۳/۰۵/۱۳۸۶

سیاست در «ایراق»!


درگیری‌های معروف به «جناحی» در حکومت اسلامی بالا گرفته، و طی چند روز گذشته این برخوردهای «سازنده»، از مرحلة زدوخورد با زنان در سطح خیابان و «اوباش‌گیری» ‌گذشته، تا مرحلة «یقه‌گیری» از مسئولان حکومت «الهی» می‌رسد! در این میان، دو گروه سیاسی «خلق‌الساعه‌»، که طی چند سال گذشته از درون این حاکمیت بیرون پریده، خود را «اصولگرا» و «اصلاح‌طلب» ‌نامیده‌اند، در درون خود دچار «تحولات» مضحکی می‌شوند. در گفتمانی که عملة این حکومت جدیداً «باب» کرده‌اند، شاهدیم که، صرفاً جهت ایجاد انحراف و سردرگمی هر چه بیشتر در میان مردم، برخی ترجیح می‌دهند اصولگرایان سابق را «محافظه‌کار» بخوانند، و اصلاح‌طلبان سابق را «اصولگرا» جا بزنند! چرا که طبق تبلیغات وسیعی که هم اینان به مدت سه دهه با کمک اراذل پنتاگون در کشور به راه انداخته‌‌اند، «اصولگرائی» خود نوعی «ارزش» به شمار می‌آید، و نمی‌باید لیسانس استفادة سیاسی از این «متاع» پرفروش را تماماً در زیر نگین یک «انگشتری» واحد جای داد. همانطور که می‌دانیم، اصولگرائی در گفتمان «حجج» اسلام، در ترادف کامل با «اصول» دین و «اصول» محمدی قرار می‌گیرد، و این «نعمت» بزرگ را یک گروه سیاسی «اسلامی» نمی‌تواند به این سادگی‌ها به نفع خود مصادره کند!

در همین راستا، با در نظر گرفتن «ترهات» پاسدار محسن رضائی در روزی‌نامة شرق، می‌توان انتظار داشت که طی روزهای آینده، آن‌ها که سابقاً اصلاح‌طلب بودند، به سرعت اصولگرا شوند! چرا که محسن‌آقا «تعریف» دیگری از «اصولگرائی» ارائه می‌دهند، «تعریفی» بسیار کارساز! البته بررسی متن ادیبانة شرق را به خوانندگان واگذار می‌کنیم، چرا که در این مقال جائی برای آن نخواهد بود. ولی از آنجا که جناح بندی‌ها در حکومت اسلامی به سرعت تغییر جهت داده‌اند، شاید بهتر باشد کمی از این موضع‌گیری‌های جدید سخن به میان آوریم.

در بررسی این «موضع‌گیری‌های» جدید، مسلماً بهتر است که نخست سخن از اربابان حکومت اسلامی به میان آوریم. همانطور که همه روزه شاهدیم، دولت احمدی‌نژاد با بحران روبروست، ولی این «بحران»، بر خلاف آنچه دوستان دولت و حتی به اصطلاح‌ دشمنان «رسمی» در داخل و خارج از مرزها می‌نمایانند، به هیچ عنوان نتیجة ضدیت آمریکا با آقای احمدی‌نژاد نیست؛ کاملاً بر عکس، نتیجة فروپاشی ابزارهای مختلف ایالات متحد جهت حفظ بقاء عملة حکومت اسلامی است. آمریکائی‌ها در عراق با مشکل روبرو شده‌اند، و افزایش روزافزون نیروهای اعزامی از طرف واشنگتن به این کشور نمی‌تواند بر این مشکلات سرپوش گذارد. از طرف دیگر، تئاتر «مخالفت» با جنگ، که از مدت‌ها پیش به دست حزب‌دمکرات در کشور آمریکا در ملاءعام روی «صحنه» رفته بود، به سرعت «فروش» خود را از دست می‌دهد؛ آمریکائی‌ها، ‌ هر قدر کله‌خر و بی‌خرد، نهایت امر دریافتند که «مخالفت» با جنگ از جانب دمکرات‌ها فقط یک بازی انتخاباتی است؛ همین حزب دمکرات، علیرغم برخورداری از اکثریت پارلمانی، آخرکار به بودجة جنگ «رأی مثبت» هم داد، و حتی حاضر نشد جرج بوش را در بن‌بست سیاسی استفاده از حق «وتو» قرار دهد! این همیاری‌ها میان جناح‌های مختلف سیاسی در آمریکا، از ده‌ها سال پیش به همین منوال در جریان بوده، و اگر امروز به این صراحت آفتابی می‌شود، صرفاً به دلیل سرعت گرفتن مراودات و ارتباطات میان مردم جهان است. طی جنگی که پیشتر در ویتنام به پا شده بود، دو حزب حاکم آمریکا، بر اساس اصل «آسیاب به نوبت»، هر یک به نوبة خود بر سکوی «صلح‌طلبی» تکیه می‌زد، در صورتی که «جنگ»‌ از اصول پایه‌ای در «اقتصاد» ایالات متحد است، و هیچ حزبی قادر نخواهد بود در عمل با «جنگ» مخالفت کند. آمریکا در روزگار جدید درگیر دو لبة برندة تیغ اصول اقتصادی خود شده: نخست اینکه، حمایت پایه‌ای از اصل «جنگ» در میان کلیة احزاب و تشکیلات سیاسی این کشور از الزامات کلان اقتصادی کشور است، و دوم اینکه، در صورت ادامة چنین رفتاری با رأی‌دهندگان، نظام سیاسی کشور می‌تواند به بن‌بستی هولناک پای گذارد. و در صورت ادامة این وضعیت، توده‌های آمریکائی به سرعت دست از حمایت احزاب کلاسیک خواهند شست! در نتیجه، امروز آقای بوش نه تنها می‌باید جنگ در عراق را برده، و با تکیه بر این «برد» صدای مخالفت دیگر سیاست‌ها و قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی را در گلو «خفه» کند، که این عمل را می‌باید، در چارچوب منافع عالیة جناح‌های سیاسی ایالات متحد، هر چه زودتر صورت دهد.

از طرف دیگر، وضعیت متحد اصلی آمریکا، امپراتوری بریتانیا نیز در این بین رو به وخامت گذاشته. اگر تونی بلر، نخست وزیر حزب کارگر جای خود را در چند روز آینده به گوردون براون خواهد سپرد، شواهد نشان می‌دهد که این «عقب‌نشینی» به هیچ عنوان نمی‌تواند تصویر مخدوش شدة حزب کارگر را نزد رأی‌دهندگان ترمیم کند. آقای براون یکی از وزرای اصلی و «قدیمی» در کابینه‌های بلر بودند، و با موضع‌گیری‌های اخیر تونی بلر در سفر آمریکا، می‌توان حدس زد که گوردون براون در حزب کارگر همان مهره‌ای خواهد بود که جان میجرز در خدمت بانوی‌آهنین بوده: یک پادوی نخست‌وزیرنما! در واقع، بحرانی که بالاتر در مورد آمریکا به آن اشاره کردیم: فروپاشی مشروعیت‌ احزاب حاکم، با سرعت بسیار بیشتری گریبانگیر امپراتوری بریتانیا خواهد شد. چرا که از طرف دیگر، حزب محافظه‌کار انگلستان نیز از جنگ در عراق و عملیات افراطی دیپلماسی انگلستان در منطقه خاورمیانه، ‌ نه تنها حمایت کامل می‌کند، که دولت کارگری را هم به دفعات متهم به عدم برخورد قاطعانه با مسائل منطقه کرده! به عبارت ساده‌تر، اگر امروز یک انگلیسی با جنگ عراق، و گسترش چنین عملیات غیرقانونی‌ای مخالفت داشته باشد، در هیچیک از احزاب کلاسیک نمی‌تواند کاندیدای مورد نظر خود را بیابد! اینجاست که با به قدرت رسیدن «استقلال‌طلبان» در انتخابات اخیر اسکاتلند، اولین قربانی سیاسی جنگ عراق در انگلستان، همان دولت علیاحضرت ملکه می‌شود.

