در تحلیل ژئواستراتژها، خصوصاً در انواع وطنیشان، حزبالله
لبنان، دولت بشار اسد، تروریستهای حماس و اسلامگرایان فلسطینی عموماً
به عنوان حامیان منطقهای دولت ملایان تهران معرفی میشوند. البته
روابط گرمونرم اینان با تهران چنین برداشتی را در ظاهر کاملاً منطقی نشان میدهد. ولی در
کمال تأسف، در اکثر این تحلیلها روابط
نوینی که فضای چندقطبی جهان این روزها در آن سیر میکند به حاشیه رانده شده. به
عبارت دیگر در این تحلیلها یک نکته اساسی نادیده گرفته شده، و آن
اینکه در شرایط کنونی، حضور و فعالیت یک تشکل
«سیاسی ـ نظامی» الزاماً به معنای اعمال
قدرت از سوی یک قطب مشخص، در مقولهای ژئواستراتژیک
نیست. آنچه در اینجا مطرح کردهایم، در ارتباط با بازگشت ناگهانی «جنگجویان» ضد
بشار اسد در سوریه به صراحت دیده میشود. البته این مطلب نیازمند توضیحاتی است، و به این منظور، نخست
نیمنگاهی خواهیم داشت به ریشۀ قدرتیابی ملایان در کشورمان. سپس میرویم
به سراغ مسائل منطقه در ارتباط با تهرانِ ملازده.
از نخستین روزهائی که سروکلۀ آخوندها و
اسلامگرایان فرنگنشین در ایران پیدا شد، تحلیلگرانی که غرض و مرض نداشتند یک اصل کلی
را قبول کردند؛ بتون زیربنای حکومت ملایان با دستهای آمریکا ریخته
شده است. البته فراموش نکنیم که آن روزها در فضای ویژهای
به سر میبردیم، و پس از چندین دهه تبلیغات آمریکاپرستی که
خانوادۀ پهلوی برایمان به ارمغان آورده بود،
شمار فزایندهای از ایرانیان از برپائی دولتی وابسته به واشنگتن آنقدرها هم
شوکه نمیشدند. چه بسا بسیاری که خود را نگران «آیندۀ کشور»
معرفی میکردند ـ آندسته که با بهرهبرداری
از روابط ویژهشان با محافل قدرتمند آریامهری،
دکان و اموال و حسابهای بانکی، شخصی و خانوادگی و محفلی به راه انداخته بودند
ـ از برقراری چنین دولت و تشکیلاتی بسیار
هم خشنود میشدند. به همین دلیل در اوج تمایلات ضدامپریالیستی
«تودههای خشمگین» و ملاحظات مالی و اقتصادی «قشرهای منتفع»، دولت ملائی در زنجیر وابستگی به غرب و توهم مبارزه
با غرب گرفتار آمد. نتیجتاً ملایان از
ابتدای کار پای در نوعی اسکیزوفرنی سیاسی گذاردند! و مرز حائل میان
واقعیات و توهمات آنچنان از هم فروپاشید، که گروههای معترض و منتفع در کنار یکدیگر
نشستند! پیش از ادامۀ مطلب لازم است در
همینجا مقولۀ واقعیات و توهمات آن دوره را تا حدودی بکاویم.
واقعیات آن روزها چه بود؟ ملتی خسته از تبلیغات آزاردهندۀ «شاهپرستی» و
پوسترهای بدقوارۀ اعلیحضرتین که درودیوار، حتی سالن آرایشگاه و سینما و دیسکوتک را هم پوشانده
بود، به خیابانها آمد و عقدهای 37 ساله
را با فریاد «مرگ بر شاه» خالی کرد!
