تحت کنترل انگلستان و آمریکا رشد و نمو کرده‌ بودند،   و در شرایط «جنگ‌سرد» نفوذ مسکو در آن‌ها عملاً غیرممکن شده بود!       

به طور مثال،  به صراحت دیدیم که همین استالینیسم به اصطلاح ضدسرمایه‌داری و ضدفئودال چگونه در کشورمان آیت‌الله «ضدامپریالیست»،   اصول «مترقی» انقلاب سفید،   و یا بازاریان «ملی و مترقی» پیدا می‌کرد!   مسئله این نبود که خانواده‌ای در بازار تهران نمایندگی خودروهای «لادا» را داشته باشد؛   مهم این بود که این «ارتباط ناهمگون» تجاری،   روابط درونی اتحاد شوروی را که بر اساس پیش‌فرض‌های استالینیسم عاری از هر گونه ‌عیب و نقص بود مخدوش نکند.  شوروی طی حضور 7 دهه‌ای خود در ارتباطات جهانی به دنبال رابطة یک سویه‌ می‌گشت،   و به همین دلیل کم نبودند رژیم‌های دست‌نشاندة غرب که با ایجاد این رابطة «مقدس» با مسکو از حمایت‌های مقطعی کرملین نیز برخوردار می‌شدند.   رژیم پهلوی،   چه در دورة رضامیرپنج و چه آریامهر،   از جمله همین رژیم‌های «دوست» تلقی می‌شد،   دوستی و همگامی‌ای که پس از کودتای غرب در 22 بهمن 57،   و به روی کار آوردن ملایان توسط آژانس‌های انگلستان همچنان ادامه یافت.   تا روزی که کار به گربه‌رقصانی‌های ملاممد خاتمی رسید،   اینجا بود که در این «دوستی» خِلل و فُرجی نمایان شد. 

در این مقطع غرب خروج مسکو از ارتباطات یک‌سویه را پیش‌بینی کرده بود،  و با به روی کار آوردن ملاممد «اردکانی»،   معروف به سیدخندان در واقع قصد آن داشت که در ارتباطات «دوجانبه‌ای» که نهایت امر مسکو از ایجاد آن با کشورهای همسایه ناگزیر می‌شد،  حداقل در ایران «دست‌بالا» را داشته باشد.   آقای خاتمی،  جنایتکار شناخته شده و مسئول تبلیغات جنگ استعماری 8 ساله بود.   مشتی نابکار و خودفروخته از قماش لات‌های خط‌امام،   عمال نهضت‌ عاظادی،   مبارزان «صدر انقلاب»،  و ... و خصوصاً لشکر مفت‌خوران حکومت اسلامی در فرنگستان که به بهانه‌های مختلف جهنم ولی‌فقیه را به مقصد پایتخت‌های «خوش‌آب‌وهوای» مغرب زمین ترک کرده بودند،   و با دلارهای سفارتخانه برای اسلام و مسلمین «نسخه» می‌نوشتند،   به یک‌باره بسیج شدند تا آب در آسیاب ملاممد اردکانی بیافتد.     

«خوش‌خیالی» نزد نظریه‌پردازان غرب آنچنان ریشه و ساقه پیدا کرده بود که هیچکدام از اینان «بد به دل راه نمی‌داد!»   در قاموس این جماعت،   ایرانی پس از آنکه توسط عوامل ده‌ها کودتای نظامی،  فرهنگی،  دولتی و ... که طی 80 سال از چپ و راست بر سرزمین‌اش تاخته بودند،  می‌بایست در شرایطی که غرب پای‌اش به بن‌بست افتاده،   نوکران شناخته شده و «ناشناختة» محافل وابسته به غرب را اینبار تحت عنوان «ناجیان» آزادی و دمکراسی روی سر گذاشته «حلوا،  حلوا» کند!    آن‌ها که تا دیروز به ادامة سلطة زوج خوشبخت «هاشمی ـ خامنه‌ای» رضایت داده بودند،   و با فرستادن سردار اکبر سازندگی به عشق‌آباد و برقراری بده‌بستان با رژیم‌های «پساشوروی» در این بلاد،   قصد به راه انداختن همان «مصالحه‌های» دوران «جنگ‌سرد» را داشتند،   و برای اکبر سازندگی و خانواده‌اش «ریاست جمهوری موروثی و ابدی و ازلی» در قانون اساسی جمکرانی‌ها می‌چپاندند،   پس از به بن‌بست رسیدن لات‌بازی‌شان ناگهان «جمهوریخواه»،   «دمکرات» و «آزادیخواه» شده،    عامل اصلی سرکوب فرهنگی در دهة 1360،   یعنی ملاممد خاتمی را از کیسة زباله‌شان برای ما ملت بیرون کشیدند.  کم نبودند اراذلی که این «ملا» را جرج واشنگتن ایران می‌خواندند!  