در نتیجه، آمریکا و اینبار انگلستان، می‌باید در چارچوب منافع تمامی طرف‌های درگیر ـ طرف‌های غربی ـ این جنگ را هر چه زودتر به نقطه‌ای برسانند، که از نظر راهبردی هم حاکمیت غرب بر منطقه‌ای که سابقاً کشور عراق خوانده می‌شد، تأمین شود، و هم این حاکمیت در شرایطی قرار گیرد که از طرف قدرت‌های دیگر منطقه، به هیچ عنوان نتواند تبدیل به موضوعی جهت تجدید نظر و تشتت آراء شود! دلیل فشارهای وسیعی که امروز در داخل مرزهای ایران بر دولت و جناح‌های دیگر اعمال می‌شود، همین «الزامات» سیاسی در خاک عراق است. آمریکا در طرح‌های اولیة خود سخن از تبدیل عراق به بزرگ‌ترین محور استراتژیک غرب در منطقة خاورمیانه به میان آورده بود. اگر امروز، با در نظر گرفتن شرایط نظامی در عراق، سخن گفتن از چنین «طرحی» حتی مرغ‌پخته را هم به خنده می‌اندازد، اصل پایه‌ای در راهبردهای ایالات متحد، ظاهراً هنوز بر همین «طرح» تکیه کرده!

همانطور که گفتیم، دولت آمریکا نمی‌تواند بیش از آنچه در چنته دارد، در مورد اشغال نظامی عراق اهدا کند؛ اعزام گستردة نیروهای نظامی به منطقه، فراهم آوردن بودجه‌‌ای جنگی که شاید طی تاریخ جنگ‌های استعماری بی‌سابقه باشد، و نهایت امر، وثیقه قرار دادن اعتبار جهانی دو دولت عمدة غرب ـ انگلستان و آمریکا ـ در این درگیری! این نهایت تعهدی است که غرب می‌تواند صورت دهد؛ اوضاع عراق علیرغم این «جانفشانی‌ها»، نه تنها با «ثبات» فاصلة بسیار زیادی دارد، که هر روز وخیم‌تر از روز گذشته می‌شود! در واقع، آنچه می‌باید مورد تجدید نظر قرار گیرد، همان اصل «قانونی‌نمایاندن» اشغال یک کشور به دست نیروهای نظامی غربی است؛ اگر این «اصل»‌ را غرب مورد تجدید نظر قرار ندهد، مسلماً بحران عراق رو به آرامش نخواهد گذارد. ولی همانطور که می‌توان حدس زد، به زیر سئوال بردن این «اصل» به معنای به زیر سئوال بردن «موجودیت»‌ استعماری دولت‌های غربی در بطن روابط اقتصادی، مالی و سیاسی جهان امروز است. این عمل ـ به زیر سئوال بردن «اصل» اشغال نظامی ـ اگر صورت پذیرد، به معنای فروپاشی جناح‌های سیاسی در کشورهای آمریکا و انگلستان خواهد بود.

آمریکا برای حفظ «خطوط» اصلی سیاست جهانی خود و همپالکی‌هایش، امروز که در عراق دستش از سیاستگذاری کوتاه شده و می‌باید صرفاً‌ به یک اشغال بی‌آیندة نظامی دل خوش کند، از اینرو دست به قربانی کردن جناح‌های مختلف در حکومت اسلامی می‌زند. و قصد آن دارد که بحران عراق را نه در درون مرزهای عراق، که در کشور ایران به «نتیجه»‌ برساند! این عمل در واقع دنبالة همان سیاست حملة نظامی به ایران پس از اشغال عراق بوده، که در شرایط فعلی به این صورت خود را عیان کرده است. در همین راستا، «بحران هسته‌ای» که هفته‌ها پیش، از صحنة مراودات سیاسی منطقه بیرون رفته بود، دوباره به دلیل عملکرد عامل آمریکا در آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، شخص البرادعی،‌ و ارائة یک گزارش گنگ و بی‌سروته از فعالیت‌های احتمالی هسته‌ای ایران، گزارشی که می‌تواند وسیلة هر نوع سیاستگذاری‌ای شود، با بوق‌های تبلیغات رسانه‌ای وارد «صحنه» ‌شده! دولت ایران نیز در لبیک به همین سیاست نوین، آناً مذاکرات با طرف روسی را در مورد نیروگاه بوشهر «معلق» می‌کند! و از این رهگذر، غرب خوراک تبلیغاتی مناسبی جهت جناح‌های مختلف و به اصطلاح «غیردولتی»‌ فراهم می‌آورد، جناح‌هائی که هر کدام دولت احمدی‌نژاد را مسئول «بحرانی» شدن شرایط فعلی «معرفی» خواهند کرد! ‌ از سوی دیگر،‌ همین دولت آمریکا، با حمایت از احمدی‌نژاد و لو دادن رابط‌های «مخالفان» ـ در واقع رابط‌های محافل آمریکائی در ایران که خود از بنیانگذاران حکومت اسلامی‌اند ـ در داخل مرزها همزمان آب به آسیاب «اصولگرائی‌ها» هم می‌ریزد! با توسل به این ترفندها، آمریکا دو سیاست کلی را در ایران همزمان پیگیری می‌کند: نخست سیاست حمایت از دولت تندروی اسلامی، تا مرتبه‌ای که حتی برخی سخنگویان این تشکیلات به صراحت حذف فیزیکی مخالفان را مطرح کنند، و در گام بعدی راندن تمامی مخالفان دولت اصولگرای اسلامی به خارج از طیف داخلی و وابسته کردن اینان به یک «اپوزیسیون» فرضی و خارج نشین که تمامی اهرم‌های کنترل آن نیز در دست واشنگتن قرار دارد. به عبارت ساده‌تر، این سیاست همزمان قصد آن دارد که هم جناح‌های مختلف حکومت اسلامی را در داخل به بن‌بست برساند، و هم از طریق وابسته کردن فعالیت‌های سیاسی مخالفان به گروهی «اپوزیسیون‌نما»، اهداف مخالفان حکومت‌ استبدادی در ایران را تحت پوشش گروه‌هائی قرار دهد که مخالفت اصولی با استبداد نخواهند داشت.

نتیجة این سیاست کلی، همان است که شاهدیم: بحرانی شدن روز افزون فضای کشور ایران!‌ ولی همانطور که در بالا گفتیم، بحران عراق را مسلماً نمی‌توان با چنین ترفندهائی پاسخ داد. ایالات متحد می‌باید از منطقه خارج شود، و این اصل را عمیقاً بپذیرد که حملة نظامی به عراق یک جنایت جنگی بوده، و اینکه عاملان چنین جنایتی نمی‌توانند در برابر افکار عمومی جهان جان سالم به در برند. مسائل کشور ایران نیز همانطور که بارها عنوان شد، از نظر تاریخی، فرهنگی و منطقه‌ای می‌باید زیر نظر ملت ایران، و در ارتباط با کشورهای همجوار سازمان یابد، و نه تحت «زعامت» یک قدرت خیره‌سر و سرکوبگر که طی 80 سال پیوسته از سرکوب ملت ایران به دست عوامل اسلامی و غیراسلامی خود حمایت کرده است. اگر آمریکا خارج از این صورتبندی‌ها دست به عملیات نظامی و راهبردی بزند، مسلماً برنامه‌هایش در منطقه با شکست سختی روبرو خواهد شد.


