بالاخره دیروز شورای نگهبان تخمدوزردهاش را برای ملت ایران گذاشت. بر اساس آنچه «نظارت استصوابی» خوانده میشود این شورا از میان دهها داوطلب احراز پست ریاست جمهوری کشور، تنها 4 نفر را «واجد شرایط» معرفی کرده: احمدینژاد، موسوی، رضائی و کروبی! بقیة کاندیداها نمیتوانند در این انتخابات «نامزد» شوند. البته از حق نگذریم، در هیچ کشور جهان و در هیچ نظامی به هر کس و ناکسی اجازه نمیدهند خود را در انتخابات «نامزد» احراز پست ریاست جمهوری نماید! ولی در کمتر کشوری میتوان دید حکومتی که ظاهراً خیلی هم به «انتخابات» و مردمداری مینازد، رسماً سخن از حذف افراد به دلیل سوءپیشینة اخلاقی و سیاسی و سلایق و غیره به میان آورد، و فقط کسانی را «واجد» شرایط معرفی کند که هماکنون در پستهائی قرار گرفتهاند که علناً و یا به صورت غیررسمی، حتی از شخص رئیس جمهور نیز امکانات اجرائی، حقوقی و محفلی بیشتری در اختیار داشته باشند!
نخست از میرحسین موسوی، نامزد جناح به اصطلاح صلاحطلب سخن بگوئیم! ایشان ظاهراً فقط مشاور عالی «مقام معظم» و عضو «مجمع تشخیص مصلحت» هستند، البته پستهای دیگری در «شورای انقلاب فرهنگی» و بسیاری مواضع علنی و غیرعلنی نیز در بطن حاکمیت هنوز در اشغال ایشان است! موسوی در عمل از علی خامنهای هم از نظر ساختاری در بطن این حکومت از موضع مستحکمتری برخوردار است. چرا که خامنهای دو دورة ریاست جمهوری خود را مدیون تقلبهای گسترده و رأیسازیهای همین آقای میرحسین موسوی در مقام نخست وزیر وقت بوده! جناب نخستوزیر «امامسیزدهم»، در هر کدام از این «انتخابات»، علی خامنهای را با بیش از 90 درصد آراء به ریاست جمهوری چاه جمکران مفتخر فرمودهاند!
مهدی کروبی نیز که «صلاحیتاش» مورد تأئید قرار گرفته، یکی از مهرههای مشخص رژیم، خصوصاً در زمینة لفتولیس، حسابسازی و اوباشپروری است. ایشان سه دوره در مجلس بودهاند، که طی دو دورة آن در هیئت رئیسة مجلس جا خوش کرده بودند! و از طرف امامسیزدهم نیز فرمان تأسیس «بنیاد شهید» زیر نگین انگشتری همین شیخ گذاشته شده! میدانیم که این نوع «بنیادها» فقط برای لفتولیس و چپاول سازماندهی میشود؛ به طور مثال کم نیستند خانوادههائی که صرفاً به دلیل نیازهای مالی از طرف این نوع بنیادها در هنگهای سرکوب سازماندهی میشوند تا در خیابانها تبلیغات حکومتی را به «گوش» مردم بخوانند! امثال «بنیاد شهید» در همکاری و هماهنگی با سپاه پاسداران و بسیج، در عمل یکی از مهمترین کارگاههای تبدیل بینوایان شهری به چاقوکشان و سرکوبگران حکومتی است. به طور مثال، آنچه از فعالیتهای اقتصادی و مالی آقای کروبی تا به حال «علنی» شده، همکیسه بودن ایشان با دزد و طرار شناخته شده، شهرام جزایری است!
