۳/۰۸/۱۳۸۹

فرهنگ فردا!


در نظام رسانه‌ای، خصوصاً از زمانیکه ارتباطات بلاواسطة اینترنتی پای در میان گذاشته، تبلیغات سیاسی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار شده. در مورد اهمیت اینترنت و ارتباطات نوین ـ تلفن‌های سیار، اس‌. ام. اس، ایمیل و ... ـ مقالات، کتب و نشریاتی زیادی به زبان‌های مختلف به چاپ رسیده، و اگر در این میان ما سخنی بر زبان آوریم مسلماً فقط نوعی تکرار مکررات خواهد بود. با این وجود از آنجا که اینترنت در جهان بستة فرهنگی ایران سریعاً به صورت یک بردار سیاسی مورد استفادة محافل مختلف قرار گرفت، ابعاد دیگر این ارتباطات در جامعه‌ای که حکومت آن همه چیز را «سیاسی» کرده، از نظر دور افتاد. در جهان فارسی زبان،‌ اینترنت در کمال تأسف ابعاد فرهنگ‌سازی، ارتباطی و خبررسانی خود را از دست داد و به سرعت تبدیل شد به یک ماشین «تبلیغات سیاسی»!

البته این مشکل در گام‌های نخست به این دلیل پیش آمد که حکومت اسلامی «بازی» در فضای اینترنت را با روزی‌نامه‌نگاری دولتی، کتاب‌سازی حکومتی و خلاصة کلام نقش مساجد و تکایا عوضی گرفته، «توپ اینترنت» را به زمینی انداخت که هنوز در آن گرفتار است: زمین خاکی سیاست روزمره! اگر از روز نخست دولت برخوردی متفاوت با پدیدة اینترنت می‌داشت، مسئله شاید به این مرحله از پیچیدگی نمی‌رسید. با این وجود نمی‌باید فراموش کرد که «بازی» در همین زمین نیز برای حکومتی که عملاً فاقد دستگاه تبلیغاتی «کارساز» است، کار بسیار مشکلی به شمار می‌آید.

این حکومت تا آنجا که نقش خود را به عنوان «متکلم وحده» در زمینه‌های ارتباطات سنتی ایفا می‌کرد هیچ مشکلی نداشت. سخن گفتن از «اسلام»، مقدسین، فقه و غیره، زمانیکه سئوالی نمی‌توانست مطرح ‌شود، و بر سئوالات مشکل‌آفرین نیز آناً برچسب «ضدیت با مقدسات» الصاق می‌شد، آنقدرها نیازمند صنعت پیشرفته در زمینة ارتباطات نبود؛ هر آخوندی با چند چماقدار و چند «شانه» تخم مرغ می‌توانست آندسته از افرادی که می‌بایست سرکوب شوند از بین ببرد، و جماعت «خریدنی‌ها» را هم به ضرب چند شانه تخم مرغ از برابر مسیر پیشرفت اسلام و دین مبین به کنار زند. ولی در فضای اینترنت چنین اعمالی مشکل خواهد شد. اگر چند وبلاگ نویس نخست را یا «خریدند» و یا به سکوت دعوت کردند، آنهنگام که تعداد وبلاگ‌نویسان زیاد شد دیگر اعمال این سیاست‌ها امکانپذیر نبود. به همین دلیل حکومت به صورتی گسترده پای در روند «شبیه‌سازی» گذاشته، جبهه‌ای از «مخالف‌نمایان» بر روی خطوط اینترنت سازماندهی کرد.

نقش اصلی این «مخالف‌نمایان» فرسایش بحث‌های اجتماعی، سیاسی، مالی و اقتصادی است. اینان با به انحراف کشاندن این بحث‌ها در عمل دست مخالفان این حکومت را در کاسة حنائی می‌اندازند که توسط همین حکومت درست شده. به طور مثال زمانیکه فردی همچون میرحسین موسوی سخن از «آزادی مطبوعات» به میان می‌آورد، در عمل هدفی جز فرسایش «بحث مطبوعات» دنبال نمی‌کند. چرا که این فرد طی 8 سال دوران نخست‌وزیری‌اش در تمامی زمینه‌ها ملت ایران را با توسل به نظامیگری بی‌قیدوشرط، حداقل در زمینة مطبوعات سرکوب کرده. میرحسین موسوی در هیچ بعدی معتقد به آزادی مطبوعات نیست، چرا که اگر چنین تعلق خاطری می‌داشت نمی‌توانست طی 8 سال دولتی را رهبری کند که هدفی جز سرکوب مطبوعات دنبال نمی‌کرد.

به طور مثال، همانطور که شاهدیم از روزی که میرحسین موسوی را در بوق‌های استعمار نشانده‌اند، ایشان روز به روز در ویترین‌های جهانی «دمکرات‌تر» می‌شوند و سخنان‌شان در ظاهر امر روز به روز دلنشین‌تر!‌ البته اگر می‌گوئیم در «ظاهر امر» دلیل دارد، چرا که اگر این سخنان را از دیدگاه زبانشناسانه و منطقی‌ مورد بررسی قرار دهیم، مسائلی از پرده برون می‌افتد که طبیعت سخنران را سریعاً افشا خواهد کرد. در عمل، سخنوری‌های موسوی که با استفاده از همان شیوة «فرسایش» مطالبات واقعی ملت ایران دنبال می‌شود، بیشتر صحنه‌آرائی است تا برخورد سیاسی. ما در مورد سخنان موسوی، خاتمی و دیگر نورچشمی‌های «استعمار ـ ولایت» کم مطلب ننوشته‌ایم، امروز این بررسی را در مورد فردی صورت می‌دهیم که خود را خارج از حیطة حکومت اسلامی قرار داده، و ظاهراً‌ هیچ ارتباطی با این حکومت ندارد. هر چند به استنباط ما یکی از عوامل تبلیغاتی حکومت اسلامی می‌باید تلقی شود: آقای فرج سرکوهی!

اوج‌گیری «نهضت» ایشان که گویا با ماهنامة آدینه در ایران آغاز شده بود، به سرعت از چند لایه «حماسه» نیز برخوردار شده، فرج خان نهایت امر پای در اسطوره گذاشتند. روزی در ینگه‌دنیا یکی از همکارانم گفت: «فرج» در کاناداست! با بی‌تفاوتی پرسیدم، فرج کیست؟! با همان لهجة آمریکائی گفت، «سارکوهی» را می‌گویم. فکر کردم شوخی می‌کند. خلاصه بعدها فهمیدیم که چه دقایقی را از دست داده‌ایم. آقای سرکوهی که عمری را به روزی‌نامه‌نگاری در محضر امام سیزدهم گذرانده بودند، امروز تبدیل به یکی از پامنبری‌های مهم «موج سبز» شده‌اند و به دلیل تعلق خاطر مذهبی‌شان این شبهه نیز گویا برطرف شده که ایشان در واقع عامل حکومت اسلامی‌اند! ولی هدف از عملیات قهرمانانة آقای سرکوهی در واقع همان فرسودن مطالبات ملت ایران است.

سایت رادیوفردا، مورخ 6 خردادماه 1389، مطلبی از فرج سرکوهی در مورد حجاب و بحران‌سازی‌های «بدحجابی» که از طرف حکومت اسلامی در کشور به راه افتاده، منتشر کرده. این مطلب که با تیتر غلط انداز «مبارزه با بدحجابی، سرکوب امنيتی در پوشش مذهب و فرهنگ» در سایت مذکور منعکس شده، در مرحلة نخست به خواننده چنین القاء می‌کند که نویسنده قصد ریشه‌یابی مسئلة «بدحجابی» را دارد، چرا که در تیتر کذا از طریق «کلی‌گوئی» رادیوفردا چنین وانمود کرده که مطلب آقای سرکوهی، صریحاً اهداف واقعی پدیده‌ای به نام «بدحجابی» را در ایران بررسی خواهد نمود. با این وجود، این فقط یک «لایه» از فریب کلی‌ است، «رادیو فردا» به شهادت تمام مطالبی که تاکنون منتشر کرده به هیچ عنوان روشنگری در مورد مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را در کشورمان دنبال نمی‌کند. مطلب فرج سرکوهی نیز فقط تداوم همین سنت فرخنده به شمار می‌رود! ابعاد واقعی مردمفریبی در جملة نخست این «مطلب» مشهود است:

«موج جديد حمله عليه زنان با شعار مبارزه با بدحجابی، در آستانة تظاهرات احتمالی معترضان در سالگرد انتخابات رياست جمهوری و نخستين سالگرد جنبش اعتراضی آغاز و بيش از همه خيابان‌های شهرهای بزرگ، دانشگاه‌ها و جوانان را هدف گرفته است.»

باید گفت که این نوع «جمله نویسی» از یک روزنامه‌نگار ظاهراً‌ «کارکشته» کمی بعید است، ولی حال که این «موج» به قول ایشان «حمله علیه» زنان را با شعار آغاز کرده، بهتر است ابعاد مردمفریبی را در همین جمله بهتر بشناسیم. نویسنده مسئلة مبارزة یک حکومت قرون‌وسطائی با «انسان‌محوری» را به هیاهو و قیل‌وقال لات‌ولوت‌های «موج سبز» وصله کرده، و تحت عنوان اینکه مبارزه‌ای بر علیه «بدحجابی» فضای شهرهای بزرگ را «فراگرفته»، هم باد در بادبان کشتی‌شکستة میرجلاد موسوی، که همسر نامحترم‌شان از بنیانگزاران «حجاب اجباری» معرفی می‌شوند، می‌اندازد و هم از بحرانی پرده‌ برمی‌دارد که اصلاً وجود خارجی ندارد و از روز نخست فقط بحرانی بوده ساخته و پرداختة حکومت اسلامی و کانال چماق‌کش‌های وابسته به محافل بین‌الملل.

در این وبلاگ‌ بارها در مورد مسئلة «حجاب» مطالبی نوشته‌ایم، و این نماد بردگی و فروهشتگی اجتماعی را از پایه و اساس محکوم کرده‌ایم. ولی طی چند ماه گذشته بارها عنوان کردیم که دولت احمدی‌نژاد دیگر قادر نیست همچون دوران گذشته به صورت سنتی پای در سرکوب زنان بگذارد؛ و این مطلب به هیچ عنوان نشانه‌ای از درک و فهم ایشان و یا هیئت دولت فعلی نمی‌باید تلقی گردد. دولت در زمینة سرکوب اجتماعی پای به بن‌بست گذاشته و به هیچ عنوان امکان موضع‌گیری سنتی در اینمورد را ندارد. حال اگر کسی می‌خواهد عدم‌توانائی دولت فعلی را در اجرای احکام «دین مبین»، به حساب پیروزی «موج سبز» بنویسد حتماً حکمتی دارد، که ما از آن بی‌خبریم!

نخستین انتظار ما از کسی که خود را «نویسنده» می‌داند این نیست که هنگام بررسی مسئلة حجاب هم‌صدا با بوق‌های استعماری به عادت بوزینة معرکه‌گیرها «جای دوست و دشمن» نشان دهد. در کلام متفکران نماد حجاب می‌باید در ابعاد اجتماعی، فلسفی و تاریخی مورد بررسی قرار گیرد، نه در مفاهیم سیاسی و اوباش‌گری‌های یک حکومت دست‌نشانده. و نهایت امر «روشنفکری» ایجاب می‌کند که این «نماد» بردگی صریحاً محکوم شود؛ اینهمه اگر اصولاً نویسندة محترم از شناختی کافی در زمینة سنت‌های فئودال و تبعات تحمیل آن‌ها بر جامعة معاصر آگاه باشد. آقای سرکوهی می‌فرمایند:

«اما غلبة اهداف امنيتی و سياسی بر انگيزه‌های فرهنگی و مذهبی، از جمله در مساله حجاب اسلامی زنان، وجهی بارز از فرآيند تقليل ارزش‌های مکتبی و مذهبی به اهرم‌های امنيتی و سياسی در ايران است.»