۳/۰۳/۱۳۸۶

برگ ریزان!


پس از دستگیری یکی از مقامات «امنیتی ـ سیاسی» به نام حسین موسویان، در وبلاگی مطرح کردیم که، این بحران می‌تواند عمیق‌تر شود. در واقع، امروز شاهدیم که مسیر تحولات دقیقاً در همین راستا قرار گرفته. دستگیری افرادی چون هاله اسفندیاری، علی شاکری و نهایتاً کیان تاجبخش، ادامة بحرانی است که حسین موسویان را به دام انداخت. در کشورمان ایران، نزدیک به 8 دهه است که همین محافل آشکار و پنهان، و همین شخصیت‌های «ناشناس»، که تحت عناوین متفاوت در برخی مناصب، حتی مناصبی غیرسیاسی حضور دارند، در رابطه با قدرت‌های خارجی به تصمیم‌گیرندگان واقعی در صحنة سیاست کشور‌ تبدیل شده‌اند. اینان همان‌ها هستند که در آغاز بلواهائی که منجر به فروپاشی حاکمیت سلطنتی در ایران شد، در پشت صحنة این مضحکه، آدمک‌ها و بازیگران این تئاتر هولناک را در برابر چشمان حیرت زدة ایرانیان به رقص مرگ در آورده بودند. ایرانیانی که به غلط می‌پنداشتند، آمریکا طرفدار بی‌قید و شرط سلطنت ایران است، و «آریامهر»، مرد پرقدرت خاورمیانه! فروپاشی سلطنت پهلوی، رژیمی با بیش از نیم‌قرن پیشینه، در چنین مهلکه‌ای، بیش از 6 ماه به طول نیانجامید، و ایرانیان که به غلط «شاه» را مظهر قدرت سیاسی به شمار می‌آوردند، در برابر حادثه‌ای اینچنین «عظیم» و سرنوشت‌ساز، تمامی آنچه سال‌ها به «شاه» نسبت داده بودند، در قالب فردی به نام «امام» ریختند؛ اینچنین بود که بت عیاری به نام «امام خمینی» در کارگاه‌های استعمار قالب‌ریزی شد.

امروز، شرایط نوین سیاسی در ایران، شرایطی که دولت را «مجبور» کرده، عوامل و رابط‌های دولت‌های استعمارگر را در داخل کشور اینچنین ابتر کند، و اینان را در برابر افکار عمومی بی‌آبرو سازد، بر خلاف آنچه برخی طرفداران دولت آقای احمدی‌نژاد مطرح می‌کنند، به هیچ عنوان، بازتاب خواست‌های دولت و حاکمیت اسلامی نیست. چرا که نهال حکومت اسلامی، همانطور که در بالا اشاره شد، به دست عواملی از همین قماش در خاک کشورمان کاشته‌ شده. در عمل، حاکمیت اسلامی بسیار بیشتر از آنچه می‌نمایاند، خود مدیون همین تشکیلات و دستگاه‌هاست! بسیاری از ایرانیان، دوران وانفسای فروپاشی حکومت در ایران را که پس از بلوای 22 بهمن آغاز شد، بخوبی به یاد دارند، و به یاد دارند که طی چند هفته پس از این بلوا، حاکمیت اسلامی با چه سرعت «خیره‌ کننده‌ای» ابزارهای امنیتی ـ ساواک شاه، شهربانی پهلوی، ارتش و دفاتر سرکوبگری که مردم «همیشه در صحنه» را به روال جمعیت‌های «جاوید شاه» در خیابان‌ها متمرکز می‌کردند ـ سازماندهی کرده، نظارت خود را بر تمامی فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی کشور تأمین نمود، و نهایت امر تمامی مجراهای سیاسی کشور را به زیر نگین به اصطلاح «ولی فقیه»‌ برد! چنین سرعت‌های خیره‌کننده‌ای بی‌دلیل به دست نمی‌آید! از یک سو همانطور که گفتیم ملت ایران به حضور یک «فرد قدرتمند» در رأس امور کشور «عادت» کرده بود، و از طرف دیگر تمامی ابزار حکومت دیکتاتوری آماده و حاضر در محل مهیا بود! کفایت می‌کرد که مسیر حرکت تشکیلات امنیتی از نو «توجیه» شود، عملی که از همان روزهای آغازین به دست ملاها در ایران شروع شده بود. پس از بی‌آبروئی رامین جهانبگلو، و بازداشت یک خانم گویندة رادیو فردا، شاهد بودیم که گروهی از هواداران هاشمی رفسنجانی به زندان می‌روند و از مناصب دولتی ساقط می‌شوند، و اینک به صراحت می‌بینیم که قرعه به نام عاملان پشت‌پرده‌تر و نزدیک‌تر به سیاست‌های غرب زده ‌شده!

ولی نمی‌باید در بررسی اهمیت‌های احتمالی چنین برخوردهائی دچار اشتباه شد. چرا که این طرز برخورد با مسائل ایران، مسلماً از نظر سیاست منطقه از حساسیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. در واقع، دولت آقای احمدی‌نژاد بی‌شک با صلاحدید آمریکا در حال حذف مهره‌های «سوختة» غرب، از روی صفحة شطرنج «محفل‌بازی‌های‌» استعماری در کشور است؛ هر چند که برخی از این مهره‌ها، چون هاله اسفندیاری، از چنان روابط گسترده‌ای در دنیا برخوردار شده‌اند که نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا در دفاع از آنان پای به «تریبون»‌ می‌گذارند! اینکه امروز این مهره‌ها چنین «سهل و آسان» از صحنه خارج می‌شوند، فقط می‌تواند نشانة تغییرات وسیعی در زمینة سیاست‌های جاری کشور در روزهای آینده باشد. در واقع، شیرین عبادی، وکیل خانم اسفندیاری علناً دولت ایران را هم متهم به دریافت وجوهی از سازمان‌هائی کرده که ارتباط مالی موکل وی با اینان امروز خود اصل «موضوع» اتهام شده! اگر روابط محافلی در بطن حکومت با همین «مؤسسات» به اصطلاح فرهنگی در مقابل محاکم اسلامی «علنی» شود، دیگر نمی‌توان از فروافتادن مهره‌های سنگین‌تر جلوگیری کرد؛ خصوصاً که این مهره‌ها طی سالیان دراز در پناه اسلام و استعمار، یک حاکمیت دیکتاتوری بی‌قید و شرط نیز بر کشور اعمال کرده، و خود مجازات افرادی را که چنین روابطی برقرار می‌کردند، رسماً جز «اعدام» نمی‌دانستند.

از طرف دیگر، شرایط منطقه، خصوصاً عراق را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت. چرا که حذف مهره‌های شناخته شدة آمریکا، هر چند در عمل به معنای جایگزین کردن آنی آنان با مهره‌های جدید باشد؛ می‌تواند فی‌نفسه در سیاست‌های پشت‌پرده، ‌ هر چند به صورتی گذرا، ایجاد اخلال کند. و می‌دانیم که بحران عراق، در همین چند روزه با خروج بلر از اتحاد آنگلوساکسون‌ها، عملاً به اوج خود خواهد رسید. امروز جرج بوش طی یک سخنرانی، آیندة نزدیک در ماه‌ ژوئن جاری را «سرنوشت‌ساز» می‌خواند؛ البته می‌باید قبول کرد که سوءسیاست واشنگتن بجائی رسیده که همة روزهای آینده برای آنان در عراق «سرنوشت‌ساز» خواهد شد، ولی در صورت اوج‌گیری درگیری‌ها، آمریکا شکست‌های محتوم خود در عراق را به گردن چه کسانی خواهد انداخت؟ آیا «مقصرها» همان‌هائی قلمداد نخواهند شد که امروز اینچنین با «شادی» و هلهله در حال «حذف» مهره‌های سوختة سیاست استعماری در ایران هستند؟ مهره‌هائی که عملاً دیگر پشیزی ارزش ندارند!