اینک به سراغ سومین «شخصیت» صاحب صلاحیت از نظر شورای نگهبان، یعنی «سبزوار رضائی میرقائد» میرویم. فردی که سه دهه است، خود را تحت نام مستعار «محسن رضائی» به خورد ملت ایران داده. ایشان که فعالیت «سیاسی» را دست در دست گروه بهزاد نبوی از طریق بمبگذاری و قتلعام مردم ایران آغاز کرده بودند، بعدها پس از کودتای 22 بهمن از طرف امامسیزدهم به فرماندهی سپاه پاسداران ارتقاء درجه مییابند، تا بتوانند به «خدمات» خود به اسلام راستین همچنان ادامه دهند. خلاصة مطلب ایشان 16 سال فرماندهی سپاهی را بر عهده گرفته بودند که مهمترین و اساسیترین وظیفهاش سرکوب فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ملت ایران بوده. البته این سرکوبها از طریق بلندگوهای تبلیغاتی حکومت اسلامی «برخورد عقیدتی سپاه» معرفی میشود، ولی کیست نداند که در پس این «برخوردها» آنچه بیش از دیگر مسائل مورد نظر قرار میگیرد سرکوب و چپاول مردم خواهد بود. محسنآقا نیز در حال حاضر دبیر همان «مجمع تشخیص مصلحت نظام» تشریف دارند!
و فرد چهارم همان حضرت رئیس جمهور فعلی جمکران، محمودآقا، معروف به «دکتر احمدینژاد» است، که تز دکترایشان را به قولی در «ترافیک» نوشتهاند! به صراحت میگوئیم از نظر عملکرد سیاسی و بهرهوری از درجات والای فرهنگی و شناخت اجتماعی، «مو لای درز» ایشان نخواهد رفت. هم فیلسوف و صاحبنظرند، هم سیاستمدار و مدیر و مدبر، و هم لات و لباسشخصی! یکی از معجونهای ایدهآلی که فقط در «کشور ـ چاه» جمکران میتوان به چشم دید. ایشان نه عضو مجمع تشخیص مصلحتاند، و نه بنیانگذار این و آن محفل؛ آقا! این محمود اهل عمل است. سیبزمینی وارداتی، پرتقال اسرائیلی، پولنقد، دلار و یورو و هالة نور! با همینها «کارش» را پیش میبرد!
حال که نگاهی گذرا به چهارنخالهای انداختیم که از نظر حکومت اسلامی «صاحب صلاحیت» هستند میباید پرسید، کدام آدم عاقلی به اینها رأی خواهد داد؟ آنان که هنوز عشق «انقلاب» امام خمینی ته دلشان را بعضی وقتها «قلقلک» میدهد، طی چند روز گذشته «خدا، خدا» میکردند که شورای نگهبان برای احراز مقام «شامخ» ریاست جمهوری چاه جمکران افرادی را معرفی کند که برای نانخورها امکان هیاهوی تبلیغاتی در اطرافاش وجود داشته باشد. میدانیم که سروصدا به راه انداختن در گروی مسائلی است، و هر چند در یک نظام استبدادی تمامی امکانات ارتباطی و تبادل اطلاعات تحت نظر حکومت قرار گرفته و سانسور میشود، نمیتوان در عمل مرتباً «از کاه کوهی ساخت!» خلاصه میباید «طرف» چیزی در چنته داشته باشد تا نانخورها بتوانند در اطرافاش برای خوشنودی محافل غربی ناقاره بزنند. امروز که صحنه فقط با چهار نخالة بالا «اشغال» شده، آه از نهاد نانخورهای رژیم هم برخاسته.
مطلب را خلاصه میکنیم، مشکل میتوان از کسانیکه با این رژیم ارتباط تنگاتنگ مالی و سیاسی و تشکیلاتی ندارند درخواست کرد که به یکی از این «حضرات» رأی بدهند! کسی به اینها رأی نخواهد داد مگر آنکه ناناش در گرو شرکت در هنگهای نماز جمعه، تظاهرات فرمایشی، حضور در پستهای دولتی و بدهبستانهای محفلی و جناحی باشد. و با در نظر گرفتن اینکه اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران با این رژیم ارتباطاتی از این دست برقرار نکردهاند، مشکل میتوان جز نانخورهای این حکومت کسی را به پای صندوقها فرستاد. این نانخورها همگی به عناوین مختلف در کنار بودجهای «سنگر» گرفتهاند که از مسیر چپاول منابع نفتی کشور در دست دولت جمکران قرار دارد، و این بودجه در عمل به صورت اعتبارات ارزی وسیلهای جهت وارد کردن «خنزرپنزر» از محدودة حاکمیت دلار و قالب کردن آن به خلقالله در داخل کشور است! و اینچنین است که اوباش یونیفورم پوش و وابستگان به بنیادهائی که بینوایان شهری را در عمل تبدیل به «سپاه اسلام» کردهاند، در کنار شبکة بازار و واسطهها و دستفروشان همین شبکه، به همراه قاچاقچیان، که در عمل توزیعکنندة نیازمندیهای عمومی و اجناس وارداتی شدهاند، در این انتخابات مسلماً شرکت «فعال» خواهند داشت. افراد دیگر اگر برخورد «آرمانی» با مسئلة انتخابات نداشته باشند ـ و این برخورد با در نظر گرفتن «شخصیت» نامزدها عملاً بسیار مشکل مینماید ـ دلیلی برای شرکت نخواهند یافت. یعنی در موضع یک شهروند عادی کشور مشکل میتوان تفاوتی میان نامزدها مشاهده کرد، مگر اینکه «ناظر» یا منافع شخصی داشته باشد و یا دچار «توهم» شده باشد.