اینهمه به این معنا که دیگر نمیخواهد عکس تمام قد خاندان «جلیل» سلطنت را
همه روزه بر صفحۀ نخست روزنامههائی ببیند که عملاً جز مجیزگوئی حرفی برای گفتن
نداشتند. فریادی بود به این معنا که از
شخصیتهای توخالی، فاسد و بیاعتباری که
با پاچهخواری، جاننثاری، دستبوسی و هزار عشوه و غمزه مناصب تصمیمگیری
کشور را اشغال کرده و جز منافع شخصی و محفلیشان هدف دیگری دنبال نمیکردند خسته
شدهاند. خلاصه بگوئیم، آن
روزها «کلافگی» از نکبت رژیم کودتائی 28 مردادی عادی بود. کفگیر رژیمی که ادعای دستیابی به دروازههای
«تمدن بزرگ» داشت و به دلیل فساد دستگاه حکومت و بیلیاقتی مقاماتاش از تأمین برق
پایتخت نیز عاجز مانده بود عملاً به ته دیگ میخورد؛ احدی این رژیم را نمیخواست! این یکی
از «واقعیات» بود.
ولی «کلافگی» از دست شاهپرستان تنها
واقعیت آن دوران نبود؛ یک وحشت روانی نیز جامعیت یافته و تبدیل به یک «واقعیت»
شده بود؛ فوبیای کمونیسم! آریامهر
طی دههها آنچنان در اوهاماش با کمونیستها جنگیده و در کشور تبلیغات به راه
انداخته بود، که گوی سبقت از «دائیجان
ناپلئون» هم ربوده بود! عوام نیز تحت تأثیر نبردهای موهوم آریامهر، هر
کدام برای خودشان «مشقاسمی» بودند! ولی
جالب اینکه، «فوبیای» کذا عملاً جامعه را همچون شمشیر دودم از
میان به دو نیم کرد. تبلیغات آریامهری کاری
کرده بود که «فوبیای کمونیسم» جماعت شمال شهری را که سالهای سال با فیلمهای
هولیوودی و «دلاوری» آمریکائیها بر اکران سینما و تلویزیون بزرگ شده بودند، به وحشت میانداخت. ولی
جماعت حاشیهنشین که زندگیاش با فقر، بیعدالتی،
آوارگی، سرکوب و هزاران محرومیت
آغاز میشد، و احیاناً در قلب همان ناکامیها
هم پایان میگرفت، نمیتوانست با «دلاور» هولیوودی و پیروزی خود را
شناسائی کند؛ نه امیدی به بهبود شرایط
زیستاش داشت، و نه فرصتی جهت آشنائی با
«دلاوران» هولیوودی و دنیای غرب. حاشیهنشین به دلاور دیگری نیاز داشت. دلاوری خودی، عرب و شکستخورده، قدیس و
الهی همچون حسین کربلائی!
بله،
فروپاشی پدیدهشناسی در جامعۀ آن روز ایران چنان کرد که نهایت امر گروهبان
یانکی در کنار پرسوناژ بیبیگوزکی «حسینبنعلی» نشست. و به
این ترتیب واقعیات اجتماعی به اوهامی جان داد که در بطنشان هر دوی اینان
«دلاوران» آن روزها شدند! دلاور یانکی «پیروز» میشد؛ دلاور قرن هفتمی شکست میخورد، هر چند در تبلیغات استحماری ـ استعماری، «او نیز پیروز بود!» از
آنجا که نشاندن دو «دلاور» مذکور که هیچ وجه مشترکی با یکدیگر نداشتند میتواند
برای مخاطبان این مطلب غیرقابل قبول بنماید،
همینجا برایشان توضیح میدهیم که خصوصاً در جامعۀ معاصر ایران، چنین همنشینی غیرقابل قبولی با بهرهگیری از نظریۀ
«طبقۀ تنپرور»، متعلق به فیلسوفی به نام «تورشتاین وبلن» میتواند
تحلیل شود. و برای روشن شدن مطلب لازم است
یک مینیپرانتز باز کنیم.
وبلن، که نویسندۀ این وبلاگ آنقدرها با نظریاتاش هماهنگی
ندارد، به صورت کاربردی نشان میدهد که
طبقات فرودست، جهت عروج اجتماعی، ناخودآگاه
به الگوبرداری و تقلید از طبقات فرادست خواهند پرداخت! این تئوری اجتماعی، علیرغم تمامی کاستیها به صراحت نشان میدهد به
چه دلیل دقیقاً پس از قدرتیابی ملایان در ایران، شاهد اوجگیری همزمانِ آمریکادوستی و
آمریکاستیزی در میان «انقلابیون اسلامی» هستیم. طبقۀ
فرادست همان آمریکادوستان آریامهریاند که پس از «انقلاب»، برای
تودهها تبدیل شدند به الگو! و این است
دلیل شکلگیری پدیدۀ «میجر حسین کربلائی» در تاریخ معاصر ایران.