شاید بی‌دلیل نیست که امروز شاهد فریادهای یکی از «سخنگویان» غیررسمی دولت احمدی نژاد، خانم فاطمه رجبی هستیم. ایشان در مطالبی که امروز ارائه داده‌اند، رسماً و مستقیماً‌ هاشمی رفسنجانی را متهم به فعالیت‌های «ضد انقلابی» می‌کنند! همه می‌دانیم که مجازات چنین «جرائمی» در این حکومت چیست! این اظهارات نشان می‌دهد که در بطن دولت، اعمال نوعی کودتای خونین بر علیة اربابان سابق مورد بررسی نزدیک قرار می‌گیرد، کودتائی که مسلماً تحت حمایت آمریکا صورت خواهد گرفت. در وبلاگ چند روز پیش، ‌ تحت عنوان «سردار و پاسدار» گفتیم که هاشمی رفسنجانی و خصوصاً‌ خاتمی، به غلط چنین می‌پندارند که با تضعیف احمدی‌نژاد، شانس موفقیت نوچه‌های‌شان در «انتخابات» فراهم خواهد آمد؛ اینان گویا فراموش کرده‌اند که در شرایط سیاسی فعلی در ایران، «انتخابات» صرفاً یک دکوراسیون است! جناحی که در سطح بین‌المللی، به دلیل فشار روسیه، مجبور شد حکومت اسلامی را با نماد مضحکی به نام احمدی‌نژاد به جهانیان «معرفی» کند، حاضر نخواهد بود که اینبار صرفاً در برابر فشار سیاست‌های داخلی ایران صحنه را خالی بگذارد. با در نظر گرفتن این شبهات، برندة اصلی جنگ قدرت در ایران را، در صورتی که چنین جنگی عملاً صورت پذیرد، امروز نمی‌توان در بطن حاکمیت با چشمان «غیرمسلح» رویت کرد!




۳/۰۲/۱۳۸۶

22 بهمن، 2 خرداد، ...



امروز سالگرد دوم خردادماه است! سالگرد روزی است که یک بار دیگر، استعمار ثابت کرد، امتداد دادن به فریب ملت‌های استثمار شده، آنقدرها که برخی تصور می‌کنند کار مشکلی نیست. استعمار نشان داد که، اگر حاکمیت‌های وابسته، ‌ ملت‌ها را همچون نمونة ایران، در بند اوهام و خرافه، سانسور و سرکوب گرفتار آورند، همه چیز ممکن خواهد بود. در دوم خردادماه 1376، پس از 16 سال حاکمیت غیرمشروع و استبدادی عملة استعمار، شاهد به قدرت رسیدن محمدخاتمی هستیم. فردی که تا آنروز پیوسته در صفوف فدائیان همین حکومت گام برداشته بود و به صراحت یکی از کارگزاران و خادمان شناخته شدة این حکومت به شمار می‌آمد. ده سال پیش در چنین روزی، این فرد تحت عنوان رئیس جهمور «فرهیخته» و «اصلاح‌طلب»، پای به صحنة سیاست کشور گذاشت، و این روز برای ایرانیان آزاده، آزادیخواه و وطن‌دوست یادآور خاطره‌ای است به شدت متأثر کننده؛ استعمار ثابت کرد که هنوز می‌تواند با تکیه بر هیاهوی تبلیغاتی و بهره‌گیری از رسانه‌های داخلی و بین‌المللی، فردی را به ملت ایران تحمیل کند که سال‌ها خود یکی از عوامل کلیدی در سرکوب، آزار، چپاول و بهتانی بوده، که بر کشورمان حاکم شده بود. اینکه در دوم خردادماه 1376، چه کسانی در عمل، به پای صندوق‌های رأی رفتند آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست؛ دیده‌ایم که صندوق‌های رأی‌گیری در چنین حکومت‌هائی با تکیه به چه ترفند‌ها پر و خالی می‌شود! ‌ آنچه اهمیت دارد موضع‌گیری‌های تشکیلات سیاسی و برخی روشنفکران جامعه در برابر چنین رخدادها است!

زمانی که محمدخاتمی، وزیر سابق ارشاد در دولت‌های میرحسین موسوی و هاشمی‌رفسنجانی، تحت عنوان «اصلاح‌طلب» سر از صندوق‌های رأی‌گیری حکومت بیرون آورد، کم نبودند کسانی که علیرغم ادعای مبارزات سیاسی و شناخت مسائل کشور، فریب این بازی استعماری را خوردند. و همراه با خود، و با تکیه بر تحلیل‌هائی مضحک در توجیه «ظهور» خاتمی، گروهی از هواداران‌شان را نیز به میدان حمایت از سردار فرهیختگی کشاندند! توطئه‌ای که در تاریخ معاصر کشور ایران به نام محمدخاتمی به ثبت خواهد رسید، به این ترتیب تبدیل به یک «افتضاح» و «آبروریزی» سیاسی برای تمامی ملت ایران شد! ایرانی در سطح جهان خود را انگشت‌نمای تمامی گروه‌های مبارز و آگاه کرد، و با توسل به این ترفند، حکومت اسلامی و حامیان آن توانستند در سطح محافل «مخالف‌خوان» نیز نوعی آشفتگی حاکم کنند. در واقع، این توطئه آنقدر عمیق بود، که سوای لیبرال‌های «نهضت آزادی» که طی فاجعة حکومت اسلامی پیوسته آتش‌بیاران این دستگاه بوده‌اند، شعله‌های فریب، حتی دامان گروه‌هائی در طیف «چپ» و «راستگرایان افراطی» را نیز فرا گرفت، و در این میان، حتی شخص رضاپهلوی که گویا مدعی تاج و تخت ایران است، در جرگة هواداران، یا حداقل «مسحوران» معجزات آقای خاتمی قرار گرفت!

ولی حضور محمد خاتمی در رأس قوة مجریة کشور، همانطور که شاهد بودیم، تحولات و نوآوری‌ها را در سطح جامعه به سوی نوعی «قانونیت» سوق نداد؛ حاکمیت اسلامی، اینبار تحت «زعامت» محمدخاتمی با گام‌هائی هر چه بلندتر به سوی منجلاب سرکوب، آدمکشی و بحران‌های خلق‌الساعه رهسپار شد. و طی سال‌های حکومت این فرد، شرایطی بی‌نهایت غیرانسانی بر ایرانیان حاکم بود، شرایطی که چهرة مسئولان واقعی آن هنوز، پس از گذشت سال‌ها از نظر و دید ایرانیان پنهان نگاه داشته شده‌. قتل‌های زنجیره‌ای، قتل و ضرب و شتم مسئولان دوایر امنیتی و فرماندهان ارتش، قتل فجیع فروهرها، بحران دانشگاه و تبعات انسانی و اجتماعی آن، تعطیلی روزنامه‌ها و نشریات، «خودکشی» سعید امامی، قتل زهرا کاظمی و صدها بحران و حوادثی که همه روزه به دست سازمان‌های امنیتی حکومت اسلامی به پا شد، فقط گوشه‌ای کوچک از فاجعة دورة محمدخاتمی است. مسلماً مورخان احوال ایرانیان، در آینده از این فاجعه‌ها سخن‌ خواهند گفت، ولی شاید بهتر است از هم امروز، ما معاصران این فریب سیاسی نیز زبان در کام فرو نبریم.