اینکه ایشان پس از سال‌ها روزی‌نامه‌نگاری در محضر امام سیزدهم، ناگهان به چنین نتیجة «چشم‌گیری» دست یافته باشند، مسلماً از جمله دستاورهای بزرگ «ملت ایران» می‌باید تلقی شود. ولی خدمت‌شان بگوئیم، مسئله‌ای به نام «حجاب» حتی اگر خارج از مرزهای ایران و در قلب جوامع غربی که معمولاً ریشه‌های غیراسلامی دارند رایج شده، از دیرباز فقط و فقط یک مسئلة سیاسی بوده و هیچ ارتباطی با به قول ایشان «ارزش‌ها» ندارد. دامن زدن به حجاب‌دوستی از طرف دولت‌های غربی کار را بجائی رسانده که حتی در پایتخت این کشورها با توزیع دلار «حجاب» را در میان زنان غیرمسلمان نیز به ارزش گذاشته‌اند. ولی نمی‌دانیم آداب و رسوم به ارث رسیده از دوران فئودال چگونه می‌تواند در عرصة اجتماع کنونی «ارزش» تلقی شود. عنوان کردن اینکه یک زن به دلیل آنکه زن زاده شده می‌باید پیکرش را بپوشاند تا آقایان «تحریک» نشوند، تقلیل زن به ابزار شهوترانی مرد خواهد بود، مطلب دیگری در کار نیست. اگر فرج ‌سرکوهی در این روند «ارزش» پیدا کرده بهتر است بجای بازگوئی کوکورانة واژگان رایج آخوندیسم و فوت کردن پنهان در پشم بوگندوی آخوند و مذهب‌پرست و دین‌خو و اسلام‌پناه، پیش از آنکه ارزش کذا از دستش در برود آنرا در معرض دید همگان قرار دهد! عنوان کردن اینکه پدیده‌ای به نام حجاب می‌تواند «ارزش» تلقی شود فقط و فقط از طریق نفی «حق انتخاب» زن می‌تواند خود را به اثبات برساند، انتخابی که اصولاً آخوندجماعت با فرستادن دختربچه‌های 10 ساله به حجله با آن بیگانه باقی مانده.

البته شاهدیم که آخوندیسم خصوصاً در قوالب مطلوب استعماری‌اش که مهم‌ترین وظیفة خود را اعمال کنترل بر مجموعه‌های گستردة شهری در مناطق نفتخیز تلقی می‌کند، از دیرباز جهت سرکوب تحرکات اجتماعی، فرهنگی، هنری، ادبی و حتی سیاسی و مالی در این جوامع سرکوب زن را سنگ زیربنای سیاست‌های خود تحلیل کرده. شعبده‌‌ای هم در کار نیست! صورتبندی ساده‌تر از آن است که برخی ریش‌پهن‌ها برای آن صدها «حل‌المسائل» قلمی کنند؛ اگر محدودیت‌های اجتماعی بر زنان اعمال شود، عملی که به دلیل حضور فعال فرهنگ مردسالار کم هزینه‌تر است، به صورت خودبه‌خود مردان نیز تحت نظارت قرار خواهند گرفت. و بر خلاف ادعاهای فرج سرکوهی این صورتبندی‌ها هیچ ارتباطی با لات‌بازی‌های اخیر میرجلاد موسوی و کروبی چپاولگر و جاسوس ندارد.

توجیهات ارائه شده در حل‌المسائل‌ها و «سخنرانی‌های» فرهیختگان حکومت اسلامی پیرامون «حجاب» فقط بازتولیدی است کودکانه و ابتدائی از مجموعه ترهات رایج در فرهنگ‌های مردسالار. راه دور نرویم، از کرة ‌شمالی تا ویتنام و مکزیک همین مزخرفات را می‌توان به هزار زبان متفاوت بازیافت. نیازی به اسلام و شبه‌جزیرة بی‌آب و علف و صحرای حجاز نیست. جالب است بدانیم که کشیش‌های کاتولیک و پروتستان، خاخام‌های حرام‌زادة یهودی، رهبران مذهبی زرتشتیان و مسلماً پیش‌نمازهای «نهضت بهائیت» در مورد این مسائل با هم کاملاً هم‌عقیده‌اند. اینان همگی ریشه در طفولیت تمدن بشری دارند و خواستار گسترش و احیای فرهنگ مردسالار و «فئودال» هستند، چرا که این به اصطلاح «فرهنگ» که تاریخ مصرف‌اش هم دیگر سپری شده، نقش هم اینان را به «ارزش» می‌گذارد. ولی در مناطق استعمارزده این جماعت «دین‌پرور» نخست به مطالبات اربابان‌شان در بانک‌ها و صنایع نظامی مغرب زمین خیره مانده‌اند. در دنبالة حل‌المسائلی که فرج سرکوهی در مورد حجاب برای رادیوفردا نوشته می‌خوانیم:

«در همة قرائت‌ها زن مسلمان موظف به رعايت حجاب اسلامی است اما اين قرائت‌ها در بارة مسائلی چون اجباری بودن يا اجباری نبودن حجاب برای زنان نامسلمان [...]»


همانطور که می‌بینیم حداقل «رادیوفردا» از زبان این تحفة محفل استعمار نظر نهائی خود را در مورد حجاب اجباری «زن مسلمان» به صراحت اعلام داشته! خلاصه هر قرائتی که دارید داشته باشید، از نظر رادیوفردا حجاب برای زنان مسلمان اجباری است. توجه کنیم که «حرف» این نیست که این اسلام چیست و از کجا همچون بختک بر سر یک ملت افتاده! در ثانی، مگر حجاب در مسیحیت اجباری نیست؟ سرپرست «محترم» رادیو فردا که این مزخرفات را تحت عنوان مقالات تحلیلی منتشر می‌کنند مگر چشم‌مبارک‌شان کور بود و ندیدند که «لورا بوش» همسر غیرکاتولیک جورج بوش، رئیس جمهور ایالات متحد، هنگام بوسیدن دست پاپ چادر بر سر انداخته بود؟ حال چه شده که از زبان یک موجود فکسنی که عمری را در خدمت مشتی اوباش به روزی‌نامه‌نویسی گذرانده، به فارسی‌زبانان چنین تفهیم می‌کند که «در اسلام حجاب اجباری» است؟! به فرض که در اسلام حجاب اجباری باشد، مگر کشور ایران متعلق به اسلام است، یا مگر همة ‌مسلمان زادگان موظف‌اند احکام اسلام را بپذیرند؟ این اجبار اگر از توضیح‌المسائل محبوب سازمان سیا نیامده از کجا آمده که حقوق زن را به فعالیت اجتماعی با رعایت حجاب محدود می‌کند؟ پاسخ به این پرسش را از فرج سرکوهی دریافت می‌کنیم که در این گیرودار هندوانه‌ای هم زیر بغل روح‌الله خمینی می‌چپاند و ایشان را در جایگاه «برتر» از دیگر مراجع تقلید می‌نشاند:

«آيت‌الله خمينی، برخلاف اغلب مراجع تقليد آن روزگار، با حضور زنان در تظاهرات سياسی، البته به سود انقلاب و جمهوری اسلامی، موافقت و با اين اقدام و ديگر دستورها و فتواهای خود راه را برای حضور محدود مشروط به حجاب زنان لايه‌های فرودست و مذهبی جامعه باز کرد.»


می‌بینیم که در متن ایشان از هر سوراخ فقط «نیکوئی‌های» آخوند و اسلام است که بیرون می‌زند. به آقای سرکوهی یادآوری کنیم که خمینی جلاد و همپالکی‌هایش در جامعه‌ای سخن از نقش «حجاب» به میان آورده بودند که طی سه ماه تابستان در سواحل شمال و جنوب، هتل و متل و ویلاهای متفاوت و اتاق‌ خالی باقی نمی‌گذاشتند. میلیون‌ها زن ایرانی با مایو و بیکینی در ساحل و دریا به شنا و گردش و نوشیدن همان مشروباتی مشغول بودند که جنابعالی «حرام» می‌دانید. این زنان حتماً‌ همه میلیارد بودند؟! چطور آن زمان چشمان‌ شما کور می‌شود، ولی امروز ریش و پشم این مزدوران خودفروخته و زن‌ستیز را از هزار کیلومتری «رصد» می‌فرمائید؟ در این هماهنگی حتماً نشانه‌ای از «ارزش‌های» مشترک می‌باید جست!

در ثانی، آنچه به قول شما زنان «فرودست» را به خیابان‌ها فرستاد شکرخوری‌های روح‌الله خمینی نبود؛ فروپاشی دیواره‌های امنیتی رژیم کودتای 28 مرداد بود که دیگر نمی‌توانست حرکت‌های اجتماعی را کنترل کند. اتفاقاً یکی از دلائل حضور آقایان آیات عظام در صحنة سیاست کشور همین فروپاشی محتمل رژیم کودتا بود. اینان قرار بود آنچه از این رژیم باقی می‌ماند با سریشم اسلام و حل‌المسائل و مفاتیح‌الجنان و حدیث مسلم و روایت معصوم و هزار مزخرفات دیگر به هم بچسبانند تا امثال شما پس از سه دهه عملیاتی را به خمینی دجال نسبت دهید که این روانپریش ابله به خواب هم نمی‌توانست ببیند. شاید شوخی می‌کنید! خمینی کجا و این حرف‌ها کجا؟! خمینی بینوا اگر شبانگاه راه مبال‌اش را گم نمی‌کرد خیلی هنر کرده بود. اینهمه بادمجان دور قاب امام‌تان نچینید، هم ریش‌ها برای‌تان حرف در می‌آورند. آقای خمینی با «فتواهای‌شان» در واقع غذائی را تناول می‌کرد که ژنرال هویزر در برابرش گذاشته بود. ولی اگر شما به این ترتیب ادامه بدهید بعضی‌ها را در این «سنگر» مستقر خواهید کرد که اصلاً نظریة «آزادی زن» و فمینیسم را همان آقای خمینی در سطح جهان مطرح کرده بود! خمینی، همان ابلهی که در سخنرانی «انقلابی‌اش» در مخالفت با اصل ششم انقلاب سفید، اصلی که به زنان اجازه می‌داد نمایندة مجلس شوند، در شهر «مقدس» قم عربده می‌زد: «زنان را چرا جلو می‌کشید، جامعه را چرا فاسد می‌کنید؟!»

ولی آقای سرکوهی دست بردار نیستند، ایشان سعی دارند که حکومت نفرت‌انگیز ولایت‌فقیه را به هر ترتیب ممکن در چنتة‌ ما ملت ایران بچپانند،‌ از همین روست که می‌فرمایند، زن ستیزی «فرهنگ» است، تحمیل حجاب برای تقویت همین «فرهنگ» صورت گرفت:

«تبعيض جنسيتی مولفه‌ای موثر در فرهنگ جامعة ايرانی است و جمهوری اسلامی با تصويب و تقديس قوانين تبعيض‌آميز عليه زنان و با اجباری کردن حجاب اسلامی اين فرهنگ را تقويت کرد و کوشيد تا زنان را، هر جا که ممکن است، به توده هوادار بی‌شکل خود بدل کند.»


نخست می‌باید قبول کرد که مشکل می‌توان همزمان با سرکوب یک جماعت، آنان را به «تودة هوادار» نیز تبدیل نمود!‌ مگر اینکه این جماعت را دیوانه و صغیر و مهجور به شمار آوریم! امیدواریم که موضع آقای سرکوهی در تأئید مبانی دین مبین تا این اندازه «مستحکم» و علنی نشده باشد. البته این مشکلی است که «متن» آقای سرکوهی ایجاد کرده، مسلماً خودشان با متن‌شان تفاوت دارند! ولی بهتر بود مقصود خود را روشن‌تر عنوان می‌کردند. با این وجود در اینکه جامعة ایران بسیار عقب‌افتاده است حداقل نویسندة این وبلاگ هیچ تردیدی ندارد. تمامی مدرنیسمی که طی دوران پهلوی در جامعه به طرق مختلف تزریق شد به دلیل نبود زمینة فرهنگی مناسب و عدم مسئولیت‌‌پذیری دولت‌ها جهت ایجاد هماهنگی‌های ساختاری و بطنی در جامعه، و نهایت امر به دلیل عدم حمایت واقعی کل حکومت از اصول «انسان ‌محوری» آخرالامر تبدیل شد به ابری گذرا در آسمان سیاست کشور و از میان رفت. چرا که مدرنیسم همواره بر گسست استوار شده و فاقد تداوم فرهنگی است. در این مختصر پای به بحث مدرنیسم و تفاوت‌های آن با مدرنیته نمی‌گذاریم، چرا که فرصت کوتاه است.