با اینهمه باید اذعان داشت که هنوز تعجب ما از تحولات «کشور ـ چاه» جمکران به نقطة پایانی خود نرسیده. میدانیم که مدتی است «شیخ» سروش و «تاواریش» دولتآبادی درگیر جنگ و گریزی «سیاسی ـ عقیدتی» شدهاند! البته سروش را بخوبی میشناسیم و میدانیم که از عمال محفل کودتای 22 بهمن است و در کودتای نافرجام سیدخندان نیز دستی داشته، و اگر امروز در ینگهدنیا لنگر انداخته نه برای سق زدن «مکدونالد» که جهت فرار از خوردن چیزهای دیگر است. ولی دولتآبادی علیرغم وابستگی به حزب شریف توده، طی سالهای گذشته سعی تمام داشت تا ارتباط ساختاری خود با حکومت اسلامی را، در پناه «نویسندگی» و «هنرمندی» پنهان نگاه دارد! ولی ما میدانستیم که نویسندگی در حکومت اوباش جمکران فقط از شاخة وابستگی خواهد گذشت، هر چند به دلائلی کسی نخواست این وابستگی را در بوق و کرنا بگذارد. فقط با شروع غائلة «مهرورزی» بود که دیدیم چگونه دم خروس وابستگیهای محفلی دولتآبادی به سرداراکبر سازندگی «علنی» شد!
ولی از آنجا که این نوع وابستگیها ریشهدار است، سریال «گرگام و گله میبرم» همچنان ادامه یافت، و امروز همین دولتآبادی را در کنار میرحسین موسوی میبینیم! میرحسینی که در حال حاضر عضو فعال شبکة سانسور فرهنگی کشور است؛ میرحسینی که پروندة تیرباران هزاران جوان ایرانی را به عنوان نخستوزیر وقت بر دوش دارد؛ میرحسینی که به احتمال زیاد در صورت «انتصاب» به مقام ریاست جمهوری «کشور ـ چاه» جمکران به دلائل حقوقی و جزائی حتی جرأت مسافرت به برخی کشورهای جهان را نخواهد یافت! چنین میرحسینی که تحفة التفاتی محفل اصلاحطلبی به ملت ایران است، مورد تأئید جناب «نویسنده» هم قرار میگیرد! البته ما در تاریخ جهان کم نداشتیم «نویسندگانی» که فاشیست، آدمکش، نااهل، فرهنگستیز و غیره بودهاند، به عبارت دیگر صرف «نویسندگی» دلیلی بر توجیه ایدئولوژی و اعمال نویسنده نمیتواند باشد. کاملاً بر عکس، در جوامع سانسورزده از قبیل ایران، معمولاً نویسندگان صاحبنام و «رسمی» از اعضاء و نانخورهای محافل دولتیاند. و مشکل میتوان موضع این افراد را به عنوان «قلمزنان» رسمی بدون در نظر گرفتن خفقانی مورد بررسی قرار داد که شامل حال دیگران شده.