طی دو دوره حکومت، به تدریج صورتکی که بر چهرة خاتمی گذاشته بودند، و وی را به رئیس دولتی تبدیل کرده بودند که ادعای زنده کردن «قانونیت‌ها» در بطن حکومت اسلامی را داشت، نهایت امر، به تدریج به کناری رفت. و پس از گذشت سال‌ها از دست‌یابی به قدرت، مواضع واقعی او، در مصاحبه‌هایش، و در مقالاتی که به وسیلة دوستان و همفکران‌اش به تحریر در آمد، از پرده برون افتاد. ملت ایران به صراحت دید، فردی را که به غلط «ناجی» خود تلقی می‌کرد، چگونه در کلام خود را در حد «پادو» و «تدارکات‌‌چی» این حکومت «غیرقانونی» تنزل می‌دهد، و مردم ایران به صراحت دیدند که چگونه استعمار می‌تواند با دامن زدن به «توهمات» یک ملت، اینان را در زنجیر اسارت این چنین نگاه دارد. این تجربه‌ای بود که به بسیاری از افراد در ایران گوشی شنوا برای دریافت مسائل سیاسی کشور اعطا کرد، حتی در میان آنان که عادتاً از قدرت شنوائی سیاسی کمتری برخوردارند، پس از این تجربة تلخ تاریخی، به صراحت حساسیت‌های بیشتری نسبت به مسائل سیاسی می‌بینیم.

با این وجود هر چند قلیل، کم نبودند ایرانیانی که بدون چشم‌داشت‌های شخصی و گروهی در چند و چون تحولات سیاسی کشور، صرفاً با تکیه بر آنچه «حق انسانی ملت ایران در برخورداری از حکومتی قانونی» ‌خواندند، از همان روزهای نخست، با این شعبده‌بازی مضحک، از سر ستیزه‌ بر آمدند؛ این توطئه را به «نام» خواندند، و هموطنان خود را از فرو افتادن در دام نوین استعماری بر حذر داشتند. اگر سیر حوادث در جامعة ایران، امروز حق به اینان می‌دهد، چه باک که گروهی به ندای‌شان گوش فرا ندادند! در میان ایرانیان، آنان که در راه به دست آوردن حقوق انسانی تلاش کرده‌اند و جامعه را همه روزه به سوی احقاق همین حقوق فراخوانده‌اند، در روزهای آینده نیز مسلماً به ندای خود همچنان ادامه خواهند داد؛ نیک می‌دانیم که تاریخ ملت‌ها را یک‌شبه نمی‌نویسند، و هر چند استعمار در روزهای آینده نیز دست از توطئه‌ بر نخواهد داشت، «فریب» خاتمی فرصتی فراهم آورد تا در افکار عمومی ایرانیان، سره از ناسره بهتر شناخته شود.




۳/۰۱/۱۳۸۶

سردار و پاسدار!



پس از معرفی محمود احمدی‌نژاد به عنوان «برندة» خوشبخت انتخابات ریاست حکومت اسلامی، این انتخابات که اعتراضاتی در مورد نحوة رأی‌گیری‌ها و صداقت‌ مسئولان حوزه‌ها به راه انداخته بود، و صدای اعتراضات را تا به رأس هرم حاکمیت، یعنی شخص کروبی، رئیس مجلس حکومت اسلامی و هاشمی رفسنجانی رسانده بود، در عمل، آغاز فعالیت‌های احمدی‌نژاد را با «مشکلاتی» توأم کرد. این «مشکلات» کاملاً قابل پیش‌بینی بود، چرا که مخالفت‌های علنی کسانی که سال‌ها، حداقل در ظاهر، در رئوس هرم تصمیم‌گیری حکومت اسلامی «جا» خوش کرده بودند، از نخستین روزهای به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد آغاز شده بود؛ در دنیای سیاست، مخالفت‌های علنی، آنهم در بطن یک حاکمیت واحد، معنا و مفهومی جز چوب لای چرخ گذاشتن و «سنگ‌اندازی» نخواهد داشت. در واقع پس از آنکه در «صورتبندی» ایده‌آل غرب در ایران «چرخشی» ایجاد شد، و «صورتبندی» سنتی را که از زمان ظهور «میرپنج» و قدرت‌گیری استالین در روسیه، بر سیاست کشورمان حاکم کرده بودند ـ استبداد دیرپای و سرکوبگر ـ به دلیل نیازهای نوین غرب دچار تغییراتی شد، ناظران متفق‌القول بودند‌ که حکومت اسلامی از این «روند»، فقط می‌تواند به صورت یک مجموعة درهم پاشیده و بحران‌زده پای بیرون گذارد. در عمل، بیرون کشیدن شیخکی به نام خاتمی از صندوق‌ها، و تبدیل وی به پیامبر «اصلاحات»‌، فقط یک زاویه از تحولاتی بود که ایرانیان می‌باید طی خروج گام به گام از یک فرهنگ سیاه استبدادزده، استعماری و نهایتاً آسیائی تجربه کنند. و امروز می‌بینیم که کشورمان درحال تجربة طیف‌های وسیعی از بحران‌های داخلی است: زدوخوردهای خیابانی تحت عناوین مختلف ـ بدحجابی، دستگیری اوباش‌و ... ـ بازداشت‌ افراد مختلف تحت عنوان «جاسوس‌»، سفرهای «امنیتی ـ دیپلماتیک» که برخی تا چندین روزه به طول می‌انجامد، و طی آن‌ها عناصری تقریباً «ناشناخته» به ناگاه به مراکز تصمیم‌گیری‌های سیاست‌های امنیت کشور پای می‌گذارند، اوج‌گیری مشکلات دانشجوئی در سطح کشور ـ این مشکلات تا به حال گویا وجود خارجی نداشته ـ و نهایت امر، شکل‌گیری آنچه می‌توان بحران خروج از استبداد سنتی و پای گذاشتن به نوعی حکومت استبدادی نوین نامید: بحران روزنامه‌ها، ارتباطات، احزاب و تشکل‌های کارگری و صنفی، همه را امروز یک به یک شاهدیم. کشورمان زیر نظر سیاست‌های استعماری، در حال عبور از یک خط قرمز است. این همان خطی است که طراحان دیکتاتورپرور پیمان آتلانتیک شمالی سال‌هاست ملت ایران را در پشت آن به اسارت کشیده‌اند. رژیم‌های خلق‌الساعه، که پس از کودتای میرپنج تا به امروز بر کشورمان حاکم بوده‌‌اند، همه بازتابی از همین سیاست و سیاستگذاری‌اند. در این میان یک سئوال هنوز باقی است: در آئینة «خطوط» نوین سیاست جهانی، کشور ایران به کدامین جهت کشیده می‌شود؟ و اینکه نقش نیروهای مترقی ایران، آنان که به دلایل بسیار متعدد طی80 سال گذشته، پیوسته از حضور در رزم‌گاه سیاست محروم مانده‌اند، در چنین آوردگاهی چیست؟

همانطور که به صراحت شاهدیم، تغییر «صورتبندی‌های»‌ سیاست جهانی در ایران ـ مطلبی که تحلیل آن به مراتب از یک وبلاگ فراتر می‌رود ـ رابطة چندانی با وارد کردن نیروهای میهن دوست به جرگة سیاست کشور نخواهد داشت. در واقع، غرب که تا به امروز هم از میرپنج‌ها حمایت کرد، هم از مصدق‌ها، و هم از کودتاها؛ و طی 28 سال گذشته، از آخوند جماعت و امروز از «لباس‌شخصی‌ها»، در بطن سیاستگذاری‌های خود، رابطة اندام‌واری میان الهامات قشرهای فرهیختة واقعی کشور و سیاست‌های جاری نخواهد جست. «تجدید نظرطلبی‌های» غربیان در مورد سیاست‌های جاری در ایران، صرفاً در آئینة نیازهای سیاست روزمرة غرب مورد نظر است؛ اینان به این صرافت افتاده‌اند که منبعد می‌باید دیکتاتوری در ایران را به نوعی «بزک» کنند. به نوعی که بوی نفرت انگیز استبداد آن مشام برخی محافل در غرب، هند، چین و روسیه را مستقیماً نیازارد!