ولی مؤلفه‌های اجتماعی را بر خلاف آنچه آقای سرکوهی مطرح می‌کنند نمی‌باید در آسمان جستجو کرد. این مؤلفه‌ها زمینه‌هائی کاملاً ملموس، اجتماعی، اقتصادی و مالی دارد و اگر این زمینه‌ها از میان برود منبع تغذیة‌ مؤلفه‌ها نیز از میان خواهد رفت. اگر آنچه ایشان تبعیض‌های «جنسیتی» می‌نامند، امروز در جامعه حضور فعال پیدا کرده، به دلیل حمایتی است که حکومت‌های دست نشانده و حامیان غربی‌شان از گسترش این مؤلفه‌ها صورت داده‌اند. همانطور که پیشتر گفتیم، در کمال تأسف این «مؤلفه‌ها» در تمامی کشورهای عقب‌افتاده که در آن‌ها روابط اجتماعی فئودال حاکم است، از شبه‌جزیرة کره گرفته تا قلب مکزیک و آرژانتین حاکمیت بلامنازع دارد. مسئله این است که حاکمیت‌ها تا چه حد جهت حفظ موجودیت خود مجبورند بر این مؤلفه‌ها تکیه کنند.

برخلاف ادعای آقای سرکوهی، حکومت اسلامی نتوانسته هیچیک از قشرها را در جامعة ایران، حتی آنچه ایشان «زنان طبقات فرودست» نامیده‌ به «تودة هوادار بی‌شکل خود بدل» کند. امروز حمایت‌ها از این حکومت فقط فرامرزی است. و دیروز نیز اگر حمایت‌های فرامرزی وجود نمی‌داشت، این حکومت کارش به هیچ عنوان به سه دهه نمی‌کشید. نهایت امر مبارزات زنان ایران با حکومت آخوندی، هیچ تضادی با مبارزات مردان ندارد و نخواهد داشت. ما مبارزه با حجاب اجباری را یکی از اهداف اصلی مبارزات تمامی ایرانیان تلقی می‌کنیم. این مسئله همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم ارتباطی به «زن» در مفاهیم اجتماعی ندارد و عاملی است جهت کنترل و سرکوب ملت ایران.

برخلاف آنچه رادیوفرداها و بی‌بی‌سی‌ها قصد القای آن را دارند، ما نه در طبقات شهری متوسط و بالا که در تمامی طبقات جامعه ریشه‌های مبارزه با این حکومت را دنبال می‌کنیم و اطمینان داریم که این برخورد در طبقات فردوست، به دلیل فشار گسترده و روزافزون حکومت نهایت امر شکل و صورت تعیین‌کنندة خود را پیدا می‌کند. حرکتی که وابستگان به این طبقات جهت حفظ موجودیت اجتماعی و فرهنگی خود از طریق بازنگری در الگوهای پایه‌ای در قلب همین طبقات صورت خواهند داد. نشانه‌های بسیاری در دست است که دگرگونی این مؤلفه‌ها در قلب طبقات فرودست جامعه را می‌نمایاند. ما مطمئن‌ایم که این تغییر صورت خواهد گرفت، هر چند چنین تغییری مسلماً در مسیر انتظارات سرکوهی‌ها و مدیریت رادیو فردا صورت نگیرد.

در پایان از رادیوفردا نیز تقاضا داریم که اگر به حفظ حجاب اسلامی و «نوامیس» در ایران تا به این حد پایبند باقی مانده، حداقل این مواضع را به قلم «مدیریت» در همان بالای صفحه اعلام کند، تا بیش از این عبای سرکوهی را که آخوندی تازه‌کار به شمار می‌آیند، به ریش و حجاب و نماز و روضه آلوده نکند که به زبان آخوندی، «خدای را خوش نمی‌آید!»





۳/۰۶/۱۳۸۹

مسکو و سوته‌دلان!



در وبلاگ «شیعه و شعبده» از بحران سیاسی‌ای که ظاهراً بین دولت احمدی‌نژاد و مسکو در حال شکل‌گیری است شمة مختصری ارائه دادیم و از بن‌بست‌های استراتژیک حکومت اسلامی در زمینة ایجاد یک ارتباط مستحکم با مسکو در منطقة خزر و مرزهای خاکی سخن گفتیم. ولی همانطور که می‌توان حدس زد این «بحران‌سازی» به تدریج می‌رود تا در مقیاسی قابل توجه «کمبود بحران» حکومت اسلامی را مرتفع کند. و این مسئله‌ای است که کمتر مفسری تا حال به آن اشاره داشته.

اینکه به دنبال امضاء بیانیة «مبادلة سوخت هسته‌ای»، انتظارات دولت احمدی‌نژاد از مسکو چه می‌تواند باشد هنوز ابعاد مشخصی ندارد. ولی همانطور که دیدیم دولت تهران مجبور به خروج از سکون در زمینة روابط بین‌المللی شده؛ مهر سکوت از لب برداشته، و جالب این است که در خطابه‌های رسمی دولت که معمولاً هدفی جز انحراف افکار عمومی دنبال نمی‌کند، روسیه به دلیل «خطاهائی» نامرئی و نامعلوم پیوسته مورد خطاب و عتاب قرار می‌گیرد.

اعمال این شیوه خصوصاً از طرف دولتی که نه حمایت چندانی در داخل مرزها دارد، و نه حامیانی «علنی» در سطح جهانی، فقط می‌تواند نشان از این داشته باشد که دست‌هائی فرامرزی و محفلی، هر چند در خفا، حرکت اعتراضی دولت احمدی‌نژاد را در هم‌سوئی کامل با رهبران جنبش سبز به سوی مسکوستیزی راهبری می‌کند. این مطلب را پیش از این، هنگام «انتخاب» مجدد احمدی‌نژاد به ریاست دولت جمکران عنوان کردیم و خاطر نشان نمودیم که پروژة تبدیل احمدی‌نژاد به «هیتلرنوین» شکست خورده، و اینک آمریکا مجبور خواهد شد روابط پنهان خود را با حکومت اسلامی علنی کند. به استنباط ما مهم‌ترین خط سیاسی‌ای که کرملین در شرایط فعلی در ایران جستجو می‌کند، همین «علنی» کردن روابط پنهان «تهران ـ واشنگتن» خواهد بود. و می‌بینیم همان احمدی‌نژادی که واشنگتن او را جهت تبدیل به «هیتلر جدید» به قدرت رسانده بود تا بتواند خاک کشور را به بهانة جنگ با «هیتلر» به توبره بکشد، امروز در میانة سخنوری‌های عوامفریبانة خود، با تهدید روسیه به صورت غیرمستقیم خواهان ارتباط علنی با غرب است.

ارتباط ویژة حکومت اسلامی با آمریکا، یا بهتر بگوئیم رابطة بین آنچه «انقلاب اسلامی» و «شیطان بزرگ» تعریف شده بود، از نخستین روزهای تفویض قدرت به روح‌الله خمینی در ایران «آغاز به کار» کرد. در این «طرح گسترده»، از آنجا که در برنامة «حقوق بشر» کارتر، حمایت واشنگتن از مشتی اوباش و اراذل نمی‌توانست برای آمریکا آبی به آسیاب منافع استراتژیک سرازیر کند، برنامه‌ای به نام «نبرد با آمریکا» نیز تعبیه شده بود. در این صحنه‌آرائی حکومت ملایان بدون هیچگونه ارتباط علنی با سرمایه‌داری بین‌الملل که مرکزیت آن در واشنگتن فعال است، هم می‌توانست به سرکوب هر گونه تمایل انسان‌محور در ایران مشغول شود، هم زمینة فعالیت گروه‌های اسلامگرا در عراق، ترکیه، لبنان، فلسطین و خصوصاً افغانستان را فراهم آورد، و هم تحت عنوان حکومت «ولایت‌ فقیه» یک فاشیسم قرون‌وسطائی را در چارچوب منافع آمریکا بر ملت ایران تحمیل نماید. برنامه‌ای که گام به گام تحقق یافت و نتیجه همان شده که امروز شاهدیم: یک حاکمیت ‌مسئولیت‌گریز، سرکوبگر، فاسد و بی‌برنامه که فقط در چارچوب الزامات محافل بین‌الملل در داخل کشور دست به «سیاستگزاری» می‌زند.

البته این صحنه‌گردانی تا حد زیادی نتیجة عقب‌ماندگی تفکر سوسیالیسم در ایران بود، چرا که فاشیسم خمینی دقیقاً همچون فاشیسم‌‌های اروپا در دهة 1930 فقط از طریق «چپ‌نمائی» توانست این صحنه‌گردانی را صورت دهد. در این برهه، «چپ» ایران به دو گروه تقسیم می‌شد، گروه‌های چریکی، که بدون در نظر گرفتن مسائل استراتژیک ایران در کوه و بیابان با چند قبضه تفنگ و طپانچه «نبرد طبقاتی» خیالی به راه انداخته بودند، و آندسته که همچون حزب توده، «پیروزی» را فقط از مسیر پیروی از فرامین اتحاد شوروی سابق امکانپذیر می‌دیدند. ولی هر دو در یک اشتباه کلی شریک بودند: آنچه اینان «انقلاب» می‌خواندند فاقد ابعاد فرهنگی بود. تمایل به خلق‌دوستی، کارگر پروری، عوام‌پرستی و خلاصة کلام دیگر مظاهر درویش‌مسلکانة «چپ انقلابی»، در هر گام حرکت چپ را از ابعاد فلسفی، نظری و انسان‌محور سوسیالیسم بیشتر و بیشتر دور کرد، و تحرک سیاسی را در مسیری انحرافی قرار ‌داد که نهایت امر به کوچة بن‌بست ولایت‌فقیه ختم می‌شد.

با این تفاوت که ولایت فقیه هم وعدة تمامی آنچه «چپ» قول می‌داد، به توده‌ها ارزانی می‌داشت، و هم توده‌ها را در دامان مالیخولیا و توهمات وتحجر مانوس‌شان رها می‌کرد و از هر گونه تعرض «فرهنگی» بر علیه اینان خودداری می‌نمود! در واقع این شرایط به این حکومت اجازه می‌داد که هم «بهشت» معاصر چپ را به توده‌ها بفروشد، و هم بجای تغییر روش‌های سنتی و پوسیدة قرون‌وسطائی، خود را حامی همین روش‌ها معرفی کند!‌ به عبارت دیگر، طی سال‌های 1960 تا اواسط دهة 1980 هر آنچه چپ در ایران به عنوان حرکت سیاسی و اجتماعی صورت ‌داد، در عمل فقط به معنای ریختن آب به آسیاب فاشیسم اسلامی بوده. این مسئله‌ای است که مسلماً‌ مورخان در آینده به تفصیل به آن خواهند پرداخت. به استنباط ما اشتباهات استراتژیک چپ‌گرائی طی دو دهة فوق موضوع قابل بحثی در بررسی‌های تاریخی تلقی خواهد شد.

ولی تا آنجا که مربوط به عملیات ولایت فقیه در ایران می‌شود، محافل حامی آخوندجماعت با شناخت از همین «راهبری‌ها» در مسیر حرکت توده‌ها دام مناسب را پهن کردند، و هر گاه ایالات متحد جهت تحکیم هر چه بیشتر میخ‌های خود بر تابوت ملت «اسلامی» ایران نیازمند «رخدادهای» کمکی می‌شد، این محافل رخدادها را توسط عوامل‌ آمریکا سازمان می‌دادند. عملیات «قهرمانانة» اشغال سفارت، حمایت از ادامة جنگ بر علیه صدام «کافر»، شکل‌گیری هنگ‌های شهری «حزب‌الله» در مبارزه با مطبوعات «فاسد» و «بدحجابی» و «طاغوتی» و قتل‌عام کمونیست‌های «توطئه‌گر»، و ... یکی پس از دیگری در فهرست فعالیت‌های دستگاه خلیفه‌گری «امام زمان» قرار ‌گرفت. و امروز حکومت اسلامی در تهران ـ این حکومت هم شامل دولت احمدی‌نژاد می‌شود و هم هواداران موج سبز ـ میراث‌خوار تمامی این رخدادهاست؛ وام‌دار تمامی این عملیات است، و نهایت امر دست‌های این حکومت در دست سرمایه‌داری جهانی به رهبری ایالات متحد قرار گرفته.