در همین چارچوب است که به طور مثال، فردی
به نام محمدجواد ظریف که در خیابانهای ینگه دنیا با شعار «مرگ بر آمریکا، و مرگ
بر شاه» جولان میداد، در تلاطم «نبرد بیامان با آمریکا»، دو توله هم تولید کرده، و برای هر دویشان تابعیت آمریکا دریافت میدارد. باشد تا خودش و کشتزارش بتوانند به عنوان
والدین ایندو گرینکارد بگیرند! جالب
اینکه، این فرد هنوز هم حاضر نیست از این «امتیازات»
چشم پوشی کند! نمونۀ دیگر احمدی نژاد است. وی پس از جاروجنجالی که برای نابودی اسرائیل به راه
انداخت، به ناگاه اعلام داشت، «آمریکا متعلق به همۀ مردم دنیاست!» ـ
بخوانید از جمله متعلق به شخص ایشان! مکانیزم
فوق یک واقعیت دیگر را نیز به صراحت نشان داد؛ حکومت اسلامی امتداد منطقی آریامهریسم است!
و در راستای روابط آریامهری، در مقطع ویژۀ کنونی شاهدیم که محمدجواد
ظریف، که در عمل سیاستگزار پشتپردۀ دولت
پزشکیان به شمار میرود، با انتشار مطلبی در نشریۀ آمریکائی «فاریناَفرز»
به صراحت خواهان همکاری با آمریکا در منطقه میشود:
«چالشهای [مشترک]
میتواند تهران و واشنگتن را ترغیب کند تا به مدیریت تعارض و نه تصعید آن
بپردازند. تمام کشورها، شامل ایران
و ایالات متحده منافع مشترکی در رفع علل ریشهای بیثباتی در منطقه دارند.»
منبع: ایرنا، «ایران
و راه صلح در منطقه»، 12 آذرماه 1403
البته در اینکه ملتها به همکاری و همزیستی نیازمندند
تردیدی نیست، ولی در شرایطی که
واشنگتن، ساکنان اوکراین را در چارچوب
منافعاش در برابر لولۀ توپ روسیه نشانده،
و اسرائیل، ترکیه و ارتش ناتو
عملاً در نوار غزه، سرزمینهای اشغالی و
حتی در جنوب لبنان دست به قتلعام و نسلکشی زدهاند، سخن گفتن از «منافع مشترک» با واشنگتن بیش از
آنکه خندهدار باشد، نشان دریدگی است! خصوصاً که انتشار نامۀ سرشار از نبوغ «میجر» جواد
کربلائی در «فاریناَفرز» با حملۀ مزدوران مسلح ترک، ازبک،
تاجیک و افغان به سوریه، تحت نظارت
عالیۀ ارتش آمریکا، همزمانی نشان میدهد!
به عبارت دیگر،
این مقاله شاهدی است بر این مدعا که حکومت «انقلابی و ضدامپریالیست» ملایان
شیعۀ تهران، رسماً برای خدمت در رکاب
آمریکا در منطقه اعلام آمادگی کرده است. بله، پیام
مطلب «فاریناَفرز»،
نه تنها بازتابی است از وابستگی تام
و تمام هیئتحاکمۀ ملائی به واشنگتن، که تأئیدی است بر نظریۀ «تورشتاین وبلن»: الگوی
حکومت ملایان، همان دستگاه آریامهر است. روشنتر بگوئیم جیرهخوار پهلوی، از پهلوی تقلید خواهد کرد.