نخست می‌باید در همین مقال، به سوءتفاهمی پایان داد که مبلغین سیاست‌های غربی، طی چند سال گذشته، در هر فرصتی سعی به دامن زدنش دارند. و برخی صاحب‌نظران، آگاهانه و یا ناآگاهانه بر این سیاست‌ها تکیه کرده، به «برنهاده‌هائی» جان می‌دهند که بر اساس آن، گویا غرب امروز «دمکرات‌پرور» شده! پذیرش این تصور مضحک، از شرایط نوین «پساجنگ‌سرد» می‌تواند به بحران‌های نظری و راهبردی‌ای جان دهد که مسلماً در مسیر سعادت و آسایش ملت ایران گام بر نخواهد داشت. غرب اینک به دلایلی مجبور به قبول نوعی مسئولیت در قبال روند مسائل در ایران شده، ولی نمی‌باید این امر را نشانه و نمادی از برخوردهای دمکراتیک با شرایط کشور تلقی کرد. از طرف دیگر، شاهدیم که در همین روزگاران، کشورهای چون تایلند و برمه، نه تنها جائی در این سیاستگذاری‌های «دست و دل‌بازانه» ندارند، که هر یک هر چه بیشتر، با همکاری و همیاری دولت‌های غربی در دیکتاتوری‌های نظامی و خونریز محلی فرومی‌روند!

در واقع، اگر در گذشته‌ها، همسایگی با اتحادشوروی و اشراف بر شاهراه‌های نفتی، برای ایران به معنای تحکیم سیاست‌های استبدادی غرب در کشور شد، امروز قرار گرفتن ایران در طیف نخستین کشورهای هم‌مرز روسیه، که همزمان خارج از حیطة فرهنگی و اقتصادی همین اتحاد شوروی سابق قرار می‌گیرند، غرب را گرفتار مسئله‌ای سیاسی در ایران کرده. به عبارت دیگر، غرب سراسیمه در جستجوی صورتبندی‌ای است که بر اساس آن، هم بتواند طبقات وابسته به سرمایه‌داری غربی را در ایران بر اریکة قدرت نگاه دارد، طبقاتی که طی80 سال کشور را در چنگال غرب قرار دادند، و هم بتواند از حضور و فعالیت ساختارهای سرمایه‌ای، فناورانه، ژئوپولیتیک و ... که از جانب روسیه به مرزها ایران هجوم می‌آورد، جلوگیری کند. با نیم‌نگاهی به شرایط، صراحتاً می‌توان دید که برخورد غرب در این مورد، چه از نظر تاریخی و جغرافیائی، و چه به دلیل الزاماتی که نهایت امر همجواری‌ها و همسایگی‌ها ایجاد خواهد کرد، یک نگرش «غلط» و محکوم است؛ ایران در چارچوب الزامات اساسی فرهنگی، تاریخی و اقتصادی، نهایت امر به روسیه به مراتب نزدیک‌تر خواهد بود، تا به غرب! این حکم تاریخ در مورد تمامی کشورها و ملت‌های همجوار است. اینجاست که شاهدیم، در «ادبیات» فرومایگان و وابستگان به سرمایه‌داری غرب در دستگاه حکومت اسلامی، چگونه عبارت «همسایگی با آمریکا»، به دلیل اشغال نظامی عراق و افغانستان به دست ارتش‌های وابسته به ناتو، رو به رشد گذاشته، و از طریق به کارگیری هر چه وسیع‌تر این «عبارت» مضحک، که صرفاً نشاندهندة یک موضع‌گیری استعماری است، چگونه افرادی، که حتی تا رأس هرم حکومت اسلامی نفوذ دارند، سرسپردگی و خانه‌زادی خود را به سرمایه‌داری غرب علناً نمایان می‌کنند. ولی اشغال نظامی کشورها ـ اشغالی خونین و غیرانسانی ـ طی تاریخ هیچگاه به معنای همسایگی با ملت اشغالگر به کار نرفته، و این «برخورد» بیشتر از آنچه کارساز برخی اراذل حکومتی باشد، در عمل مچ اینان را در برابر ملت ایران هر چه بیشتر باز می‌کند.

در این بحث، اینک می‌باید به سیاست‌های داخلی ایران بازگردیم. همانطور که به صراحت می‌بینیم درگیری‌های سیاسی و جناحی در داخل کشور، بر خلاف آنچه گروه‌های درگیر می‌نمایانند، بیشتر نتیجة جنگ دو سیاست بزرگ جهانی است ـ چه اصولگرا و چه محافظه‌کار، یا هر نام دیگری که این گروه‌ها و جناح‌های آشفته بر خود و دیگری می‌گذارند ـ جنگ اینان، متعلق به ملت ایران نیست، هر چند که در حال حاضر شعله‌هایش در خاک کشور زبانه می‌کشد. اگر بخواهیم سیاست ایران را به صورتی «ساده‌انگارانه» به تصویر در آوریم، می‌باید اذعان کرد که آقای احمدی‌نژاد، نهایت امر جهت باز کردن مسیر قدرت‌یابی گروه رفسنجانی چنین سیاست‌هائی اعمال می‌کند؛ سیاست‌هائی که در فردای پایان یافتن دورة احمدی‌نژاد، منطقاً برای او در صندوق‌ها رأی فراهم نخواهد آورد! و چنین نتیجه بگیریم که، ‌ این طرز برخورد با مسائل، شاید همان است که رفسنجانی و دوستان نیز در محافل خود می‌پسنددند، و در عمل از آن «حمایت» می‌کنند! ولی این برخورد هر چند «ساده‌انگارانه» و هر چند «ساده‌لوحانه»، می‌تواند به موضع‌گیری‌های واقعی در سیاست کشور نزدیک باشد؛ تشکیلات اسلامی از نظر تسلط بر مسائل سیاسی کشور از آنچنان پختگی‌ها که می‌باید برخوردار نیست. اینان در واقع تا همین چند سال گذشته، جانشینان حاکمانی چون میرپنج و آریامهر بودند، و در شرایط ژئوپولیتیک جدید، از این جماعت نمی‌توان انتظار سیاستگذاری‌هائی شایان توجه داشت!