در چنین شرایطی است که ایالات متحد، پس از اینکه در آغاز دولت اول مهرورزی در بن‌بست قرار گرفت، به ناچار از پروژة «جنگ‌سازی» در ایران نیز دست برداشت . اینجاست که مسئلة «بحران هسته‌ای» آغاز ‌شد. ولی این بحران نیز به ترتیبی از مسیر مناسب حال واشنگتن خارج شده، و به باز شدن هرچه بیشتر «مچ» بازیگران اصلی بحران‌سازی، یعنی واشنگتن و لندن در برابر افکارعمومی انجامید. در این برهه است که شاهد حملات احمدی‌نژاد بر علیه روسیه می‌شویم.

اینکه جزئیات مطالبات احمدی‌نژاد از روسیه چیست آنقدرها مهم نخواهد بود؛ خبرگزاری‌ها از انتظارات دولت «مهرورزی» از روسیه در مورد پیش‌نویس «قطعنامة تحریم» شورای امنیت سازمان ملل بر علیه حکومت اسلامی سخن به میان می‌آورند. ولی می‌دانیم که جنجال پیرامون این «تحریم‌ها» به همان اندازه برای جمکران سرنوشت‌ساز است که برای ایالات متحد. این تحریم‌ها در مرحلة رسانه‌‌ای و تبلیغات باید نشان دهد که دولت احمدی‌نژاد همچون گذشته «ضدآمریکائی» است؛ این تحریم‌ها زمینة فعالیت‌های فراقانونی شبکه‌های مالی و تجاری در کشور را فراهم می‌آورد، فعالیت‌هائی که ارزهای حاصل از آن به بانک‌های لندن در دوبی سرازیر می‌شود؛ همین تحریم‌ها به جهانیان «ثابت» خواهد کرد که آقای اوبامای «متمدن» از اوباش اسلام‌گرا حمایت به عمل نمی‌آورند؛ این تحریم‌ها ... خلاصه بگوئیم، این «تحریم‌ها» فلسفة وجودی حکومت اسلامی و سیاست خاورمیانه‌ای ایالات متحد را رقم می‌زند.

حال چرخش دولت احمدی‌نژاد در باب ارتباط با مسکو را می‌باید مد نظر قرار داد. احمدی‌نژاد به زبان بی‌زبانی از مسکو می‌خواهد که به دلیل امضاء بیانیة کذا حمایت جهانی خود را از حکومت اسلامی در سطوح دیپلماتیک و استراتژیک و رسانه‌ای «تقبل» کند! باید اذعان داشت که این انتظاری است ناهنجار، آنهم در شرایطی که دولت ایالات متحد طی سه دهه با حمایت پنهان از حکومت اسلامی و به طور کلی از اسلام‌گرائی، یکی از مهم‌ترین پروژه‌های جهانی سازمان سیا را اجرائی کرده. روسیة امروز نمی‌تواند فراموش کند که شکست ارتش سرخ در دروازه‌های کابل را مدیون همین «اسلام‌گرائی» است. اگر روسیه خود را به عنوان حامی دولت اسلامی جا بزند، وضعیت مسکو در برابر افکار عمومی در منطقه به کجا خواهد کشید؟

در عمل، اگر روسیه از امضاء بیانیة «کذا» حمایت صورت داد و اردوغان و داسیلوا را با پس‌گردنی روانة تهران کرد تا از این پروژه حمایت کنند، فقط برای خلاصی از شر طرح «بحران هسته‌ای» آمریکا در مرزهای جنوبی‌اش بود، نه به دلیل عشق و علاقة وافر به حجج اسلام و آیات عظام! دولت فعلی روسیه نه از بنیادگرائی اسلامی در مرزهای جنوبی خود حمایت خواهد کرد، و نه از بنیادگرائی ارتدوکس در مسکو!‌ این مطلبی است که برای دولت ایران قابل هضم نیست.

در ثانی، سرنوشت حکومت اسلامی چه بهتر که در ارتباط با همان محافل تصمیم‌گیرنده‌ای قطعی شود که از روز نخست حامی این بساط بوده‌اند، نه از طریق ارتباط با یک دولت تازه از «گردراه‌رسیده» که فقط در تبلیغات جهانی خود را میراث‌دار اتحاد جماهیر شوروی سابق معرفی می‌کند. آیا آمریکا حاضر است در ازاء تغییرات ریشه‌ای در روش‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و ... از طرف دولت اسلامی، به نوبة خود تغییری در برخوردهای واشنگتن با این حکومت داشته باشد؟ اگر چنین امکانی وجود دارد، چرا احمدی‌نژاد به جای اینکه لقمه را مستقیماً به دهان بگذارد آن را به دور سر خود می‌چرخاند؟ مگر ایشان به دانشگاه کلمبیا دعوت نشده بودند؟ پس می‌توانند این روابط را گسترش دهند. دولت ایران می‌تواند در سطح جهانی رسماً اعلام دارد که از حقوق‌بشر حمایت می‌کند، گروه‌های خودسر و سرکوبگر را در سطح شهرها مجازات خواهد کرد، مقررات جاری در ارتباطات جهانی را مورد تأئید قرار می‌دهد، و ... و در پی اتخاذ این مواضع از آمریکا تقاضای حمایت سیاسی و استراتژیک نیز صورت دهد. مگر جز این است که آمریکا خود را طرفدار چنین «شرایطی» وانمود کرده؟ پس منتظر چه هستید، چرا به گدائی محبت در خانة مسکو می‌روید، حمایت آمریکا را بطلبید!

مشکل اینجاست که آمریکا به هیچ عنوان از این سرفصل‌ها حمایت نمی‌کند، و تمامی ابزار سرکوبی که در جهان بر پا کرده بر اساس همین «توهم‌زائی‌هاست»! حال که چنین امکانی برای آمریکا وجود ندارد، چگونه احمدی‌نژاد می‌تواند انتظار داشته باشد که مسکو از بساط مفتضحی که یانکی‌ها در مرزهای جنوبی‌اش به پا کرده‌اند در سطح جهانی حمایت نیز به عمل آورد؟

با این وجود، به استنباط ما طرح تحریم‌های اقتصادی از طرف شورای امنیت سازمان ملل که نهایت امر اهرمی خواهد شد جهت کنترل تسلیحاتی حکومت اسلامی در دست کرملین، مسلماً این امکان را دارد تا آمریکا را به این صرافت بیاندازد که «تغییرات» کذا را می‌باید هر چه زودتر مدنظر قرار دهد. می‌دانیم که همین چند روز پیش کاشف به عمل آمد که حکومت اسلامی از طریق دلال‌هائی در گرجستان ـ این کشور در حال حاضر با روسیه روابط خوبی ندارد ـ اقدام به خرید موشک کرده بود! باید پرسید دولت احمدی‌نژاد تا کجا حاضر است در روابط خصمانة خود با روسیه ـ این روابط به صورت کنترل از راه دور توسط واشنگتن هدایت می‌شود ـ تجدید نظر کند، و نه در گفتار، که در کردار دست از عوامفریبی بردارد؟

‌ولی برخوردهای «تند» احمدی‌نژاد با روسیه شاید همان باشد که مسکو در پی‌اش بوده. می‌دانیم که پس از «انتخابات» اخیر در حکومت اسلامی رسانه‌های وابسته به غرب چنین شایع کردند که دولت احمدی‌نژاد را مسکو مورد حمایت قرار می‌دهد، و ملاقات احمدی‌نژاد با مدودف در فردای «انتخابات» کذا را شاهدی براین مدعا دانستند. حال که احمدی‌نژاد مجبور شده هم روابط خود را با ارباب اصلی، یعنی آمریکا علنی‌تر کند و هم سخنرانی‌های‌اش را به موضع‌گیری‌های ضدروسی مزین نماید، حامیان «موج‌‌سبز» با مشکلی بسیار اساسی روبرو خواهند شد. برای این «موج»، که تمامی نیروی سیاسی‌اش را از طریق حمایت شاخک‌ تبلیغاتی نظام‌ سرمایه‌داری غرب به دست می‌آورد، فقط یک راه باز خواهد ماند، همکاری و همگامی و همنشینی و همفکری با احمدی‌نژاد بر روی سایت‌های بی‌بی‌سی و رادیوفردا و صدای آمریکا!

شاپور بختیار، زمانیکه بنی‌صدر و رجوی از تهران گریخته، به پاریس آمدند، در مصاحبه با خبرنگار رادیو فرانسه پس از توضیح اینکه اینان از فدائیان امام سیزدهم بودند، از روی مزاح گفت، اگر وضع به همین منوال پیش برود فردا آقای خمینی هم به پاریس پناه می‌آورد! می‌بینیم که اگر جنگ‌ 8 ساله و کثافتکاری‌های خط‌امام و دیگر فعالیت‌ها این پیش‌گوئی را به تعویق انداخت، امروز با این مرحله فاصلة زیادی نداریم. خلاصه اگر وضع به همین منوال پیش رود تا چند روز دیگر خبرگزاری‌های جهان ضمن انتشار تصاویر دلربائی از احمدی‌نژاد در حال فحاشی به مسکو او را در جایگاه مهم‌ترین حامی دمکراسی، آزادی و حقوق‌بشر به جهانیان معرفی خواهند کرد. ‌




۳/۰۴/۱۳۸۹

شیعه و شعبده!



پس از صدور بیانیة «تبادل سوخت هسته‌ای»، استنباط دولت احمدی‌نژاد این بود که با تکیه بر این «برد» دیپلماتیک،‌ اینک حکومت اسلامی خواهد توانست با صلابت و کوبندگی بیشتری در مسیر روابط استراتژیک طی طریق کند. باید گفت، یک تشکیلات استعماری با تکیه بر یک برد دیپلماتیک «گنگ» مشکل می‌تواند از منابع الهام استعماری خود فاصله گرفته، و درهای جدیدی به روی خود بگشاید. از طرف دیگر، مسئلة سرنوشت حکومت اسلامی را در مرزهای فدراسیون روسیه بارها و بارها مطرح کرده‌ایم؛ روسیه نمی‌تواند نسبت به حضور، فعالیت و اوج‌گیری یک نظام بنیادگرای دینی در مرزهای‌اش نظر مثبت داشته باشد. حکومت اسلامی به عنوان یک دستگاه برخاسته از نیازها و منافع غرب، هم در ساختارهای مالی،‌ نظامی و امنیتی با روسیه درگیری خواهد داشت، و هم از منظر ایدئولوژیک کنار آمدن کرملین با نیاز‌های جمکران در عمل غیرممکن است. این نکته‌ای است که گویا دولت فعلی در تهران فراموش کرده، و به همین دلیل شاهدیم که احمدی‌نژاد خواستار «حمایت بیشتر» روسیه از بیانیة «مبادلة سوخت هسته‌ای» شده. به استنباط ما موضع‌گیری دولت احمدی‌نژاد جهت برخوردار شدن دستگاه جمکران از حمایت‌های مقطعی روسیه غیرقابل دفاع است. این دولت می‌باید این اصل را قبول کند که با تکیه بر دیواره‌های امنیتی متمایل به غرب در مرزهای روسیه برقراری یک بنیادگرائی اسلامی غیرممکن خواهد بود. این موضوعی است که شاید بعدها در ادامة تحولات منطقه‌ای مورد بررسی قرار دهیم، در حال حاضر نگاهی به مواضع «مخالفان» احمدی‌نژاد در دستگاه جمکران می‌اندازیم.