ولی قصه‌پردازی‌های غرب در ایران بجائی نرسید؛   فقط و فقط به دلیل همان ارتباط دوجانبه‌ای که فروپاشی روابط ویژة «جنگ‌سرد» میان ایران،  روسیه،  هند و چین به وجود آورده بود.  کسی در این میان آنقدرها از خود اختیار عمل نداشت.  این ارتباطی بود که نه از صافی منافع غرب رد می‌شد،   و نه رژیم دست‌نشاندة آمریکا در ایران می‌توانست با بده‌بستان‌های مقطعی،   از قماش خودفروشی‌های سردار اکبر در عشق‌آباد سر و ته‌اش را هم بیاورد.   چرا که این رابطة دوسویه،   همچون تمامی ارتباطات دوجانبه در جهان سیاست و اقتصاد و امورمالی ارتباطی «زنده»،   «پویا» و متحول بود؛   ایستائی از نوع کودتائی که غرب و عمال‌اش به دنبال آن بودند،   نمی‌توانست در آن جائی داشته باشد.   

در مورد چند و چون «غوغای» سبز نیز که در همین راستا سازماندهی شد،   بارها و بارها نوشته‌ایم.  بساط «سبز» یکی از همان تلاش‌های «خرکی»‌ غرب جهت خروج از بن‌بست «سیاسی ـ  استراتژیک» در ایران بود،   ولی به دلیل ضعف شدید ساختاری در سیاست‌های منطقه‌ای،  این کمدی «هولناک» عملاً به فروپاشانی حکومت اسلامی انجامید.   آنچه امروز در ایران صورت «حکومت اسلامی» به خود گرفته،   فقط شبحی است از مرده‌ریگ کودتای ارتش شاهنشاهی در 22 بهمن 57.   تفاله‌ای است از این «مرده ریگ» در قدرت؛  هر چند «قدرت» این مرده‌ریگ نیز دیگر معنا و مفهوم درستی به دست ندهد.   ولی این «بی‌تکلیفی» سیاسی،  خود بازتابی است از امتداد همان روابط دوجانبه‌ای که حکومت اسلامی بالاجبار در ارتباط با قدرت‌های منطقه‌ای پای در آن گذاشته.     

تجربیات اخیر طی تحولات لیبی،  تونس،  مصر و ... به صراحت نشان داد که غرب در منطقه چه می‌خواهد.   کودتا،   انقلاب،   هیاهو،  آدمکشی و جایگزینی سریع «افراد» با افرادی دیگر!   جایگزینی‌ای که هیچیک از اهرم‌های کلیدی اعمال حاکمیت بلامنازع غرب بر این کشورها را متزلزل نکند.   خلاصه بگوئیم،   فلسفة سیاسی غرب در منطقه،   شامل قبول عامل «تحول» ملت‌ها نمی‌شود و نخواهد شد.   چرا که از دیرباز،  و آغاز سرفصل استعمارنو،   هرگونه «تحولی» از منظر غرب در کشورهای تحت استیلا در ترادف با «از دست رفتن منافع» تحلیل ‌‌شده؛   به هر قیمتی می‌باید از تحولات «پیشگیری» شود.   پس از انقلاب اسلامی،   بهترین راه جهت جلوگیری از این تحولات را غرب در آموزش و پرورش ملت‌ها در آکواریوم «فرهنگ والای مادری» دیده!   تزریق داروی خواب‌آور «استقلال» به اذهان وامانده و عقب‌افتاده‌ای که از درک ابعاد گستردة روابط اقتصادی،  صنعتی و مالی در جهان امروز  عاجز‌اند؛  خوراندن داروی «توده‌های آگاه» به جریاناتی که خود را وکیل مدافع «کارگر و زحمتکش» و غیره جا زده‌اند؛   و نهایت امر تحمیل عمال و نوکران غرب در رأس همین جریانات به عنوان آزادیخواه،  دولت‌مرد،  هنرمند و فیلسوف به خلق‌الله.   