البته ارتباط انداموار آخوند و دستگاه
آخوندنواز پهلوی تازگی ندارد؛ به همچنین است ارتباط انداموار استعمار با
آخوند! در نتیجه آنچه «انقلاب اسلامی»
خوانده میشود در واقع حجله رفتن آمریکاست با آخوند! در این
چارچوب است که میتوان غائلۀ 22 بهمن 57 را نیز بررسی کرد. چرا که این
غائله واقعیت دیگری را آشکار نمود! آمریکا در هیاهوی 22 بهمن 57 برای حفظ منافع
منطقهایاش نیازمند حکومت ملایان بر ایران بود؛ ملاجماعت نیز جهت حضور در بطن جامعه نیازمند
قدرتیابی اوباش شهری! به این ترتیب در دکترین منطقهای ایالاتمتحد، مجموعۀ 28 مردادی «نظامی ـ اوباش»، با مجموعۀ
«آخوند ـ اوباش» جایگزین شد و حکومت اسلامی،
برخاسته از ائتلاف «آخوند ـ اوباش»
بجای سلطنت کودتائی پنجاهوهفت سالۀ میرپنج نشست.
جالب اینکه، چند صباحی از استقرار حکومت ملایان در ایران
نگذشته بود که شاهد حمایت تمام و کمال واشنگتن از اسلامگرائی در آسیا و خاورمیانه
نیز هستیم؛ پاکستان، افغانستان، ترکیه و ... هر کدام به نوبۀ خود رسماً به دامان اسلام سیاسی
اوفتادند. ورای این چرخشهای علنی، همراهی با قافلۀ «اسلام سیاسی» ـ دکترین نهادینه شدۀ واشنگتن ـ در منطقه تبدیل شد به نوعی «اجبار» دکترینال! و آندسته
از کشورها، همچون شیخنشینهای خلیجفارس و اردن هاشمی که
در ظاهر با اسلام سیاسی ارتباطی نداشتند،
از ترس عقوبت، در بطن حاکمیتشان
حتی بیش از شیخ و ملا به «اسلامپناهی» اوفتادند. و در این میانه فقط صدام حسین، بشار اسد و سرهنگ قذافی مقاومت کردند، و سیر تحولات نشان داد، آمریکائیها با «مخالفان اسلام سیاسی» برخورد
سختی خواهند داشت.
حال کمی هم از اوهام و توهمات آن روزها
بگوئیم. از شما چه پنهان، علیرغم نفرت از «شخص شاه»، عوامالناس
عظمتخواهیهای تبلیغاتی رژیم آریامهری را حسابی هضم و «باور» کرده بودند! اینان باورشان شده بود که ملتی کاردان، کارآمد،
دانشمند، سختکوش و ... هستند، و با
پشتکار و رهبریهای خردمندانۀ «امام» خمینی که نمایندۀ منحصربهفرد مذهبِ «برحقِ»
تشیع اثنیعشری است، خواهند توانست همۀ
دنیا، خصوصاً آمریکا را ـ میدانیم که آمریکا در مالیخولیای اینان عنصری
کلیدی شده بود ـ تسخیر کنند! بله، این
«توهم» ویژه، شاهکلید شناخت اوهام عوامالناس در پدیدۀ
«انقلاب اسلامی» است؛ خودباوری و خودستائی
بیمارگونه و جنونآمیز که نتیجهای جز نفرت از مخالف به همراه نمیآورد! البته بلبشوئی که اوهام و مالیخولیای عمومی در
آن دوره به راه انداخته بود به آنچه در بالا آوردیم محدود نیست، ولی جهت اجتناب از اطالۀ کلام، فهرست واقعیات و اوهام را در همینجا رها
کرده، میپردازیم به اصل قضیه، یعنی نقش «حکومت ملایان» در منطقه جهت
سربازگیری برای خدمت در رکاب آمریکا!
پر واضح است که واشنگتن با در اختیار
داشتن چنین لشکر آماده به خدمتی، به قول
معروف در منطقه دست بالا را داشته باشد؛ اسلام راستین،
روحانیت ضدامپریالیست، تودههای
متوهم و خودستا، عظمتخواهان «نزدیکبین»
اگر نگوئیم نابینا، و ... که خصوصاً جملگی قبلهای نیز جز واشنگتن
نمیشناختند، برای آمریکا نعمتی الهی به شمار میآمدند. از شما
چه پنهان، سقوط امپراتوری کارگری بلشویکها نیز در این
میانه، نه فقط کاخ پوشالی «نومانکلاتورا»
را فروریخت، که به نعمت کذا ابعادی جهانی اعطاء کرد. با این وجود، آمریکا علیرغم ضعف فزایندۀ «دشمن» ـ کاخ کرملین ـ
دست از اسلام راستین نمیشُست.