همانطور که در مطالب پیشین توضیح داده‌ایم محافل «بازنده» در این میانه دست بردار نخواهند بود و در عمل تلاش خود را برای به بن‌بست رساندن دولت به حداکثر می‌رسانند. این تلاش به عوامل شناخته‌ شدة «موج سبز» محدود نمی‌ماند، و می‌بینیم که حتی امثال «شمخانی» که در دولت اول احمدی‌نژاد به پست فرماندهی نیروی دریائی منصوب می‌شوند در برنامه‌های تلویزیونی به تقدیر از «بحران‌سازی‌های» موج سبز می‌پردا‌زند! ولی آنچه از اهمیت برخوردار می‌شود تمرکز تلاش‌های فوق بر محور سالروز فهرستی از گربه‌رقصانی‌ها است که از قضای روزگار همگی در خردادماه به راه افتاده‌اند.

اینکه در دوم خرداد چه پیش آمد، و یا در 22 خردادماه سال گذشته چه تحولاتی در سطح جامعه رخ داد، موضوع مطالب بسیار گسترده‌ای است که در وبلاگ‌های متفاوت مورد بحث قرار داده‌ایم. نخست اینکه به استنباط ما «جداسازی» تحولات خردادماه ـ چه دوم خرداد و چه بیست و دوم ـ از روند شکل‌گیری فاشیسم اسلامی، و قائل شدن «ارزشی» جداگانه برای این رخدادها عوامفریبانه و نهایت امر عملی است انسان‌ستیز. تصور اینکه در اوج سرکوب ایرانیان در دوران سرداران سازندگی، سیدی «اردکانی» از درون همین هیئت حاکمه پای بیرون بگذارد و قصد «فلان و بهمان» کردن‌ها داشته باشد، از آن قصه‌ها است که فقط در دکان استعمار می‌توان یافت.

این «قصه‌ها» دقیقاً حکایت همان امیرکبیری خواهد شد، که از آشپزخانة قائم‌مقام فراهانی به دامادی شاه و صدارت عظمی می‌رسد، و کسی از خود نمی‌پرسد دلیل این صعود سرسام‌آور چه بوده؟ آنان که دربار قاجار را به دلیل قتل امیرکبیر مورد انتقاد شدید قرار می‌دهند، پیشرفت چنین فردی را، آنهم در اوج فئودالیسم حاکم و در قلب یک «دربار» فروهشته و لبریز از توطئه و خیانت چگونه توجیه خواهند کرد؟ این‌هاست مسائلی که در کمال تأسف تاریخنویسی معاصر کشور ترجیح داده از کنارشان بی‌سروصدا بگذرد. اگر روزی و روزگاری به طور مثال، بر سئوالاتی که در اطراف مسئلة «صعود» خیره‌کنندة امیرکبیر مطرح شده، جوابی یافتیم و یا دستگاه «تاریخ‌سازی» استعماری رخصتی داد تا چنین فرصتی ایجاد شود، مسلماً برای معضلاتی از قبیل «اصلاح‌طلبی»، «جنبش‌سبز»، «انقلاب ضدامپریالیست» آیت‌الله خمینی،‌ دمکرات‌ بودن آیت‌الله طالقانی و ... نیز پاسخی خواهیم یافت. خلاصة کلام جهت بررسی منطقی تحولات تاریخی می‌‌باید از التهابات و هیجانات و آرمان‌های لگام‌گسیخته فاصله گرفت، ساختارهای سیاسی را به درستی نگریست و ارزش و جایگاه هر کدام از مهره‌ها را نیز در این ساختارها مورد بررسی قرار داد؛ عملی که در کمال تأسف در ایران زیاد باب دندان «اهل قلم» نیست.

طی چند سالی که از موجودیت وبلاگ «سعید سامان» گذشته، مهم‌ترین تلاش ما نشان دادن این اصل کلی بوده که سیاست‌های استعماری برخلاف آنچه می‌نمایانند از استمرار برخوردارند، و اگر «گسست» بر جوامع استعمارزده تحت عناوین کودتا، انقلاب، رفرم و ... «تحمیل» می‌شود، فقط جهت حفظ استمرار همین سیاست‌های‌ استعماری می‌باید تلقی گردد. اینکه به طور مثال، به یک‌باره از درون حکومت سرکوبگری که یادگار «میرپنج» بود، فردی به نام مصدق‌السلطنه پای بیرون ‌گذاشت و هر آنچه از کمالات و سجایائی که هیچگاه نداشته به او نسبت ‌داده می‌شود، در عمل فقط نوعی «شخصیت‌سازی» است؛ و این روش از منظر سیاسی مردمفریبی نام دارد. ما از روز نخست با این شیوة کار سر سازگاری نداشته‌ایم. در نتیجه با مسئلة «موج سبز» نیز همین برخورد را خواهیم کرد. یک جریان سیاسی، یک «شخصیت‌ سیاسی» و یک حزب و گروه، یا بر اساس عملکردهای ملموس و قابل رویت‌‌اش، خصوصاً آنهنگام که از قدرت عمل اجرائی برخوردار است از ملت خواستار نگرشی نوین به خود و آرمان‌های‌اش می‌شود، و یا در مسیر موجودیت‌اش به صورتی عمل می‌کند که حتی نیازی به «تغییر نگاه» ملت نیز در کار نیاید.

به طور مثال، بختیار طی نخست‌وزیری کوتاه مدت‌اش گذشتة خود را بکلی شست و در عمل نشان داد که با فاشیسم، هیاهوسالاری، عوام‌پرستی و ... کنار نخواهد آمد. حال اگر بعضی گروه‌ها از عملکرد وی دل خوشی ندارند مسئلة دیگری است. ولی ما نمی‌توانیم بپذیریم که مصدق‌السلطنه، خمینی، خاتمی، بنی‌صدر، بازرگان، و خصوصاً میرحسین موسوی توانسته باشند در عمل گذشته‌شان را در برابر دیدگان ملت ایران تطهیر کنند. اینان اگر روزی و روزگاری خود را «طرفدار» آزادی جا زدند، فقط به این دلیل بوده که نیازی تشکیلاتی و ساختاری جهت توضیح ابعاد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این «آزادی» نداشته‌اند. خلاصه حضرات خود و آرمان‌های‌شان را در چارچوبی گنگ و نامفهوم و فریبنده قرار دادند، چارچوبی که حتی به چنگیزخان نیز امکان خواهد داد به کلوپ «آزادیخواهان» بپیوندد. «آزادی» فقط یک واژه است؛ نه بیشتر و نه کم‌تر! آنچه اهمیت دارد مفهومی است که یک حرکت‌ سیاسی، تشکیلاتی و ... به این واژه اعطا می‌کند.

انتظار ما از سخنوران و نویسندگان، از صاحبان قلم و علم و هنر زیاده نخواهد بود اگر خواستار تلاش‌هائی از جانب اینان باشیم، تا این امکان برای ایرانیان فراهم آید که روند جریانات استعماری در جامعه را به هر ترتیب ممکن ابتر کنند. تجربة یکصد سالة جنبش‌های متفاوت اجتماعی و سیاسی در ایران به صراحت نشان داده که ایجاد بحران و پای نهادن در هماهنگی با این بحران‌های ساختگی، و قرار دادن یک تشکیلات سیاسی در راستای خیزش‌هائی که معمولاً از سوی محافل استعماری مورد حمایت قرار می‌گیرد، فقط می‌تواند مملکت را به سرابی فریبنده در عمق سرزمین بحران‌ها رهنمون شود. همان نتیجه‌ای که اینک سه دهه است برخی تشکیلات سیاسی به دلیل «دنباله‌روی» صرف از بحران‌سازی‌های انگلستان بر محور بنیادگرائی اسلامی در کشورمان برای ما ملت به ارمغان آورده‌اند.

با نزدیک شدن سالروز گربه‌رقصانی‌های خردادماه، امروز مطلب را به بررسی دو نظریة متفاوت از آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی می‌شود اختصاص می‌دهیم؛ نظریة حزب تودة ایران و تحلیل حسین حاج‌فرج دباغ، یا همان دکتر عبدالکریم سروش! به عبارت دیگر از دو دیدگاه چپ‌‌نمائی و راست‌گرائی ‌افراطی!

پروندة گذشتة حزب تودة ایران را در اینجا نمی‌گشائیم، چرا که کار به دراز خواهد کشید. به طور خلاصه یادآوری می‌کنیم که حداقل امروز این «حزب» به صورتی حتی جدی‌تر و پیگیر‌تر در کوبیدن بر طبل اصلاح‌طلبی‌ها و «جنبش‌سبز» از روحانیت وابسته به حاکمیت پیشی گرفته‌. در نتیجه، حزب کذا پای به میدان بحران‌سازی‌هائی خواهد گذاشت که نهایت امر بر محور خردادماه در دست تهیه است. به طور مثال، این «حزب» با انتشار مطلب مفصلی در چندین فصل و تحت عنوان «نبرد 15 ساله‌ای که سرانجام به کودتا ختم شد»، در توجیه مواضع حزبی خود و جدالی که با «محفل حجتیه» در حکومت اسلامی راهبری کرده، می‌نویسد:

«تخریب مذاکرات دولت و به ویژه شخص هاشمی رفسنجانی با آمریکا از سوی این جناح، [...] صرفاً بدان دلیل است که آن‌ها می‌خواهند این امتیاز بزرگ را برای خود محفوظ نگهدارند، تا در آینده، خود به عنوان دولت مقتدر با امریکا وارد مذاکره و جلب پشتیبانی آن شوند (عملی که به نوع و شکلی دیگر، سلطنت‌طلب‌های وابسته به امریکا دنبال می‌کنند).»


این نوع برخورد سیاسی با مسائل کشور از همان قماش برخوردهاست که ما تحت عنوان «خاله‌زنک‌بازی» از مدت‌ها پیش محکوم کرده‌ایم. شاید افرادی که از صیقل درستی از منظر سیاسی و ایدئولوژیک برخوردار نباشند با مطالعة این جملة طویل و نامفهوم قادر به «کشف رمز» نشوند. ولی این نوع سخنوری‌ها فقط بازتابی است از لات‌بازی‌. آنچه مردمفریبی و لات‌بازی خوانده‌ایم‌ و چارچوب‌آنرا از مدت‌ها پیش به صراحت مشخص کرده‌ایم در این جمله تبلور یافته. حزب توده حتماً به این نتیجة «مردمی» رسیده که اگر امثال شعبان‌بی‌مخ و ماشاالله قصاب و روح‌الله و بنی‌صدر می‌توانند «رهبر» جریانات و تحولات سیاسی معرفی شوند، چرا ما نتوانیم! باید خدمت حزب کذا بگوئیم، مارکسیسم هم از قدرت «لات‌الله» آگاه بود، هر چند هرگز برای آن ارزش سیاسی قائل نشد؛ این بلشویسم و استالینیسم بود که «لات» را در مقام «خداوند» قرار داد.