باید قبول کرد که مسیر اوباش سبز دقیقاً از همین راه می‌گذرد.   اینان در چارچوب منافع غرب،  راهی جز عقب‌نشینی پیوسته ندارند،   و هر از گاه به گروه‌های کاذب تقسیم می‌شوند.   سخنگویان و عشاق «سبز»،   نخست خواهان بازگشت به دوران نورانی امام‌ و اجرای بدون «تنازل» قانون اساسی شدند!   تو گوئی دوران امام‌شان «نورانی» بوده،  و بر این «ورق‌پاره»،   که امثال حاج‌سید جوادی‌ها با خلاصه کردن کتاب‌دعا و زیارت‌نامه،   و استنتاج از اصول و فروع دین به رشتة تحریر درآورده‌اند می‌توان نام «قانون اساسی» گذاشت!   خلاصه می‌گوئیم،   این کتابچه هر چه باشد،  بماند،  کتاب قانون نیست!  

زمانیکه حضرات غربی‌ها دیدند تنورشان با «امام خمینی» و قانون اساسی جمکران داغ نمی‌شود،    نوکران را فرمودند،  طرفدار «دمکراسی» شوید!   اینچنین بود که مشتی آخوند و بچه‌ ملا،   با عمامه و انگشتر عقیق و جای مهر و کثافت،   و به قول خودشان «نجاست»،   شروع کردند به لغزخوانی پیرامون دستیابی «سبزیون» به دمکراسی!  جالب‌تر اینکه،   سخنگویان دمکراسی کذا اصلاً نمی‌دانند «دمکراسی» چیست،   خوردنی است یا پوشیدنی؟!  در دمکراسی اهدائی اینان همه چیز می‌بینید جز «کنونی‌ات!»   از روابط اجتماعی در مدینه‌النبی گرفته،   تا طواف پیرامون کعبه و رنگ و بوی حجرالاسود،   و عطر جادوئی تاپالة اشتران محترم آنحضرت در این دمکراسی خواهید یافت؛   ولی در کلام این جانوران به اصطلاح «دمکرات»،   جای «مدنی‌ات» در مفهوم هزارة سوم،   فردیت،  در مقام مهم‌ترین عامل شکل دهندة دمکراسی،   و منزلت و موضع شهروندی خالی است.   همة اینان به دور قرآن جمع شده،   به تعظیم و تکریم مشغول‌اند!  همان‌ها که دیروز فاشیسم کوردل اسلامی را در این کتاب پیدا کرده بودند،   امروز در آیات‌اش «دمکراسی» یافته‌اند،   «امت» را هم به این نوع دمکراسی،  ویراست آخوند و کودتاچی فرامی‌خوانند!    