جعبۀ پاندور «اسلام سیاسی» که در منطقه گشوده شده بود، اگر برای ملتها جز فقر و جنگ و نفرت به همراه
نمیآورد، برای نیویورکیها و واشنگتننشینها
پول پارو میکرد! تولید، خرید و فروش مواد مخدر، تجارت اسلحه،
تجارت انسان، پولشوئی، چپاول نفت و دیگر مواد خام، و ... همه و همه از برکت اسلام راستین رونق
فراوان داشت! آمریکا تمامقد در کنار
اسلام نشست؛ گاو دهمنشیر را که سر نمیبرند!
در همین راستاست که دولت ملایان، در چارچوب فرامین واشنگتن، دست به ساختوپرداخت تشکلهای تروریستی در
لبنان، نوارغزه و برخی کشورهای مسلماننشین
آفریقائی میزند. حکومت ملا، هم با
سرمایهداران انگلستان در شیخنشینها محفلسازی میکرد، هم برای
«ملت مظلوم فلسطین» در خیابانهای تهران آشرشتۀ نذری میداد! در رابطهاش با اقوام ایرانی نیز روند کذا دنبال
میشد. کُردهای دمکرات و مخالفان سنیمذهب
در کردستان، خوزستان و بلوچستان قتلعام
میشدند، و بلافاصله هیئتهائی با ماشین «شیعهسازی» به این
مناطق میآمدند؛ دولت ملایان دستگاه «حاجیسازی» در عربستان بپا میکرد، و
همزمان با «وهابیون» در جنگوستیز بوده، سفارتشان
را در تهران به آتش میکشید.
خلاصۀ کلام، حکومت
خودفروختهای که واقعیات اجتماعی را فدای مجموعهای از اوهام، تخیلات
و مالیخولیا کرده بود، در دوران پس از
فروپاشی اتحادشوروی نیز در همان منجلاب دستوپا زد. با این
تفاوت که مرداب متعفناش به مراتب عمیقتر شده بود؛ حملۀ جورج والکربوش به عراق، که حتی
در آمریکا هم اعتراض هیئتحاکمه را به دنبال آورد، ابزاری
بود جهت توسعۀ هر چه بیشتر منجلاب «انقلاب اسلامی»، پولسازی
برای آمریکا، فقر و آوارگی و اسلامفروشی
برای ملتهای منطقه!
در چارچوب آنچه در بالا آوردیم نهایتاً
میباید اذعان داشت، آندسته تحلیلگران که
حضور اوباش حکومت ملایان در کشورهای منطقه را «نفوذ تهران در خاورمیانه» میخوانند، و در هنگامۀ عقبنشینیهای حکومت ملایان، از شکست علی خامنهای سخن به میان میآورند، یا از واقعیات ژئواستراتژیک بیاطلاعاند، یا غرضومرضی محفلی دارند. در توضیح موضعگیریمان، نخست میباید در مورد ارتباط تهران، ترکیه و دولت سوریه با مسکو توضیحاتی
بیاوریم. البته این توضیحات صرفاً به
روابط اینان با مسکو در سوریه و مناطق جنوبی ترکیه محدود میشود.
نخست در مورد ترکیه بگوئیم. هرچند نیازی به توضیح نیست، ولی ترکیه عضو رسمی سازمان آتلانتیک شمالی است.
در نتیجه طبیعی است که دولت اینکشور، به دلیل حضور مهمترین واحدهای نیروی زرهی
سازمان ناتو، رأساً توسط ارتش آمریکا تعیین شود. ولی هر چند پس از شکست پروژۀ «بهار عرب»، باراک اوباما،
رئیسجمهور وقت آمریکا، حکم تعلیق
اردوغان و تأئید کودتای نظامی را در ترکیه صادر کرده بود، کودتاچیان
که به نیروی هوائی ترکیه متکی بودند، توسط
مسکو زمینگیر شدند. کودتا شکست خورد، و امروز شاهدیم که اردوغان همچنان بر اریکۀ قدرت
باقی مانده است. با این وجود،
سخن گفتن از وابستگی اردوغان به مسکو گزافهگوئی است؛ نه فقط اردوغان، که تمامی هیئت حاکمۀ ترکیه غلامان حلقهبهگوش
سازمان آتلانتیک شمالیاند. مسکو در
عمل، با پیشگیری از سقوط اردوغان توانست
کارتهای خود را به صورتی قاطعانهتر در منطقه بازی کند، ولی این مسئله به معنای همنوائی اردوغان با
مسکو نبوده و نخواهد بود.