دولت احمدی‌نژاد در زمینه‌های اقتصادی و مالی با شکست روبرو شده. البته اینرا نمی‌باید از نظر دور داشت که، علیرغم ندانم‌کاری‌های این دولت، مقصر اصلی و اساسی در چنین شکستی، همان «الگوی اقتصادی‌ای» است که از سال‌های سال پیش بر کشور ایران از طرف سیاست‌های جهانی حاکم شده ـ الگوئی که بر اساس اصل چپاول عمل می‌کند. در واقع، اگر منصفانه با مسائل اقتصادی برخورد کنیم، دوستان گذشتة آقای احمدی‌نژاد ـ رفسنجانی و خاتمی ـ نیز، حداقل در زمینة اقتصاد و امور مالی، در زمان حکومت خود گلی به سر ایرانیان نزدند. و در شرایط فعلی، فقط در صورتی می‌توان از ورشکستی‌های ممتد و عمیق در این زمینه‌ها جلوگیری به عمل آورد، که در بطن این «الگو» دست به «تجدید‌نظرهائی» تند و پایه‌ای زد. چنین تجدید نظرهائی نیازمند روابطی ورای آنچیزی است که سال‌های سال در جامعه «باز تولید» می‌شده است. و بر کسی پوشیده نیست که «باز تولید» روابطی نوین، نیازمند ساختارهائی جدید و فعال خواهد بود. این ساختارها از یک سو ریشه در نظام اقتصادی و اجتماعی کشور دارند، و از سوی دیگر به دلیل عقب‌ماندگی‌های مختلف ایران، می‌باید از کمک و همیاری اقتصادهای صنعتی‌تر و قدرتمندتر بهره‌مند شوند. اینجاست که دست‌های خارجی به صورت مستقیم در اقتصاد و امور مالی کشور باز خواهد شد. و آمریکا از اینکه «انحصار» عملکردهای اقتصادی و مالی را در ایران از دست بدهد بسیار نگران است.

آمریکا به غلط می‌پنداشت که، با تکیه بر «اسلام انقلابی» ـ از نوع خمینی، میرحسین موسوی، رفسنجانی و خاتمی ـ تا ابد می‌تواند منطقه و خصوصاً ایران را بدون حضور رقبا، چپاول کند! البته در مورد ژست‌های به اصطلاح «ضد امپریالیستی» این حکومت وبلاگ‌های زیادی نوشته‌ایم، ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که این «ژست‌ها» که، در اوج جنگ سرد، از طرف ایالات متحد در ایران بسیار مورد «تشویق» قرار ‌گرفت، اینک تبدیل به راه‌بندهائی در ایجاد ارتباط با کشور آمریکا شده! اگر آمریکا بخواهد از الگوهای قدیم خارج شود، نیاز دارد که این راه‌بندها را از مسیر روابط خود با هیئت حاکمة ایران دور کند. و اینجاست که افرادی چون اکبرگنجی، هاله اسفندیاری، و بسیاری دیگر اوباش حکومتی، یک‌شبه تبدیل به اسطوره‌هائی در «مبارزات» سیاسی می‌شوند، پای به «میدان» ایجاد روابط با ایالات متحد می‌گذارند، نامه‌های سرگشاده می‌نویسند و ارتباطات «سازنده» با به اصطلاح دانشگاه‌های آمریکائی برقرار می‌کنند! اگر دیروز ایالات متحد سعی تمام داشت که به هر ترتیب، امکان حیات برای حاکمیتی وابسته و بینهایت واپسگرا ـ حکومت طالبانی شیعی‌مسلکان ـ در ایران فراهم آورد، امروز این حاکمیت در شرایط نوین منطقه در عمل تبدیل به عصای دست روسیه شده!

اینجاست که عکس‌العمل‌های تند جناح‌هائی که خود را «اصلاح‌طلب» و یا «لیبرال» می‌نمایانند، در برخوردهای سیاسی اخیر به صراحت دیده می‌شود! مشکل می‌توان این مطلب را هضم کرد که نیروهای انتظامی در ایران، از افرادی چون هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، محسن‌رضائی، کروبی و امثال اینان هیچ «دستوری» در سرکوب زنان، و آنچه اوباش معرفی می‌شوند، نداشته‌اند! چرا که اینان سال‌های سال در رأس حکومت بودند، و امروز نیز هنوز اهرم‌های فراوانی در بطن این حاکمیت در دست‌هایشان قرار گرفته، و همانطور که در بالا گفتیم، «ساده‌لوحانه» می‌پندارند که شکست احمدی‌نژاد پیروزی اینان باید باشد! بی‌گناه نمایاندن و معصومیت امثال خاتمی، رفسنجانی و محسن‌رضائی در این میان، ‌ ساخته و پرداختة نوکران آمریکا و رسانه‌های وابسته به سرمایه‌داری غرب است. احمدی‌نژاد نه به دلیل تمایلات عقیدتی و «تفکرات» استراتژیک، که صرفاً به دلیل «اجبار» به جانب سیاست روسیه منحرف شده. این دولت، همانطور که شاهد بودیم، قبل از چرخش به سوی روسیه، تمامی سعی خود را به خرج داد، تا بتواند زمینة جنگ ـ جنگی نمایشی و فرسایشی ـ با ایالات متحد را فراهم کند، این جنگ هم موجبات قوام موجودیت طبقات فاسد و حاکم در ایران می‌شد، و هم زمینه‌ساز حضور آمریکائی‌ها در ایران و در سواحل دریای خزر! ولی دیدیم که،‌ این نقشه تماماً نقش بر آب شد! به عبارت دیگر، روسیه اجازه نخواهد داد در مرزهایش ماجراجوئی‌ نظامی صورت گیرد. امروز «آموزة» استعماری «حق برخوردار از نیروی هسته‌ای»‌ نیز عملاً از گفتمان این حکومت دست‌نشانده رخت بربسته، چرا که در پناه این «شعار» آمریکا تمام سعی خود را مبذول داشت تا ایران را، در مقام پاکستان دوم، به یک بمب دست‌ساز آمریکائی مجهز کند، تا این بمب زمینه‌ساز باج‌گیری از روسیه شود!

اینک که تمامی این سیاست‌ها نقش بر آب شده، شاهدیم که حکومت اسلامی بالاجبار به روسیه نزدیک می‌شود، و از طرف دیگر، جناح‌های درونی آن پای به کارزار اصلی و اساسی خود گذشته‌اند: «تقابل با توده‌های مردم و سرکوب ملت!» اگر این مرحله، شکست تمام و کمال حکومت استعماری اسلامی نیست، نامش چیست؟ ولی در شرایط فعلی، شکست تمام و کمال یک حکومت عملاً‌ به معنای سقوط آنی نخواهد بود. چرا که سقوط چنین حاکمیت‌های استعماری‌ای، ‌ در شرایط امروزی نیازمند ساختارهای جایگزین سیاسی و تشکیلاتی شده، همانطور که گفتیم، بلبشو در ایران را روسیه «وتو» می‌کند! حال باید دید، گروه‌هائی که خود را سال‌هاست «جانشینان» حکومت اسلامی معرفی ‌کرده‌اند، در ساخت این تشکیلات تا چه حد می‌توانند از خود ابتکار عمل نشان دهند.

۲/۳۰/۱۳۸۶

کاغذ توالت هسته‌ای!


یکی از همین روزها اختیار از دست می‌دهم و هر آنچه نباید بگویم، می‌گذارم روی وبلاگ! این جمله به این معناست که هنوز آنقدرها که باید عصبانی نشده‌ام! این حرف هم کاملاً‌ درست است و می‌دانیم که، فردوسی مرد بزرگی بود!

سردار عسگری که مدتی گم شده بود، امروز پیدا شد! روزنامة «حریت» چاپ ترکیه‌ می‌گوید، رفیق ایشان هم نامش امیرفرشاد ابراهیمی است! دیگر چه می‌خواهید؟ این «سردار» و آن «مردار» دوش به دوش هم ـ و از آنجا که قبلة اسلام و مسلمین همان واشنگتن است ـ همگی در دامان آمریکا! آن‌ها که می‌گویند «رهبر» حق ندارد دست‌شان را بالا کنند! من از وقتی فهمیدم سردار عسگری آمریکا است متوجه شدم که رهبر هم آخر کار می‌رود آمریکا! نمی‌دانم چرا عمله و اکرة این‌ حکومت مرتب فرار می‌کنند و به آمریکا و کانادا می‌روند! و همه می‌دانیم که فردوسی ...