با این وجود،   تجربة بشری نشان داده که علیرغم منافع کلان سرمایه‌داری غرب،   دمکراسی فقط با عبور از مرز «تقدس» می‌تواند جائی برای خود در جامعه باز کند.  جماعتی که جهت ایجاد «تقدس» به هر پدیده‌ای متوسل می‌شود،   قادر نیست روابط چند بعدی حاکم بر «جوامع دمکراتیک» را درک کند.  چرا که،   «تقدس» فقط «تعبد» می‌طلبد،  نه تفکر و تعمق.   آنان که ادعا دارند «تقدس» قادر است به نحوی از انحاء در ارتباط با «تعمق» شکل گیرد،  خودشان هم می‌دانند که مزخرف می‌گویند.  این افراد نهایت امر پای در دور فلسفی خواهند گذاشت.   به طور مثال،  نمی‌توان با تکیه بر قرآن وجود خدا را اثبات کرد،   و سپس همین خدا را «شاهدی» گرفت بر حقانیت قرآن!   خلاصة کلام،   دوران حاکمیت توحش اسکولاستیک و «اهل کتاب» بر روابط انسان‌ها سپری شده.    با توپ و تفنگ و شلاق و چماق و خصوصاً با بهره‌گیری از حمایت اجنبی نمی‌توان رأی تاریخ را مردود کرد.   ولی آن‌ها که منافع خود را در «دین‌فروشی» می‌بینند،   راهکاری جز انداختن ملت‌ها در همان «آکواریوم فرهنگ والای مادری و دینی» نخواهند داشت.   به همین دلیل است که قرآن،   پیامبر اسلام،  و دین خدا اینهمه در کلام سیاست‌بازان و مردم‌فروشان ایرانی‌نما از اهمیت برخوردار شده.   پیشتر گفتیم که اینان جملگی نانخورهای اجنبی‌اند؛   امروز می‌بینیم که نان و گوشت اجنبی را خوب هم می‌جوند.       

ولی طی چند روز گذشته شاهد بودیم که،   با اوج‌گیری مواضع بین‌المللی روسیه و چین در مخالفت با سیاست‌های غرب در سوریه،   فضای حاکم بر نوشتار و گفتار همین «نانخورهای» اجنبی تغییری ماهوی یافته.    نخست اینکه احدی از اینان جرأت نمی‌کند از سوریه سخنی به میان آورد؛   به «نقل قول» بسنده می‌کنند!   بله،   در مقطعی که سیاست‌های بزرگ جهانی در سوریه شاخ در شاخ یکدیگر انداخته‌اند،   و به عین می‌بینیم که «خروجی» این مصاف هر چه باشد،   عملاً سرنوشت ملت ایران را نیز رقم خواهد زد،   آنانکه به قول خودشان عمری «مبارزه» فرموده‌اند،  در حال مکیدن «آلو» در جا خشک‌شان زده!   آیا می‌باید بپرسیم چرا؟  ما چنین برداشتی نداریم.   

اگر اینان خشک‌شان زده به این دلیل است که حرفی برای گفتن ندارند.   به صراحت بگوئیم،  اکثریت این حضرات ترجیح می‌دهند که بحران در سوریه به نفع باند کلینتن در حزب دمکرات تمام شود.   باشد که به این ترتیب،  امیدی برای ایجاد آشوب‌ در ایران باقی بماند،   و از این مفر همکاران و هم‌رزمان‌شان با عناوین و القاب «نوین» و با تکیه بر همان ساختارهای امنیتی و نظامی به یادگار مانده از دوران «جنگ‌سرد» تشکیل دولت «جدید» بدهند.   جشن هم خواهند گرفت؛  چرا که نه؟   ختنه‌سوران عموسام است!

ولی در کنار این «سکوت» شرم‌آور،   عربدة‌ یا پیامبر و یا اسلاما!  به صورت تلویحی از حلقوم کسانی بلند شده که تا دیروز اول و آخر اسلام و پیامبر را می‌گفتند و می‌نوشتند!   اینجاست که ابعاد گستردة نفوذ محافل وابسته به غرب در تفکر سیاسی معاصر کشور،   در هنر و شعر و ادبیات و نقاشی و ... به صراحت خود را نشان می‌دهد.   اشتباه نکنیم،   اگر می‌گوئیم نفوذ «محافل»‌ به هیچ عنوان سخن از نفوذ «مکاتب» در میان نیست.   نفوذ مکاتب به هیچ عنوان ایراد و اشکالی ایجاد نمی‌کند؛   این نفوذ لازم است و حیاتی!   چه این مکاتب غربی باشد و چه شرقی.   ولی در این میانه،   «محافل»‌ مسیر دیگری دنبال می‌کنند.  

اینان یک روز در افغانستان بر اجساد افغان‌ها ادرار می‌کنند،   تا با انتشار فیلم این «شاهکار» راه بر آشوب اجتماعی بگشایند،  و روز دیگر «انبار قرآن» آتش می‌زنند تا خلق‌الله را به خیابان ‌آورده،  با عربدة «مرگ بر آمریکا» نظم عمومی را مختل کنند.  خلاصه،   آنچه هدف اصلی تمامی این فعالیت‌هاست همان است که غرب از دیرباز به دنبال‌اش در منطقه «له،  له» زده:  آشوب‌آفرینی!  یادمان نرفته که در دوران سید خندان،  چگونه با لات‌بازی‌ در ایران «آشوب» را به روزمرة ایرانی تبدیل کرده بودند.    