در سوریه نیز دقیقاً همین صورتبندی
تکرار شده است. آمریکائیها برنامهای در
دست داشتند تا بر اساس آن بشار اسد ـ وابستۀ
شناخته شدۀ دربار بریتانیا در منطقۀ خاورمیانه ـ را با گروهی روضهخوان و لاتواوباش اسلامگرا
جایگزین کنند. دولت بعث سوریه نیز رضایت
کامل خود را اعلام کرده بود، چرا که نخستوزیر
وقت، «ریاض فرید حجاب» در خیمۀ شیخها
نشست و از اسلامگرایان حمایت کرد. ولی
روسیه جهت حفظ منافع کلاناش در دریای مدیترانه،
با دخالت مستقیم نظامی در برابر این «برنامه» ایستاد. اوباش
و روضهخوانها شکست خورده به درون خاک ترکیه و خاکریزهای سازمان آتلانتیک شمالی،
تحت حمایت ارتش ترکیه عقب نشستند. در خروجی این رخداد میباید اذعان داشت که، بشار اسد حاکم سوریه است؛ همچنان انگلیسی باقی مانده، و به هیچ عنوان متحد روسیه به شمار نمیرود.
اوضاع علی خامنهای و هیئتحاکمۀ
ملایان نیز خارج از این نمونهها نیست. طی سالهای اخیر، بارها و بارها آمریکا از طریق بلوای اصلاحطلبان و خاتمی، جنبش سبز و لاتبازی میرحسین موسوی، کودتای بنزین توسط روحانی، و ... تلاش کرد تا در ایران تجدید فُراش کند. در هر میعاد نیز روسیه در برابر سیاست آمریکا
ایستاد، و دلیل هم روشن است. آمریکا در پروژههای جابجائیاش تمایل دارد
حکومت اسلامی را تزهیب و بهینه کند، و
ظاهراً این پروسه منافع روسیه را بازتاب نمیدهد.
علی خامنهای به این ترتیب، هنوز
که هنوز است بر اریکۀ قدرتی تکیه زده که از روز ازل توسط آمریکائیها پایهریزی
شده بود. و اگر امروز تحلیلگری به این
نتیجه برسد که عقبنشینی ملایان از سوریه،
علی خامنهای را در بنبست قرار
داده، میباید شناخت وی از مسائل منطقه
را به زیر سئوال برد. بنبست علی خامنهای، بنبست آمریکاست. خامنهای به عنوان پرسوناژ سیاسیای که نقش
اصلیاش پاسداری از منافع آمریکا است، در
این میانه هیچکاره است؛ این واشنگتن است
که از حفظ منافعاش ناتوان مانده.
البته این اصل نیز غیرقابل انکار است
که جمعی از تحلیلگران وطنی جز ریختن آب به آسیاب آمریکا وظیفۀ دیگری ندارند؛ حقوق بگیرند!
برای اینان هر بهانهای کافی است تا قلم را به سود واشنگتن بچرخانند. ضعف آمریکا در بهینه کردن منافعاش برای اینان ضعف
علی خامنهای است؛ پیروزیهای ارتش روسیه بر شبهنظامیانی که غرب
در اوکراین مسلح کرده، پیروزی جمهور اسلامی است؛ حملۀ اوباش سازمان آتلانتیک شمالی به شهر حلب
نیز تبدیل میشود به مبارزات ملت سوریه با دیکتاتوری بشار اسد! و از شما چه پنهان، سایت الجزیره هم دقیقاً همین را میگوید. با این وجود،
امیدواریم که ایرانیان بتوانند بین اظهارات مغرضانه برخی از این به اصطلاح
تحلیلگران، و مطالب ناآگاهان تفاوتهائی
قائل شوند، و تمامی اشتباهات ژئواستراتژیک
در مطالب را حمل بر قلمبهمزدی نویسندگاناش نکنند.