بله، بعد از گم‌شدن هواپیمای حامل مواد رادیواکتیو در پرواز «ترکیه ـ ایران»، که از قضای روزگار هیچکدام از سایت‌های «مستقل»، «مردمی»، «کارگری»، «زحمتکشی»، «مصدقی» و ... از آن حرفی به میان نمی‌آورد، مثل اینکه ترک‌ها از دست حکومت اسلامی و لوطی‌بازی‌های آمریکائی‌ها عاجز شده‌اند، و همان رگ معروف‌شان بیرون زده، و خر یکی از همین «سرداران»‌ فراری را گرفته‌اند؛ اینجاست که «دکتر» ابراهیمی از طریق مصاحبه‌ای «جنجالی»‌ با یک روزنامة ترکیه، پای به میدان مبارزات سیاسی می‌گذارد! آقای «دکتر»، اصلاً خودشان یکی از «معجزات» امام زمان‌اند! «اذعان» دارند در 12 سالگی وارد بسیج مستضعفین ‌شده‌اند، و به «سرعت»‌ نردبام ترقی را هم طی کرده‌اند! بعد هم پس از سال‌ها مأموریت‌های «سیاسی ـ نظامی»‌ در این کشور و آن کشور، چند سالی است که در راه امام زمان «قلم» می‌زنند! و فردوسی مرد بزرگی بود.

اصلاً تحصیلات و قابلیت‌های شغلی و فعالیت‌های مختلف آقای ابراهیمی عین امام زمان خودمان است. ایشان طی مدتی که در جنگ و گریز بودند، و سایة امپریالیسم آمریکا را به فرمان امام به گلوله بسته‌ بودند، یک دیپلم مهندسی در «عملیات روانی» از دانشگاه امام علی می‌گیرند! بعد هم زمانی که در بیروت بودند، ‌ یک فوق‌لیسانس در حقوق بین‌الملل از دانشگاه تهران می‌گیرند! دکترای ایشان هم جای خود دارد: در رشتة «حقوق‌بشر»، از دانشگاه خاورمیانة ترکیه! فکر نکنید!‌ اینهمه فقط قسمتی از «فعالیت‌های فرهنگی» این اسوة شهادت طلبی است! امروز «کار» زیاد دارند، فقط در مجلات عرب زبان بین‌المللی «مقاله»‌ می‌نویسند!‌ والله ما که آخوند نیستیم، ولی اگر بودیم حتماً می‌گفتیم، «الله‌اکبر! چقدر داغ‌اند ایشان!» البته لازم به تذکر است که کتاب‌های ایشان هم در ایران «ممنوع» شده. این صدمة بزرگی به فرهنگ و ادب کشور است، و مسلماً‌ «صفار» هرندی که عین رئیس دولت در امور آهنگری و آهن‌سفید باید تخصص داشته باشد، باید برای چاپ آثار ایشان آناً اقدام کند. و می‌دانیم که فردوسی مرد بزرگی بود!

بله، جناب سردار عسگری بر اساس «افشاگری‌های» آقای «دکتر»، و با استفاده از رهنمودهای ایشان، با اسناد هسته‌ای حکومت اسلامی به آمریکا گریخته‌! ایشان می‌فرمایند:

«عسگری بعد از 5 روز اقامت در آنکارا به استانبول می‌رود و خود را به سازمان آی.سی.ام.سی که وابسته به وزارت امور خارجة آمریکاست معرفی می‌کند».

البته برای آندسته از خوانندگان فارسی زبان که با سازمان «آی‌سی‌ام‌سی»‌ آشنائی ندارند، این نوع صورتبندی‌ها آناً بوی «امنیتی» و «فوق‌محرمانه»‌ می‌گیرد! برخی شاید فکر کنند که سازمان «آی‌سی‌ام‌سی» که به زعم آقای ابراهیمی «وابسته» به وزارت امورخارجه آمریکا است، مسلماً‌ یکی از زیرمجموعه‌های سازمان «سیا» باید باشد! ولی اصلاً از این خبرها نیست. سازمان مربوطه، در واقع یک انجمن خیریه‌ است؛ و ترجمة تحت‌الفظی نام آن، «کمیسیون کاتولیک بین‌المللی مهاجرت»! یکی از مهم‌ترین «فعالیت‌های» این سازمان تا به حال، فراهم آوردن زمینة تغییر دین و مذهب پناهندگان بوده، و در سال‌های سیاه فرار ایرانیان از کشور، بسیاری از هموطنان‌مان از طریق همین سازمان تغییر دین دادند، و به عنوان «پناهنده» به آمریکا گریخته‌اند! ولی، معمولاً پس از آنکه حملات نظامی و بمباران‌های «دمکراسی پرور» آمریکائی‌ها تمام می‌شود، قسمتی از وظایف پخش «لباس‌کهنه» و قوطی‌ کنسرو، میان «قربانیان»‌ دمکراسی آمریکا‌ با استفاده از همین سازمان صورت می‌گیرد، و در این میان، احیاناً «کش» رفتن کمک‌هائی که مردم دنیا به این بخت‌برگشتگان می‌کنند هم، قسمتی تا حدودی، «نصیب» رؤسای همین سازمان می‌شود! ‌حال اگر آقای «دکتر» می‌گویند عسگری اینجا رفته، حتماً مدارک هسته‌ای حکومت اسلامی را هم به عنوان «کاغذ توالت» تحویل همین‌ها داده! اگر فردا دیدید افغان‌های بخت‌برگشته‌ای که احمدی‌نژاد تحت عنوان «فراهم آوردن زمینة شغلی» از کشور اخراج کرده، دم مرز دارند از آنجا بدترشان را با اسناد هسته‌ای حکومت اسلامی پاک می‌کنند، یاد آقای «دکتر» بیفتید! و حتماً یادی هم از فردوسی بکنیم که مرد بزرگی بود.

روزی که پس از بلوای 22 بهمن، شیخک‌ها فردی به نام قطب‌زاده را به دستور آمریکا برای سرکوب ملت ایران، به تلویزیون دولتی فرستادند، با در نظر گرفتن این واقعیت که رئیس قبلی همین سازمان، ‌ هم ساواکی بود و نامش «قطبی»؛ هم پسردائی علیاحضرت بود و هم نامزد سابق ایشان! ظریفی گفت، هر چه باشد، «قطب‌اش» باقی است! یکی از «قطب» زاده شده، و دیگری به «قطب» متمایل! ولی امروز وضع «قطب‌شان» مثل اینکه خراب باشد، چرا که پس از لو رفتن نیرنگ‌های «رنگ‌ووارنگ» آمریکائی‌ها، می‌بینیم که قدم به قدم نوکرانش هم در داخل و خارج از مرزها «لو» می‌روند! پتة فخرآورها، گنجی‌ها، عسگری‌ها، آقای «دکتر» و امروز امثال اسفندیاری‌ها، بخاش‌ها و مدیران «باتجربة» کیهان و اطلاعات هم مرتب دارد به آب می‌افتد. البته ‌باید اذعان داشت، فردی که از 12 سالگی «مبارزه» کرده، می‌باید مورد احترام همگان باشد. و دقیقاً بخاطر حفظ همین احترام است، که مرتب در طول این مطلب می‌گوئیم، و حال باز هم تکرار می‌کنیم، فردوسی مرد بزرگی بود!