ولی جناب دولتآبادی در سخنان «شیوائی» که در روزینامة میرحسین موسوی به زیور طبع آراسته شده دیگر کار را از جفنگبافی و مزخرفگوئیهای معمول فراتر بردهاند. دولتآبادی به خود اجازه میدهد که در برابر یکی از فجایع هولناک تاریخ معاصر ایران، یعنی مهاجرت عظیم و گستردة قشرهای درسخوانده، صاحبفن، صاحب فرهنگ و ... از کشور به دلیل وحشیگریهای یک حکومت دستنشانده، آنچنان موضعگیری کند که به صراحت باید گفت از اعتبار یک نانخور محفل اکبربهرمانی بسیار فراتر میرود. دولتآبادی میگوید:
«دوستان عزيز 4 ميليون نفر از ايران رفتهاند. اين اكسدوس ايران بوده. در حملة اعراب نسبت به جمعيت اين قدر آدم به هند نرفت. [...] اما سئوال من از شما اين است كه در ميان اين 4 ميليون فقط 40 نفر ميتوانيد پيدا كنيد كه يك صدا داشته باشند؟ وقتي شما فاقد چنين چيزي هستيد، وقتي شما هيچ محورنظري، عملي، اجتماعي و فرهنگي واحد نداريد، ديگر به ما چكار داريد؟[...] ما در بستر خودمان حركت ميكنيم و با تشخيص خودمان عمل ميكنيم[...]»
این نویسندة زرین قلم چه برخورد انساندوستانهای با آوارگی 4 میلیون هموطن خود میفرمایند! خجالت نمیکشید جناب دولتآبادی! مگر این 4 میلیون امثال عبدالکریم سروش بودهاند؟ اصلاً تفاوت شما با امثال سروش چیست؟ البته مسلماً ما در «حد» دوستان عزیز «نویسندة کشور ایران» نیستیم، ولی از آنجا که صابون «اکسدوس» کذائی به تن ما هم خورده میباید خدمت حاج دولتآبادی بگوئیم، جنابعالی بسیار بیجا میفرمائید که در «بستر خودتان حرکت» میکنید! این «بستر» از قضای روزگار مملکت ما ایرانیان است، نه ارث پدری جنابعالی و آخوندها و پاسدارها و تودهایهای دینفروش! این «اکسدوس» هم مثل قرآن حاجروحالله از ک..ن آسمان نیافتاده، نتیجة یک سیاست استعماری بوده که طی سه دهه کشوری را از تمامی بنیة فکری، فلسفی، هنری و علمی خود تهی کرده. و این عمل به دستور محافل غربی توسط همان اوباشی صورت گرفته که جنابعالی امروز با «حرکت در بستر خودتان» از سیاستگزاریها و وعده وعیدهای بیشرمانهشان دفاع میکنید. کسی که با تکیه بر جهلپروری یک نظام دستنشانده در کشور کورها با تک چشم باباقوری شهنشاه «هنر» شده، بهتر است گندهتر از دهانش حرف نزند.
ولی گندهگوئی در حکومت اسلامی یک بیماری لاعلاج شده. حضرت دولتآبادی با چنان لحنی از مسائل اجتماعی کشور سخن میرانند که انسان فکر میکند بجای «نویسنده» در برابر یک دلال نشسته. ایشان فرمودهاند، اگر «شما هيچ محور نظري، عملي، اجتماعي و فرهنگي واحد نداريد، ديگر به ما چكار داريد؟» نخیر حضرت! اگر محوری در کار نیست، این نیز به خواست خداوند ابراهیم و یونس و کبری و صغری پیش نیامده، این تشتت و درهمریختگی خود قسمتی است از برنامهای که یک پا در ایران دارد، و پای دیگر در خارج از مرزها. ما انتظار نداریم فردی که خود را با تفاخر و طمطراق فراوان «نویسندة کشور ایران» معرفی میکند با مسائل سیاسی در حد خالهشلختهها برخورد داشته باشد. اگر هندوانة بیجهت زیر بغلتان گذاشتهاند هر چه زودتر موضعتان را روشن کرده دستتان را سبک کنید؛ شرایط اجتماعی در ایران به هیچ عنوان به سوئی تمایل ندارد که امثال جنابعالی با تکیه بر «نانمحفلی» و «قلمدولتی» در آن سخنگوی جریان و تحولی باشید. از سروش انتقاد میکنید، و شاید هم حق دارید؛ کمی از سرنوشت همین سروش عبرت بگیرید.
...