جملة «سحرآمیز» حزب توده، در زمینة مردمفریبی از ابعادی برخوردار است که عقل شیطان نیز به آن قد نمی‌دهد. نخست اینکه در چارچوب یک برخورد منطقی، چگونه سازمانی که مدعی «چپ‌گرائی» است می‌تواند بین فردی همچون هاشمی رفسنجانی، که در تمامی جنایات و سرکوب‌های این حکومت نقش اصلی را ایفا کرده و افرادی که آنان را وابستگان به «حجتیه» معرفی می‌کند، تفاوت و تمایز قائل باشد؟ خلاصه کنیم، این چه نوع سوسیالیسم است که یک جنایتکار حرفه‌ای به نام هاشمی را «تطهیر» و گروه‌هائی همزاد و هم‌نفس با او را در دیگر محافل «تکفیر» می‌کند؟

در ثانی، یک تشکیلات دست‌نشانده همچون حکومت جمکران، از کی تا به حال جهت ایجاد رابطه با ابرقدرتی که در 22 بهمن کلید ساواک و شهربانی آریامهری را به دست خمینی داده، از حق «تعیین کنندگی» برخوردار شده که حزب توده ادعا می‌کند تشکیلات کذا جهت سرکوب «انقلاب» می‌خواهد «ارتباط با آمریکا» را در ید خود بگیرد. البته در این گیرودار حزب شریفه چنین القاء می‌کند که حکومت اسلامی با ایالات متحد ارتباط ندارد! از این گذشته باید پرسید، چه تفاوتی می‌کند که حجتیه ارتباط با آمریکا برقرار می‌کند، یا هاشمی رفسنجانی؟! و نهایتاً حزب کذا که با چنین پریشانگوئی‌هائی عملاً پای در مردمفریبی و ریختن آب به آسیاب آخوندیسم می‌گذارد، بجای فوت کردن در آستین امثال بهرمانی بهتر است بگوید، در معادله‌ای که حزب توده در ورق‌پاره‌های‌اش گسترش داده، آمریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی آیا قرار است در برابر «انجمن حجتیه» نقش «بچة صغیر» را بازی کند؟ از کی تا به حال، امپریالیسم ایالات متحد جهت ارتباطات جهانی واشنگتن منتظر تصمیمات اعضای «انجمن حجتیه» می‌شود؟ این چه نوع جفنگ‌بافی است، و هدف کلی از این مزخرفات چه می‌تواند باشد؟ آیا این همان فوت‌کردن‌ها در آستین «امام» خمینی نیست که نهایت امر این مردک دیوانه را در شعارها و مزخرفات «خیابانی» تبدیل به رهبر ضدامپریالیست کرده بود؟

از قضای روزگار حزب شریفه برای این پرسش‌ها نیز در همین مطلب پاسخ‌هائی چند فصلی آماده کرده. و چنین است پاسخ حزب شریفه که تحت عنوان، «همگامی با مردم و تحولات نه دیروز دنباله روی بود و نه امروز!» جهت خوراک «رفقا» بر سفره گذاشته شده. تاواریش‌های سابق در این مطلب جواب ما را بخوبی ارائه می‌دهند، و به خلق‌الله حالی می‌کنند که سوار شدن حزب توده بر موج مردمفریبی‌ای که خمینی دجال و آدمکشان حوزه و بازار در کشور به راه انداخته بودند، همان «انقلاب» می‌باید تلقی شود، و رهبری انقلاب نیز از قضای روزگار در دست همین «حزب توده» بوده که توانسته اهداف مبارزات ضدامپریالیستی را در جامعه «نهادینه» کند! بله، فرار دادن مغزها و سرمایه‌ها از کشور، جنگ، ناامنی، فقر، سرکوب و قتل‌عام توده‌های مردم توسط دولت‌های دست‌نشانده به هر بهانه و هر گزک می‌باید «انقلاب» تلقی شود، و یادمان نرود که اینهمه را ما ملت ایران مدیون «حزب توده‌» هستیم:

«آن‌ها که از درک این مشی و سیاست عاجزند، پیوسته حزب توده ایران را دنباله رو معرفی کرده‌اند. غافل از آن که نام همگامی با مردم و تحولات و شرایط دنباله روی نیست، بلکه یک مشی و سیاست علمی و انقلابی است.»

البته ما حزب توده را «دنباله‌رو» تلقی نمی‌کنیم، این حزب با استناد به همانچه در این سطور می‌خوانیم یک تشکیلات «خائن» است، چرا که دنباله‌روی این تشکیلات از آنچه «مردم» معرفی می‌شود، در عمل به معنای توجیه حکومت سرکوبگر ملایان بر ملت ایران خواهد شد. حکومتی که حداقل امروز دیگر جهت توجیه اعمال‌اش هیچ بهانه‌ای ندارد. خلاصة کلام، دنباله‌روی از لات‌بازی و نفس‌کش‌طلبی چند آخوند را نمی‌توان «مشی علمی» تعریف کرد. البته می‌باید ببینیم مقصود کدام علم است. چرا که در کمال تأسف آنچه حزب شریفه «علم» می‌خواند بیشتر نوع فوت‌وفن و ترفند و شامورتی‌بازی است. شیره مالیدن بر سر خلق‌الله، فوت‌کردن در آستین مشتی جنایتکار، نعل‌وارونه‌زدن، و ... اینهمه نیز مسلماً نیازمند نوعی «علم» خواهد بود، ولی به صراحت بگوئیم، این نوع «علم» نه به درد جامعه می‌خورد و نه دردی از دردهای مکتب‌خانه‌ دوا خواهد کرد. این را «علم شارلاتان‌ایسم» و توجیه سرکوب ملت‌ها می‌خوانند و اگر هم «علم» باشد، متعلق به همان‌هاست که علم را در معنائی وارونه می‌پسندند. علم کذا، همان علم بلشویسم و کودتا است، همان استالینیسم و سرکوب است که خود را «سوسیالیسم علمی» جا زده بود. حزب توده در آستانة «یوم‌الله» آخوندهای اصلاح‌طلب در خردادماه جاری با الهام از همین «دستاورهای علمی» ‌خیز برداشته تا دست در دست اوباش سبز، پای به میدان بحران‌سازی‌های اجتماعی بگذارد. البته از آنجا که این حزب از جمله «آماده‌خورها» به شمار می‌رود ترجیح خواهد داد که دادوفریاد خیابانی را دیگران به راه بیاندازند؛ اگر نور موفقیتی در جبین‌شان ببیند آناً خود را «دنباله‌رو» همان «مردم» معروف معرفی خواهد کرد. به عقیدة ما چنین وزنة ناجوری را می‌باید هر چه زودتر از کفة سوسیالیسم معاصر کشور برداریم؛ این نوع برخورد طی 80 سال گذشته پیوسته شکست خورده، و حتی زمانیکه به ادعای «رفقا» شاهد پیروزی را در آغوش کشیده، «پیروزی» کذا فقط برای این تشکیلات تف و لعنت و نفرین عمومی را در پی داشته. بررسی مشی «علمی» حزب توده را در همینجا به پایان می‌بریم.

اینک نگاهی به نوشته‌ای از حسین حاج‌فرج دباغ در آنسوی خط سیاسی کشور، یعنی در جناح راست‌افراطی می‌اندازیم. این «خط»، اگر برخلاف حزب توده، به صراحت در فاشیسم سنتی جا خوش کرده، و در سالروز «انقلاب آقای خاتمی» یک نامة سرگشاده خطاب به اوباش حوزه‌ها قلمی می‌کند تا از اینان تحت عنوان «مشایخ و مراجع کرام» یاد نماید، در عمل چندان تفاوتی با مسیر شارلاتان‌ایسم حزب توده ندارد. خلاصه بگوئیم این یکی هم خیلی خواندنی است!

حاج‌فرج پس از آنکه دستمال ابریشیمین را آنچنان که «مرضیه» است به مدتی مدید بر «بیضة اسلام» یعنی بر بیضة همان‌ها که مشایخ و مراجع کرام خوانده می‌مالد، در آخر پاراگراف مربوط به «دستمال» از دور گردون می‌نالد که:

«حتی در نوشتن رساله علمیه هم آزادی نیست و فتوا و فرمان حکومت مقدم است. نه حرمت و اعتباری برای فقه مانده، نه قداست و استقلالی برای حوزه. حجت‌ها آیت و آیت‌ها آلت قدرت گشته‌اند.»


این جملات هر چند به فارسی معرب و نسبتاً شیوائی به رشتة تحریر کشیده شده باشد، در کمال تأسف در حیطة معنا و مفهوم بس بی‌مایه و پوچ است! حضرت «حاج‌حسین» دیر از خواب بیدار شده‌اند. ایشان زمانیکه آیت‌الله شریتعمداری، یکی از مهم‌ترین مراجع تقلید شیعه را فقط به دلیل مخالفت ‌با خمینی خلع لباس کردند و در گوشة زندان به قتل رساندند می‌بایست دردنامه‌شان را می‌نگاشتند، نه امروز که دیگر طشت رسوائی حکومت ولایت فقیه از بام‌ها فروافتاده و طرفداران این نظام «استعمارزاده» برای تطهیر خود هر کدام به ریسمان پوسیده‌ای آویخته‌اند. از طرف دیگر، از آنچه «حاج‌حسین» نوشته چنین برمی‌آید که در گذشته‌ای نه چندان دور، حداقل در حوزه‌های علمیه هیچ مشکلی وجود نداشته. اگر این نوع برخورد به عنوان یک موضع‌گیری سیاسی مطرح شود، مدافع آن دیگر حق نخواهد داشت خود را «آزادیخواه» جا بزند. آنچه در ایران پیش از دورة احمدی‌نژاد می‌گذشت، حتی در همان حوزه‌های علمیه در هیچ مفهومی با «آزادیخواهی» نمی‌توانست ارتباطی داشته باشد. تطهیر یک بنیاد فاشیست در یک مقطع مشخص، و انتقاد از همان بنیاد در مقاطعی دیگر را موضع‌گیری نمی‌خوانند، نان به نرخ روز خوردن و پفیوزی می‌نامند. در ثانی، شمار مراجع تقلید شیعیان که از دیرباز در حصر بوده‌اند به هیچ عنوان طی چند سال گذشته افزایش نشان نمی‌دهد.

حوزه‌های علمیة شیعیان که «حاج‌حسین» قداست‌‌شان را مورد تهدید دیده، از دیرباز در دست محافل استعماری قرار داشته. آنان که در این حوزه‌ها نان استعمار را نجویدند، از دوران پیش از پهلوی‌ها محکوم به سکوت بوده‌اند. حاج‌حسین بجای نشخوار کردن جفنگیات میرجلاد موسوی بهتر است این چند صباح عمری را که برای‌اش باقی مانده صرف مطالعه جهت نگارش تاریخچه‌ای بر احوالات حوزه‌های علمیة «مقدس» بنماید، تا همه بدانند و آگاه باشند که از دوران میرزای شیرازی، کدام مراجع در حصر بوده، سرکوب و حذف می‌شدند وکدام مراجع ارواح شکم‌شان با استعمار مبارزه می‌فرمودند. باشد که آیندگان از سر تقصیرات‌ دیروز و امروز حاج‌حسین بگذرند و ایشان را مرهون الطاف‌شان کنند.

استاد حاج‌فرج! دویدن به دنبال خزعبلات یک دیوانة قدرت به نام میرحسین نه تنها برای جنابعالی «حلالی‌اتی» در اذهان ایرانیان به ارمغان نخواهد آورد، که فرصت‌طلبی و خودفروختگی بیشتری به حساب‌تان واریز می‌کند. همچنانکه دعوت از آیات عظام برای کوچیدن به نجف وکربلا نشان می‌دهد که امروز به دلیل تضعیف پنجة محافل غرب بر سرزمین ایران، امنیت‌آن‌ها را همچون امنیت خود در پناه سرنیزة یانکی‌ها «بهینه» می‌بینید. و اما دل «حاج حسین» از این حرف‌ها پر دردتر است. آنحضرت می‌فرمایند:

«استبداد دینی چوب حراج بر اخلاق و ایمان خلایق زده است و شریعت را به خدمت سیاست گرفته است»

در اینجا وزن فارسی‌نگاری حاج‌حسین فرهیخته یکباره سقوط کرده، و استفادة نابجا از فعل «است» آنهم دوبار در یک جملة کوتاه فقط نشان از تنگدستی و فلاکت وافر «نویسنده» دارد! خلاصة کلام عدم‌تجانسی که در کلیة متن‌های ایشان دیده می‌شود، این شبهه را ایجاد می‌کند که، نکند خدای ناکرده حاج‌فرج هم به مانند دیگر فرهیختگان حکومت جمکران در کار «نسخه‌برداری‌» بوده و به همین دلیل است که مقالات وزین‌شان به حکایت آن کودک ماند که گاه، «به خطا بر هدف ‌زند تیری!»