ولی اگر به دلیل امتداد روابط پایدار در مرزهای روسیه و مناطق نفوذ چین و هند،   امروز در ایران دست‌‌ «محافل» جهت آشوب‌آفرینی باز نیست،   همان حضرات در خارج سخن از «شعر سخیف» به میان می‌آورند،  و دست این و آن را گرفته،   در رادیوهای «سازمان سیا» توبه نامه می‌نویسند که،  «بله،   من هرگز چنین شعری نسروده‌ام!» 

برای آنان که به دمکراسی و آزادی بیان تعهد اساسی دارند،  اینکه چه کسی چه شعری گفته نمی‌تواند اهمیت داشته باشد.   این نوع «توبه‌نامه‌ها» برای ملا و بچه‌ملا اهمیت دارد.   ولی این سئوال باقی است،   شعری که سال‌ها و سال‌ها پیش سروده  شده،   و در ایران دست به دست گشته،   و هیچ حساسیتی نیز پیرامون آن به وجود نیامده،   چرا امروز و در شرایط «نوین» از «اهمیت» استراتژیک برخوردار می‌شود؟!   باید ببینیم «شرایط نوین» چیست که تعلق چند سطر شعر را به این و یا آن «شاعر» تا به این اندازه حائز اهمیت کرده؟   به چه دلیل غرب به خود اجازه می‌دهد اردنگی و مشت و لگدی را که در سوریه از روسیه و چین و هند دریافت کرده،   به صورت توسری به ایرانی منتقل کند؟   این دیگر گزافه نیست. 

در مطلبی تحت عنوان «باباشمل‌ها» نوشتیم که غرب برای کنترل فضای مجازی اسب‌اش را زین کرده.   البته این شاهکار را نیز همچون بسیار شاهکارهای دیگر می‌خواهند به حساب نوکران‌شان در جمکران،   و طرف‌های روسی بنویسند!   همان «طرف‌ها» که رونالد ریگان آنان را «امپراتوری شر» لقب داده بود!   شاید هم کرملین از این «نوآوری‌ها» استقبال کند،   می‌دانیم که ولادیمیر پوتین قرار است «خیلی رأی بیاورد!»   و اگر ایالات متحد با اینترنت «شلوغ» کند ممکن است «آراء» کذا برای محفل پوتین از منظر «هزینه» گران‌تر از سابق تمام شود!   بالاخره سیاست است و هزار کثافت.    

ولی اینکه در چارچوب این کنترل احمقانه،  مرتباً اینترنت ایرانیان را قطع کنند،   بعد هم شعرنویسی و هجوسرائی،   یعنی یکی از هنرهای بدیعة ادبی در ایران را در اروپای غربی شامل «سانسور» و «ممیزی» آقایان اوباما و پوتین نمایند دیگر از آن حرف‌هاست.   خدمت‌شان بگوئیم،  در شرایط امروز اگر می‌خواهید «وحشت» را سازماندهی کنید،   بهتر است اینترنت را رها سازید که درد بی‌درمان‌تان را دوا نخواهد کرد.   

حیف که ما شاعر نیستیم!  در غیر اینصورت خطاب به آن‌ها که عمری روزه‌داری کردند تا امروز با «گه» افطار ‌کنند،   و خصوصاً خطاب به رادیوئی که به قول خودش برای ایرانیان «فیلترشکن» می‌سازد تا بیایند و در سایت‌اش مطالبی سراپا کذب،   و مزخرفاتی در باب گفتار و کردار «اسلامی» بخوانند،  می‌گفتیم:

عموساما!   بر آن رهبر،   به ریش آن پیمبر  
 به فرق پیشوا و مغز  نوکرت‌
ریدم!

و این عمل «سخیف» نیست؛   خیلی هم «واجب» است!
















...












Share