ولی جدا از آنچه وزن فقر فرهنگی و «ادبی» می‌تواند تلقی شود، وزن «بی‌ادبی» جملة کذا به مراتب سنگین‌تر است. ادعای اینکه در این حکومت اگر «شریعت به خدمت سیاست گرفته شده»، عمل نکوهیده‌ای انجام گرفته، به معنای کشیدن خط بطلانی است بر تمامی لاطائلاتی که «حاج‌فرج» طی دوران زندگی نه چندان پرافتخارش، آنرا هم و غم خود تعریف کرده بود. چه کسی برای حکومت شرع،‌ دین‌دار، و اخیراً برای حکومت مؤمنان سینه می‌زد؟ حتماً بنده، در مقام نویسندة این وبلاگ برای «حکومت شرع» پستان به تنور می‌چسبانده‌ام و امروز از آن بی‌خبرم! این شما و امثال شما نبودید که برای حکومت شرع پدر این مردم و مملکت را در آوردید؟ حال چه پیش آمده که حکومت شرع اینهمه «بد» شده؟ حتماً تیرباران هزاران جوان ایرانی در زندان‌های میرجلاد موسوی «چوب حراج بر ایمان خلایق» نمی‌زد! و امروز می‌باید بپذیریم که به ادعای حاج‌فرج فقط در همین احوالات است که این «ایمان» تا به این حد به «حراج گذاشته شده.» به عبارت دیگر گویا کاهش تعداد قربانیان این حکومت ایمان را هم خدشه‌دار می‌کند.

از بررسی دنبالة «ترهات» حاج‌حسین خودداری می‌کنیم، چرا که سبک نگارش ایشان تماماً نسخه‌برداری است از برخی کتب که نام‌شان را هم در اینجا ذکر نخواهیم کرد. ولی ایشان معمولاً فقط جهت یاوه‌سرائی دست به قلم‌فرسائی و گنده‌نویسی می‌زنند، نوعی لجن‌پراکنی به ادبیات گرانقدر ایرانیان می‌کنند تا سنت ادبی ایران کارساز جنفگ‌بافی‌ها‌ی‌شان شود! و این عمل ضدایرانی نه برای روشن کردن مواضع سیاسی وی و یا همفکران‌‌اش که صرفاً‌ در مقام نوعی بازی با لغات و «سبک‌سازی» صورت می‌گیرد! با این وجود ایشان به یاد داشته باشند که ایرانیان وابستگی‌‌ «حسین حاج‌فرج دباغ» به جناح راست‌گرای افراطی و جنایتکار مذهبی را از یاد نبرده‌اند و نسخه‌برداری از متون گرانقدر ادبیات فارسی و تزریق جفنگیات آخوندیسم «مبارک» و «فرخندة» سبز در متن آن‌ها نه خاطرة ایشان را از گزند روزگار محفوظ خواهد داشت و نه «موج» فرصت‌طلبی سبز را به ساحل امن و امان رهنمون خواهد شد.

اگر جفت گردد زبان با دروغ
نگیرد ز بخت سپهری فروغ




۳/۰۲/۱۳۸۹

هرم و حجاب!



پس از شکست کامل سیاست‌های جنگ‌طلبانة ایالات متحد و انگلستان در ایران که نهایت امر به صدور بیانیة‌ «تبادل سوخت هسته‌ای» منجر شد، می‌بایست منتظر عکس‌العمل محافل «دماغ‌ سوخته» در داخل و خارج از کشور می‌بودیم. و همانطور که شاهدیم اگر امروز دولت احمدی‌نژاد بر علیه «شرکت‌های هرمی»،‌ در مقام مهم‌ترین منبع درآمد گروه‌های اوباش شهری شمشیر خود را از رو بسته بی‌دلیل نیست. احمدی‌نژاد جهت حفظ سیاست کلی خود در کشور با این «شرکت‌ها» همان برخوردی را خواهد داشت که پیشتر در پروژة «اوباش‌گیری» داشته؛ سرکوب و دیگر هیچ! البته پرواضح است که «سرکوب» صرف این گروه‌ها و تشکل‌های «اقتصادی ـ مالی» که نهایت امر دست‌های‌شان زیر سر سپاه پاسداران، بسیج، محافل روحانیت شیعی‌مسلک و برخی «نهادهای» آشکار و پنهان قرار دارد، در عمل نوعی همیاری و همکاری با این تشکیلات می‌باید تلقی ‌شود. همکاری‌ای که به زبان بی‌زبانی می‌گوید، «بگو ول کنه، تا ول کنم!»‌

عبارت «شرکت‌های هرمی» در ایران ، فقط به دلیل استفادة غیرتخصصی از واژگان به عاریت گرفته از علم اقتصاد رایج شده. چرا که در اقتصاد سرمایه‌داری شرکت‌های هرمی تعریف مشخصی دارد. شرکت‌های هرمی در اقتصاد سرمایه‌داری با گسترش هر چه بیشتر و متنوع‌تر تولیدات و خدمات خود سعی دارند گستره‌ای هر چه وسیع‌تر از فعالیت‌های اقتصادی را تحت نظارت یک مرکز تصمیم‌گیری واحد قرار دهند، همان مرکزی که در عمل «رأس هرم» به شمار می‌آید. به طور مثال، اگر یک «بانک» همزمان بنگاه خرید و فروش املاک نیز افتتاح کند، می‌تواند هنگام «تأمین وام»، برای متقاضیان مسکن آنان را به بنگاه‌های فروش املاک وابسته به خود بکشاند، و از این مسیر هم منفعت «وام» را به جیب بزند و هم منفعت دلالی برای فروش مسکن را! البته تصور اینکه گسترش چنین اقداماتی از منظر مالی به چه افتضاحی منجر خواهد شد دشوار نیست. فقط کافی‌ است تصور کنیم زمانیکه یک بانک، هم شرکت‌ بیمه دارد، هم شرکت مقاطعه‌کاری مسکن، هم سوپرمارکت، هم پروژة شهرسازی و... نهایت امر تمامی امور شهروندان یک منطقه به زیر نگین انگشتری یک یا چند تن خواهد افتاد!‌ و این مسئله به صراحت می‌تواند در یک جامعه بن‌بست‌های فوق‌العاده خطرناک از منظر سیاسی، مالی و اجتماعی به همراه آورد. به همین دلیل است که در کشورهای سرمایه‌داری، از نظر قانونی «هرم‌سازی در شرکت‌ها» منوط به پیروی از مقرراتی شداد و غلاظ شده.

‌ولی از آنجا که «انباشت ثروت» به عنوان مهم‌ترین هدف شناخته شده در یک نظام سرمایه‌داری، فقط از طریق تحمیل «انحصار» می‌تواند خود را «بهینه» ‌کند، شکل‌گیری سیستم‌های «هرمی» در این نظام‌ها غیرقابل اجتناب خواهد شد. در این میدان است که به دلیل تقابل «قوانین» با برخی هرم‌سازی‌ها، شرکت‌هائی که متمایل به هرم‌سازی می‌شوند در عمل پای در ارتباط با «محافل» می‌گذارند. این «محافل» به صور مختلف در امر هرم‌سازی فعال‌اند، بدون آنکه ردپائی در نظام مالی و اقتصادی از این همکاری‌ها و همدمی‌ها برجای بگذارند.

به طور مثال، چندی پیش یک میلیاردر نیویورکی به نام «برنار مدوف»، به دلیل نقل و انتقالات گسترده در «وال‌استریت»، به چند ده میلیارد دلار کلاهبرداری متهم شده، به زندان افتاد. ولی نیازی به توضیح نیست که ایشان در واقع همان کاری را می‌کردند که بسیاری از بازاریان تهران همه روزه انجام می‌دهند: با خرید یا فروش جنسی که وجود خارجی ندارد و آن را اصلاً ندیده‌اند، سرمایه‌ای را در این مسیر به حرکت در می‌آورند که متعلق به خودشان نیست و قرار نبوده که در این مسیر «هزینه» شود؛ با پول دیگران تجارت می‌کنند بدون آنکه به صورت کتبی از حق چنین کاری برخوردار باشند؛ و ... خلاصة کلام در این «هرم» که فقط مالی است آنچه مورد «بده‌بستان» واقع می‌شود، فقط در یک مقطع «زمانی» از معنا و مفهوم برخوردار است.

به طور مثال، مدت‌ زمانی که سرمایة «الف» نیاز دارد تا از یک نقطه به نقطة دیگر منتقل شود، مساوی با همان مدت زمانی است که سرمایة «الف» در اختیار فردی جز «صاحب قانونی» خود قرار می‌گیرد! طی اینمدت،‌ این سرمایه توسط افراد دیگری به نقل و انتقالاتی جز آنچه قرار بوده اختصاص می‌یابد. و اگر این سرمایه‌های «الف» را در صدها میلیارد دلار در روز ضرب کنیم ارقامی نجومی حاصل خواهد شد! این مسئله‌ای است مالی و بسیار روشن و واضح، ولی از منظر حقوقی، حتی در قوانین پیش‌‌پاافتاده‌ترین سرمایه‌داری‌های جهان، این عمل «دزدی» به حساب می‌آید، مستوجب مجازات است و تحمل سال‌های سال زندان. ولی اگر آقای مدوف را از «پنت‌هاوس» چند ده میلیون دلاری‌شان در «منهاتان» بیرون کشیده به زندان ایالتی نیوجرسی انداختند، به دلیل مبارزه با دزدی نبود. سال گذشته بحران مالی در «هرم» بسیار خوش و «خرمی» که ایشان ساخته بودند در روند «بده‌ ـ بستان» اختلالاتی مقطعی ایجاد کرد و پول و سرمایة بسیاری «از ما بهتران» در این هیهات از میان رفت. تقصیر را نمی‌توانستند بر گردن نظام «دزدپرور» وال‌استریت بگذارند. مقصر کیست؟ «مدوف!»

ولی سرمایه‌ای که در این «هرم مالی» و امثال آن همه روزه در مقیاس میلیاردها دلار به چرخش در می‌آمد و هنوز هم در می‌آید از طریق بانک‌های ایسلند، لیختن‌اشتاین، موناکو، دوبی و دیگر مراکز پولشوئی جهان در شبکه تزریق می‌شود. پول‌هائی که معمولاً نتیجة فعالیت‌های «غیرقانونی» و «فراقانونی» به حساب می‌آید؛ قاچاق اسلحه و مواد مخدر، برده‌فروشی! ولی همانطور که گفتیم هرم مدوف فقط «مالی» بوده، اگر بخواهیم مسیر شکل‌گیری این «هرم مالی» را دنبال کنیم، پای به «هرم‌های اقتصادی» و «صنعتی» خواهیم گذاشت، همان‌ها که تولیدات و خدمات را در دست دارند و به دلیل فعالیت‌های فراقانونی خود، مجبور شده‌اند جهت انباشت هر چه بیشتر ثروت به شبکة «محافل» متوسل شوند.

این شمه‌ای بود موجز از «اقتصاد هرمی» در نظام سرمایه‌داری. ولی می‌دانیم که کشور ایران توسط یک نظام فاشیست دست‌نشانده اداره می‌شود؛ در ایران اگر «مالکیت» مقدس تلقی ‌شده، نظام حکومتی فاشیسم است نه سرمایه‌داری. در چنین نظامی «سرمایه» هدف نیست، چارچوب «نگرش سرمایه‌داری» در این نظام نه جهت گسترش و حفظ قدرت سرمایه، که فقط در مسیر دوام و بقاء فاشیسم دست‌نشانده مورد توجه قرار می‌گیرد. چرا که دوام «سرمایه» در ایران با اهداف عالیة اربابان همین رژیم که در لندن و واشنگتن نشسته‌اند در تضاد می‌افتد. این است دلیل «سوسیالیست‌نمائی‌های» مهوع فاشیست‌ها در کشورهای جهان سوم. اینان زمانیکه رشد حرکت «لغو مالکیت» بر ابزار تولید می‌تواند موجبات خسارت مالی اربابان‌شان را فراهم آورد، آناً «ضدکمونیست» شده، جهت توجیه مالکیت نه تنها به خدا و پیغمبر و ائمه و دیگر ریسمان‌های پوسیده و متداول آویزان می‌شوند که مبلغ «لیبرالیسم» هم از کار در می‌آیند. ولی آنزمان که رشد سرمایه‌داری در کشور منافع «محافل مادر» در لندن و واشنگتن را به چالش می‌کشاند، سریعاً کت‌شان را وارو کرده، طرفدار زحمت‌کشان، مستضعفین، بی‌خانمان‌ها و ... خواهند شد. خلاصة کلام «ارتجاع» موجود در نظریة انسان‌ستیز فاشیسم به این گروه‌های دست‌نشانده اجازه می‌دهد که هر گونه ارتباط ممتد و مستمر با یک نگرش «سیاسی ـ اجتماعی» را که نهایت امر مسئولیت‌های کشوری برای یک رژیم‌ به ارمغان خواهد آورد به زیر پای بگذارند؛ فاشیست‌ها با توسل به این بندبازی‌های ایدئولوژیک در واقع «در خروجی» را برای عمال خود همیشه باز نگاه می‌دارند.

در نظام‌های «انسان‌ستیز» فاشیست جهان سوم، «سرمایه» با مفهوم ساختاری خود در گسست قرار می‌گیرد. در این نظام‌ها برخلاف آنچه اقتصاد «تعریف» کرده‌، سرمایه یک «رابطة اجتماعی و تولیدی» نیست که مرتباً خود را «بازتولید» کند. سرمایه در این نظام‌ها یک «قدرت خرید» کالاست از مراکز تولیدی که در حیطة اقتصادی غرب قرار گرفته! با این وجود به دلیل تکیة حاکمیت بر این نوع «قدرت خرید» که در عمل تنها اهرم ارتباطی فاشیسم‌های حاکم با اقتصاد جهانی است، روز به روز در جامعه به این «توهم» دامن زده می‌شود که این «قدرت خرید» می‌باید همان «سرمایه» تحلیل شود!‌‌ به این ترتیب است که در اذهان عمومی فهرستی از روابط سنتی‌ که‌ بر پایة «بده‌بستان‌های» معمول در جامعه «بازتولید» شده، و هیچ ارتباط اندام‌واری با «سرمایه‌داری» در مقام یک شیوة تولید و در مفاهیمی اقتصادی و کارورزانه ندارد، با عامل «سرمایه» مرتبط جلوه داده می‌شود.

حال پس از این مقدمة طولانی نگاهی به مسئلة «شرکت‌های هرمی» در ایران می‌اندازیم. اینکه دولت ظاهراً دست به سرکوب این نوع شرکت در کشور زده، به هیچ عنوان نمی‌تواند نشانه‌ای از برخورد مسئولانة دولت احمدی‌نژاد با مسئلة بازار لگام‌گسیختة فعلی در ایران باشد؛ راه دور نمی‌باید رفت، دولت فعلی همچون دولت‌های گذشته خود محصولی است از همین لگام‌گسیختگی و آشفتگی. ولی همانطور که در مطالب پیشین نیز مطرح کرده بودیم، ‌ صدور بیانیة «مبادلة سوخت هسته‌ای» چند گروه «دماغ سوخته» در کشور باقی گذاشته، و این‌ گروه‌ها با تکیه بر حامیان بین‌المللی‌شان در «بحران هسته‌ای»، یعنی لندن و گروه کلینتن در حزب دمکرات، به هیچ عنوان حاضر به عقب‌نشینی از مواضع خود نخواهند بود. به طور مثال، موضع‌گیری‌ای که مجمع تشخیص مصلحت، آنهم یک هفته پس از صدور بیانیة کذا در حمایت از مفاد «مبادلة سوخت هسته‌ای» صورت داده، به هیچ عنوان نشاندهندة مواضع هماهنگ این «مجمع» با دولت نمی‌تواند باشد. این مواضع اگر آنطور که می‌نمایانند «هماهنگ» می‌بود، می‌بایست شاهد شرکت فعال عناصر این مجمع هنگام صدور بیانیه می‌بودیم. نه اینکه پس از یک هفته تأخیر، از زبان مقامات وابسته به این مجمع، مرتباً «حدس» و گمانه‌هائی در مورد عدم موفقیت احتمالی این قرارداد بشنویم.

از طرف دیگر، پر واضح است که سکوت علی خامنه‌ای در برابر این «تنش‌زائی» صرفاً به دلیل قرار گرفتن در موضع ضعف بوده. روزنامة جمهوری اسلامی که بازتاب دهندة مواضع علی خامنه‌ای به شمار می‌رود، در فردای صدور بیانیة ‌مذکور مخالفت خود را با آن رسماً اعلام کرده بود! در نتیجه، همانطور که می‌توان حدس زد حال که گروه‌های فشار در داخل، به دلیل عقب‌نشینی محافل حامی‌شان در لندن و واشنگتن نمی‌توانند فعالیت‌های خود را مستقیماً بر محور مخالفت با «بیانیة» کذا متمرکز کنند، از طریق بلندگوهای داخلی و همکاران نشاندار و بی‌نشان‌شان در خارج از کشور، مسئلة «حجاب» و «بدحجابی» را تبدیل به معضل «رسمی» حکومت اسلامی در داخل و خارج کشور کرده‌اند!

پس از خروج از بحران هسته‌ای و صدور بیانیة‌ «مبادلة سوخت»، در تحرکاتی کاملاً هماهنگ نمازهای جمعه به «امر مهم» مبارزه با بدحجابی اختصاص یافت ! جالب اینجاست که دولت نیز در اینمورد رسماً اظهارنظر نمی‌کند! دولت احمدی‌نژاد شاید ترجیح می‌داد که با روحانیت شیعه همدل و همراه شود، ولی به دلیل وابستگی‌های متعدد به محافلی که نمی‌توانند از اسلام‌گرائی به عنوان یک «گزینة» منطقی در سیاست کشور ایران حمایت به عمل آورند قادر نیست دست در دست روحانیت رسماً به جمع مبارزان با بدحجابی پای بگذارد. از طرف دیگر، موضع‌گیرهائی که روحانیت مفتضح شیعی‌مسلک در مورد «حجاب» صورت داده و طی سه دهة اخیر یک تکه پارچه را تبدیل به مهم‌ترین مبحث «اجتماعی» کشور کرده، در شرایط فعلی برای دولت یک راه بیشتر باقی نگذاشته: رودرروئی مستقیم با روحانیت! گزینه‌ای که نه برای احمدی‌نژاد و نه برای حامیان وی در شرایط فعلی به هیچ عنوان کارساز نخواهد بود.

نتیجة منطقی در این شرایط همان است که در برابرمان قرار گرفته؛ آنان که سیاست‌های فعلی را بر احمدی‌نژاد تحمیل می‌کنند، خواستار فهرستی از موضع‌گیری‌ها شده‌اند. در رأس این مواضع می‌توان از عقب راندن جناح‌های جنگ‌طلب انگلستان و ایالات متحد در منطقه سخن به میان آورد؛ می‌توان فراهم آوردن مقدمات عضویت ایران در گروه شانگهای را مطرح نمود؛ می‌توان از عقب راندن محافل آشوبگر روحانی و «دین‌خو» که طی سه دهة اخیر مسائل فقهی و «کتاب‌دعاها» را تبدیل به مشکلات اجتماعی کشور کرده‌اند نام برد، می‌توان ...

ولی از آنجا که این سیاست‌های اجتماعی، به عبارت دیگر این مجموعه بحران‌سازی‌های گستردة اجتماعی که نهایت امر به استقرار فاشیسم منتهی شد، از روز نخست در ارتباطی تنگاتنگ با پروژة حکومت اسلامی قرار داشته، تا زمانیکه این حکومت «شترگاوپلنگ» بر مسند قدرت تکیه زده باشد، جدا کردن این «شعارها» از روند مسائل سیاسی کار ساده‌ای نیست و جهت فراهم آوردن مقدمات این «جداسازی» چه سلاحی کارسازتر از تهدید منافع مالی اصلاح‌طلبان، سرداران سازندگی و خصوصاً محافل وابسته به مقام‌معظم رهبری؟!

می‌دانیم که طی دوران نخست‌وزیری همین میرجلاد موسوی بود که پایه‌گذاری شبکة قاچاق محصولات خارجی، شبکة توزیع کننده آن‌ها در داخل، و مقدمات پولشوئی در دوبی فراهم آمد. در نتیجه این شبکه از قاچاق سیگارهای آمریکائی گرفته تا مشروبات الکلی، البسه، محصولات خانگی، ‌ دارو، و ... در کنترل اصلاح‌طلبان، سرداران سازندگی و شخص علی خامنه‌ای قرار گرفت. حال اگر این شبکه قصد داشته باشد «بدحجابی» در دانشگاه‌ها را، آنهم دقیقاً در شرایطی که به سالروز گربه‌رقصانی‌های 22 خرداد نزدیک می‌شویم به باروت در لولة توپ بحران‌سازی‌های اجتماعی تبدیل کند، این امکان وجود خواهد داشت که منابع تغذیة خود را که طی سه دهه گسترش داده و اقتصاد کشور را در ید مشتی اوباش و قاچاقچی گرفتار آورده بکلی از دست بدهد.

خلاصه بگوئیم، «مبارزات» دولت در این شرایط با شبکة شرکت‌های هرمی در واقع پاسخی است به بحران‌سازی‌های جنبش‌سبز بر محور «بدحجابی» در دانشگاه‌ها!‌ البته برای ملت ایران مسلم است که در این دعواهای محفلی جائی برای منافع ملی وجود نخواهد داشت. در این ماجرا، دولت‌های بزرگ منطقه از طرح‌‌های «اسلامی» واشنگتن در خاورمیانه و آسیای مرکزی خسته شده‌اند و همانطور که نمونة بیانیة «مبادلة سوخت هسته‌ای» نشان داد، دیگر میدانی به جفتک‌اندازی جنگ‌طلبان یانکی اختصاص نخواهند داد. به همین دلیل بود که جنگ‌طلبان مجبور به عقب‌نشینی شدند.

ولی از طرف دیگر، مشکل بازار مصرفی کشور که آینة تمام‌نمائی است از یک اقتصاد تک‌محصولی و یک شبکة رانت‌خواری، مسلماً با ضرب و شتم اعضاء چند شرکت هرمی حل نخواهد شد. این مسئله می‌باید در ارتباطی جهانی و در نخستین گام‌ها از طریق کسب اعتبار بین‌المللی برای دولت و حکومت ایران در سطوح مختلف آغاز شود. ضرب و شتم زنان و جوانان تحت عنوان «بدحجاب» فقط راهکاری است که پروژة اصلاح‌طلبان و قاچاقچیان را به ارزش خواهد گذاشت و می‌بینیم که غرب چگونه با تکیه بر همین «راهکار» در عمل از شبکة قاچاق در ایران حمایت می‌کند.

باید اذعان داشت که در چارچوب سیاست‌های کلان، منافع درازمدت غرب در راستای نبرد «فرضی» با حکومت اسلامی شکل گرفته، در نتیجه تا زمانیکه بحران‌سازی‌های اجتماعی را شبکه‌های خبررسانی غرب بتوانند تبدیل به «خوراک» مناسب کنند، مشکل می‌توان اعتباری برای یک دولت اسلامی در سطح جهانی تأمین کرد. به صراحت بگوئیم، این «بی‌اعتباری» آب به آسیاب غربی ها می‌ریزد و غرب بر این طبل می‌کوبد. چرا که با بهره‌گیری از شبکة قاچاق که طی سه دهه در منطقه توسط عمال ایرانی‌نمای خود برپا کرده، هم پول یامفت به بانک‌های دوبی سرازیر می‌کند، و هم شبکة سرکوب اجتماعی را در داخل کشور تبدیل به اهرم سیاستگزاری کرده. از این صورتبندی بهینه‌تر چه می‌خواهیم؟!

ولی نهایت امر، و به طبع‌اولی آنچه «بدحجابی» در جامعه معرفی شده،‌ فقط بازتابی است از دیرپائی مشتی آداب و رسوم فروهشتة دین‌خوئی و فئودالی که از سوی محافل استعماری غرب در جامعه علم شده. این محافل امروز با توسل به زن‌ستیزی قصد دارند در هزارة سوم و از طریق تحمیل پوشش راهبه‌های مسیحی به زنان ایران، میدانی جهت حفظ موجودیت و بقاء خود تأمین کنند. این آداب و رسوم متحجر در عمل می‌بایست دهه‌ها پیش، و در سپیده‌دم مبارزات شکوهمند صدر مشروطه‌ برای همیشه از خاک این سرزمین زدوده می‌شد.